eitaa logo
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
791 دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
9.3هزار ویدیو
334 فایل
♦️حجاب من نشانه ایمان وولایتمداری ام است. 🌴کانال سنگر عفاف وتربیت👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 بسم تعالی 🔸 بود و می خواست شود ، می بیند بچه کنگو با اینکه اینقدر اذیت می شوند با اخلاق هستند و به مسلمان بودنشان افتخار می کنند ، حساس می شود و در دلش از آنها خوشش می آید در کنارش کتابهایی به دستش می رسد از مسیحیانی که مسلمان شده اند ، تحقیق و مطالعه می کند ، در کتابهای مدرسشان که توسط مسیحی ها آماده می شود همیشه می خواندند که مسلمانان انسان فرصت طلبی بود که با زنی ثروتمند ازدواج کرد تا پولدار شود! ولی مطالعه های او چیز دیگری را به نشان می دهد. تا اینکه با توجه به تبلیغات اهل تسنن ، می شود. 🔹 بعد از چهار سال ، با دیدن مراسم عاشورای امام حسین در دلش غوغایی می شود ، و با تحقیق در مورد امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) می بیند نظریه شیعیان درباره منجی قابل باورتر است اینست که سطح مطالعاتش را گسترش می دهد تا به حقیقت تشیع می رسد. 🔸بعد ها او با دختری مسیحی که او هم با مطالعه شیعه شده بود ازدواج کرده و به ایران می آیند ، با توسل به حضرت معصومه دختری به نام معصومه از طرف خدا به خانواده اش اضافه می شود و بعد دختری به نام نرگس و در آخر محمد مهدی ، به جمعشان می پیوندند. این خانواده مومن و اهل مطالعه روش و سیره اهل بیت را سرلوحه خود قرار داده اند. 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🌹 @adhbcx
🔸 بود و می خواست شود ، می بیند بچه کنگو با اینکه اینقدر اذیت می شوند با اخلاق هستند و به مسلمان بودنشان افتخار می کنند ، حساس می شود و در دلش از آنها خوشش می آید در کنارش کتابهایی به دستش می رسد از مسیحیانی که مسلمان شده اند ، تحقیق و مطالعه می کند ، در کتابهای مدرسشان که توسط مسیحی ها آماده می شود همیشه می خواندند که مسلمانان انسان فرصت طلبی بود که با زنی ثروتمند ازدواج کرد تا پولدار شود! ولی مطالعه های او چیز دیگری را به نشان می دهد. تا اینکه با توجه به تبلیغات اهل تسنن ، می شود. 🔹 بعد از چهار سال ، با دیدن مراسم عاشورای امام حسین در دلش غوغایی می شود ، و با تحقیق در مورد امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) می بیند نظریه شیعیان درباره منجی قابل باورتر است اینست که سطح مطالعاتش را گسترش می دهد تا به حقیقت تشیع می رسد. 🔸بعد ها او با دختری مسیحی که او هم با مطالعه شیعه شده بود ازدواج کرده و به ایران می آیند ، با توسل به حضرت معصومه دختری به نام معصومه از طرف خدا به خانواده اش اضافه می شود و بعد دختری به نام نرگس و در آخر محمد مهدی ، به جمعشان می پیوندند. این خانواده مومن و اهل مطالعه روش و سیره اهل بیت را سرلوحه خود قرار داده اند. @dadhbcx
🌹 برای 💎بیست و ششمین دوره آموزش و امر به معروف ونهی از منکر💎 👈محتوای 👈وضعیت 👈صدور 👈 حمایت‌ 👈بدون محدودیت و ثبت نام اینجا:👇 http://www.aamerin.ir/fa/regs/ 💫ویا با ارسال کلمه به:👇 👈بله https://ble.ir/vajeb123 👈سروش http://sapp.ir/vajeb123 👈ایتا http://eitaa.com/vajeb123ثبت نام (از طریق سایت) : 👉Lms.aamerin.ir 📆 طول مدت دوره: ۲۵روز آشنایی با مرکز :👇 bit.ly/336v6LKدانلوداپلیکیشن آموزش مجازی: 👇 b2n.ir/vajeb1 💎 قرارگاه امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر (ص)👇 http://eitaa.com/joinchat/1655439360C3ac9fe7eda
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۲۶ برایمان شام آوردند. و ما را در
