eitaa logo
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
736 دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
10.5هزار ویدیو
339 فایل
کانال سبک زندگی👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
4.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 📌فقط رابطه با حزب اللهی معنا ندارد و رابطه حزب اللهی با اونیکه دینش ضعیف تر هست برای ما داره! ✴️ همان کم‌ حجاب، دختر من است❗👇 👈 یعنی: حاج قاسم دخترانش را به ما سپرد... یعنی در عین حال که نباید از ظاهرشان قضاوت کنیم، اما...👇نباید نسبت به و دخترانش بی تفاوت باشیم و کنیم❗ ❌من و آدم‌های خودم، ❌من و رفقای خودم، ❌من و مریدهای خودم ❌این بی‌حجاب است، اون باحجاب است. ❌این چپ است، آن راست است، ❌این اصلاح‌طلب است او اصولگراست، 🔺خب پس چه کسی را می‌خواهید حفظ کنید⁉️🤔 ✳ شهید : یعنی برو توی جامعه و دست را بگیر و بیار بالا ونگذار پرت بشود توی لجن زار... 📚منبع: کتاب آزادی معنوی (سیر مطالعاتی بینش مطهر) 🌴 @dadhbcx 🌴
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
#رمان_راز_درخت_کاج... 🌲🍃 #قسمت_دهم #فصل_دوم #بیداری نفهمیدم که چند دقیقه یا چند ساعت خوابیدم، ولی د
...🌲🍃 من که تا آن لحظه جرئت فکر کردن به چنین چیزی را نداشتم، با اعتراض گفتم: مگر دختر من چند سالش است یا چه کاره است که دنبالش کنند؟ او یک دختر است که کلاس اول دبیرستان درس می خواند. کاره ای نیست، آزارش هم به کسی نمی رسد. رییس آگاهی گفت: من هم از خدا می خواهم که حدسم اشتباه باشد، اما با شرایط فعلی، امکان این موضوع هست. آقای عرب پرونده ای تشکیل داد و لیست اسامی همه ی دوستان و آشنایان و جاهایی که رفته بودیم و یا نرفته بودیم را از ما گرفت. او به من قول داد که با تمام توانش دنبال زینب بگردد. از آگاهی که به خانه برگشتیم، آقای روستا و خانمش آمده بودند. آقای روستا همکار شرکت نفتی بابای بچه ها بود و خانه شان چند کوچه با ما فاصله داشت. خبر زینب دهان به دهان گشته بود و آنها برای همدردی و کمک به خانه ی ما آمده بودند. مادرم همه ی اتفاق هایی را که شب گذشته پیش آمده بود، برای آقای روستا تعریف کرد. مادرم وسط حرفهایش گریه می کرد و میگفت که چه نذرهایی کرده تا زینب صحیح و سالم پیدا شود. آقای روستا به شدت ناراحت بود و نمی دانست چه بگوید که باعث تسلی دل ما بشود. او بعد از سکوتی طولانی گفت: از این لحظه به بعد، من در خدمت شما هستم. با ماشین من به هر جا که لازم است برویم و دنبال زینب بگردیم. همان روز، خانم کچویی هم به خانه ی ما آمد. او هم مثل رییس آگاهی به سوءظن داشت. شب قبل، بعد از صحبت تلفنی با شهلا، جرات نکرده بود این موضوع را بگوید. از قرار معلوم،طی چند ماه گذشته بعضی از مردم که بین آن هادانشجو و دانش آموز و بازاری هم بودند، به دست شده بودند. برای منافقین، مرد و زن، دختر و پسر، پیر یا جوان فرقی نداشت. کافی بودکه این آدم ها طرفدار و باشند. ...