eitaa logo
سخنان ناب دکتر انوشه👌
9.6هزار دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
14.4هزار ویدیو
34 فایل
روانشناسی دکتر انوشه 💫﷽💫 تبلیغات پر بازده https://eitaa.com/joinchat/624099682C3e1a6dd3b9
مشاهده در ایتا
دانلود
◽️به اندازه سهمتان از مشکلات پاسخگو باشید! ▫️زندگی مشترک، حتی مشکلاتش مشترک است. قرار نیست اگر یک نفر در این زندگی صدایش بلندتر است، کم صبر‌تر است، زور بیشتری دارد، هیجانات منفی‌اش را به شیوه غیر اصولی ابراز می‌کند و … همیشه همه چیز به نفعش باشد و سکوت کنید تا آرامش خانه حفظ شود. ▫️هرگز! شما و همسرتان باید سهم خودتان را از مشکلات بشناسید و به اندازه همان سهم پاسخگو باشید. سعی نکنید با سکوت و چال کردن مشکلات رابطه را آرام نگه دارید، چنین رابطه ای ناسالم است و شما را از پا در می‌آورد، البته منظورمان این نیست که مقابله به مثل کنید، اصلا! بلکه با شیوه اصولی و صحیح همسرتان را همراه کنید تا مشکلات را با هم حل کنید.
🟣 پذیرش «عذرخواهی» سختگیری زیاد در پذیرفتن عذرخواهی همسر، می‌تواند موجب شود که او کمتر برای عذرخواهی پیش‌قدم شود. توقع نداشته باشید که همسرتان با الفاظ خاص و مورد نظر شما عذرخواهی کند. گاهی حتی برخی رفتارها، نشان‌دهنده و چراغ سبزی به معنای عذرخواهی است. پس سریع عذر زبانی و یا رفتاری همسر را بپذیرید و واقعاً او را ببخشید. گاهی دیر پذیرفتن عذر همسر، زمینه ایجاد کینه، سوءظن و سردی روابط می‌گردد. مواظب باشید در پذیرش عذرخواهی، منّت نگذارید و حفظ عزّت همسرتان را در نظر بگیرید.
. 👌حتما بخوانید ♦️امام جماعت یکی از مساجد لندن تعریف میکردبه یکی از مساجد داخل شهر لندن منتقل شدم که کمی از محل زندگی ام دور بود.هر روز بااتوبوس ازمسجدم به خانه برمی گشتم.هفته ای می شد که این مسیر را بااتوبوس طی می کردم که یک روزحادثه ی نه چندان مهمی برایم رخ داد…سوار اتوبوس شدم و پول کرایه را به راننده دادم و او هم بقیه اش را بهم پس داد. وقتی روی صندلی ام نشستم متوجه شدم راننده 20 پنی بیشتر بهم پس داد.با خودم گفتم باید این مبلغ را به راننده پس بدهم. اما از یک طرف این مقدار مبلغ را چندان مهم نمی دانستم و با خودم می گفتم این چندان مبلغی نیست که لازم باشد پسش بدهم! ⁉️همین طور داشتم با خودم یکی به دو میکردم تا اینکه تصمیم گرفتم بقیه آن پول را پس بدهم چون بالاخره حق، حق است… هنگام پیاده شدن مبلغ اضافی را به راننده دادم و گفتم: ببخشید شما این 20 پنی را اشتباهی اضافی دادید. 🚕راننده تبسمی کرد و گفت: 👈ببخشید شما همان امام جماعت جدیدی نیستید که تازه به این منطقه آمدید؟ من مدتی است که دارم درباره اسلام فکر می‌کنم.این مبلغ را هم عمدا به شما اضافی دادم تا ببینم رفتار یک مسلمان در چنین موقعیتی چگونه خواهد بود؟! 🧔آن امام جماعت مسجد می گوید: وقتی از اتوبوس پیاده شدم حس کردم پاهایم توانایی نگه داشتن من را ندارند. به نزدیکترین تیر چراغ آن خیابان تکیه دادم… اشکهایم بی اراده سرازیر بودند نگاهی به آسمان انداختم و گفتم: خدایا! نزدیک بود دینم را به 20 پنی بفروشم!!! 🌺چنان زندگی کن . کسانی که تو را میشناسند، اما خدا را نمیشناسند،به واسطه آشنایی با تو با خدا آشنا شوند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💎۳ دستاورد مهم از دوره عاشقانه در خانه 🌱در هر موضوعی باید این ۳ نکته رو در نظر بگیریم تا زندگی موفقی داشته باشیم 😍/دکتر میر باقری 🎥 ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ @daneshanushe
سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #بیراهه #ادامه.دارد . خیلی زود شد ساعت پنج عصر و من به اتفاق مادر و شیوا خواه
🤝♥️ .دارد . من اهل این حرفا نیستم و نمیخوام و اونم عقب کشید پشت سرش پسر دایی بابام اومد که اونم بابا مستقیم رد کرد خلاصه وضعی بود؛ تقریبا هر روز ما سر یه خواستگار یه مکافاتی داشتیم گاه بابام راضی بود و مادر اصلا و گاه اونها راضی بودن و من مخالف! علی ای حال این روند ادامه داشت تا روزی که نامه احمد دستم رسید حالا احمد کی بود؟! از بین دوستان علیرضا پسری بود به نام احمد که از فامیل های دور پدری 9 ام بود و در اصل فامیل سببی هم بود ولی خیلی پسر با حجب و حيا سر به زیری نشون میداد به همین خاطر گاه که می اومد خونه ما از در حیاط تا اتاق سرش پایین بود و اصلا اهل چشم چرونی و این حرفها هم نبود ولی خوب من قشنگ حس میکردم از من خوشش اومده. آخه منم به خاطر اینکه باید بیشتر کارهای خونه رو انجام میدادم زیاد تو چشم بودم و داداشام هم کاری نداشتن که جلوی مهمون بیام چون هم خودم سر به زیر بودم هم چاره ای نبود .بالاخره اما شیوا خواهر کوچیکم رو زیاد سخت میگرفتن چون اوایل نوجوانی بود و هنوز بچه بهش اجازه نمیدادن بیاد جلو مهمونها! احمد یک سالی از علیرضا بزرگتر بود و چون علیرضا کلا پسر خوش مشربی بود دوستای زیادی داشت و همیشه دورش شلوغ بود. ماجرای احمد از زمانی شروع شد که تازه من دل در گرو سجاد بسته بودم؛ اون موقع چهارده سالم بود و توی غوغای دوران نوجوانی بودم و عشق هایی که توی قصهها خونده بودم رو تصور میکردم و مثل اکثر دخترای این سن رویای وصال با عشق رو داشتم و البته خدایی سجاد هم خوب بلد بود عاشقی کنه و همین دلم رو میلرزوند توی همین گیر و دار یه روز علیرضا به مامان گفت مادر پسر اصغر آقا رو میشناسی؟! همون که فلان نسبت رو به بابا داره؟ مادرم با تعجب گفت اره عزیزم چی شده؟! گفت باهاش دوست شدم مادرم با تعجب گفت چطور با اون دوست شدی؟! علیرضا گفت میدونم اما خوب پسر خوبیه و گهگاه با هم میریم دور روستا گشتی !میزنیم مامان و بابا هم گفتن پسر خوبیه باهاش دوستی کن اشکال نداره چون احمد اونطوری مادرم تو ذهنش بود اهل هیج خلافی نبود و بسیار سر به زیر هم بود! از اون روز مدتی گذشت و یه روز علیرضا گفت مامان امروز مهمون داریم و یهو چادر سر کردیم و با صدای یا الله مردونه ای همراه علیرضا یه پسر جوون و خوش قد و بالا و چهارشونه وارد شد خیلی هم سر به زیر بود و مامان تا دیدش سمتش رفت و گرم احوالپرسی کرد و منم بی خیال و ار روی ادب سلامی دادم که کمی سرش رو بلند کرد و نیم نگاهی بهم کرد و با خجالت گفت سلام خلاصه اون روز اصلا برای من اون پسر اهمیتی نداشت یعنی هیشکی برام اهمیتی نداشت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پـروردگارا در این شب زیبــا ایمــان غبار گرفتہ ما را در بــاران رحمت خویش پاڪ ڪن و شبــے آرام را بہ عزیزانم عنایت بفــرما شبتون سرشار از آرامش🌙 ‌‌
