نخل گران قیمت
در زمان رسول اکرم (ص)، مردی در حیاط خانهی مسلمان فقیری درخت خرمایی داشت و به همین بهانه، باعث زحمت صاحب خانه می شد. هنگام چیدمان خرماها، اگر خرمایی بر زمین می افتاد و کودکان مرد فقیر آن را بر می داشتند، آن مرد خسیس پایین می آمد و خرما را از دست آنان می گرفت.
صاحب خانه نزد پیامبر اکرم (ص) رفت و از صاحب نخل شکایت کرد.
حضرت محمد (ص) صاحب درخت را خواست و فرمود: آیا درخت خرمایت را به درخت خرمایی در بهشت می فروشی؟ آن مرد گفت: من نخل های زیادی دارم ولی خرمای هیچ کدام به خوبی این درخت نیست. او حاضر نشد درختش را با درخت بهشتی عوض کند.
یکی از انصار از این موضوع باخبر شد. نزد صاحب نخل رفت و آن را به چهل درخت نخل خرید. سپس آن را به رسول خدا (ص) تقدیم کرد. پیامبر (ص) هم آن را به صاحب خانه بخشید. با آن که تمام نعمت ها از آن خداوند بی نیاز است و کسی نزد او نعمتی ندارد که در مقابل بخشش آن پاداشی بخواهد، اما خداوند مهربان، مردم بخشنده و پرهیزکار را که برای خشنودی خدا، اموال خود را می بخشد به بهشتی دعوت می کند که راضی و خشنود شوند و به مردم بخیل و مال دوست هشدار می دهد که در روز قیامت مالشان سودی برایشان نخواهد داشت:
به نام خداوند بخشنده مهربان
سوگند به شب آن گاه که می پوشاند. سوگند به روز آن گاه که آشکار می شود. و سوگند به آن که نر و ماده را آفرید که تلاش شما گوناگون است. پس اما آن که بخشش کرد و پرهیزکاری کرد و نیکی را تصدیق کرد پس به زودی کار را بر او آسان می کنیم و اما کسی که بُخل ورزید و خود را بی نیاز دید و نیکی را دروغ خواند، پس به زودی راه سختی برای او قرار می دهیم. و هنگامی که در آن سقوط کند مال او به حالش سودی ندارد. به راستی هدایت بر ماست و به راستی دنیا و آخرت، از آن ماست.
پس شما را از آتش شعله ور بیم می دهم. کس جز بدبخت ترین مردم، در آن وارد نمی شود؛ همان کسی که دروغ خواند و روی گرداند. و پرهیزکارتر، از آن دور شود، همان که برای پاک شدن، مالش را می بخشد. و برای هیچ کس نزد او نعمتی نیست که پاداش بدهد به جز خواستن خشنودی پروردگارِ والایش و به زودی راضی خواهد شد.
آیات 1 الی 21
سوره لیل
#داستان #قرآنی
https://eitaa.com/daneshAfzaei_koodak
سوره ضحی در مکه نازل شده است و یازده آیه دارد. نام این سوره از آیهی اول آن گرفته شده است.
آخرت بهتر از دنیاست
چند روز بر پیامبر اکرم (ص) وحی نازل نشد. مشرکان می گفتند پروردگار محمد، او را رها کردده است. اگر راست می گوید و پیامبر خداست، باید به طور مرتب بر او وحی نازل می شد.
بعد از چند روز، خداوند مهربان به نگرانی رسول اکرم (ص) خاتمه داد و فرمود:
به نام خداوند بخشنده مهربان
سوگند به روشنایی روزو سوگند به شب آن گاه که آرام گیرد، پروردگارت تو را رها نکرده و بر تو خشم نگرفته است و به یقین آخرت برای تو از دنیا بهتر است و به زودی پروردگارت به تو بخششی خواهد کرد که خشنود شوی.
آیات 1 الی 5
نعمت های بی پایان پروردگار
وقتی رسول خدا (ص) به دنیا آمد، پدرش از دنیا رفته بود. شش ساله بود که مادرش نیز از دنیا رفت و او را تنها گذاشت. در سن هشت سالگی پدر بزرگش عبدالمطلب، که سرپرستی او را برعهده داشت، وفات یافت و پس از او عمویش ابوطالب او را پناه داد.
