"#خوشبخت_ترین آدم کیست؟"
☀️حضرت فاطمه علیها السّلام فرمودند:
ان السعید، كل السعید، حق السعید من أحب علیا فی حیاته و بعد موته.
«همانا سعادتمند (به معنای) كامل و حقیقی كسی است كه #امیرالمومنین_علی (علیه السّلام) را در دوران زندگی و پس از از دنیا رفتنش #دوست_داشته باشد.»
#اللّهم_صلّ_علی_محمّدوآل_محمّدوعجّل_فرجهم
💎فضایل مولایمان را به همه بگوییم
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
#یادت_باشد #قسمتصدوسیام 🌿﷽🌿 🌹ساعت شش بود که رفت، تا از خانه خارج شد خودم را در آشپزخانه مشغو
#یادت_باشد
#قسمتصدسییکم
🌿﷽🌿
🌹غروب برادر حمید برای خداحافظی آمد، با حسین آقا درباره سوریه و وضعیت نیروهایی که اعزام می شوند صحبت می کردند.
حمید برای برادرش انار دان کرد، ولی حسین آقا چیزی نخورد، وقتی که رفت مشغول مرتب کردن خانه شدم.
قرار بود آن شب پدر، مادر، خواهرها و آقا سعید برای خداحافظی به خانه ما بیایند، میوه موز و سیب گرفته بودیم، دیسی که میوه ها را در آن چیده بودم بزرگ بود برای همین میوه ها کمتر از تعداد مهمان ها به نظر می آمد.
🌸حمید هر بار با دیدن دیس میوه ها می گفت:
«خانومم برم دو سه کیلو موز بگیرم، کم میاد میوه ها».
می گفتم: نه خوبه، باور کن همین ها هم زیاد میاد، چون دیس بزرگه این طور نشون میده.
چند دقیقه بعد دوباره اصرار کرد، از بس مهمان نواز بود نمی توانست نگران کم آمدن میوه ها نباشد.
آخر سر طاقت نیاورد، لباس هایش را پوشید و گفت: خانوم من از بس استرس کشیدم دل درد گرفتم! میرم دو کیلو موز بگیرم.
وقتی برگشت مانده بودم با این همه موز چکار کنیم، دیس از موز پر شده بود، حدسم درست بود.
مهمان ها که رفتند کلی موز زیاد ماند، به حمید گفتم:
آخه مرد مؤمن! تو هم که دو سه روز دیگه میری، با این همه موز میشه به هیئت راه انداخته حمید با وجود این که دید چقدر موز زیاد مانده ولی کم نمی آورد.
گفت: اشکال نداره عزیزم، عمدا زیاد گرفتم، بریز تو کیفت بير خونه مادرت به عوض این روزایی که اونجا هستی دو کیلو موز براشون ببر.
💐ظرفها را که جابجا کردم نگاهم به اتیکت های روی اوپن افتاد، اتیکت اسم حمید را کف دستم گذاشتم و نیم نگاهی به او انداختم.
با آرامش کارهایش را انجام می داد، ولی من اصلا حال خوشی نداشتم، سکوت شب و درد تنهایی روی دلم آوار شده بود.
لحظه به لحظه احساس جدا شدن از حمید آزارم میدادآن شب استرس عجیبی گرفته بودم، چند بار از خواب پریدم و مستقیم سراغ لباس ها رفتم.
در تاریکی شب چشم هایم را می بستم و دست می کشیدم تا مطمئن شوم اثری از دوخت ها و جای خالی اتیکت ها نمانده باشد.
خودم را جای دشمن می گذاشتم که اگر روی لباس دست کشید متوجه دوخت اتیکت ها می شود یا نه؟
لباس را بو می کردم و آهسته اشک می ریختم.
دلم آرام و قرار نداشت، زیر لب شروع کردم به قرآن خواندن و از خدا خواستم مواظب حميدم باشد.
ادامه دارد....
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
#یادت_باشد #قسمتصدسییکم 🌿﷽🌿 🌹غروب برادر حمید برای خداحافظی آمد، با حسین آقا درباره سوریه و وض
#یادت_باشد
#قسمتصدسیدوم
🌿﷽🌿
🌸 جنس تنهایی روز سه شنبه برایم خیلی غریب بود، طعم دلتنگی های غروب جمعه را داشت، دست دلم به کار نمی رفت، فضای خانه را غم گرفته بود.
