eitaa logo
✍️دانش‌ افزایی‌ ویژه‌ اساتید کودک‌ و نوحوان و جوانان 🌾🕊️🕌⁦🕊⁩🌾
224 دنبال‌کننده
601 عکس
311 ویدیو
324 فایل
سوالاتتون رو برامون بفرستیدو پاسخ خود را انشاءالله در کانال ببینید. #مشاوره (تربیت_فرزند) #آموزشی #پرورشی 👈ارسال‌سوالات‌وارتباط‌با @amini_09155157436
مشاهده در ایتا
دانلود
پدرش بود علی مادرش فاطمه(س) بود مهربان مثل پدر خیرخواه همه بود بود در همه عمر با بدی هادر جنگ و بدش می آمد از فریب و نیرنگ نگران اسلام نگران حق بود دل او در سینه آسمان حق بود راه او راه خدا صلح او مثل جهاد صلح و آزادی بر مسلمانان داد اوگلی بود که از هر گلی بهتر بود بود زیبا خوشنام شکل پیغمبر بود https://eitaa.com/daneshAfzaei_koodak
[ ویدئو ] ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ دومین کبوتری دومین گل سپید بهتر از تو، مهربان در جهان کسی ندید 🔰🔰🔰 بر سر یتیم ها سایه ی نوازشی با دلی پر از دعا غرق در نیایشی می رسد به گوش تو نغمه ی سلام ما 🌴🌴🌴🌴 هر کجا که مانده ای دومین امام ما غنچه ی محمدی توی باغ مخملی نام نیکویت حسن پاره ی تن علی کانال دانش‌أفزائی‌ویژه أساتیدکودک‌ونوحوان🌾🕌⁦🕊⁩🌾 ┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄ https://eitaa.com/daneshAfzaei_koodak ┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄
⭐️⭐️ برداشتی از کتاب کریم آل عبا نوشته محسن نعما منبع:بحارالانوار جلد۴۳،صفحه۳۳۳. الثاقب فی المناقب إبن حمزه طوسی،صفحه۳۱۶. 🌿🌿🌿🌿   بسم الله الرحمن الرحیم سلام بچه ها! من حذیفه هستم، یکی از یارای پیامبر. می خوام براتون یه داستان تعریف کنم که احتمالا تا حالا نشنیدین. یه روز من و چند نفر دیگه از دوستان پیامبر، پیش ایشون نشسته بودیم و مشغول صحبت بودیم. از دور دیدیم که نوه بزرگ پیامبر،امام حسن که اون موقع کوچولو بودن، دارن میان، پیامبر تا ایشون رو دیدن خیلی خوشحال شدن و گفتن: جبرئیل و میکائیل راهنما  و مراقب حسن هستن. ما تعجب کردیم از اینکه حسن بن علی با اینکه سنش زیاد نیست، اینقدر خدا و پیامبر دوستش دارن. وقتی حسن بن علی به ما رسید، پیامبر به پای او بلند شدن. ما هم مثل ایشون بلند شدیم. پیامبر به نوه شون گفتن: حسن جان! تو نور چشم من و میوه قلب من هستی! پیامبر دست حسن بن علی رو گرفتن و راه افتادن، ما هم دنبال ایشون حرکت کردیم. یک دفعه یه مرد ناشناس که خیلی هم عصبانی بود به سمت ما اومد، پرسید: محمد کدام یک از شماست؟ خیلی عصبانی حرف میزد. حضرت محمد گفتن: من هستم. اون مرد گفت: ای محمد من دشمن تو هستم و به این دشمنی افتخار میکنم. ما عصبانی شدیم، اما پیامبر لبخند زدند. چند نفری از ما خواستیم اون مرد رو بگیریم و ادبش کنیم، اما پیامبر به ما گفتن کاری نکنیم. مرد گفت: تو میگی پیامبری درحالی که واقعا از طرف خدا نیومدی.مگر اینکه معجزه ای نشون بدی! پیامبر گفتن: ای مرد، من میتونم بهت بگم کِی و چجوری از خونه ت اومدی. می خوای یکی از اعضای بدنم این خبر ها رو به تو بگه؟ مرد تعجب کرد و گفت: مگه بدن هم صحبت می کنه؟ پیامبر به نور چشمشون یعنی امام حسن علیه السّلام اشاره کردن. اون مرد عصبانی گفت: چطور یک بچه می خواد از علم غیب و چیزی که ازش خبرنداره به من بگه؟ ما هم تعجب کرده بودیم، و هم از برخورد اون مرد ناراحت بودیم. منتظر بودیم ببینیم چه اتفاقی می افته؟ حسن بن علی گفتن: تو وقتی راه افتادی، آسمان  پر از ابر بود، اون شب رعد و برقی اومد، که خیلی ترسیدی. ما داشتیم چهره مرد رو می دیدیم که ازحالت عصبانیت در میاد و متعجب میشه. حسن بن علی ادامه دادن: توی راه هوا تاریک شد و راه رو گم کردی ، نمی دونستی از کدوم طرف باید بری ، میون بیابون مونده بودی و میترسیدی. اومدی تا پیامبر رو از بین ببری ،و پیش خانواده ت برگردی، اما به لطف خدای مهربون با ایمان کامل برمیگردی. اون مرد کم کم داشت می فهمید که درباره ی پیامبر اشتباه کرده و تا الان ایشون رو نمی‌شناخته. سرش رو پایین انداخت و گفت من می خوام مسلمون بشم، چیکار باید بکنم؟ امام حسن با مهربونی شهادتین رو بهش یاد دادن و گفتن که تکرار کنه اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله بله بچه ها اون مرد اومده بود تا پیامبر رو  از بین ببره ولی به لطف خدای مهربون مسلمون شد و پیش خانواده اش برگشت. ــــــــــــــــــــــــ بعد از تعریف کردن قصه حالت های مختلف مرد ناشناس رو که بعدا مسلمون میشه با فرزند دلبندتون به صورت بازی انجام بدید . اولش عصصصبانی ه بعد متعجب میشه کم کم به فکر فرو میره و از رفتارش شرمنده میشه و درآخر که مسلمون میشه باشادی پیش خانواده ش برمیگرده. میتونید اول آروم آروم انجام بدید و بعد تند تند حالت چهره تونو عوض کنید بچه ها کللی ذوق میکنن و میخندن و بعد خودشون شروع میکنن به تغییردادن چهره‌شون کانال ┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄ https://eitaa.com/daneshAfzaei_koodak ┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