eitaa logo
کانال سنگر عفاف وتربیت
789 دنبال‌کننده
18.4هزار عکس
8.9هزار ویدیو
332 فایل
♦️حجاب من نشانه ایمان وولایتمداری ام است. 🌴کانال سنگر عفاف وتربیت👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥁🥁بعضی میگن مامیریم تو انتخابات مینویسیم امام زمان!😳😳 📌رهبری همونطورکه فرمودند:مهمترین منکر ابتذال اخلاقی است، فرمودند:مهمترین معروف حفظ نظام اسلامی است! ⚠️مبادا دوباره یه عده بیان ۴ سال که دردمردم ندارند؟؟ما ۱۵-۱۶ نماینده داریم که رای مخالف میدن به محکومیت انتقال سفارت رژیم صهیونیستی به قدس!!! ⚠️یعنی ما اسرائیلی داریم درمجلس؟؟🤔😳 این یعنی یه عده هستند که اونطرفی اند!!! مسئولین که ازآسمون نمی افتندکه وفرشته نیستند، آدمند ونفس اماره وشیطان دارند... مردم بایدکسانی روانتخاب کنند که انقلاب ۴سال بیمه بشه، همه چی به پشت جبهه بستگی داره، باید یه مجلس مطالبه گر روی کاربیاریم. 👈چندتاشبهه مطرحه وبعضی میگن ماکه نمیشناسیم پس رای نمیدیم!! 👈بعضی میگن ماسفید رای میدیم!! 👈بعضی میگن اگر رای دادیم وبعد طرف بد شد چی؟؟! ببینیم پاسخ رو دراین زمینه👆 🔴شرکت در مثل نماز واجبه! مومن خداپرست! هر یه دونه اسمی که جاشوخالی بگذاری یه سیلی توصورت امام زمانت زدی وپشت مسلم روخالی کردی! جنگ، جنگ نرمِ ، میخوان شمارو به جنگ نظامی سرگرم کنند!! @dadhbcx
🔷خانواده مذهبی،فرزند دین گریز🔷 (علل و عوامل) 5⃣گاهی والدین ناخودآگاه ،فقط از کودکی دائما ،از ظاهر زیبا،رنگ چشم،مدل مو و لباس دخترشون تعریف و تمجید کردن وزیبا دیده شدن رو برای دخترشون یک ارزش کردند👧 6⃣خوب تبیین نکردن دین داری و فلسفه‌ی حجاب و نماز و احکام دیگر دین📝 7⃣ ارتباط عاطفی ضعیف پدر با دختر و همینطور مادر با پسر ،بویژه در دوران بلوغ باعث گرایش فرزندشون به جنس مخالف و تاثیر پذیری از غریبه ها! میشه💞 8⃣کمرنگ شدن امر به معروف و نهی از منکر و راهنمایی دختران و پسران جوان🤝 9⃣عوامل اجتماعی،کم کاری مسئولین و فعالین فرهنگی و هجمه ی فرهنگی از طریق ماهواره و فضای مجازی و رسانه‌های معاند هم قطعاً تاثیر زیادی بر ذهن و فکر جوانان و نوجوانان ما دارن🌐📡🎞📱 🔟جایگزینی تعلیم به جای تفکر:بقول استاد مطهری ره :" در تعلیم و تربیت بایستی به جوان مجال داد و آن را ترغیب به فکر کرد. درحالی که نظام تعلیمی و تبلیغی ما را به جای تفکر گذاشته است و در حقیقت منتهی شده است به انباشت محفوظات."(۱) ۱)مجموعه، ‏آثاراستاد شهید مطهرى، ج ‏22، ص 526، انتشارات صدرا منبع : تابناک/بلاغ نیوز 🌴 @dadhbcx 🌴
🔥 👣🔥   یک روز شوم صبح ها که از خواب بیدار می شدم ... مادرم تازه، مست و بدون تعادل برمی گشت خونه ...  حالی که تمام وجودش بوی گندی می داد روی تخت یا کاناپه ولو می شد ... دوباره بعد از ظهر بلند می شد ...قهوه، یکم غذا، آرایش و .... من، هر روز صبحانه بچه ها رو می دادم ... در رو قفل می کردم که بیرون نرن و می رفتم مدرسه ... بعد از ظهرها هم کار می کردم تا کمک خرج زندگی باشم .... پول بخور و نمیری بود اما حالم از پول های مادرم بهم می خورد ... گذشته از این، اگر بهشون دست می زدم بدجور کتک می خوردم ... ولی باز هم به زحمت خرج اجاره خونه و قبض هامون و هزینه زندگی درمیومد .... همه چیز رو به خاطر بچه ها تحمل می کردم تا اینکه اون روز شوم رسید ... سر کلاس درس نشسته بودم ... مدیر اومد دم در کلاس و معلم مون رو صدا زد ... همین طور که با هم حرف می زدن زیر چشمی به من نگاه می کردن ... مکث می کردن ... و دوباره ... .. تمام وجودم یخ کرده بود ... ترس و دلهره عجیبی رو تا مغز استخوانم حس می کردم .... معلم مون دم در کلاس ایستاده بود ... نگاه عمیقی به من کرد ... استنلی لازمه چند لحظه باهات صحبت کنم ... از جا بلند شدم ...