تیک تیک ساعت تنها صدایی بود که به گوش می رسیددوست داشتم عقربه های ساعت را بکشم تا ساعت دو و نیم که حمید زودتر به خانه برگردد، ولی حتی عقربه های ساعت هم با من لج کرده بودند و تکان نمی خوردند.
با این که گفته بود شاید دیرتر بیاید سفره غذا را پهن کردم، شاخه گل را وسط سفره گذاشتم، به یاد روزهای اول زندگی که چقدر زود سپری شد.
نمی خواستم باور کنم که این
آخرین روزهای بودن حمید است، مدام چشم هایم را می بستم و باز می کردم تا باورم بشود زندگی من همه چیزش سر جای خودش است.
دلشوره هایم بی علت است، این مأموریت هم مثل همه مأموریت هایی که حمید رفته بود، چند روزی دل تنگی و دوری ولی بعد آن چیزی که می ماند خود حمید است که به خانه بر می گردد.
به خودم دلداری می دادم ولی چند دقیقه بعد گویی کسی درون وجودم فریاد می زد این رفتن بی بازگشت است!
🌺دوست داشتم تا حمید نیست یک دل سیر گریه کنم ولی اشکهایم تمامی نداشت. حمید آن روز خیلی دیر آمد، تقریبا شب بود که رسید.
لباس های نظامی تنش بود، همه هم گل مالی شده بودند، برای آماده سازی قبل از مأموریت به رزمایش رفته بودند.
تمام وسایل شخصیش را از محل کار آورده بود، انگار الهامی به او شده باشد، این کار او سابقه نداشت.
با این که تا قبل از این حتی دوره های چند ماهه زیادی رفته بود، ولی این اولین باری بود که تمام وسایلش را با خودش آورده بود.
پرسیدم: «چرا این همه دیر کردی؟ اینها چیه با خودت آوردی؟ چه کاریه، میری برمی گردی دیگه، چه نیازیه که همه چی رو از محل کار جمع کردی؟».
وسایل را روی اوپن کنار اتیکت ها گذاشت و گفت:
🌻«خانوم مطمئن باش دیگه به پادگان برنمی گردم، من زیاد خواب نمی بینم، ولی به خواب تکراری رو چندین و چند باره که می بینم، اونم این خواب که دارم از یه جایی دفاع می کنم، تمساحها منو دوره کردن و تکه تکه
می کنن ولی من تا آخر همون جا می ایستم.
حس می کنم تعبیر این خواب همون دفاع از حرم حضرت زینب (س) باشه.
این خواب را قبلا هم برایم تعریف کرده بود، چهره خسته ولی
چشمان پر از شوق تماشایی بود، هر چه می گذشت این چشمها دست نیافتنی تر می شد.
گفتم: «خبری شده؟ چشمات داد می زنه خیلی زود رفتنی هستی، از اعزامتون چه خبر؟»
🌺 نگاهش را از من دزدید و داخل اتاق رفت که لباس هایش را عوض کند، گفت: باید لباس هامو بشورم، احتمال زیاد پنج شنبه اعزام می شیم.
تا این را گفت دلم هری ریخت، بعد کنسل شدن پروازشان یکی دو روز راحت نفس می کشیدم ولی باز خبر رفتنش بی تابم کرد.
سیب زمینی هایی که پوست کنده بودم را داخل ظرف شویی ریختم و به اتاق رفتم، لحظات سختی بود، از طرفی دوست داشتم حميد باشد تا به اندازه تمام نبودنهایش نگاهش کنم و از طرفی دوست داشتم حميد نباشد تا در خلوت و تنهایی به اندازه همه بودن هایش گریه کنم.
به زور راضیش کردم تا لباس ها را خودم بشورم، با هر چنگی که به لباس ها می زدم دلم بیشتر آشوب می شد، دور از چشم حمید کلی گریه کردم.
🌷 شستن لباس ها که تمام شد آنها را جلوی بخاری پهن کردم که زودتر خشک بشود، بعد هم رفتم سراغ درست کردن غذاء سیب زمینی ها را داخل تابه ریختم، گویی با هر هم زدنی تمام روح و روان من هم می خورد.
حمید هم مثل من وضعیت روحی مناسبی نداشت، چیزی نمی گفت ولی همین سکوت دنیایی از حرف داشت.
