کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
#یادت_باشد #قسمتصدشصتچهارم 🌿﷽🌿 🌹با همسران شهدای مدافع حرم که به سوریه رفته بودم وارد فرودگاه
#یادت_باشد
#قسمتصدشصتپنجم
🌿﷽🌿
(قسمت پایانۍ)
❤️بعد از چند ماه هنوز هم گاهی اوقات با امید لباس هایش را زیر و رو می کنم شاید داخل جیب هایش برایم نامه ای نوشته باشد.
هر عکس جدیدی که از حمید به دستم می رسد احساس می کنم حمید زنده است و هر روز برایم از سوریه عکس می فرستد.
اشک های من از روی دل تنگی است نه ناراحتی، چون خودمان این راه را انتخاب کردیم.
می دانم که جای حمید خیلی خوب است، همین برای من کافیست، عشق یعنی همین، حمید خوشحال باشد، راضی باشد.
من هم راضی هستم حس می کنم حمید در طول زندگی مشترکمان همه حرف هایش را به من زده است، تمام روزها از خواستگاری تا شهادت حمید داشت حرف می زد.
🌹با خنده هایش، با حرکاتش، با رفتارش، با اخلاقش، ولی حالا آرام خوابیده است بدون هیچ نگرانی.
من اما هنوز حرف هایم مانده است، سر مزار که می روم کلی حرف برای گفتن دارم، شبیه یک غریبه منتظرم تا یکی بیاید و حرف هایم را ترجمه کند.
کاش یادم می داد چطور بعد از رفتنش نگاهش کنم، چطور مثل خودش خیلی زود تمام حرف هایم را بگویم.
🌻با همه این سختی ها امیدوارم، می دانم راه نرفته زیاد دارم، می دانم هنوز هم باید رفت، هنوز هم باید «یادت باشد»، قطار زندگی در حرکت است.
زندگی هر چند سخت، هر چند ہی حمید در جریان است، منتظرم اذانی گفته بشود و دوباره حمید از من بله بگیرد، از این دنیا بروم و برای همیشه با حمید باشم.
هر روز صبح به عکس هایش سلام می دهم، گاهی وقت ها از شدت دلتنگی با حمید دعوا می کنم و می گویم:
«امروز اومدم به دیدنت ولی تو سر قرارمون نیومدی».
از سختی روزگار و ازجانکاه بودن فراغش شکوه می کنم، به خوبی احساس می کنم تمام صحبت هایم را به خوبی می شنود.
چند دقیقه ای قهر می کنم اما بعد یادم می آید که دعوای زن و شوهر نباید بیشتر از چند ثانیه
طول بکشد، سریع آشتی می کنم.
🍀آخر شب ها برایش صدقه می اندازم، به عکسش خیره می شوم، شبیه همان شب هایی که سوریه بود برایش آیت الکرسی می خوانم چون می دانم روح حمید فقط کنار حرم عمه سادات آرام می گیرد و به رضایت ابدی می رسد.
بعد هم آرام می گویم: «شب بخیر حمید جان!».
پایان😭🥀