حضرت محمد (ص) در میان مردمی زندگی می کرد که اکثراً مشرک و فاسد بودند. حتی بعضی از آنان که به ادیان گذشته اعتقاد داشتند، دچار انحراف شده بودند و از دین خدا فاصله گرفته بودند.
خداوند رحمان به پیامبر (ص) که یتیم بود و از مال دنیا چیزی نداشت؛ نعمت های فراوانی بخشید. اخلاق و رفتاری نیکو به او بخشید و او را بسیار درستکار و راستگو گرداند و او را رهبر و پیامبر مردم جهان ساخت و با دین اسلام نعمت را بر او تمام کرد و فرمود:
آیا تو را یتیم نیافت، پس پناه داد؟ و تو را سرگشته یافت پس هدایت کرد و تو را تنگدست یافت و بی نیاز کرد.
پس یتیم را خوار نکن و فقیر را نران و اما از نعمت پروردگارت سخن بگو
آیات 6 الی 11
#داستان #قرآنی
https://eitaa.com/daneshAfzaei_koodak
سوره بروج
این سوره در مکه نازل شده است و بیست و دو آیه دارد. بروج جمع برج است و برج به معنی هر چیز پیدا و آشکار است. ساختمان استوانه شکلی که در چهارگوشه ی قلعه ها برای دفاع می ساختند نیز برج نامیده می شد. برج در قرآن به معنای محل ستارگان در آسمان است. نام این سوره، از آیه ی اول آن گرفته شده است.
اصحاب اُخدود
اُخدود به معنای شکاف وسیع، گودال و خندق است. اصحاب اخدود، زورگویان ستمکاری بودند که گودال های بزرگی را پر آتش می کردند و مومنان را به جرم ایمان داشتن در آن می سوزاندند.
در تاریخ داستان های زیادی در این مورد نقل شده است که مشهورترین آن، مربوط به ذونواس پادشاه یمن است.
او مردی یهودی بود و دین یهود را در یمن رواج داد.
پس از مدتی متوجه شد مردم نجران، پیرو آیین مسیحیت هستند. با لشکری بزرگ به سوی نجران حرکت کرد تا آنان را به پذیرش دین یهود وادار کند، اما مردم نجران از او نترسیدند و از دین خود برنگشنتد. ذونواس دستور داد خندقی کندند و در آن آتش افروختند.
مسیحیان را کنار خندق آوردند و گفتند: هر کس می خواهد به آیین یهود باز گردد و اگر نمی خواهد باید داحل آتش شود. مسیحیانِ با ایمان پایداری کردند و در آتش افتادند. ذونواس و یارانش، کنار آتش نشسته بودند و سوختن آنان را تماشا می کردند. می گویند حدود بیست هزار نفر در آتش سوختند.
پس از مدتی، پادشاه حبشه به انتقام مسیحیان نجران، لشکری بزرگ به یمن فرستاد و در جنگی سخت، ذونواس و همسرش اسیر شدند و کشور یمن به دست پادشاه حبشه افتاد.
پس از این که پیامبر اکرم (ص) مردم را به دین اسلام دعوت کرد، مشرکان مکه، مسلمانان بی پناه را شکنجه می کردند تا دست از آیین خود بردارند.
آنان دست و پای مسلمانان را می بستند و بر شن های داغ مکه می کشیدند. آنان را شلاق می زدند و حتی بعضی از مسلمانان در اثر شکنجه ی زیاد به شهادت رسیدند. پیامبر اکرم (ص)، پیروان خویش را به صبر و پایداری دعوت می کرد و به آنان بهشت خداوند رحمان را وعده می داد و آیات قرآن، استقامت مسلمانان را بیشتر می کرد:
سوره بروج
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
قسم به آسمان که برج های بسیار دارد. و سوگند به روز موعود، و سوگند به شاهد و آن چه بدان شعادت خواهد داد، مرگ بر اصحاب اخدود، آن آتش شعله ور، آن گاه بر آن نشسته بودندو آن چه را بر مومنان انجام می دادند، تماشا می کردند. و هیچ ایرادی بر آنان نداشتند جز این که به خداوند ارجمند ستوده، اینان آورده بودند؛ همان که حکومت آسمان ها و زمین از آنِ اوست و خدا بر همه چیز گواه است.
به راستی آنان که مردان و زنان مومن را عذاب کردند و بعد توبه نکردند، پس برای آنان عذاب جهنم و آتش دوزخ است.
به راستی آنان که ایمان آوردند و کارهای شایسته کردند برای آنان باغ هایی است که در زیرشان جوی ها روان است. آن رستگاری بزرگی است. به راستی مجازات پروردگارت بسیار سخت است. به راستی اوست که آغاز می کند و باز می گرداند و او آمرزنده مهربان است. صاحب عرش ارجمند است. هر چه بخواهد انجام می دهد.
آیات 1 الی 16
قرآن مجید
مشرکان و کافران، قرآن را باور نداشتند روز قیامت را دروغ میخواندند.
خداوند مهربان می فرماید که پیشینیان هم، سرکشی می کردند و حق را باور نداشتند و برای نمونه داستان لشکر فرعون و قوم ثمود را یادآوری می نماید که دسته ی اول با آن جاه و جلال در آب غرق شدند و دسته ی دوم به عذاب الهی گرفتار گشتند و همگی نابود شدند. خدواند یگانه می فرماید:
آیا داستان لشکر فرعون و ثمود به تو رسیده است؟ بلکه آنان که کافر شدند در ناباوری هستند و خدا از هر سو بر آنان که کافر شدند در ناباوری هستند و خدا از هر سو بر آنان احاطه دارد. و آن قرآن مجید است که در لوحی محفوظ است.
آیات 17 الی 22
#داستان #قرآنی
https://eitaa.com/daneshAfzaei_koodak
#داستان (امامخمینی«ره»)
درخانه ی امام خمینی رحمه الله علیه
شنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۴، ۰۶:۴۲ ب.ظ
✍...آن وقتها،تویشهرکوچکی ،امام مادر خانه ای کوچک زندگی میکرد. خانه ی او یک باغچه داشت.باغچه ای بی گل .بچه های امام آن باغچه را دوست داشتند.دلشان میخواست توی آن گل بکارند.گل های سفید وصورتی ،گل اطلسی،لاله عباسی،یاس سفید وخوشبو .اماخاک باغچه خوب نبود،باید عوض میشد.قرار شد که برای باغچه خاک تازه بیاورند.یک روز سرظهر ،وقتی مادر سفره نهار ،صدای در خانه که بلند شدیکی از بچه ها دویدودر باز کرد.پشت در پیرمردی بود که کیسه بزرگی را بر روی شانه اش انداخته بود .توی آن کیسه خاک بود پیرمرد پیرمرد برای باغچه کوچک خانه خاک آورده بود او نفس نفس میزد وزیر ان بار سنگین عرق میریخت با دست های پیر وخاکی پیشانی اش را پاک می کرد بازبان لبهای خشکش را خیس می کرد .امام وبچه ها دور سفره نهار نشسته بودند بوی غذا در اتاق پیچیده بود بچه های کوچک گرسنه بودند بوی غذا گرسنه ترشان کرده بود مادر برایشان غذا می کشید بچه ها میگفتند بیشتر یکم بیشتر!....ومادر می گفت:بس است !غذا کم است با نان بخورید تاسیر شوید.مادر برای خودش وامام هم غذا کشید .بعد همه آماده غذا خوردن شدندیک مرتبه چشم امام از پنجره باز به حیاط افتاد.پیرمرد را دید.او داشت کیسه خاک را توی باغچه خالی می کرد .امام فهمید او خسته است .تشنه است.فهمید که حتما گرسنه هم هست .با خودش گفت:باید برای او هم غذا ببریم اما توی قابلمه غذایی باقی نمانده بود .. مادر همه را کشیده بود.امام فکر کرد یک بشقاب خالی برداشت چند قاشق از غذای خودش را در آن بشقاب ریخت بعد بشقاب را جلوی بچه ها گرفت وگفت:بچه ها شما هم چند قاشق از غذایتان را توی این بشقاب بریزیدتا برای آن پیرمرد ببریم او هم مثل شما گرسنه است.بچه ها ومادر هرکدام چند قاشق از غذایشان را توی بشقاب ریختند.بشقاب پرشدیکی از پسرها بشقاب غذا را برای پیرمرد برد .پیرمرد خوشحال شد خندید وتشکر کرد .بعد دستهای خاکی اش را شست وبعد شروع کرد به خوردن .با چه لذتی می خورد!....غذای ان روز برای بچه ها با همیشه فرق داشت ازهمیشه خوشمزه تر وبهتر بود .آنئ روز بچه ها خیلی خوشحال بودند.آن ها یک درس خوب از پدرشان یاد گرفته بودند.
🕊🖤🇮🇷🖤🕊 ۰۳٫۱۴ سالروز رحلتامامخمینی« ره »
https://eitaa.com/daneshAfzaei_koodak
سلام به عزیزانم، تسلیت عرض میکنم شهادت امام سجاد (ع).
بچهها می دانید چرا به امام سجاد
«سید ساجدین» میگفتند؟
چون همیشه در حال زمزمه کردن دعا بودند.
👇👇👇
تمام اتاقها و اطراف خانه را گشت، امّا از امام (علیه السّلام) خبری نبود. از کارگری که داشت زیر شترها را تمیز میکرد، سراغ امام (علیه السّلام) را گرفت. کارگر گفت: «کمی به من کمک کرد، ولی مثل این که دلش گرفته بود، چون یک دفعه روی این سنگ نشست و توی فکر رفت. بعد هم با همان حال از خانه بیرون رفت.»
خدمتکار پیر با خودش گفت: «آه ... باز هم به همان جا رفته؛ به همان جای خلوت و همیشگی. باید به دنبالش بروم. شاید گرسنه و تشنه باشد!»
خدمتکار توی مشک کوچکی آب ریخت. چند دانه خرما و قرص نانی برداشت. همه را در بقچهای پیچید و از خانه بیرون زد. آسمان صاف و آبی بود. یک دسته پرستو بال در بال هم چرخ میزدند.
خدمتکار رفت و رفت تا به همان جا رسید، امام (علیه السّلام) را دید که زیر سایهی همان تپهی بلند پیشانیاش را بر صخرهای گذاشته بود. کمی جلوتر رفت. صدای نالهاش را شنید. امام (علیه السّلام) سرش را بلند کرد و پس از لحظهای دوباره پیشانی بر پیشانی صخره گذاشت. پیرمرد کمی جلوتر رفت. امام (علیه السّلام) داشت ذکر میگفت و دعا میکرد: «لا اله الّا اللّه» ...
بارها این ذکر را گفت و باز سرش را بلند کرد. برای همین بود که به او «سید الساجدین» میگفتند؛ یعنی سرور سجده کنندگان. هزار بار ذکر گفتن آن هم در سجده کار هر کسی نبود.
#داستان #قصه #امام_سجاد #شهادت_امام_سجاد_علیه_السلام
https://eitaa.com/daneshAfzaei_koodak
#داستان
✅ خاطراتی از «شهید ابراهیم هادی»
✍ بچه های محل مشغول بازی بودند که ابراهیم وارد کوچه شد.بازی آن قدر گرم بود که هیچ کس متوجه حضور ابراهیم نشد.یکی از بچه ها توپ را محکم به طرف دروازه شوت کرد؛اما به جای اینکه به تور دروازه بخورد،محکم به صورت ابراهیم خورد.بچه ها بی معطلی پا به فرار گذاشتند.با آن قد و هیکلی که ابراهیم داشت،باید هم فرار می کردند!
🔰 صورت ابراهیم سرخِ سرخ شده بود.لحظه ای روی زمین نشست تا دردش آرام بگیرد.همین طور که نشسته بود، پلاستیک گردو را از ساک دستی اش درآورد؛ کنار دروازه گذاشت و داد زد:«بچه ها کجا رفتید؟! بیاید برایتان گردو آورده ام»>
♨️ https://eitaa.com/daneshAfzaei_koodak
#شهادت_امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام
#داستان
مردي نزد✨ امام حسن مجتبی «علیه السلام» رفت و از گرفتاري و احتياج خودش به امام گفت.
✨حضرت فرمودند: حاجت خود را
بنــــ📝ــویس و به من بده.
مرد نامهاي✉️ نوشت و به ✨امام داد.
امام «علیه السلام» نامهاش✉️ را خواندند و دو برابر خواستهاش به او بخشيدند.
يکي از حاضران گفت: اي پسر رسول خدا، اين نامه✉️ براي او بسيار پربرکت بود.
✨حضرت در پاسخ فرمود: برکت آن براي من بيشتر بود، زيرا مرا جزء نيکان قرار داد.
مگر نميداني👇👇
🌸 که نيکي آن است که بدون درخواست به کسي چيزي ببخشند. زيرا آنچه پس از درخواست داده ميشود، بهاي ناچيزي در برابر آبروي
اوست
شايد آن شخص👳♂ نيازمند، شبي را در ناراحتي😔 و اضطراب😥 به سر برده و نميدانسته که در برابر خواهشش چيزي به وي داده ميشود يا خير؟ اکنون که با تن لرزان 😰و دل نگران نزد تو آمده، اگر فقط به اندازه احتياجش به او ببخشي، در برابر آبرويي که نزد تو ريخته، بهاي اندکي به او دادهاي.🌸
دوستان گلـــــ🌻ــــــم
این داستان رو گفتم تا همه مون یادبگیریم مثل اماممون سخاوتمند و دست ودل باز باشیم و نسبت به کسی که به مانیاز داره بی تفاوت نباشیم....
┄┅🏴🍃🌸🚩🌸🍃🏴┅┅
#شهادت_امام_حسن_مجتبی (علیه_السلام)
👇👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/daneshAfzaei_koodak
#داستان
دلاور کوچک ( داستان #شهيد_فهميده )
يكي بود يكي نبود غير از خداي مهربان هيچكس نبود.
در آن سالهايي كه شاه ستمگر در كشور ما حكومت مي كرد در يك شهر كوچك به اسم قم پسري زندگي مي كرد كه اسمش محمد حسين بود.
پسري كه بر خلاف پسرهاي همسن و سال خودش دنياي ديگري داشت كه ماجراهاي مهمي برايش اتفاق مي افتاد و حسين قصه ما دنياي متفاوتي داشت. محمد حسين پسر شجاع و فعال خوش اخلاق و خنده رويي بود و هميشه به همه كمك مي كرد و اينقدر پسر خوبي بود كه همه از او راضي بودند و دوستش داشتند. علاقه شديدي به مدرسه رفتن و مطالعه داشت و با اينكه هنوز به سن تكليف نرسيده بود نماز مي خواند. محمد حسين با تمام كوچكيش امام خميني را دوست داشت و هر وقت امام صحبت مي كرد به صحبتهاي امام با دقت گوش مي كرد و آنقدر امام را دوست داشت كه مي گفت امام هر چه بگويد حاضرم انجام دهم.
محمد حسين از همان دوران كودكي در مغازه كنار پدرش كار مي كرد و از اين طريق حرفها و اعلاميه هاي امام را به دست مردم و دوستانش مي رساند حتي بعضي وقتها با بچه هاي محل قرار مي گذاشت كه رأس ساعت خاصي از خانه ها بيرون بيايند و شعار مرگ بر شاه و درود بر خميني سر دهند. بعد از اينكه انقلاب پيروز شد كشور عراق به ايران حمله كرد و بين كشور ما و عراق يك جنگ طولاني اتفاق افتاد. جنگي كه دشمن مي خواست وارد خاك كشور و خانه هايمان شود و آنها را از ما بگيرد. به همين خاطر محمد حسين كه مثل شما دانش آموز بود وقتي ديد دشمن به كشور حمله مي كند به جاي درس خواندن تصميم گرفت به جنگ با دشمنان برود. چون دلش نمي خواست دشمن وارد كشورش بشود.
اما چون خيلي كوچك بود هيچ كس اجازه رفتن به جبهه را به او نمي داد تا اينكه با اصرار زياد توانست با گروهي كه به جبهه مي روند به مدت يك هفته به جبهه سفر كند.
