فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨برای امام غائبمون وقت بذاریم....
یا صاحب الزمان ببخش، قرار بود همه وقت ما صرف شما شود....
#استاد_عالی
#امام_زمان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌱🌷
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
🌹✍امام باقرعلیه السلام می فرمایند:
🍃#هیچگاه نماز دهه اول ذی الحجه را ترک نکنید، و اگر این نماز را بخوانید، در ثواب اعمال حاجیان شریک خواهید بود، هر چند که به حج نرفته باشید.
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فاطمه جان بسته خدا عقد تو را با علی(ع)
فاطمه شد چشم و چراغ خانه ات یا علی(ع)
حلول ماه ذی الحجه و سالروز ازدواج حضرت علی (ع) و حضرت فاطمه (س) نورانی ترین پیوند هستی مبارک باد.🤍
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
💗 عید وصل دو لاله ی زیبا شد
💗عید وصل دو نور بی همتا شد
💗ذکر عشق تمامی مشتاقان
💗چون احمد، یا علی(ع)،
💗 و یا زهرا(س) شد...
💖 سالروز نورانی ترین پیوند هستی مبارک
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
❌ هشدار پلیس فتا به نات کوین باز ها
🔹سردار سرتیپ دوم وحید مجید رئیس مرکز پلیس فتا بیان کرد امروز صبح تا این ساعت جمعیتی قریب بر ۳۸۳ نفر در سطح کشور شکایاتی علیه برنامه تلگرام داشتند که با انجام بازی بیت کوین کل حساب های بانکی آنها تخلیه مالی شده است.
🔹 سردار مجید : کاربرای با نصب اپلیکیشن تلگرام بر روی تلفن همراه خود؛ دسترسی به کل اطلاعات می دهند و این امر باعث می شود کاربر با هک حساب مواجه شود.
همچنین قابل ذکر است که پلیس فتا هیچ مسئولیتی در قبال برنامه های فیلتر شده در سطح کشور را ندارد و نصب و فعالیت هرنوع از این برنامه ها در کشور ایران ممنوع و تبعات آن بر عهده کاربر می باشد.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
✅ درس اخلاق آیت الله خوشوقت
🌷 صراط مستقیم و بهترین شیوه زندگی چیست؟
📖 دربارهی راه زندگی که آفریدگار انسانها برای انسانها پسندیده و معیّن و مقرّر فرموده که انسان از اول بلوغ تا آخر عمرش زندگی دنیایی را در این راه سپری کند و از این راه خارج نباشد، چنین راهی را پروردگار متعال در قرآن کریم برای همهی انسانها مطرح فرموده و نسبت به آن بسیار تأکید و اهمیت قائل شده تا انسانها متقابلاً با چنین دیدی نسبت به این راه نظر کنند؛ چون اگر دید انسان، دید پایین و ضعیفی باشد، در به کارگیری و استعمال و #اطاعت فرمان، چندان جدیت به خرج نمیدهد؛ لذا راه، اساس کار است و الّا انسان، ضالّ است و گمراه است و پروردگار متعال این راه را با شگرد مخصوصی در قرآن کریم مطرح فرموده است.
آن راه، عبارت است از #صراط مستقیم. #صراط مستقیم را خود خدای متعال خیلی ساده و روشن تفسیر فرمود تا انسانها اختلاف نکنند و ایجاد اختلاف نکنند تا در نتیجهی آن اختلاف، راه گم شود و انسانها گمراه شوند. خدا فرموده است: «#صراط مستقیم این است که در برابر فرمان من، #مطیع باشی!» همین! وقتی که من فرمان دادم تو از آن به عنوان فرمان خدا #اطاعت کنی: «وَ أنِ اعْبُدُونِی هذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِیمٌ». دنبال حرف من بروید و #مطیع فرمان من باشید که #اطاعت فرمان من، #صراط مستقیم است.
خدا دو نوع فرمان دارد: انجام #واجبات؛ ترک #محرمات ... خدا این راه را از اول سن بلوغ از همهی انسانها خواسته است. نه تنها از ما بلکه این بر همه #واجب است. بر همهی انسانها اعم از زن و مرد از اول بلوغ تا آخر عمر #واجب است که مطیع فرمان خدا در انجام #واجب و ترک #حرام باشند. این مستحب نیست؛ بلکه #واجب و الزامی است. احدی حق ندارد حتی یک بار #معصیت کند ... قرآن اسم این را #تقوا میگذارد.