هر قدم که به سمتش می رفتم اضطرابم شدید تر می شد ... اما اون لحظات در برابر تجربه ای که در انتظارم بود؛ هیچ چیز نبود ... . ... نویسنده:
🦋هدیه ی صداقت دنبال حکمت مهریه بودیم.... ⁉️چرا مرد باید به زن مهریه بده؟🤔 همه خانم ها توجه کنن😳 نکته دومی که در این آیه لازم به بیانه این هست که از مهریه به عنوان صدقه یاد شده! صدقه!🙄 یعنی برا رفع بلا میدن؟🤭 😂نه متاسفانه گرچه مهریه گاهی وقت ها رفع خطر طلاق میکنه اما معنیش این نیست! همون صدقه ای که به فقرا برای رفع بلا میدن در روایات هست که برای راستی آزمایی اهل ایمان بهش صدقه(صدق:راستی و درستی) می گویند ؛ یعنی اگر راست میگویی مومنی ادعای ایمانت رو با کمک به فقرا و مرد عمل بودن؛ تصدیق کن یعنی از اقرار زبانی به عملی تبدیلش کن.... 🔰پس صدقه از صِدق و راستی و صِداقت میاد که اینجا منظور از واژه ی صدقه اینه که مرد به خاطر راستین بودن عشق و محبتش این هدیه رو به زن پیشکش کنه... 🤩😎 حالا مرد بدبخت برای اثبات دوست داشتنت باید ۱۳۷۶ تا سکه یا به اندازه وزنت طلا بده؟؟؟😐😐 خواهر من دست نگه دار✋✋✋✋ ادامه دارد....... موضوع :
بسم الحبیب 🍁نقاب نغمه اهم اهم ... یک دو سه صدا میاد؟🔊🔊🔊 بله بله صدا میاد🤓 خب دوباره ما مُزاحمان همیشگی تشریف آوردیم مزاحم چیه!! شما مراحمین🤗🤭 راستی ادامه ی قسمت قبل در مورد موسیقی حرف میزدین چیشد؟🤔 من هنوز خیلی چیز ها برام مبهمه🤔 اوه دوباره پات رو گذاشتی رو پدال گاز که😉 نگران نباش ما اومدیم تا بحث قسمت قبل رو ادامه بدیم😁😇😇 خب حالا میشه من یک سوال بپرسم 🤔؟ چرا نشه شما دوتا بپرس🥰🥰 😅توی قسمت قبل گفتین که موسیقی اصوات امیخته با ملودی هستند خب الان آیا همه ی این اصوات حرام اند؟ خب ما هر روز جدا از اهنگ و صدای گیتار و...آواز پرندگان رو می شنویم آیا این دوتا با هم یکسان اند ؟ خب آفرین به موضوع خوبی اشاره کردی حالا بزن بریم تا جونم برات بگه که: شاید در یک تقسیم بندی بتوان موسیقی را به دو دسته موسیقی طبیعی که همان اصوات و نغمه های طبیعت مثل صدای باد یا آواز پرندگان و دیگری موسیقی هنری که شامل آهنگ هایی انسان با وسایل مصنوعی مثل گیتار و ویولن می سازد تقسیم کرد . آهنگ های طبیعی دارای سیر ملایم و یکنواختی هستند بنابراین برای انسان جذاب و دلنشین هستند و بر نشاط واقعی انسان می افزایند. ❌ اما موسیقی های اینگونه نیستند ❌ بلکه دارای ارتعاشات و زیر و بم های گوناگونی هستند که سلسله اعصاب انسان را تحت تاثیر خود قرار می دهند . و چون یکنواخت نیستند ممکن است اثرات زیان باری را برای انسان به همراه داشته باشند . در بعضی مراکز انرزی درمانی ثابت شده که موسیقی آثار بسیاری بر روح و احساسات انسان می گذارد که ممکن است سودمند و هم زیان بار باشد .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 لطفا کلیپ را تا انتها ببینید و آنرا منتشر و حمایت کنید💛⚘ 💎 آموزش و احیای امرواجب فراموش شده...