تقویم نجومی اسلامی ✴️ پنجشنبه 👈 29 اذر / قوس 1403 👈17 جمادی الثانی1446👈19 دسامبر 2024 🕋 مناسب های دینی و اسلامی. 🎇 امور دینی و اسلامی. ❇️ روز بسیار شایسته و خوب و خوش یُمنی است برای همه امور خصوصا: ✅امور ازدواجی خواستگاری و عقد و عروسی. ✅خرید و فروش. ✅امور زراعی و کشاورزی. ✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن. ✅درختکاری. ✅ختنه نوزاد. ✅مشارکت و امور شراکتی. ✅و دیدار دوستان و سیاسیون خوب است. 🤒 مریض امروز زود خوب می شود. 👶 مناسب زایمان و نوزاد خوب تربیت شود و هرگز فقیر نشود. 🚘 مسافرت: مسافرت همراه صدقه باشد. 👩‍❤️‍👨مباشرت امروز : فرزند هنگام زوال ظهر اقا و بزرگوار و سیاستمدار و درستکار خواهد شد و هیچ گونه انحرافی در زندگی پیدا نکند. 🔭احکام نجوم. 🌗 امروز قمر در برج اسد است و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است. ✳️امور ازدواجی. ✳️آغاز درمان و جراحی. ✳️خرید احشام. ✳️عهدنامه نوشتن. ✳️پیمان گرفتن از رقیب. ✳️و کندن چاه و جویی نیک است. 🟣کتابت ادعیه و احراز و نماز و بستن حرز خوب است. 💑مباشرت امشب: (شبِ جمعه) ، مباشرت پس از فضیلت نماز عشاء از ابدال و یاران امام عصر علیه السلام گردد.ان شاءالله. 💇‍♂💇 اصلاح سر و صورت: طبق روایات، (سر و صورت) در این روز ،میانه است 💉💉حجامت فصد خون دادن. یا و فصد باعث صحت بدن می شود. 😴😴 تعبیر خواب امشب: خواب و رویایی که شب جمعه دیده شود تعبیرش از ایه ی 18 سوره مبارکه "کهف" است. و تحسبهم ایقاظا و هم رقود... و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود کسی که دوست یا دشمن خواب بیننده هست به وی برسد و از این قبیل امور و شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید. 💅 ناخن گرفتن: 🔵 پنجشنبه برای ، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است. 👕👚 دوخت و دوز: پنجشنبه برای بریدن و دوختن روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد. ✴️️ وقت استخاره: در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن) ❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه موجب رزق فراوان میگردد . 💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش صبحگاهی🌸🍃 🌸الهى در این روز هفته ✨اندیشه ای خلاق، 🌸دیده ای بینا،گوشی شنوا، ✨زبانی شاكر، ذهني آرام ، 🌸قلبي متواضع، روحي بيدار، ✨دست هایی بخشنده، 🌸پاهایی استوار در راهت، ✨تنی سالم، و سينه اي پر از عشق 🌸و دلدادگی، و سبد سبد روزی ✨حلال و بركت و فراوانی عطا فرما🤲
🌸✨شوهرتان را حمایت کنید. ✍🏻 حمایتگری در ازدواج به این معنی نیست که فقط در شرایط سخت کنار همسرتان باشید. •● حمایتگری یعنی زمانی که شوهرتان مرحله مهمی از زندگی را با موفقیت پشت سر می‌گذارد، یا زمانی که بر ترس خود غلبه کرده و چیز جدیدی را امتحان می‌کند، از او قدردانی کرده و او را ستایش کنید
افشای عیب همسرتون، فقط برای چندلحظه شما رو آرام میکنه. 👈🏻اما اول از همه، اعتبار و شخصیت خودتونُ، بین دوستان و بستگان نابود میکنه! نکن اینکارا رو ... ۰ 🖌 📚@daneshanushe✍️