#تقوا از مادهی وقایة است؛ یعنی وقتی فرمان خدا به انسان رسید، خود را از مخالفت حفظ کند و طبق دستور و فرمان عمل کند. اگر عمل کردیم، به ما میگویند «عبد #مطیع و مؤمنی که اعمالش، صالحه است.» یعنی «ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ». خدا را قبول داشته باشد و به حرف خدا گوش دهد و عملی را که خدا میخواهد، انجام دهد و کلّاً طبق دستور او باشد. بنابراین کلّ اعمال او اعمال صالحه میشود.
وقتی حتی یک #گناه در اعمال انسان نیست و عمل طالح در آن پیدا نمیشود و اعمال انسان یکدست منتسب به صفت صلاح میشود، این دو بال برای پرواز و پرش انسان میشود ... این مثل برنامهی غربیها نیست که با هر کار زشت و بدی پیش برود. آنها فقط میگویند: «مادیات» و خدا و دین را قبول ندارند. اما ما در زندگی، خدا و دین را هم پذیرفتهایم و اگر خدا را پذیرفتیم، باید به حرف او گوش دهیم.
📚 منبع: آثار بندگی، آیت الله خوشوقت
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
سلام صبح زیبای شما بخیر
🔹بگذار نور وجودت بدرخشد عمیق ترین ترس ما از آن نیست که ناتوان هستیم بلکه از آن است که بیش از حد توانمند هستیم.
🔸این تاریکی ما نیست که ما را بیش از همه می ترساند بلکه روشنایی ماست. ما از خود می پرسیم:
🔹مگر من که هستم که باهوش، جذاب، بااستعداد و فوق العاده باشم؟ در واقع شما که هستید که چنین نباشید؟ شما فرزند خداوند هستید. خود را حقیر شمردن کمکی به جهان نمی کند.
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
🍃🌸 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت121 – اینارو دیدم یاد یه شعری افتادم. ــ کدوم شعر؟ "افسوس که این ک
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت122
مثل مادر واقعا ناراحت میشدم.
بعد از کلی مشورت و نظر دادن بالاخره پارچهی زیبایی خریدیم. مژگان گفت: –پس انگشتر نشون چی؟مادر نگاهی به من کردو گفت:
– می خوای اونم همین امروز بخریم؟
نگاهی به مژگان انداختم و گفتم:
–خودش نباید بپسنده؟
مژگان لبهایش را بیرون دادو گفت:
– اگه مثل من حساس باشه، آره دیگه.
من انگشتر نشونم رو خودم با کیارش رفتیم خریدیم.
–شما که خیلی اپن مایند بودید. هنوز محرم نبودیدخونه ی همدیگه هم می رفتید.
مامان اخمی کردو گفت:
– آرش بزار خودمون بخریم، لابد باید زنگ بزنم از مادرش اجازه بگیرم که باهم برید خرید؟
–مامان! خوبه شما کلا دوتا عروس بیشتر نداری اینقدر بی اعصابی ها، مادر من یه ذره ذوق داشته باش.
ــ حوصله ندارم آرش.
نگاه بلا تکلیفی به مژگان انداختم.
– مژگان خانم نظر شما چیه؟
مژگان از حرفم خنده اش گرفت.
– مثل این که تصمیمت جدیه ها، بعد کلافه گفت:
–آخه اینجوری خیلی خشکه، یعنی منم بابد بهت بگم آقا آرش؟
بالارو نگاه کردم و گفتم:
–اگه بگی که منت سر ما گذاشتی.
دستش را در هوا چرخاندو گفت:
– وای آرش، دیگه سختش نکن.
پوفی کردم و گفتم:
–حالا نظرت رو بگو بعد.
ــ من میگم بخریم اگه خوشش نیومد بعدا بیاد عوض کنه.
مادر فوری گفت:
– آره راست میگه، ولی سایز انگشتش رو نمی دونیم...
دست مادر را گرفتم.