😈دام شیطان😈 🎬 امروز شنبه بود . طرف صبح رفتم دانشگاه....الانم آماده میشم تا سمیرابیاد دنبالم با هم بریم کلاس گیتار.... زنگ در را زدن. _مامان !کارنداری من دارم میرم. _:خدابه همراهت,مراقب خودت باش,عزیزم. سمیرا با ماشین خودش اومد دنبالم و تا خود کلاس از استاد و کارش تعریف کرد. خیلی مشتاق بودم ببینمش. وارد کلاس شدیم . ده ,دوازده نفری نشسته بودند اما از استاد خبری نبود. باسمیرا ردیف آخر نشستیم. بعداز ده دقیقه استاد تشریفشون رو آوردند. _من، بیژن سلمانی هستم ،خوشبختم که در کنار شما هستم ،امیدوارم اوقات خوشی را در معیت هم سپری کنیم. بعد,همه ی هنرجوها خودشون رو معرفی کردند.اکثراً تو رنج سنی خودم بودند. استاد هم بهش میومد حدود ۴۵ ، ۴۶ داشته باشه ...چشماش خیلی ترسناک بود ، وقتی نگاهت می‌کرد انگار تمام اسرار درونت را می‌دید .نگاهش تا عمق وجودم رامی‌سوزاند. خصوصاً وقتی خیره به آدم نگاه می‌کرد یه جور دلشوره میافتاد به جونم. یک بار درحین توضیح دادنش ,به من خیره شده بود ناخودآگاه منم به چشماش خیره شدم... وااااای خدای من ,انگار داخل چشماش آتیش روشن کرده بودند.به جان مادرم من آتیش را دیدم.... همون موقع اینقد ترسیده بودم، پیش خودم گفتم محاله دیگه ادامه بدم,دیگه امکان نداره پام را تواین کلاس عجیب و ترسناک بزارم. میخواستم اجازه بگیرم برم بیرون ،اما بدون اینکه کلامی از دهن من خارج بشه، استاد روش را کرد به من و گفت:الان وقت بیرون رفتن نیست خانم، صبرکنید ده دقیقه ی دیگه کلاس تمومه !!!... واااای من که چیزی نگفته بودم ,این ازکجا فهمید من میخوام برم بیرون😱 از ترس قلبم داشت میومد تودهنم، رعشه گرفته بودم. سمیرا بهم گفت:چت شد یکدفعه؟ باهمون حالم گفتم:هیس ، بزاربعدازکلاس بهت میگم... بالاخره تموم شد،هول هولکی چادرم را مرتب کردم که برم بااینکه بچه ها دور استاد را گرفته بودند، اما ازهمون پشت صدازد: خانوم هما سعادت، صبر کنید... بازم شوکه شدم برگشتم طرفش . یک خنده ی کریه کرد و گفت:شما دفعه‌ی بعدی هم میاین کلاس. فکر نیامدن را از سرتون به در کنید. درضمن قرارنیست چیزی هم به دوستتون بگید هااا واااای خدای من ، این ازکجا فهمید من نمیخوام بیام؟؟ تمام بدنم یخ کرده بود، مغزم کارنمی‌کرد.... ... ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌
💖 آهنگ قشنگی بود. بدجور باهاش انس گرفته بودم. یه دفعه صدای در ماشین اومد. امیرعلی با یه کیسه کوچیک اومد تو. با همون لبخند محجوبش کیسه رو گرفت سمتم. یه هد مشکی و ساقه دست و گیره روسری داخلش بود . _ واااااااای مرررررسی داداشی .ولی ساق و گیره برای چی؟ امیر علی : یه نگاه به دستت بنداز خواهری. بدون گیره هم که روسریت میره عقب هی. _ وای بیخی بابا . تو این گرما . ساقو حالا یه کاریش میکنم ولی گیره عمرااااا. امیر علی: باشه هرجور راحتی من به خاطر خودت گفتم . بی توجه به موقعیت روسری‌ام رو در آوردم . امیرعلی: اینجا؟؟؟؟؟؟ سریع هد رو با کمک امیر علی سرم کردم و روسریمم محکم گره زدم. واااااااااای داشتم خفه میشدم. بالاخره وارد پارکینگ حرم شدیم.تو پارکینگ شماره چهار، بعد از پارک ماشین پیاده شدیم و چادرو از مامان گرفتم تا سرم کنم ولی اصلا بلد نبودم . باناراحتی نگامو دوختم به چادر. یه دفعه امیرعلی اومد جلو و چادرو از دستم گرفت و خلاصه با کمک همدیگه سر کردیم. دقیقا اندازه بود.جالبه که مامان اینا قدم رو میدونستن . بعدشم با نگاه تحسین برانگیز مامان و بابا روبه رو شدم . امیر علی: چقدر بهت میاد . _ ایییش . چادر . چیه یه پارچه سیاه میبندن دور خودشون که چی. مـثه .... بابا که معلوم بود نمیخواد من بیشتر ادامه بدم پرید وسط حرفم و گفت: _ بریم که به نمازبرسیم بدویید. رفت طرف پله برقیای اون طرف پارکینگ. مامان و امیر علی هم دنبالش . _ وایسید من اینو چجوری باید بگیرم؟ مامان: گرفتن نداره که. آستین داره دیگه. مثه مانتو. دیدم راست میگه ها. منم دنبالشون راه افتادم. 🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰   @dadhbcx
🗣 اعترافات یک زن از جهاد نکاح از محل کارم که رسیدم خونه بدون اینکه استراحتی کنم رفتم سراغ لپ تاپم شروع کردم سرچ کردن که یک مقدار اطلاعات بیشتری راجع به جهاد نکاح داشته باشم. این که قراره با چه نوع تفکری مصاحبه کنم آشفته ام کرده بود وقتی تحقیق کردم آشفته تر هم شدم... نکته قابل توجهی که به چشم می خورد این بود که از کشورهای متفاوتی مثل تونس ،تاجیکستان، افغانستان، روسیه هلند، و .... زنهایی بودند که خاطراتی از آن روز های وحشتناک گفته باشن ولی از ایران کسی اشاره ایی به این مطلب نکرده بود شاید سردبیر مون درست می گفت که این خانوم سوژه خاصیه که هنوز شکار رسانه ها نشده... با خودم گفتم خدا به داد من برسه که قرار بود من اولین نفری باشم چنین مصاحبه ای می گیرم وقتی داشتم خاطرات این طیف از زن ها را می خواندم قلبم داشت کنده میشد آخه آدم چقدر میتونه زی شعور باشه که برای رسیدن به بهشت دست به همچین حماقتی بزنه!!! هر عقل ناقصی هم با یک دو دو تا چهار تا می ‌فهمید که این ره که می روند به ترکستان است نه بهشت.... البته خیلی هاشون هم به هوای پول سر از خرابه های داعش در آورده بودند که این درست باهمون دو دو تا چهار تا که براشون گفتن باعث راهی شدنشان بود و حالا دستشان در پوست گردو مانده بود و روحشان در گودالی از وحشت ... ذهنم درگیر شده بود یعنی خانمی که قرار بود من باهاش مصاحبه کنم سودای بهشت در سر داشته! یا طمع پول او را به سمت بیابان های سوریه کشانده .... نکته دیگری که وجود داشت زن هایی که درگیر این توهم شوم شده بودن یا بی سواد بودند یا سطح سواد کمی داشتن یعنی حتی دریغ از یک دیپلم و دقیقاً همسرانشون همه دارای همین ویژگی بودند به علاوه ی تعصبی که نمیدونم از کدوم مذهب نشأت گرفته ؟؟؟ همه اینها سرنخ‌هایی به من میداد که بدونم سوژه ی مصاحبه من چه ویژگی هایی داره تا بتونم کارم را راحت تر انجام بدم. چیزی که من را نگران می کرد اکثر کسانی که در حین مصاحبه بودن به دلیل یادآوری خاطرات زجر آور و وحشتناک حالشون وسط مصاحبه بد میشد و این برای من که قرار بود مصاحبه بگیرم استرس ایجاد می کرد... عجب گرفتاری شده بودم! چی میشد این مصاحبه را خانم امجد بگیره وقتی که عاشق هم چنین سوژه هایی هم هست؟؟ بعضی وقت ها سر از کار های سردبیرمون در نمیارم ! حرفهایی که امروز زد با سپردن این مصاحبه به من! شاید می خواست حال من رو بگیره که اگر نیتش این بود دقیقا زده بود وسط خال...
به گمان خودمان نماز ظهر را در حرم بودیم، شاید کمی هم زودتر.ولی حالا که به نماز مغرب حرم هم نرسیده بودیم، خستگی راه برایمان دو چندان شده بود. از جمع ۱۲ نفره ما همان ۴نفر باقی مانده بودیم.همان ۴نفری که قبل از شروع سفر هماهنگ کردیم که در طول سفر با هم باشیم. من و احمد و حسین و محسن. 🔴 وقتی وارد ترمینال کوت شدیم صحنه عجیبی دیدیم. فکر میکردیم که اولین نفراتِ جمع مسافران باشیم و خیلی فاتحانه سوار ماشین می شویم ولی حالا چند صد نفر شاید هم چند هزار زائر می دیدیم که در اندک زمانی سوار کامیون ها و کمپرسی ها می شدند. با هماهنگی از هم جدا شدیم و وعده در نجف کردیم.سوار‌ شدن ۱۴ نفر به صورت هم زمان در یک ماشین تقریبا ناممکن بود. ماشین ها قبل از توقف کامل پر می شدند. عبایم را در کیف گذاشتم. بلاخره سوار شدیم. هوای بارانی و سوز سرما همراه با گپ و گفت با زائران قابل تحمل می شد. بعد از چند ساعت ماشین ها توقف کردند.گمان کردیم نجف و یا نزدیک نجف هستیم.با دیدن جمعیت و تابلو ها و اتوبوس های ایرانی فهمیدم که خیر!!چند ساعت دیگری هم در مسیر هستیم.باز‌ جمع مان شکل گرفت. ازدحام جمعیت بود. سرمای هوا و لباس کم ،کلیه های یکی از رفقا را حساس کرده بود.صفی بلندبالای دستشویی باز جمعیت ما را متفرق کرد. بلاخره صف دستشویی تمام شد و بعد از حدود یک ساعت راه افتادیم که سوار اتوبوس شوییم. اتوبوس نبود ولی جمعیت زیاد بود و هر لحظه بیشتر می شد. همین یک دستشویی دستمایه شوخی های ما تا آخر سفر شد ...یک دستشویی چند ساعت رسیدن به مقصد را به تاخیر انداخت. نزدیک اذان شد. نماز ظهر را خواندیم و غذایی خوردیم. بیخیال اتوبوس های ایرانی شدیم و به دنبال ماشین کرایه ای راه افتادیم. اول که ماشین نبود.بعد هم که ماشین پیدا شد، قیمتی گران تر و یا معادل ماشین های مرز میگفتند. نقض غرض بود.این‌همه سختی را برای زیارت کاظمین تحمل کرده بودیم. اقتضای شرایط مالی طلبگی به گونه ای نبود که به راحتی بتوانیم خرج کنیم.از زیارت کاظمین هم نمی شد منصرف شوییم.معلوم نبود بار دیگر بتوانیم به سفر بیاییم یا کاظمین بسته نباشد و... پشیمان شدیم. برگشتیم. عصر بود که سوار اتوبوس ها شدیم. تا این جا این هشتمین ماشینی بود که از قم سوار می شدیم. البته باز بین گروه ۴نفره هم جدایی افتاد. وعده جایی بود که اتوبوس ها زائران را پیاده کنند. بلاخره رسیدیم نجف... بعد از حدود ۳۰ساعت که در خاک عراق بودیم ادامه دارد...