اما توي جبهه وقتي فرمانده اين پسر كوچك را ديد فوراً دستور داد او را هر چه سريع تر ببرند و به خانواده اش تحويل دهند تا مبادا برايش اتفاقي بيفتد. دو نفر از رزمنده ها او را به شهر آوردند و به مادرش تحويل دادند و از او خواستند قول بدهد كه ديگر به جبهه باز نگردد. ولي محمد حسين كه پسر شجاعي بود گفت من نمي توانم به شما قول دروغ بدهم چون من بازهم به جبهه خواهم برگشت. بعد از چند روز محمد حسين همانطور كه گفته بود دوباره به جبهه برگشت . با وجود اينكه فرماندهان با بودن او در جبهه مخالفت مي كردند ولي وقتي شجاعت و توانايي او را ديدند و فهميدند فرستادن او به خانه فايده اي ندارد تصميم گرفتند قبول كنند كه در جبهه بمانند.
از اين به بعد محمد حسين به همراه دوستش محمد رضا شمس در يك سنگر قرار داشتند تا اينكه در حمله عراقيها به خرمشهر محاصره مي شوند در اين درگيري دوست محمد حسين زخمي مي شود و محمد حسين دوستش را با سختي و زحمت زياد به پشت خط جبهه مي رساند و خودش دوباره به سنگر بر مي گردد تا با عراقي ها بجنگد كه متوجه مي شود تانكهاي عراقي رزمندگان را مورد هدف قرار دادند محمد حسين با ديدن اين صحنه چند نارنجك به كمرش مي بندد و با چند نارنجك در دستش به طرف تانكهاي دشمن حركت مي كند. همين طور كه داشت با سرعت جلو مي رفت يك تير به پايش خورد و مجروح شد اما زخم گلوله نمي تواند از اراده او جلوگيري كند و بدون هيچ ترسي از لابه لاي تيرهايي كه از دو طرف به سوي او مي آمدند خودش را به تانك رسانيد و آن را منفجر ساخت و خود نيز به شهادت رسيد و دشمن هم با ديدن انفجار تانك از شدت ترس تانكها را رها و فرار كردند و دوستان محمد حسين نجات پيدا كردند او كار بزرگي كرد و با اين كار بزرگ نامش براي هميشه زنده ماند.
« و امام درباره اين شهيد فرزانه فرموده اند رهبر ما آن طفل 13 ساله اي است كه با قلب كوچك خود با نارنجك خود را زير تانك دشمن انداخت.
با کانال دانش افزایی مربی و مادری خلاق باشید👌
•┈┈•••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
https://eitaa.com/daneshAfzaei_koodak
•┈┈•••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
حتماً برای دوستان خود بفرستید
🔸داستان گردنبند حضرت زهرا سلام الله علیها
🌱روزی پیامبر در مسجد نشسته بودند. عرب بادیه نشینی وارد شد و گفت: ای رسول خدا! من گرسنه ام، لباس مناسبی ندارم، پولی هم ندارم و مقروض هستم. کمکم کنید.
🌱پیامبر به بلال فرمودند: که این مرد را به خانه فاطمه ببر و به دخترم بگو که پدرت او را فرستاده است. بلال آمد و داستان را برای حضرت زهرا تعریف کرد. حضرت گردنبند خود را که هدیه بود باز کردند و به بلال دادند و فرمودند: که این گردنبند را به پدرم بده تا مشکل را حل کنند. بلال بازگشت و امانتی را تحویل پیامبر داد. رسول خدا فرمودند: هر کس این گردنبند را بخرد، بهشت را برای او تضمین می کنم.
🌱عمار یاسر آن را خرید و مرد فقیر را به خانه خود برد. به او لباس و غذا داد و دو برابر میزان قرض به او پول داد. سپس عمار غلام خود را صدا زد و گفت: این گردنبند را به خانه فاطمه زهرا می بری و می گویی که هدیه است تو را نیز به فاطمه بخشیدم. غلام گردنبند را به حضرت داد و گفت: عمار مرا نیز به شما بخشیده است. حضرت نیز غلام را در راه رضای خدا آزاد کردند.
🌱غلام گفت: چه گردنبند با برکتی! گرسنه ای را سیر کرد، بی لباسی را پوشاند و غلامی را آزاد کرد.