–مامان جان، می خواهید الان بریم خونه، تا فردا که مامان راحیل زنگ زدو خبر داد، یه فکری می کنیم. مادر که کمی هم خسته شده بودو ناراحتیاش کاملا مشخص بود. موافقت کردو به خانه برگشتیم.دو روز بعد، که مادر راحیل هم خبر داده بود وموافقت خانواده اش را اعلام کرده بود. ما بیشتربه تکاپوافتادیم که همه چیز را برای آن روز آماده کنیم.تنها چیزی که خوشیمان را به هم ریخت بود خبری بود که مژگان داد.
دکتر گفته بودمطمئن است که قلب جنین تشکیل نشده و باید سقط شود. به جز مژگان که خنثی بود همه ناراحت بودیم.
وقتی برای خرید انگشتر به راحیل زنگ زدم، متوجه ی ناراحتیام شد. من هم دلیلش را برایش توضیح دادم. چند لحظه سکوت کردو گفت:
–میشه چند دقیقه گوشی رو نگه دارید، تا من از مادرم بپرسم.
بعد از چند لحظه پشت خط آمدوگفت:
–مامان میگن به مژگان خانم بگید فعلا چند هفته ایی صبر کنندو بچه رو سقط نکنن، انشاالله قلبشون تشکیل میشه.
با خوشحالی گفتم:–واقعا؟ آخه چطور؟
–حالا بعدا براتون توضیح میدم.
ذوق زده روبه مادر حرفهای راحیل را گفتم و مادرم را در حال بال درآوردن دیدم. با خوشحالی گوشی را از دستم گرفت و خواست خودش همه چیز را از مادر راحیل بپرسد.
من هم این طرف بال بال میزدم که بین حرفهایش اجازه ی راحیل را هم برای خرید انگشتر از مادرش بگیرد.
بعد از اتمام تلفن، مادر، مژگان را بغل کردوگفت:
فقط چند هفته صبر کن مژگان، عجله نکن برای سقط. میگن قلبش تشکیل میشه. مادر راحیل میگه گاهی بعضی بچه ها اینجوری میشن هیچ مشکلی هم نداره، فقط باید صبر کرد.
یک روز بیشتر به مراسم بله برون نمانده بود که من و راحیل رفتیم و انگشتر را خریدیم. کلی گشتیم تا بالاخره راحیل یک انگشتر ظریف را پسندید، خیلی خسته شده بودیم.
در راه برگشت همانطور که رانندگی می کردم پرسیدم:
– بریم رستوران ناهار بخوریم؟ سرش را به علامت تایید کج کردو به گوشیاش که صدای اذانش همه جا را برداشته بود، خیره شد.
با لبخند گفتم:
– نترس، الان درستش می کنم. بعد پیاده شدم و از یک مغازه سوپر مارکتی آدرس نزدیکترین مسجد را پرسیدم و راحیل را به آنجا رساندم.
خودم داخل ماشین منتظر ماندم تا نمازش تمام شود.
قرار بود بعداز ظهر در پارک نزدیک خانه ی راحیل با داییش حرف بزنیم، چون داییش پیغام داده بود که قبل از مراسم میخواهد با من اختلاط کند. برای همین عجله ایی برای خوردن ناهارو رفتن نداشتم. نمیدانستم چه می خواهد بگوید، برای همین کمی استرس داشتم.
راحیل با خوشحالی نشست روی صندلی ماشین و گفت:
– اول ببخشید که منتظرتون گذاشتم، دوم یک دنیا ممنون.
با تعجب گفتم:
–چه بشاش! با این خستگی و گرسنگی اصلا فهمیدی چی خوندی؟
–خدانگفته که خسته و گرسنه بودی نماز و بی خیال شو، یا نگفته، عزیزم هروقت حوصله داشتی و همه چی بر وفق مرادت بود بیا یه نمازی هم بزن به کمرت.
از حرفش بلند خندیدم.
–خب آخه اونجوری آدم همش فکر غذا خوردنه، نمیفهمه چی خونده.
لبخند زد.
– نماز یعنی ادب برای خدا...یعنی اگه ما حوصله نداشته باشیم یه آشنا بهمون سلام کنه، جوابش رو نمیدیم؟
بعد مکثی کردوادامه داد:
– تو هر حالی باشیم به اون آشنا لبخند می زنیم و جواب میدیم که به بی ادبی متهم نشیم.
داخل رستوران شدیم. میزی را انتخاب کردیم و نشستیم.
✍#بهقلملیلافتحیپور
ادامه دارد.
