eitaa logo
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
771 دنبال‌کننده
19.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
336 فایل
کانال سبک زندگی👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
آراستگی بخش اول ...mp3
4.05M
🌻آراستگی و تاثیر آن در روابط همسری... (بخش اول)
Recording 114652-110524.mp3
5.69M
🌻آراستگی و تاثیر آن در روابط همسری... (بخش دوم) 🎙
💢 ترازو 🔰 زنی در روستا زندگی می‌کرد و از دوغ کره می‌گرفت و آن را به شکل دایره‌های بزرگ یک کیلویی در می‌آورد و هر هفته شوهرش کره‌ها را به یکی از بقالی‌های شهر می‌فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را می‌خرید. 🔹روزی مرد بقال به اندازه کره‌ها شک کرد و با خود گفت: نکنه این مرد سر منو کلاه میزاره. کره را روی ترازو گذاشت و با تعجب دید وزن هر کره۹۰۰ گرم است. او از مرد فقیر عصبانی شد و روز بعد به مرد گفت: دیگه از تو کره نمی‌خرم، تو گفتی یک کیلویی هستن ولی ۹۰۰ گرمِ. 🔸مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت: ما وزنه ترازو نداریم، یک کیلو شکر از شما خریدم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار می‌دادم. 🔹مرد بقال با خودش گفت: دنیا انعکاس رفتار خودمونه. 📎 📎 📎 📎
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
#رمان #رهایی_از_شب #قسمت_دهم ‌ ‌ دیگہ حوصلہ ام از حرفهاش سر رفتہ بود.با جملہ ی آخرش متوجہ شدم این
‌ ‌ ‌ ‌ بہ ساعتم نگاه ڪردم یڪ ساعت مونده بود بہ اذان مغرب.بازهم یڪ حس عجیب منو هدایتم میڪرد بہ سمت مسجد محلہ ی قدیمے! نشستن روے اون نیمڪت و دیدن طلبہ ے جوون و دارو دستہ اش براے مدتی منو از این برزخے ڪه گرفتارش بودم رها میڪرد. با ڪامران خداحافظے ڪردم و در مقابل اصرارش به دعوت شام گفتم باید یڪ جاے مهم برم وفردا ناهار میتونم باهاش باشم.اوهم با خوشحالے قبول ڪرد و منو تا مترو رسوند. دوباره رفتم بہ سمت محلہ ی قدیمے و میدان همیشگے. ڪمے دیر رسیدم.اذان رو گفتہ بودند و خبرے ازتجمع مردم جلوے حیاط مسجد نبود.دریافتم ڪہ در داخل ،مشغول اقامہ ے نماز هستند.یڪ بدشانسی دیگہ هم آوردم.روے نیمڪت همیشگے ام یڪ خانوم بهمراه دو تا دختربچہ نشسته بودند و بستنی میخوردند.جورے بہ اون نیمکت وآدمهاش نگاه میڪردم ڪه گویے اون سہ نفر غاصب دارایی هاے مهمم بودند.اونشب خیلے میدون و خیابانهاش شلوغ بود.شاید بخاطر  اینڪہ پنج شنبه شب بود.ڪمے در خیابان مسجد قدم زدم تا نیمڪتم خالے شہ ولے انگار قرار نبود امشب اون نیمڪت براے من باشہ. چون بہ محض خالے شدنش گروه دیگرے روش مے نشستند.دلم آشوب بود. یڪ حسے بهم میگفت خدا از دستم اونقدر عصبانیہ ڪه حتی نمیخواد من بہ گنبد ومناره هاے خونہ ش نگاه ڪنم.وقتے بہ این محل میرسیدم از خودم متنفر میشدم. آرزو میڪردم اینی نباشم ڪه هستم.صداے زیبا و ارامش بخش یڪ سخنران از حیاط مسجد به گوشم رسید.سخنران درباره ے اهمیت عفاف در قرآن و اسلام صحبت میڪرد. پوزخند تلخے زدم و رو بہ آسمون گفتم :عجب! پس امشب میخواے ادبم ڪنی و توضیح بدے چرا لیاقت نشستن رو اون نیمڪت و نداشتم؟!