منبع: کتاب قصّه مدینه نوشته حجت الاسلام علی نظری منفرد
کانال دانش افزایی ویژه فعالین حوزه کودک و نوجوان
🍃.══════════╗
🆔 https://eitaa.com/daneshAfzaei_koodak
╚══════════.🍃🌼🍃
#داستان
#داستان_کودکانه_تسبیحات_حضرت_زهرا_علیهاسلام📿
حضرت فاطمه (س) دختر گرامی پیامبر و همسر حضرت علی (ع) زمان زیادی را صرف کارهای منزل می کردند. آن حضرت کارهای منزل مانند پختن غذا، جمع آوری هیزم، نظافت منزل، آسیاب کردن گندم برای پختن نان و دیگر کارهای خانه را به تنهایی انجام می دادند. در آن زمان برای تهیه آب آشامیدنی باید مسافت زیادی را راه می رفتند تا آب را از چشمه بیاورند. برای پختن نان باید ابتدا گندم را با آسیاب دستی آسیاب می کردند و بعد نان را می پختند و برای پختن غذا باید هیزم روشن می کردند و ….و به همین شکل همه کارهای خانه برای حضرت فاطمه (س) سخت بود.
در قدیم معمولا برای انجام کارهای خانه شخصی به عنوان کنیز و خدمتکار در خانه ها وجود داشته اما حضرت فاطمه کارهای خانه را به تنهایی انجام می دادند و از کسی کمک نمی گرفتند. روزی انجام کارهای خانه برای آن حضرت به قدری سخت شد که به همسر خود امام علی (ع) گفتند که انجام این همه کار برای من سخت است و از بس کار کرده ام دست هایم تاول زده است. حضرت علی به حضرت فاطمه گفتند که برای حل این مشکل از پدر خود حضرت محمد (ص) کمک بگیر و از ایشان درخواست کن تا کنیزی به تو بدهند تا در کارها به تو کمک کند.
حضرت فاطمه (س) پیش پدرشان رفتند ولی چون دیدند که پیامبر تنها نیستند رویشان نشد که حرف خود را به پدر بگویند و بازگشتند. پیامبر که این صحنه را دیدند فردای آن روز به خانه دخترشان فاطمه رفتند و از او پرسیدند که دیروز با من چه کاری داشتی که نگفتی و برگشتی؟حضرت فاطمه داستان را برای پدرشان گفتند و از او تقاضای کمک نمودند. پیامبر (ص) به دخترشان گفتند آیا می خواهی راه حلی برای مشکلت پیدا کنم که بدون داشتن کنیز و خدمتکار بتوانی از عهده انجام کارهای خانه بربیایی؟ حضرت فاطمه کنجکاو شدند که پدرشان چه می خواهد بگوید. گفتند بله پدر.
پیامبر گفتند دخترم بعد از هر نمازی که می خوانی و قبل از خواب این ذکرها را بگو:
34 مرتبه الله اکبر
33 مرتبه الحمدلله
33 مرتبه سبحان الله
پیامبر به دخترشان گفتند هر زمانی که احساس کردی کارها برایت سخت شده اند و از عهده آن ها برنمیایی این ذکرها را بگو تا خداوند به تو کمک کند و فرشتگان را به کمک تو بفرستد. میبینی که انجام کارها برای تو آسان شده و تحمل سختی ها برایت امکان پذیر می شود.از آنجایی که این تسبیحات را پیامبر به دخترشان حضرت زهرا هدیه کردند به آن تسبیحات حضرت زهرا یا تسبیحات حضرت فاطمه می گویند. حضرت فاطمه از پیشنهاد پدر بسیار خوشحال شدند و با پارچه پشمی یک نخ تسبیه درست کردند و دانه های تسبیح را در آن انداختند و تا زمانی که زنده بودند تسبیحات حضرت زهرا را فراموش نکردند و همیشه بعد از همه نمازهای خود و همچنین قبل از خواب این ذکرها را می گفتند.
#داستان
#تسبیح
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
🔰 کانال دانش افزایی
https://eitaa.com/daneshAfzaei_koodak
#داستان مناظره
#اماممحمدباقر(ع)
حسن بصری نزد امام باقر(ع) آمد و عرض کرد: آمدهام سؤالاتی از شما بپرسم.
امام فرمود: مگر تو فقیه اهالی بصره نیستی؟
گفت: چنین میگویند.
امام فرمود: امر بزرگی را به عهده گرفتهای.