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت122 مثل مادر واقعا ناراحت میشدم. بعد از کلی مشورت و
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت123
بعد از انتخاب غذا موبایل راحیل زنگ خورد.
از طرز حرف زدنش متوجه شدم مادرش است. بعد از آمار دادن که کجا هستیم.
از حرفهایش فهمیدم که در مورد مژگان حرف میزنند.
کنجکاو شدم.
مادر راحیل سوالهایی میپرسید که راحیل جوابی برایشان نداشت و مدام میگفت: نمیدونم. باشه میپرسم.
بعد از قطع تماس گفت:
–آقا آرش، مامان در مورد مژگان سوالهایی می پرسیدن که من جوابشون رو نمیدونستم. مثلا این که بارداریشون تو چند هفتگی هست و این چیزها.
گفتن مژگان خانم اگه بخوان میتونن سونوشون رو جایی که مامان معرفی میکنند، نشون بدن تا اونجا دکتر براشون توضیح بدن.
در مورد تشکیل نشدن قلب بچه و این چیزا و این که چرا باید چند هفته صبر کنند.
نمی دانستم چطور بگویم که وقتی کیارش شنید که مادر راحیل گفته کمی صبر کنید و بچه را سقط نکنید. چه قشقرقی به پا کرد.
با فریاد میگفت، دکترها عقلشون نمیرسه این همه سال درس خوندن، یه زن عامی عقلش میرسه.
به مامان میگفت، عقلت رو دادی دست اینا. اینهمه علم پیشرفت کرده، اونوقت شما اندر خم یک کوچه موندید.
چطور به راحیل میگفتم، مژگان هم موافق حرفهای شوهرش بود.
کمی مِن و مِن کردم و گفتم:
–راستش منم مثل تو این چیزها رو نمیدونم. رفتم خونه به مامان میگم که خونتون زنگ بزنه و با مامانت صحبت کنه.
فقط یه سوال داشتم.
–بفرمایید.
–مادرت از کجا این چیزها رو میدونن؟ چرا گفتن که مژگان چند هفته صبر کنه.
–راستش من اطلاعات دقیقی ندارم. ولی بارها از مادرم شنیدم که خیلی ها بودن که دکترهاشون دقیقا همین حرف رو بهشون زدن و گفتن که قلب بچه تشکیل نشده و باید سقط کنند. ولی بعد از چند هفته که بعضی از اونها دلشون نیومده سقط کنند، قلب بچه تشکیل شده و وقتی دنیا امده، هیچ مشکلی نداشته و خیلی هم نسبت به بچه های دیگه باهوش بوده.
حالا اگر مژگان خانم خواستن اطلاعات دقیق رو بدونن، میتونن به مادرم زنگ بزنن و بپرسن.
سرم را به علامت تایید تکان دادم و گفتم:
–ممنون. فقط این برادر من یه کم دیر باوره، وقتی مامان بهش گفت که کمی صبر کنید، گفت، ممکنه برای مژگان خطر داشته باشه. البته مامانم سعی میکرد قانعش کنه. حالا دیگه نمیدونم چقدر موفق باشه.
باتعجب گفت:
–فکر نمیکنم خطری برای مژگان خانم داشته باشه. اگه ایشون واقعا میخوان سقط کنند، بعد از دو الی سه هفته این کار رو بکنند. مگه براشون فرقی داره، حداقل بعدا عذاب وجدان ندارن.
–بله درسته. حالا منم باهاش صحبت میکنم. حرف منو قبول میکنه.
بلند شدم، برای شستن دستهایم به طرف سرویس رفتم. وقتی برگشتم. راحیل راغرق فکر دیدم.
نشستم و پرسیدم:
– به چی فکر می کنی؟ لبخندزد.
– به خودمون، به تقدیر، به کارهای خدا.
ــ کدوم کارهاش.
ــ نمی دونم قربونش برم چه نقشه ایی برامون چیده.
با تعجب گفتم:
– نقشه؟
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت123 بعد از انتخاب غذا موبایل راحیل زنگ خورد. از طرز
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت124
ــ اهوم.
به نظر من هر اتفاقی توی زندگی ما میوفته خدا یه چیزی رو یا می خواد به ما بفهمونه یا مارو بسنجه یا خیلی هدفهای دیگه داره...