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۲۷ ترجیح داد صندلی عقب ماشین پیش من بنشیند... از حیاط خانه که خارج شدیم، مصطفی با همان لحن محکم شروع کرد _ببخشید زود بیدارتون کردم، اکثر راههای منتهی به شهر داره بسته میشه، باید تا هوا روشن نشده بزنیم بیرون! از طنین ترسناک کلماتش.. دوباره جام وحشت در جانم پیمانه شد و سعد انگار نمیشنید مصطفی چه میگوید که زیر گوشم زمزمه کرد _نازنین! هر کاری کردم بهم اعتماد کن! مات چشمانش شده و میدیدم.. دوباره از نگاهش شرارت میبارد که مصطفی از آیینه نگاهی به سعد کرد و با صدایی گرفته ادامه داد _دیشب از بیمارستان یه بسته «آنتی بیوتیک» گرفتم که تا تهران همراهتون باشه. و همزمان از جیب پیراهن کِرِم رنگش یک بسته کپسول درآورد.و به سمت عقب گرفت.... سعد با اکراه بسته را از دستش کشید و او همچنان بود که توضیح داد _اگه بتونیم از شهر خارج بشیم، یک ساعت دیگه میرسیم دمشق. تلفنی چک کردم برا بعد از ظهر پرواز تهران جا داره. و شاید هنوز نقش اشک هایم به دلش مانده بود.. و میخواست خیالم را تخت کند که لحنش مهربانتر شد _من تو فرودگاه میمونم تا سوار هواپیما بشید، به امید خدا همه چی به خیر میگذره! زیر نگاه سرد و ساکت سعد،پوزخندی پیدا بود و او میخواست در این لحظات آخر برای دردهای مانده بر دلم مرهمی باشد.. که با لحنی دلنشین ادامه داد _خواهرم،ما هم مثل شوهرت هستیم ظلمی که تو این شهر به شما شد، ! این وهابیها حتی ما سُنیها رو هم ندارن... و سعد دوست نداشت... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۱۴۳ از این همه شجاعت به هیجان آمده ب
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۱۴۴ ( قسمت آخر) دلمان را زیر و رو کرده بود... حضرت سکینه(س) در داریا با حزب‌الله لبنان بود.. و مصطفی از طریق دوستانش هماهنگ کرد تا با اسکورت نیروهای حزب‌الله به زیارت برویم... فاطمه در آغوش من و زهرا روی پای مصطفی نشسته بود.. و میدیدم قلب نگاهش برای حرم حضرت سکینه(س) میلرزد.. تا لحظه ای که وارد داریا شدیم... از آن شهر زیبا، تنها تلی از خاک مانده‌ و از حرم حضرت سکینه(س) فقط دو گلدسته شکسته که تمام حرم را به خمپاره بسته.. و همه دیوارها روی هم ریخته بود... با بلایی که سر سنگ و آجر حرم آورده بودند، میتوانستم تصور کنم با قبر حضرت چه کرده اند.. و مصطفی دیگر نمیخواست.. آن صحنه را ببیند که ورودی حرم رو به جوان محافظمان خواهش کرد _میشه برگردیم؟ و او از داخل حرم باخبر بود.. که با متانت خندید و رندانه پاسخ داد _حیف نیس تا اینجا اومدید، نیاید تو؟ دیدن حرمی که به ظلم تکفیری ها زیر و رو شده بود،طاقتش را تمام کرده..و دیگر نفسی برایش نمانده بود.. که زهرا را از آغوشش پایین آورد و صدایش شکست _نمیخوام ببینم چه بلایی سر قبر آوردن! و جوان لبنانی این را به چشم دیده بود که امیرالمؤمنین(ع) را به ضمانت گرفت _جوونای و نفس از این حرم کردن، اما وقتی همه شهید شدن، امام علی(ع) از حرم دخترش دفاع کرد! و دیگر فرصت پاسخ به مصطفی نداد.. که دستش را کشید و ما را دنبال خودش داخل خرابه حرم برد.. تا امیرالمؤمنین(ع)را به چشم خود ببینیم... بر اثر اصابت خمپاره ای،... گنبد از کمر شکسته و با همه میله های مفتولی و لایه‌های بتنی روی ضریح سقوط کرده بود،.. طوری که تکفیری ها دیگر حریف شکستن این خیمه فولادی نشده.. و هرگز دستشان به قبر مطهر حضرت سکینه(ع) نرسیده بود... مصطفی شب های زیادی از این حرم دفاع کرده.. و عشقش را هم حضرت سکینه (س) میدانست... که همان پای گنبد نشست.. و با بغضی که گلوگیرش شده بود، رو به من زمزمه کرد _میای تا این حرم داریا بمونیم بعد برگردیم زینبیه؟ دست هر دو دخترم در دستم بود،.. دلم از عشق حضرت زینب (س) و حضرت سکینه (س) میتپید.. و همین عطر خاک و خاکستر حرم مستم کرده بود.. که عاشقانه شهادت دادم _اینجا میمونیم و به کوری چشم داعش و بقیه تکفیری ها این رو ان شاالله! 💞پایان💞 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد