eitaa logo
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
791 دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
9.3هزار ویدیو
334 فایل
♦️حجاب من نشانه ایمان وولایتمداری ام است. 🌴کانال سنگر عفاف وتربیت👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 پنج ویژگی که اگر در زندگی نباشد زندگی کامل نیست. 🔸 استاد رفیعی ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ_ܩߊ_ܝ‌ߊ_ܢ̣ܘ_ߊ‌ܢܚ݅ࡅ߳ܝ‌ߊ‌ܭ_ܢ̣ܭَܥ̇‌‌ߊ‌ܝ‌ࡅ࡙ܥ‌‌❣↶ ╭━━⊰❀•❀🌺🌤️🧕🏻❀•❀⊱━━╮ @dadhbcx ╰━━⊰❀•❀🧕🌤️🌸❀•❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹آیا به قسمت اعتقاد دارید؟! 🔸استاد عالی ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ_ܩߊ_ܝ‌ߊ_ܢ̣ܘ_ߊ‌ܢܚ݅ࡅ߳ܝ‌ߊ‌ܭ_ܢ̣ܭَܥ̇‌‌ߊ‌ܝ‌ࡅ࡙ܥ‌‌❣↶ ╭━━⊰❀•❀🌺🌤️🧕🏻❀•❀⊱━━╮ @dadhbcx ╰━━⊰❀•❀🧕🌤️🌸❀•❀⊱━━╯
🔻 حضرت معصومه سلام الله علیها ⚫️دهم ربیع_الثانی صلوات الله علیها 🏴 در روایت آمده هارون بن موسی بن جعفر علیه‌السلام همراه ۲۳ نفر از بستگانش که یکی از آنها خواهرش حضرت معصومه علیها‌السلام بود ، در یک کاروانی وارد ساوه شدند. 🔸دشمنان اهل بیت علیهم ‌السلام به هارون که در حال غذا خوردن بود ، حمله کردند و او را به شهادت رساندند و افراد دیگر کاروان را مجروح و پراکنده ساختند. 🔸نقل شده : در غذای حضرت معصومه علیهاالسلام زهر ریختند و آن بانوی گرامی ، مسموم گشته و بستری شد و طولی نکشید که در قم به شهادت رسید. 👈مطابق نقل بعضی ، مسموم کردن آن حضرت توسط زنی در ساوه انجام شد. 📚 الحياة السياسية للإمام الرضا عليه السلام للسيد جعفر العاملي، صفحه۴۲۸ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ_ܩߊ_ܝ‌ߊ_ܢ̣ܘ_ߊ‌ܢܚ݅ࡅ߳ܝ‌ߊ‌ܭ_ܢ̣ܭَܥ̇‌‌ߊ‌ܝ‌ࡅ࡙ܥ‌‌❣↶ ╭━━⊰❀•❀🌺🌤️🧕🏻❀•❀⊱━━╮ @dadhbcx ╰━━⊰❀•❀🧕🌤️🌸❀•❀⊱━━╯
ماییم گدای حضرت معصومه محتاج عطای حضرت معصومه همراه رضا ز دیده خون می‌ریزیم در روز عزای حضرت معصومه 🏴 سالروز وفات حضرت معصومه (سلام الله علیها) بر حضرت صاحب الزمان (عجل الله فرجه الشریف) و تمامی شیعیان آن حضرت، تسلیت باد. ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ_ܩߊ_ܝ‌ߊ_ܢ̣ܘ_ߊ‌ܢܚ݅ࡅ߳ܝ‌ߊ‌ܭ_ܢ̣ܭَܥ̇‌‌ߊ‌ܝ‌ࡅ࡙ܥ‌‌❣↶ ╭━━⊰❀•❀🌺🌤️🧕🏻❀•❀⊱━━╮ @dadhbcx ╰━━⊰❀•❀🧕🌤️🌸❀•❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👽 خوراک اَجنه و شیاطین انرژی است! ✍ احسنت به این برادر عزیز، که اینگونه با زبانی ساده و شیوا، سبک زندگی دینی را به مردم می آموزد. 👈 اکنون عمده مشکلات و گرفتاری های جوانان ما و خانوادها و مریضی (جسمی و روحی) افراد، ریشه در ورود این شیاطین جنی، به زندگی آنها دارد. 👈 و مردم بی خبر از همه جا، برای نجات و درمان خودشان، به دنبال دادگاه و پاسگاه و روانشناس و روانپزشک و داروساز و جن گیر و فال گیر و ...، با صرف هزینه های گزاف هستند. 👈 در حالی که نمیدانند، راه درمان در درون خود آنهاست! ✅ الَّذِینَ آمَنُواْ وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِکْرِ اللّهِ أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ (رعد_۲۸) همان کسانى که ایمان آورده‏‌اند و دل‌هایشان به یاد خدا آرام می‌‏گیرد، آگاه باشید که یاد خدا آرام بخش دل هاست. 🔸✾‌✾࿐
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
﷽ #مردے‌در‌آئینہ 💙 #قسمت‌هفتادودوم #رمان‌معرفتے :) #قلم‌شہید‌سید‌طاها‌ایمانے 🌱 كلمات مقدس
💙 :) 🌱 جاندو اول از همه رفتم سراغ مايكل ... در رو كه باز كرد، با ديدن من بدجور بهم ريخت ... - اتفاقي افتاده؟ ... طرف تروريست بود؟ ... در رو پشت سرم بستم ... و رفتم سمت آشپزخونه ... بدجور گلوم خشك شده بود ... - از امروز ديگه آزادي ... مي توني برگردي به هر زندگي اي كه دوست داري ... اون آدم با هيچ گروه تروريستي اي توي عراق ارتباط نداره ... با حالت خاصي اومد سمتم ... - من نگفتم عراق ... گفتم دارن ميرن ايران ... به نظرم اين هيجان انگيزتره ... فكرش رو بكن طرف جاسوس ايران باشه ... براي چند لحظه شوكه شدم يا... ران زي چ ي نبود كه بشه به سادگي از كنارش عبور كرد ... اما ديگه باور يا نكه اونها افراد خطرناكي باشن توي نظرم از ب ني رفته بود ... خنده تلخ و سنگيني به زور روي لب هام قرار گرفت ... - وقتي داشتي بررسيش مي كردي به چيزي برخوردي؟ ... هيجان جاسوس بازيش آروم شد ... - نه ... بطري آب رو گداشتم سر جاش و در يخچال رو بستم ... - خوب پس همه چيز تمومه ... همه اش يه اشتباه بود ... چه عراق ... چه ايران ... يعني - اين همه تلاش الكي بود؟ ... زدم به شونه اش و خنديدم ... - اون كي بود كه چند روز پيش داشت از شدت ترس شلوارش رو خراب مي كرد؟ ... برو خوشحال باش همه چي به خوبي تموم شده ... دست كردم توي كيفم ... و دو تا صد دلاري ديگه در آوردم ... پول رو گذاشتم روي پيشخوان آشپزخانه اش ... - متشكرم مايك ... مي دونم گفتي نرخت بالاست ... من از پس جبران كارهايي كه كردي برنميام ... اما اميدوارم همين رو قبول كني ... با حالت خاصي زل زد توي چشم هام ... - هي مرد ... چه اتفاقي افتاده؟ ... نكنه فهميدي قراره به زودي بميري؟ ... جا خوردم ... - واسه چي؟ ... - آخه يهو اخلاقت خيلي عوض شده ... مهربون شدي ... گفتم شايد توي خيابون فرشته مرگ رو ديدي ... در حالي كه هنوز مي خنديدم رفتم سمت در خروجي ... - اتفاقا توي راه ديدمش و سفارش كرد بهت بگم ... واي به حالت اگه يه بار ديگه بري سراغ خلاف ... يا اينكه اطلاعات ساندرز جايي درز كنه و بفهمم ازش استفاده كردي ... اون وقت خودش شخصا مياد سراغت و يطوري اين دنيا رو ترك مي كني كه به اسم جاندو * دفنت كنن ... خنده اش گرفت ... - حتي نتونستي 10 ثانيه بيشتر چهره اصليت رو مخفي كني ... در رو باز كردم و چند لحظه همون طوري توي طاق در ايستادم ... - مايكل ... يه لطفي در حق خودت بكن ... زندگيت رو عوض كن ... نزار استعدادت اينطوري هدر بشه ... تو واقعا ارزشش رو داري ... و از اونجا خارج شدم ... نمي دونم چه برداشتي از حرف هام كرد ... شايد حتي كوچك ترين اثري روي اون نداشت ... اما با خودم گفتم اگه كي ي توي جواني من پ مداي ي شد و ا ني رو بهم مي گفت ... "تو ارزشش رو داري توماس ... زندگيت رو عوض كن "... شايد اون وقت، جايي كه آرزوش رو داشتم يا ستاده بودم ... * جاندو اصطلاحي است كه براي اجساد اي افراد مجهول الهویه استفاده مي شود «اللّهُمَ عَجِّل لِوَلیِّڪَ‌ الفرج»
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
#مردے‌در‌آئینہ 💙 #قسمت‌هفتادوسوم #رمان‌معرفتے :) #قلم‌شہید‌سید‌طاها‌ایمانے 🌱 جاندو اول از ه
💙 :) 🌱 سلام آقاي ساندرز با فاصله از آپارتمان ساندرز توقف كردم ... نمي دونستم چطور جلو برم و چي بگم ... مغزم كار نمي كرد ... از زماني كه حرف ها و اشك هاي همسرش رو پاي تلفن شنيده بودم حالم جور ديگه اي شده بود ... همون طور، ساعت ها توي ماشين منتظر ... به پشتي صندلي تكيه داده بودم و از شيشه جلوي ماشين به در ورودي آپارتمان نگاه مي كردم ... بالاخره پيداش شد ... فكر مي كردم توي خونه باشه ... از تعطيل شدن مدرسه زمان زيادي مي گذشت ... و براي برگشتن به خونه دير وقت بود ... اون هم آدمي مثل ساندرز كه در تمام اين مدت، هميشه رفت و آمدهاش به موقع و برنامه ريزي شده بود ... چراغ ها، زمين اون آسمون بي ستاره رو روشن كرده بود ... خيابون خلوتي بود ... و اون، خيلي آروم توي تاريكي شب به سمت خونه اش برمي گشت ... دست هاش توي جيبش ... و با چهره اي گرفته ... مثل سرداري كه از نبرد سنگيني با شكست و سرافكندگ ي برمي گشت ... حرف ها و اشك هاي اون روز، برگشت رو براي اون هم سخت كرده بود ... توي اون تاريكي، من رو از اون فاصله توي ماشن نمي ديد ... چند لحظه از همون جا فقط به چهره اش نگاه كردم ... به ورودي كه رسيد ... روي اولين پله ها جلوي آپارتمان نشست ... سرش رو توي دست هاش گرفت و چهره اش از ديد من مخفي شد ... چقدر برگشتن و مواجه شدن با آدم هاي خونه براش سخت شده بود ... توي اين مدتي كه زير نظر داشتمش هيچ وقت اينطوري نبود ... هيچ كدوم شون رو درك نمي كردم و نمي فهميدم ... فقط مي دونستم چيزي رو از افراد محترمي گرفتم كه واقعا براشون ارزشمند بود ... از جاش بلند شد كه بره تو ... در ماشين رو باز كردم و با شرمندگي رفتم سمتش ... از خودم و كاري كه با اونها كرده بودم خجالت مي كشيدم ... هر چند شرمندگي و خجالت كشيدن توي قاموس من نبود ... مي خواستم اون دبير رياضي رو مثل يه مسأله سخت حل كنم اما خودم توي معادلات ساندرز حل شدم ... متوجه من شد كه به سمتش ميرم ... برگشت سمتم و بهم خيره شد ... چهره اش اون شادي قبل رو نداشت ... و برعكس دفعات قبل، اين بار فقط من بودم كه به سمتش مي رفتم ... و اون آرام جلوي پله هاي ورودي ايستاده بود .. . حالا ديگه فاصله كمي بين ما بود ... شايد حدود دو قدم ... ايستادم و دوباره مكث كردم ... از