#سرگذشت_پاییز
#به_جرم_دختر_بودن
#پارت_هفتاد_یک
اسم من پاییزه…..الان که دارم سرگذشتمو تعریف میکنم وارد ۲۸سالگی شدم……….
مطمئن بودم که نوید کاری کرده که رفت و آمد نباشه و همین که پسرشونو سرکار و توی شرکت میدیدند براشون کافی بود……نوید توی ماشین گفت:شب خوبی بود….حالا زنگ میزنی آزیتا یا درس و معلم رو کنسل کنم؟؟؟؟از اینکه میخواست من زنگ بزنم و اون کثافتکاریهارو عادی جلوه بده واقعا عقم گرفت…..گفتم:نمیزنم….حتی اگه درس رو کنسل کنی…..با حرص خودش زنگ زد و آزیتا هم گفت:من جایی هستم و نمیتونم بیام….نوید گفت:یکی دیگررو جور کن ..آزیتا اوکی گفت و گوشی رو قطع کرد…..اینقدر خسته و بی حوصله بودم که از بی عرضگی خودم لجم گرفت از اینکه مثل یه برده شده بودم و کاری از دستم برنمیاد از خودم متنفر شدم…..همه ی راهها به روم بسته بود ،،،خونه دوربین داشت و درش هم همیشه به روم قفل بود….نه کسی سراغمو میگرفت و نه کسی رو داشتم که بهش پناه ببرم ،،،،بازهم به تنها راهی که برام مونده بود امیدوار شدم،….باید خودمو میکشتم و خلاص……
ادامه در پارت بعدی 👇
https://eitaa.com/danayi5
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#هزار_کلید_طلایی
#سرگذشت_پاییز
#به_جرم_دختر_بودن
#پارت_هشتاد
اسم من پاییزه…..الان که دارم سرگذشتمو تعریف میکنم وارد ۲۸سالگی شدم……….
یکماه بعداز مرخص شدنم با مشورت عمو و به توصیه ی وکیل گوشیمو روشن کردم تا اگه نوید تماس گرفت باهاش با مسالمت و دوستی حرف بزنم تا شاید بتونیم بصورت توافقی از هم جدا بشیم………تا گوشیمو روشن کردم چندین پیام تهدید امیز ازش اومد انگار احضاریه بدستش رسیده بود و داشت دست و پا میزد….خلاصه خیلی پیام داد و زنگ زد و وقتی متوجه شد من اون پاییز سابق نیستم که زود گریه کنم و تسلیم بشم گفت:اون شب که آزیتا اومده بود خونمون و به تو قرص داد رو که یادته؟؟؟ازت فیلم دارم اگه برنگردی خونه اون فیلم رو پخش میکنم،،،…اولش ترسیدم و گوشی رو قطع کردم ولی بعد که با وکیل صحبت کردم بهم یاد داد که چی بگم و چطوری حرف بزنم اروم شدم……وقتی نوید دوباره تماس گرفت و تهدید کرد زود گفتم:اون فیلم به ضرر خودته….چون اگه به قانون کشیده بشه ،آزیتا هست و میتونه اعتراف کنه…… پس به ضرر خودت هم هست و پات گیره……..نوید ول کن نبود و مدام زنگ میزد...
ادامه در پارت بعدی
https://eitaa.com/danayi5
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#هزار_کلید_طلایی