متفکر گفتم:
–چرا به این چیزا فکر می کنی؟ در لحظه از زندگیت لذت ببر.
ــ اگه فکر کنم بیشتر آمادگی پیدا می کنم واسه اتفاقهای یهویی و غافلگیرانه و راحت تر قبولشون می کنم.
ــ مگه جنگه؟
ــ جنگ که نه، ولی یه جور مبارزس.
ــ تو اینجوری از زندگیت لذتم می بری؟
خندیدو گفت:
– آره، اتفاقا اینجوری جالبتره، همش سرت گرمه خودته. مثل این بازی های کامپیوتری.
ــ وقتی آدم درست زندگی کنه نیازی به این فکرا نیست.
سرش را به علامت مثبت تکان داد.
همان لحظه غذایمان را آوردند و حرف ما قطع شد.
آنقدر گرسنه بودم که فوری شروع به خوردن کردم. چون صبحانه هم نخورده بودم. زیر چشمی زیر نظرش داشتم. احساس کردم معذب است و راحت نمی تواند غذا بخورد. لقمه ی دهانم را قورت دادم و گفتم:
–هنوز با من معذبی؟
چیزی نگفت. یک تکه کباب به چنگال زدم و توی بشقابش گذاشتم و گفتم:
–بخور راحیل دیگه، بعد به شوخی ادامه دادم:
– میخوای من برم تو ماشین غذام رو بخورم تا تو راحت باشی؟
چشم هایش را سر داد به بشقابش ولبخندی زد و گفت:
– نه، من راحتم.
بینمان کمی به سکوت گذشت و اینبار او سکوت را شکست.
– چطوری برادرتون رو راضی کردید؟
ــ به سختی... کلی خان رد کردم تا اینجا، فکر کنم حرف زدن با دایت دیگه آخرین خان باشه.
–نگران نباشید، داییم اونقدر مهربونه، احتمالا می خواد چند تا سوال بپرسه و چندتا توصیه.
با مهربانی گفتم:
– وقتی تو هستی نگران هیچی نیستم، نگرانی من فقط وقتیه که تو نباشی.
سرش را پایین انداخت و حرفی نزد.
غذایم را تمام کردم، به بشقابش که نگاه کردم دیدم، کبابی که برایش گذاشته بودم فقط کمی از گوشهاش خورده. چقدر آرام غذا میخورد.
دستم را زیر چانه ام گذاشتم و نگاهش کردم، امروز گیرهی روسریاش فرق داشت، سنگ فیروزه ایی که بود دور تا دورش نگین های ریز داشت و با یک زنجیر به خود گیره نصب شده بود. رنگ نگین با روسری اش همخوانی داشت. چقدر این رنگ برازندهی صورتش بود. از تغییر رنگ پوست صورتش فهمیدم با این که نگاهم نمی کند ولی متوجهی نگاهم شده است.
یک برگ دستمال کاغذی برداشت و زیر لب خدارو شکری گفت و نگاهم کرد.
–دست شما درد نکنه. لبخند زدم.
–چیزی نخوردی که بگم نوش جان.
باز هم حرفی نزد. گفتم:
–غذات رو می ریزم توی ظرف ببر خونه بخور.
موقع خالی کردن غذا داخل ظرف، تقریبا ظرف پر شد. نچ نچی کردم و گفتم:
– چیزیم خوردی اصلا؟ خدارو شکر که فردا محرم میشیم و این معذب بودنت تموم میشه. وگرنه اینجوری پیش می رفتیم چند وقت دیگه نامرئی میشدی.
صدای پیام گوشیاش بلند شد. بی توجه به حرفهای من نگاهی به پیامی که برایش آمده بود انداخت و گفت:
– مامان پیام داده، داییم نیم ساعت دیگه میاد خونه، زودتر بریم.
ظرف را داخل نایلون گذاشتم و فیگور ترس گرفتم و گفتم:
–وای من می ترسم، یعنی چیکارم داره؟
لبخندی زد و گفت:
–فکر کردید داماد خانواده ما شدن به این آسونیاس؟
فکری کردم.
–میگم نکنه در مورد مهریه می خواد چیزی بگی؟
ــ نه، نگران اون قضیه نباشید.