🌿جبر و تفویض🌿
شنیدهام که میگویی خداوند مردم را به خودشان واگذار کرده است! حسن بصری ساکت شد. امام فرمود: اگر خداوند به کسی وعدۀ امن و امان دهد، آیا او دیگر باید از چیزی بترسد؟
گفت: نه
🌿اهل بیت (ع) در قرآن🌿
امام فرمود: من آیهای میخوانم که تو آن را به اشتباه تفسیر کردهای.
پرسید: کدام آیه؟
فرمود:
وَجَعَلْنَا بَینَهُمْ وَبَینَ الْقُرَی الَّتِی بَارَکنَا فِیهَا قُرًی ظَاهِرَةً وَقَدَّرْنَا فِیهَا السَّیرَ سِیرُوا فِیهَا لَیالِی وَأَیامًا آمِنِینَ ﴿۱۸﴾ (ترجمه:و میان آنان و میان آبادانیهایی که در آنها برکت نهاده بودیم شهرهای متصل به هم قرار داده بودیم، و در میان آنها مسافت را، به اندازه، مقرر داشته بودیم. در این [راه ]ها، شبان و روزان آسوده خاطر بگردید.)[سبأ–۱۸]
شنیدهام که جای امن را به مکه تفسیر کردهای؟ وای بر تو! این چه امنیتی است که اموال اهالی آنجا به سرقت میرود و همواره عدهای کشته میشوند؟!
سپس امام باقر به سینه مبارک خود اشاره کرد و فرمود: آن قریههای مبارک ما هستیم.
حسن بصری گفت: فدایت شوم! آیا در قرآن آیهای هست که به انسانها بگوید قریه؟
امام فرمود: بله، آیه ۸ سوره طلاق که میفرماید:
وَکأَین مِّن قَرْیةٍ عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّهَا وَرُسُلِهِ فَحَاسَبْنَاهَا حِسَابًا شَدِیدًا وَعَذَّبْنَاهَا عَذَابًا نُّکرًا (ترجمه:و چه بسیار شهرها که از فرمان پروردگار خود و پیامبرانش سر پیچیدند و از آنها حسابی سخت کشیدیم و آنان را به عذابی [بس ] زشت عذاب کردیم.)[؟–؟]
بعد فرمود: آیا سرپیچی کننده در و دیوار است یا انسانها؟
حسن بصری گفت: بله؛ منظور همان انسانهاست.
امام فرمود: در آیه ۸۲ سوره یوسف، از قریه و دهستان سؤال میشود یا از اشخاص؟!
وَاسْأَلِ الْقَرْیةَ الَّتِی کنَّا فِیهَا وَالْعِیرَ الَّتِی أَقْبَلْنَا فِیهَا وَإِنَّا لَصَادِقُونَ﴿۸۲﴾ (ترجمه:و از [مردم ] شهری که در آن بودیم و کاروانی که در میان آن آمدیم جویا شو، و ما قطعاً راست میگوییم.)[یوسف–۸۲]
سپس فرمود: قری یعنی علمای شیعیان ما و مقصود از سیر، علم است. یعنی هر کس به سوی ما آمد و حلال و حرام را از ما آموخت، دیگر از شک و گمراهی در امان است؛ زیرا احکام را از آنجا که باید بیاموزد، آموخته است؛ چون اهل بیت وارثان علم و فرزندان برگزیدهاند و آن فرزندان ما هستیم، نه تو و امثال تو.
و مبادا بگویی خداوند بندگان را به خودشان واگذاشته زیرا خداوند عزوجل، دچار سستی و ضعف نیست تا کاری را به مردم واگذار کند. آنها را هم به چیزی مجبور نمیکند که در این صورت به آنها ظلم میشود؛ خدا با بندگانش نه با جبر رفتار میکند نه با تفویض؛ بلکه با امری بین آن دو رفتار میکند.[۱]
امام هادی ع.pdf
406.7K
#محتوا
#داستان
#امام_هادی علیه السلام
📚چهل داستان وچهل حدیث ازامام هادی(ع).
کانال دانش افزایی (ویژه مربیان،مبلغان ،معلمان و ....)
┏━━━⊰•𑁍🎈🎊🎈•━━─
https://eitaa.com/daneshAfzaei_koodak
┗━━━⊰•𑁍🎈🎊🎈•━━─