راهش را انتخاب کرده بود ولی مگر می شد این دل عاشق را آرام کرد، از هم دوری می کردیم در حالی که هر دو میدانستیم چقدر این جدایی سخت و طاقت فرساست .
به چند نفری زنگ زد و حلالیت طلبید، این حلالیت گرفتن ها و عجله برای به سرانجام رساندن کارهای نیمه تمام خبر از سفری بی بازگشت میداد.
ادامه دارد.....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 سه ویژگی که مرد باید در خانه داشته باشد
🎙حجت الاسلام شرفی
📎 #سبک_زندگی
📎 #همسرداری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اونایی که با چادر هم، #حجاب امریکایی دارن
#زن_عفت_افتخار
16.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✏️ پسر ۵ ساله ام لکنت زبان دارد
👨🏻 🏫 بهترین سن برای برطرف شدن لکنت زیر ۷ سال است. هر چقدر زودتر انجام شود احتمال جوابدهی بیشتر می شود. اینکه آیا کاملا درمان می شود یا به شدت کاهش پیدا می کند, بستگی به میزان لکنت و همکاری فرزند شما و والدین و تخصص گفتار درمان دارد.
جهت مشاهده کامل سؤال و جواب به لینک زیر مراجعه فرمایید👇
🌐 http://btid.org/node/273222
📎 #مشاوره
📎 #لکنت
📎 #تربیت
✏️ بچه ام دست بزن داره، چکار کنم؟
👨🏻 🏫 زدن دیگران توسط کودک در سن دوسالگی می تواند علت های متفاوتی داشته باشد که نیاز به بررسی دارد. این رفتار لزوماً به معنای پرخاش و عصبانیت بچه نیست؛ بلکه ممکن است ناشی از تقلید و مشاهده این رفتار در اطرافیان یا ناراحت بودن از مسئله ای باشد. برای همین در ابتدا باید ریشه این رفتار را شناسایی و رفع کرد.
جهت مشاهده کامل سؤال و جواب به لینک زیر مراجعه فرمایید👇
🌐 http://btid.org/node/228442
📎 #مشاوره
📎 #کتک
📎 #تربیت
😭 همه میگن حواسشو پرت کن....
👨🏻 🏫 حواس پرتی یکی از شیوه های جلوگیری از این رفتار در لحظه است اما تا زمانی که علت و ریشه این رفتار باقی باشد، ممکن است کودک دوباره به آن رفتار مبتلا شود. از جمله علت های این رفتار استرس و اضطراب است. ممکن است دخترتان به دلایل مختلف مانند اختلاف والدین، درگیری های فامیلی و ... دچار اضطراب شده باشد.
جهت مشاهده کامل سؤال و جواب به لینک زیر مراجعه فرمایید👇
🌐 http://btid.org/node/268558
📎 #مشاوره
📎 #فرزندپروری
📎 #حواس_پرتی
✏️ دولتی ثبت نام کنم یا خصوصی..؟؟؟
👨🏻 🏫 تصمیم گیری در مورد انتخاب مدرسه، با توجه با نکاتی که خدمتتان اشاره شد و مسائلی که حتماً خودتان در نظر دارید و به آن فکر می کنید، قطعاً به عهدهٔ خودتان است، اما به شما توصیه می کنم که این نکته را مدنظر داشته باشید که خیلی اوقات، مراقبت های افراطی ما مادران، هرچند که قطعاً از روی دوست داشتن و توجه است، اما نه تنها به فرزندانمان کمکی نمی کند بلکه متأسفانه به آنها آسیب می زند.
جهت مشاهده کامل سؤال و جواب به لینک زیر مراجعه فرمایید👇
🌐 http://btid.org/node/245498
📎 #مشاوره
📎 #مدرسه
📎 #تربیت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خواستم از خانه برم بیرون گفتم یه چک کنم ببینم همه چی سر جاشه
✔️نجابت:حاضر
✔️حیا:حاضر
✔️پاکدامنی:حاضر
✔️غرور:حاضر
چادر:؟؟؟؟
چادرم میگه اگه همه حاضرند منم هستم وگر نه دور من یکی را خط بکش من آبرو دارم.......
❤️چه کنم چادر است دیگر!
بدون حیا جایی با من نمی آید......👌👌