بخاطر همین چندتا زلف و شکل و قیافہ م؟!یا بخاطر سواستفاده از پسرهاے دورو برم؟ سخنران حرفهاے خیلے زیبایے میزد.حجاب رو خیلی زیبا بہ تصویر میڪشید.حرفهاش چقدر آشنا بود.او حجاب را از منظر اخلاق بازگو میکرد.و ازهمہ بدتر اینڪہ چندجا دست روے نقطہ ضعف من گذاشت و اسم حضرت فاطمه رو آورد. تا اسم این خانوم میومد چنان شرمے هیبتم رو فرا میگرفت ڪه نمیتونستم نفس بڪشم.از شرم اسم خانوم اشڪم روونہ شد.به خودم ڪه اومدم دیدم درست ڪنار حیاط مسجد ایستادم.اون هم خیره بہ بلندگوی بزرگی ڪه روی یڪ میله بلند وصل شده بود.ڪه یڪ دفعہ صدای محجوب وآسمانی از پشت سرم شنیدم :قبول باشه بزرگوار.چرا تشریف نمیبرید داخل بین خانمها. ؟! من ڪه حسابی جا خورده بودم سرم رو بہ سمت صدا برگردوندم ودر ڪمال ناباورے همون طلبہ ے جوون رو مقابلم دیدم.!!!!! ادامہ دارد… نویسنده:
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
#رمان #رهایی_از_شب #قسمت_یازدهم ‌ ‌ ‌ ‌ بہ ساعتم نگاه ڪردم یڪ ساعت مونده بود بہ اذان مغرب.بازهم ی
من ڪه حسابے جا خورده بودم سرم رو بہ سمت صدا برگردوندم ودر ڪمال ناباورے،همون طلبہ ے جوون رو مقابلم دیدم.زبونم بند اومده بود.روسریمو جلو ڪشیدم و من من ڪنان دنبال ڪلمہ ی مناسبے میگشتم.طلبہ اما نگاهش بہ موزاییڪ هاے حیاط بود.با همون حالت گفت:—دیدم انگارمنقلب شدید.گفتم جسارت ڪنم بگم تشریف ببرید داخل.امشب مراسم دعای ڪمیل هم برگزار میشہ. نفس عمیقے ڪشیدم تا بغضم نترڪہ.اما بے فایده بود اشڪهام یڪے از پے دیگرے بہ روے صورتم میریخت …چون نفسم عطر گل محمدے گرفت. بریده بریده گفتم: من …واقعا..ممنونم ولے فڪر نکنم لیاقت داشته باشم.در ضمن چادرم ندارم.دلم میخواست روم میشد اینم بهش میگفتم ڪه اگہ آقام باشہ ومنو ببره صف اول ڪنار خودش بنشونہ واین عطر گل محمدے پرخاطره هم اونجا باشہ حتما میام ولے اونجا بین اون خانمها و نگاههاے آزار دهنده وملامتگرشون راحت نیستم. اونها با رفتارشان منو از مسجدے ڪہ عاشقش بودم دور ڪردند و سهم اونها در زندگے من بہ اندازه ے سهم مهری دربدبختیمہ!!!! مرد نسبتا میانسالے بسمت طلبہ ی جوان اومد و نفس زنان پرسید: -حاج آقا ڪجا بودید؟! خیره ان شالله..چرادیر ڪردید؟ ڪہ وقتی متوجہ منو ظاهرم شد نگاه عاقل اندر صفیحے ڪرد و زیر لب گفت: -استغفراللہ. طلبہ به اون مرد ڪہ بعدها فهمیدم آقاے عبادے از هییت امناے مسجد بود ڪوتاه گفت:یڪ گرفتارے ڪوچڪ..چند لحظہ منو ببخشید وبعد خطاب به من گفت: -نگران نباشید خواهرم.اونجا چادر هم هست.وبعد با اصرار در حالیڪہ با دستش منو به مسیرے هدایت میڪرد گفت:تشریف بیارید..اتفاقا بیشتر بچہ های مسجد مثل خودتون جوان هستند ومومن.وبعد با انگشترش به در شیشه اے قسمت خواهران چند ضربہ ای زد و صدازد: خانوم بخشے؟ ! چند دقیقہ ے بعد خانوم بخشے ڪہ یڪ دختر جوان ومحجبہ بود بیرون اومد و با احترام وسر بہ زیر سلام ڪرد وبا تعجب بہ من چشم دوخت.