اصول چهارگانه زندگی: صادق بودن هنگام فقر.. ساده بودن هنگام ثروتمندی.. مودب بودن هنگام قدرتمندی.. سکوت هنگام عصبانیت.. 🖌 @daneshanushe✍️
سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #بیراهه #ادامه.دارد . من اهل این حرفا نیستم و نمیخوام و اونم عقب کشید پشت سرش
🤝♥️ .دارد . من دل در گرو عشق سجاد بسته بودم یعنی خودمم عادت کرده بودم به ،رفتاراش به اینکه من براش اینقدر مهم هستم، به اینکه عشق رو تجربه میکردم و همه این عادت ها شیرین بودن احمد اون روز یکی دو ساعتی خونه ما موند و بعد از صرف ناهار رفت و توی تمام مدت هم من پذیرایی میکردم و علیرضا و احمد و مادرم با هم حرف میزدن و میخندیدن و از قضا اون روز هم خودم غذا درست کرده بودم و دستپختمم خوب بود که آخر غذا احمد بعد از کلی تعارف تیکه لحظه پاره کردن رو به مادرم گفت دستتون درد نکنه خاله، خیلی غذاتون خوشمزه بود مادرم هم گفت نوش جون پسرم اما دست پخت سارا بوده که احمد یه سر بلند کرد و نیم نگاهی با لبخند بهم کرد و تشکری کرد منم خیلی عادی گفتم نوش جان و مشغول جمع کردن سفره شدم از اون روز تقریبا هر هفته یه روز احمد خونه ما بودطوری که دیگه حوصله شو نداشتم و یکی دوبار هم با تشر به علیرضا گفتم تو رو خدا کم این پسره رو بیار !اینجا ناسلامتی خواهر مجرد داری که اونم مثلا به رگ غیرتش بر خورد و با اخم گفت من میدونم با کی دوست باشم و کی رو بیارم این خراب شده در ضمن جنس خواهرمم خوب میشناسم میدونم خواهرام خودشون !خوبن خلاصه این رفت و آمدهای احمد و دوستیش با علیرضا عمیق تر شد و منی که روز به روز به سجاد وابسته تر میشدم تا اینکه بحث خواستگاری پسر عموم مطرح شد و اون اصرارها و رفتن و اومدنها و دست آخر جواب منفی من که باعث شد مابقی پسرهای فامیل پدری ام هم بدونن به دست آوردن من آسون نیست! توی این گیر و دارها بالاخره شد اون ماجرایی از سجاد و خودم تعریف کردم و سجاد با مطهره عقد کرد و دلم شکست و تا اونجا پیش رفتیم که علیرضا بهم گفت غصه نخور سجاد ارزشش رو نداشت اون روز نفهمیدم منظورش چی بود اما بعدها فهمیدم علیرضا از سجاد خوشش نمی اومد شاید چون باهاش دوستی نکرده بود و شایدم دلش میخواست من زن کسی دیگه بشم! از اون روز به خودم قول دادم به سجاد دیگه فکر نکنم اما نمیشد یهویی یادش به تمام جونم تزریق میشد و همینم اوضاع روحی ام رو خراب تر میکرد. شد گذشت تا زمانی که دیگه مطهره ازدواج کرد و من اصلا عروسیش هم نرفتم و حال بدم رو به خاطر بیماری بهونه کردم که همونم مطهره دلگیر عملا تا مدتی با من سر سنگین بود. روزا تکراری میگذشتن فقط روزانه بحث پدر و مادرم روی آینده من بود و منی که دیگه حوصله هیچ کس رو نداشتم تا اینکه یه روز که با شیوا تنها بودیم یکی در زد و رفتم درو باز کنم و با کمال تعجب دیدم قامت بلند احمد رو
حکایتی زیبا از سعدی وقتی به جهل جوانی بانگ بر مادر زدم دل آزرده به کنجی نشست و گریان همی گفت مگر خردی فراموش کردی که درشتی می کنی چه خوش گفت زالی به فرزند خویش چو دیدش پلنگ افکن و پیل تن گر از عهد خردیت یاد آمدی که بیچاره بودی در آغوش من نکردی در این روز بر من جفا که تو شیر مردی و من پیر زن ⚘|❀ ❀|⚘ ✨✨✨