چشم هاش مي شد ديد، ديدن چهره من براش سخت بود ... لبخند تلخ پر از شرمساري وجودم رو پر كرد ... - سلام آقاي ساندرز ... و اين بار، اين من بودم كه دستم رو براي فشردن دست اون بلند كردم ... و چشم هاي پر از درد اون بود كه متعجب به اين دست نگاه مي كرد ... چند ثانيه مكث كرد و دستم رو به گرمي فشرد ... شايد نه به اندازه اون گرمايي كه قبل مي تونست وجود داشته باشه ... نفس عميقي كشيدم ... هوايي كه بعد از ورود ... به سختي از ريه هام خارج مي شد ... و چشم هايي كه از شرم، قدرت نگاه كردن به اون رو نداشت ... - با من كاري داشتيد؟ ... سرم رو آوردم بالا ... و نگاهم روي چشم هاش خشك شد ... ـ مي خواستم ازتون عذرخواهي كنم ... و اينكه ... 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸         
لاٰ حَولَ وَلاٰ قُوَّةَ اِلّاٰ بِاللّٰهِ الْعَلیٌِ الْعَظیم 🖼 هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ  آغاز کنیم: 📖حدیث امروز: ✳️ امام صادق (علیه السلام): همه شیعیان من با شفاعت او حضرت معصومه (سلام الله علیها)وارد بهشت خواهند شد .. 📚 کامل‌الزیارات؛ص۲۲۸ 🪧تقویم امروز: 📌 سه‌شنبه ☀️ ۲۴ مهر ۱۴۰۳ هجری شمسی 🌙 ۱۱ ربیع‌الثانی ۱۴۴۶ هجری قمری 🎄 15 اکتبر 2024 میلادی 🔖مناسبت امروز: 🧑‍🦯روز جهانی نابینایان (عصای سفید ) 👨‍👩‍👧‍👧 روز پیوند اولیا و مربیان 🕌 سالروز واقعه به آتش کشیدن مسجد جامع شهر کرمان به دست دژخیمان رژیم پهلوی سال (۱۳۵۷ ه ش) 🏆روز ملی پارالمپیک
سلام امام زمانم✋🌸 تلخ‌ترین فاصله گذارے، فاصله‌اے است که بین ما و شما افتاده؛ قدمتش به درازاے هزار سال و دلیلش غفلت و دل بیمار ماست!! طبیب دل‌ها ... ما اینجا، کنج مریض‌خانه غیبت و غفلت، بسترے شده‌ایم؛نفس‌هایمان به شماره افتاده و مرگ، انتظار دل خسته‌مان را می‌کشد؛ چشمان منتظر از پشت این همه فاصله فقط تو را آرزو می‌کند؛ کاش که این فاصله را کم کنی ... ای کاش باور می‌کردیم که منشا و تمام مصیبت‌هاے عالم بخاطر غیبت حجت خداست ... ▫️براے روز ظهورش براے درک حضورش ▫️شـويـم جملـه مهـيا، دعـا كنيـم بيـايـد. 🌷أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥این فیلم دو دقیقه ای را بیست بار ببينيم... ▫️در زمان جنگ، تعریف از دشمن هم حرام شرعی است هم حرام عقلی. ▫️بیان ضعف مسلمانان، هم حرام فقهی است هم حرام عقلی.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- من‌که جزتو کسیوندارم قربونت‌برم :) صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚 🍃رو به شش گوشه‌ترین قبله‌ی عالم هر صبح بردن نام حسیـــن بن علی میچسبد: چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست اَبــاعَبـــــدالله... هرکسی داد سَلامی به تو و اَشکَش ریخت ،،، او نَظـَرکَــرده‌ی زَهــراست... اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ وعَلی العباس الحسُیْن... ارباب بي‌کفن ســــــــلام...
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
﷽ #مردے‌در‌آئینہ 💙 #قسمت‌هفتادوچهارم #رمان‌معرفتے :) #قلم‌شہید‌سید‌طاها‌ایمانے 🌱 سلام آقاي ساندرز
💙 :) 🌱 شیطان درون صدا توي گلوم خفه شد ... شيطان درونم دست بردار نبود ... شعله هاي غرورم زبانه مي كشيد و اين حق رو به من مي داد كه اشتباهم رو توجيه كنم ... - تو يه پليس خوبي ... با پليس هاي فاسد فرق داري ... وظيفه تو حفظ امنيت مردمه و اين دقيقا كاري بود كه در اين مدت انجام دادي ... دليلي براي شرمساري نيست ... براي چند ثانيه چشم ها رو بستم ... آب دهنم رو قورت دادم ... چنان به سختي پايين مي رفت انگار اون قطرات روي خاك خشكيده كوير غلت مي خورد ... دوباره نفس عميقي كشيدم و ... - و اينكه من در مورد شما دچار سوء تفاهم شده بودم ... و رفتار اون روزم توي پارك واقعا اشتباه بود ... با شنيدن اين جمله كمي چهره اش آرام شد ... - هر چند اين اولين اشتباهم در حق شما نبود ... لبخند تلخي صورتش رو پر كرد ... حس كردم اون بغض ظهر برگشته سراغش ... - و مي خواستم اين رو بهتون بگم ... من اصلا در مورد شما توي پرونده چيزي ننوشتم ... و دليلي هم براي نوشتن وجود نداشت ... حالا ديگه كاملا مي شد حلقه هاي اشك رو توي صورتش ديد ... حالتي كه ديگه نتونست كنترلش كنه ... دستش رو آورد بالا تا رد خيس اون قطره ها رو مخفي كنه ... چشم ها و صورتش در برابر نگاه متحير من مي لرزيد ... بي اختيار دستش رو گذاشت روي شونه من ... - متشكرم كارآگاه ... واقعا متشكرم ... چقدر معادله سختي بود ... مردي كه داشت مقابل چشمان من اشك مي ريخت ... بغضش رو به سختي پايين داد ... و لبخند روي اون لب ها و صورت لرزان برگشت ... و دوباره اون كلمات رو تكرار كرد ... - متشكرم كارآگاه ... ديدن شادي توي اون صورت منقلب براي من عجيب بود ... چند لحظه بهش نگاه كردم ... نمي دونستم ادامه دادن حرفم كار درستي بود يا نه ... غرورم فرياد مي كشيد كه برگرد ... هر چي تا همين جا گفتي كافيه ... اما من با چيزهايي مواجه شده بودم كه هرگز نديده بودم ... آدم هايي از دنياي ديگه كه فقط كنار ما زندگي مي كردن ... و من سوال هاي زيادي داشتم ... چند قدم ازش دور شده بودم كه دوباره برگشتم سمتش ... - آقاي ساندرز ... مي تونم ازتون يه سوال شخصي بكنم؟ ... با لبخند بزرگي پله ها رو برگشت پايين و اومد سمتم ... - حتما ... نمي خواستم شاديش رو خراب كنم ... و نمي خواستم بفهمه بدون اجازه تو خط به خط زندگيش سرك كشيدم ... به خصوص كه اين كار بدون مجوز دادستاني و غيرقانوني بود ... و توي اون تاريكي شب، چيزي با تمام قدرت داشت من رو به سمت ماشين مي كشيد تا از ساندرز جدا كنه ... اما نيروي اراده من قوي تر بود ... چند لحظه به اون لبخند شاد و چشم هاي سرخ نگاه كردم ... - مي دونم حق پرسيدن اين سوال رو ندارم ... اما خوشحال ميشم اگه جوابم رو بديد ... چرا مي خوايد بريد ايران؟ ... 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸      
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
﷽ #مردے‌در‌آئینہ 💙 #قسمت‌هفتادوپنجم #رمان‌معرفتے :) #قلم‌شہید‌سید‌طاها‌ایمانے 🌱 شیطان درون ص
💙 :) 🌱 پسر محمد رسول االله لبخندش محو شد ... و اون شادي، جاش رو به چهره اي مصمم و جدي داد ... - شما، من رو زير نظر گرفته بوديد كارآگاه؟ ... دندان هام رو محكم بهم فشار دادم ... طوري كه ناخواسته گوشه اي از لبم بين شون له شد و طعم خون توي دهنم پيچيد ... - فكر كردم ممكنه تروريست باشي ... و سرم رو آوردم بالا ... بايد قبل از اينكه اون درد قبل برمي گشت حرفم رو تموم مي كردم ... - مي دونم انجام اين كار بدون داشتن مجوز قانوني جرم بود ولي ترسيدم كه سوء ظنم رو مطرح كنم در حالي كه بي گناه باشي ... حرفي رو كه وارد پروسه قانوني بشه و به اداره امنيت ملي برسه نميشه پس گرفت ... به خاطر كاري كه براي كشورم كردم شرمنده نيستم ... تنها شرمندگي من، از اشتباهم نسبت به شماست ... خيلي آرام بهم نگاه مي كرد ... نمي تونستم پشت نگاهش رو بفهمم ... و اين سكوتش آزارم مي داد . .. خودم رو كه جاي اون مي گذاشتم ... مطمئن بودم طور ديگه اي رفتار مي كردم ... اگه كسي مي خواست توي زندگي خودم سرك بشه و زير و روش كنه، در حالي كه من جرمي مرتكب نشده بودم ... بدون شك، اينطور آرام بهش خيره نمي شدم ... لبخند كوچكي صورتش رو پر كرد و براي لحظاتي سرش رو پايين انداخت ... چهره اش توي اون صحنه حالت خاصي پيدا كرده بود ... انگار از درون مي درخشيد ... و من در برابر اين درخشش ... توي اون تاريك روشن شب، حس كردم بخشي از اون سايه هاي تاريك شبم ... - اگه هدف تون رو از اين سوال درست متوجه شده باشم ... بايد بگم جوابش راحت نيست ... گاهي بعضي از پاسخ ها رو بايد با قلب و روح پذيرفت ... مصمم بهش نگاه كردم ... هر چند نفهميدنش برام طبيعي شده بود اما بايد جوابش رو مي شنيدم ... حتي اگر نمي تونستم يه كلمه اش رو هم درك كنم ... ولي باز هم نمي خواستم فرصت شنيدن اون كلمات رو از خودم بگيرم ... - همه تلاشم رو مي كنم ... كمتر شرايطي بود كه لبخندش رو دريغ كنه ... حتي زماني كه چهره اش جدي و مصمم بود ... آرامش و لبخند توي چشم هاش موج مي زد ... مكث و تامل كوتاهي رو چاشني اون لبخند مليح كرد ... من، همسرم و كريس ... از مدت ها پيش قصد داشتيم براي تولد امام مهدي به ايران بريم ... و اين روز بزرگ رو در كنار بقيه برادران و خواهران مسلمان مون جشن بگيريم ... ناخودآگاه خنده ام گرفت ... جشن گرفتن براي تولد يك نفر چيز عجيبي نبود ... - اونطور كه حرفت رو شروع كردي ... انتظار شنيدن يه چيز عجيب رو داشتم ... لبخندش بزرگ شد ... طوري كه اين بار مي شد دندان هاي مثل برفش رو ديد ... - مي دوني اون مرد كيه؟ ... سرم رو تكان دادم ... - نه ... كيه؟ ... لبخند بزرگش و چشم هاي مصمم ... تمام تمركزم رو براي شنيدن جمع كرد ... - امام مهدي ا... ز نسل و پسر پيامبر اسلام هست ... مردي كه بيشتر از هزارسال عمر داره ... خدا اون رو از چشم ها مخفي كرده ... همون طور كه عيسي مسيح رو از مقابل چشم هاي نالايق و خائن مخفي كرد ... تا زماني كه بشر قدرت پذيرش و اطاعت از اين حركت عظيم رو پيدا كنه ... اون زمان . .. پسر محمد رسول االله ... و عيسي پسر مريم ... هر دو به ميان مردم برمي گردند ... و قلب ها از نور اونها روشن خواهد شد ... در نظر شيعيان ... هيچ روزي از اين مهم تر نيست ... اون روز براي ما ... نقطه عطف بعثت پيامبران ... و قيام عظيم عاشوراست ... «اللّهُمَ عَجِّل لِوَلیِّڪَ‌ الفرج»      
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟦🌺 اگه ازت پرسیدن عشق چیه؟ این کلیپ رو نشونش بده و بگو؛ عشق یعنی "دردِ تو، دردِ منه" ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تاثیر گناه بر روح و روان انسان اگر انسان بر مسير گناه اصرار و لجاج بورزد و گناهان را به طور مکرر انجام دهد اینها روح انسان را پلید میکند و ایمان در قلب چنین آدمی نماند 🎤
لاٰ حَولَ وَلاٰ قُوَّةَ اِلّاٰ بِاللّٰهِ الْعَلیٌِ الْعَظیم 🖼 هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ  آغاز کنیم: 📖حدیث امروز: ✳️ امام علی علیه‌السلام: الْإِعْجَابُ يَمْنَعُ الِازْدِيَادَ [مِنَ الِازْدِيَادِ]. خودپسندى مانع (بزرگ) ترقى است. 📚 نهج‌البلاغه، حکمت۱۶۷. 🪧تقویم امروز: 📌 چهارشنبه ☀️ ۲۵ مهر ۱۴۰۳ هجری شمسی 🌙 ۱۲ ربیع‌الثانی ۱۴۴۶ هجری قمری 🎄 16 اکتبر 2024 میلادی 🔖 مناسبت امروز: 🍽 روز جهانی غذا
سلام امام زمانم✋🌸 هرکس در هواے تو نفس کشید، آرام شد. هرکس دل به یاد تو داد، جان گرفت. هرکس نام تو را برد، عزیز شد. اتصال با تو، اتصال با تمام خوبیهاست. اتصال با تو، برکت است، زندگی است. اتصال با تو، تمام خیر است. 🌷أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تُ بزرگ ترین دارایی منی 🥲🫀>>> صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚 🍃رو به شش گوشه‌ترین قبله‌ی عالم هر صبح بردن نام حسیـــن بن علی میچسبد: چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست اَبــاعَبـــــدالله... هرکسی داد سَلامی به تو و اَشکَش ریخت ،،، او نَظـَرکَــرده‌ی زَهــراست... اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ وعَلی العباس الحسُیْن... ارباب بي‌کفن ســــــــلام...
دعای عهد.mp3
9.72M
🌸 دعای عهد 🦋هدیه به مادر امام زمان ✨🕊الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🕊✨ 🌼 دعای عهد با عج ✨قرار تجدید بیعت با امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف ✨ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ_ܩߊ_ܝ‌ߊ_ܢ̣ܘ_ߊ‌ܢܚ݅ࡅ߳ܝ‌ߊ‌ܭ_ܢ̣ܭَܥ̇‌‌ߊ‌ܝ‌ࡅ࡙ܥ‌‌❣↶ ╭━━⊰❀•❀🌺🌤️🧕🏻❀•❀⊱━━╮ @dadhbcx ╰━━⊰❀•❀🧕🌤️🌸❀•❀⊱━━╯