2.تربیت دینی فرزندان.mp3
32.04M
روزه و اعمال عبادی کودک و نوجوان نکات طلایی و کاربردی 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ادامه صحبت های دکتر عزیزی با لجبازی بچه چطوری رفتار کنیم؟ 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
💢 . ▪️شبی هنده داخل کاخ با شوهرش، یزید نشسته بود. یک وقت دید صدای گریه از خرابه می آید. صدا زد: یزید! چه خبر است؟ یزید گفت: یک عده خارجی بر ما خروج کردند، مردهایشان را کشتیم. حالا هم زن و بچه هایشان در خرابه هستند. صدا زد: یزید! اجازه می دهی بروم اینها را تماشا بکنم؟ گفت: برو اما به طور رسمی برو! سی چهل تا از این کلفتها و کنیزها جلوی هنده چراغ به دست گرفتند، دارند می روند تا اسرا را تماشا کنند. در خرابه چراغ نبود. زن و بچه امام حسین(ع) در خرابه، فرش نداشتند. زنها دور هم نشسته بودند. یک وقت دیدند یک عده چراغ به دست دارند می آیند. بی بی زینب (س) فرمود: چه خبر است؟ گفتند: خانم! هنده که یک روز کلفت شما بود و حالا عیال یزید شده، می خواهد به تماشای اسرا بیاید. ای خدا! هیچ عزیزی را گرفتار نکن! خیلی سخت است.خانم زینب (س) خودش را میان بچه ها مخفی کرد. هنده میان خرابه آمد. گفت: بزرگتر این زنها چه کسی است؟ زینب (س) رانشان دادند. آمد جلو دید بی بی روی خاکها نشسته است. هنده با همان پیراهن قیمتی روی خاکها نشست. صدا زد: بی بی جان! شما اهل کجایید؟ وای! وای! ▪️فرمود: ما اهل مدینه ایم. گفت: بی بی جان! کدام مدینه؟ فرمود: مدینه رسوا الله، مدینه پیغمبر(ص) صدا زد: بی بی جان! نگاه به حالایم نکنید، من مدتی در شهر پیغمبر(ص) در یکی از محله های آنجا کلفت بودم. الان هم به آن کلفتی افتخار می کنم. بی بی جان! شما که می گویید اهل مدینه پیغمبرم اگر راست می گویی، اهل کدام محله هستید؟ فرمود: ما اهل محله بنی هاشم هستیم. صدا زد: بی بی جان! من در آن محله چند آشنا دارم، آیا شما آنها را می شناسی؟ آماده اید بگویم؟ صدا زد: بی بی جان! شما که از محله بنی هاشم هستید بگو ببینم آیا آقایم حسین(ع) را می شناسی؟ همه بگویید: حسین! حسین! حسین!... ▪️یک دفعه صدا زد: بی بی جان! شما که از محله بنی هاشم هستید بگو بدانم آیا خانمم زینب(س) را می شناسی؟ یک وقت بی بی بنا کرد های های گریه کردن، صدا زد: بی بی جان! آیا خدایی نکرده طوری شده است؟ من سراغ زینبم را می گیرم شما گریه می کنید؟یک وقت سرش را بلند کرد صدا زد: آی هنده آخه من زینبم. اگر تو زینبی پس کو حسینم  ضیاء چشم زهرا نور عینم یک وقت صدا زد: آی هنده! حسینم را کشتند. آی حسین! حسین!...اللهم صل علی محمد و آل محمد بحق الحسین یا الله!