دوباره با ترس ساختگی گفتم:
– نکنه بگه برو اول چراغ های "کاخ میسور" رو دستمال بکش بعد بیا بهت دختر بدیم، تا بخوام این همه چراغ رو دستمال بکشم پیر شدم.
باتعجب گفت:
– مگه چندتا چراغ داره؟
–فقط نمای کاخ ده هزارتا.
ابروهایش را بالا داد.
– واقعا؟
ــ خب از تعجبت معلومه این گزینه نیست.
خندیدو گفت:
– ولی فکر بدیم نیستا، حالا کجا هست این کاخه؟
ــ هندوستان.
ــ آخ، آخ، اونجام گردو خاک زیاده، حداقل از این دستمال نانوها ببرید، زیاد اذیت نشید.
– بدجنسی نکن دیگه، غریب گیر آوردی؟
چشم هایش روی زمین افتاد وگفت:
اگه این گزینه بودمنم میام کمکتون.
مهربان نگاهش کردم و گفتم:
– تو که بیای چراغ های کل کاخ های دنیارو تمیز می کنم خانم.
سوار ماشین شدیم و راه افتادیم .
وقتی رسیدیم مقابل خانه شان، با همهی تعارف های راحیل بالا نرفتم و منتظر شدم تا داییاش بیاید.
انتظارم زیاد طولانی نشد، داییاش یک مرد میان سال بود، با ریش کم پشت و کوتاه و لباس شیک و مرتب و چشمهایی میشی، که به نظر مهربان میآمد...
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد..
🔸ورود پلیس فتا به موضوع همستر کامبت
🔹معاون فرهنگی و اجتماعی پلیس فتا فراجا اعلام کرد: در حال ارزیابی تهدیدات و آسیبهای احتمالی بازی «همستر کامبت» هستیم.
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 #استوری
🌺 ازدواج حضرت علی و حضرت فاطمه(س)
📎 #روز_ازدواج
📎 #ازدواج_آسمانی
📎 #انتخاب_درست
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
💢 ساده زیستی دختر پیامبر
🔷 ساده زیستی دختر پیامبر یک نمونه برای زنان امروز جامعه ماست. ما روحیه مصرف گرایی را کنار بگذاریم و در زندگی به حد لزوم اکتفا کنیم و از افراط بپرهیزیم و آرزوهای حقیر و کوچک را فدای ارزش های بزرگ بکنیم؛ نمونه کامل آن را در زندگی فاطمه زهرا علیهاالسلام می توان در تاریخ مشاهده کرد. جهیزیه دختر پیامبر، فقیرانه ترین جهیزیه ای بود که در آن روز در بین مردم رایج بود.
🎙 امام خامنه ای مدظله العالی؛ ۱۳۶۴/۱۱/۴.
💐 حلول ماه ذی الحجه و سالروز ازدواج ملکوتی امیرالمؤمنین امام علی و حضرت زهرا علیهماالسَّلام مبارک باد.💐
📎 #روز_ازدواج
📎 #ازدواج_آسمانی
📎 #ذی_الحجه
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
💢 لزوم شور توأم با شعور در انتخابات
🔹 به وجود آوردن هیجان و شور در انتخابات زمانی که فاقد شعور اسلامی و انقلابی باشد، می تواند آرامش کشور را به مخاطره بیندازد و فضای کشور را پر التهاب کند و به ایجاد شورش و بلوا و هرج و مرج بیانجامد.
🔹 اهمیت شور توأمان با شعور در انتخابات مسئله ای هست که هم باید مورد توجه نامزداها قرار گیرد، و هم باید مورد توجه هواداران آن منتخبین باشد.
📎 #انتخابات
📎 #انتخاب_درست
📎 #ایران_قوی
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
🖼 امیر المومنین علی علیه السلام: از خدا همسری بخواهید كه اگر یاد پروردگار كردید، همراهی تان كند.
🎉سالروز ازدواج امام علی(ع) و حضرت فاطمه زهرا(س) مبارک
📎 #امام_علی
📎 #حضرت_فاطمه_زهرا
📎 #ازدواج_آسان
📎#مهریه_سبک
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
💢 كعبه؛ اوّلين خانه براى عبادت مردم
🍃 إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكًا وَ هُدًى لِلْعَالَمِينَ .
🍃 نخستین خانه ای که برای مردم (و نیایش خداوند) قرار داده شد، همان است که در سرزمین مکّه است، که پُربرکت و مایه هدایت جهانیان است.