نمیدونستم داره چہ اتفاقے مے افتہ. در مسیرے قرار گرفته بودم ڪہ هیچ چیز در سیطره ے من نبود.منے ڪہ تا همین چندساعت پیش بہ نوع پوششم افتخار میڪردم ونگاههاے خریدارانہ مردم در مترو و خیابان بهم احساس غرور میداد حالا اینقدر احساس شرم و حقارت میڪردم که دلم میخواست، زمین منو در خودش ببلعد. طلبہ بہ خانوم بخشے گفت: -خانوم بخشے این خواهرخوب ومومنمون رو یڪ جاے خوب بنشونیدشون .ویڪ چادر تمیز بهشون بدید.ایشون امشب میهمان مسجد ما هستند.رسم مهمان نوازے رو خوب بجا بیارید. از احترام و ادب فوق العاده ش دهانم وامانده بود.. او بدون در نظر گرفتن شرایط ظاهری من با زیباترین ڪلمات من گنهکار رو یڪ فرد مهم معرفے ڪرد.!!! خانوم بخشے لبخند زیبایے سراسر صورتش رو گرفت و درحالیڪہ دستش رو بہ روے شانہ هایم میگذاشت و به سمت داخل با احترام هل میداد خطاب به طلبہ گفت: -حتما حتما حاج اقا ایشون رو چشم ما جا دارند.التماس دعا. طلبہ سری به حالت رضایت تڪون داد و خطاب بہ من گنهکار روسیاه گفت:خواهرم خیلے التماس دعا.ان شالله هم شما بہ حاجت قلبیتون برسید هم براے ما دعا میڪنید. اشڪم جارے شد از اینهمہ محبت واخلاص. ! سرم رو پایین انداختم و آروم گفتم. محتاجیم بہ دعا.خدا خیرتون بده. ادامہ دارد... نـــویــســنــده:
💢 حجاب؛ پیوند اخلاق و فرهنگ 🍃 حجاب نه‌تنها یک مسئله اخلاقی است، بلکه یک مسئله اجتماعی و فرهنگی نیز محسوب می‌شود که تأثیرات گسترده‌ای بر جامعه دارد. 🔶 📎 📎
💢 تربیت نیکو 🌺 بهترین میراثی كه پدران برای فرزندان خود می‌گذارند، تربیت نیكو است. 📎 📎 📎 📎 📎
"لاٰ حَولَ وَلاٰ قُوَّةَ اِلّاٰ بِاللّٰهِ الْعَلیٌِ الْعَظیم" 🖼 هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ  آغاز کنیم: 🪧تقویم امروز: 📌 جمعه ☀️ ۲ آذر ۱۴۰۳ هجری شمسی 🌙 ۲۰ جمادی‌الاولی ۱۴۴۶ هجری قمری 🎄 22 نوامبر 2024 میلادی 📖حدیث امروز: ✳️ رسول خدا (صلی الله علیه و آله) : سرعت نفوذ آتش در خوردن گياه خشك به پای سرعت اثر در يك بنده نمی‌رسد. 📚 بحارالانوار: ج ٧٥، ص ٢٢٩                                 اَللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَج اِلٰهیٖ آمّیٖن
کَربَلا تَنها آرِزویی هَست کِه وَقتی بِهِش میرِسی دوباره آرزوش میکنی(: صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚 🍃رو به شش گوشه‌ترین قبله‌ی عالم هر صبح بردن نام حسیـــن بن علی میچسبد: چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست اَبــاعَبـــــدالله... هرکسی داد سَلامی به تو و اَشکَش ریخت ،،، او نَظـَرکَــرده‌ی زَهــراست... اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ وعَلی العباس الحسُیْن... ارباب بي‌کفن ســــــــلام...
سلام امام زمانم✋🌸 سلام‌ بر مولاے مهربانی که آمدنش‌ وعده‌‌ے حتمے خداست‌ سلام‌ برمنتظـران‌ و دعاگویان‌ آن روزگار نورانے و قریب... یا صاحب‌ الزمان در التهابِ‌ زمین؛ در اضطرابِ‌ زمان؛ یادِ شما چتر امان‌ من‌ است زیر باران‌ دردها... 🌷اللھم‌عجݪ‌الـولیڪ‌اݪـفࢪج🌷