📜 سوره آل عمران: آیه۹۶.
📎 #حج
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روز شمار انتخابات
💢 19 روز تا انتخابات
📎 #انتخابات
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
شهید ورامینی به همسرش وعده کرد که بعد از دو سال به او میپیوندد
مادر شهید ناصر ورامینی می گوید: ناصر در سن ۲۰ سالگی ازدواج کرد، ۴ ماه بود که ازدواج کرده بود و خانمش باردار بود که دوباره به جبهه اعزام شد.
هر چه من و همسرش اصرار داشتیم که مانع رفتن او شویم ، قبول نکرد و گفت : من دیگه بر نمی گردم نگران نشوید ، اگر من شهید شدم ، خدا سعادتی نصیبتان کرده است.
خانمش در پاسخ به ناصر گفت : ما همیشه به تو افتخار می کنیم.
گفتم : مامان تو تازه ازدواج کردی و خانمت هم باردارهست، پیش خانمت باش گناه دارد، دختر مردم است و ....
همسرش را بوسید و رو به من گفت : مامان من شهید می شوم ، ازدواج کردم تا یادگاری از خودم داشته باشم ، فرزند من دختر هست و اسمش هم بزارید فاطمه .
رو به به خانمش گفت: نگران نباش ، دو سال بعداز شهادت من وقتی که دوران شیردهی دخترش فاطمه تمام شد، به او به خواهد پیوست.
ناصر شهید شد و فاطمه به دنیا آمد ودوران شیردهی تمام شد، تا اینکه شهید ناصر ورامینی به خواب همسرش آمد و لباس عروسی به همسرش داد وگفت:حالا وقتش و بیا!!!
من و پدر ناصر و عروسم با کاروانی از شیراز راهی قم شدیم که درمسیر اتوبوس تصادف کرد و عروسم ۱۰ روز توی بیمارستان بود وسرانجام به ناصر پیوست.
صبح زود سر مزار ناصر رفتم گفتم :ناصر تو از خدا بخواه خانمت خوب بشه بیاد پیش دخترت ، شب به خوابم آمد و گفت: مادر این قدر اصرار نکن ما با هم عهد بستیم و من پیمانم را نمی شکنم و میهمان من خواهد بود.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهید_ناصر_ورامینی
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
🖼 اثر جدید حسن روحالامین بهمناسبت سالروز ازدواج امیرالمومنین(ع) و حضرت فاطمه(س)
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
💢انتخابات تنها راه حل صحیح برون رفت از مشکلات کشور
🔹انتخابات در هر کشوری نماد مردم سالاری و دخالت مستقیم مردم در عزل و نصب افراد شایسته در مناسب مهم حاکمیتی کشوراست.
🔹جمهوری اسلامی ایران تا قبل ازانقلاب بیست و دوم بهمن ماه سال ۵۷ با حکومت صد در صد دیکتاتوری پهلوی وشاهنشاهی مواجه بود به طوری که اجازه هیچ گونه دخالتی به مردم در تصمیم گیری های کوچک و بزرگ در کشور داده نمی شد واز یک انتخابات کاملا غیردموکراتیک برخوردار بود.
🔹اما به برکت انقلاب اسلامی و مردمی،در بیست و دوم بهمن ماه سال ۵۷ رای مردم به طور مستقیم در حاکمیت کشور موثر واقع گشت به طوری که خواست مردم در حکومت تعیین کننده شد و با انتخابات میدان برای مردم باز شد.
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مثال طنز از چشم و همچشمی خانمها با یکدیگر
بعضی وقتا آدما چیزی که استوری میکنن خوشیاشون نیست عقده هاشونه
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
50.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥تصویری که یواشکی تو حرم امام رضا شکار شده!یکی از بهترین پدرها که تو این قاب دیده میشه...
الهی تو را شکر ..
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
در روز ازدواج
به یاد شهدایی که لباسِ جهاد
رختِ دامادیشان شد..!
📸 تصویری از مراسم ازدواج
سرلشکر پاسدار شهید حاجاحمد سوداگر
از فرماندهان سابق لشکر ویژه ۲۵ کربلا در لباس پاسداری در دوران دفاع مقدس...
#عروسی_خوبان
#ازدواج_به_سبک_شهدا
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