خانوما بخونن...!🌹 اگـه از خـانواده شوهـرت خوشـت نمیاد ! ایـنو رک و پوسـت کـنده به شوهـرت نگـو از خانوادت بـدم میـاد !!! ✅ با این کـار هـمسرت رو از خـودت دور میکـنی و از چـشمش می افـتی ! 🔹 بهـتره این مـوضوع رو تو دلـت نگـه داری ! و در اولین فرصت از مشاور کمک بگیری
🍃مادر که میشوی تمام زندگیت میشود دعا و التماس و خواهش از خدا برای عاقبت بخیر شدنِ فرزندت... 🍃مادر که میشوی بهترین هدیه برایت میشود سلامتی جسم و روح بچه‌ات ... 🍃مادر که میشوی بیشتر فکر میکنی به مادرت ... مادربزرگت... مادر مادربزرگت و اینکه آنها چه سختی‌ها کشیده‌اند و چه آرزوهایی داشته اند … 🍃مادر که میشوی غم و اندوه و شادی‌ات هم، رنگ دیگری میگیرد و همه اینها گره میخورد به حال فرزندت ... 🍃مادر که میشوی کوه‌های تمام عالم بر سرت خراب میشود وقتی به اندازه نیش سوزنی در پای فرزندت میرود … 🍃مادر که میشوی صبور میشوی و باحوصله انگار نه انگار که تا همین دیروز بی‌حوصله ترین آدم روی زمین بودی... 🍃مادر که میشوی خوابت هم با خواب فرزندت تنظیم میشود، انگار نه انگار که تا دیروز خوابت از خواب زمستانی خرس‌ها هم سنگین‌تر بود… 🍃مادر که میشوی ذوق زده‌ترین انسان دنیا میشوی با هر کار عادی فرزندت ... 🍃مادر که میشوی دل نگران تمام مادرهای زجر کشیده دنیا میشوی و غبطه میخوری به آنها که فرزندشان را در راه خدا دادند... 🍃مادر که میشوی نگاهت هم مادرانه میشود، عمیق و دقیق و عاشق و اشکبار ... 🍃و مادر که میشوی دلت تنگ میشود برای مادرت و روزهایی که یادت نمی‌آید در دلش چه‌ها گذشته ... ✅ تقدیم به همه مادران مهربان ✨✨✨
سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #بیراهه #ادامه.دارد . من دل در گرو عشق سجاد بسته بودم یعنی خودمم عادت کرده بودم
🤝♥️ .دارد . من منی کرد و سر به زیر سلام داد منم جواب دادم که باز با تته پته گفت علیرضا هست؟! عاقل اندر سفیه نگاش کردم و گفتم علیرضا که رفته سر زمین مگه بهتون نگفت؟! کمی جا خورد و فهمید سوتی داده و خواست بره که باز این پا و اون پا کرد و گفت ... راستش فردا دارم میرم سربازی میخواستم بی حوصله منتظر ادامه حرفش بودم که سر بلند کرد و نگاهش به نگاهم گره خورد و آب دهنی قورت داد و زوم صورتم شد و بعد چند ثانیه باز سرش رو پایین انداخت و گفت ممنونم سارا خانم حالا میرم سر زمین میبینمش خدا حافظی کرد و رفت و با خودم گفتم عجب! دیوونه است! عصر همون روز دیدم همراه بابا احمد و علیرضا هم اومدن و منی که شام هم چیز خاصی آماده نکرده بودم با حرص علیرضا رو کشیدم آشپزخونه و گفتم مهمون میاری قبلش خبر بده یه چیزی درست کنم که علیرضا نیشش باز شد گفت قربونت برم این پسر که دیگه با من خونه یکی شده یه چیز ساده میخوریم؛ با هم که تعارف نداریم همیشه همینطور مخم رو میزد لبخندی زدم و گفتم برو چاپلوس و اونم با خوشحالی رفت اتاقش پیش احمد. اون شب برای اولین بار احمد خونه ما خوابید و اصلا برام مهم نبود و اصلا توجهی نکردم که شاید دلیلی داشته باشه! روز بعد حدودای شش صبح رفتم بیرون به کارهای خونه برسم که دیدیم برعکس هر روز که علیرضا تا لنگ ظهر خواب بود این بار با احمد گوشه تختی توی حیاط بود نشستن و اروم اروم اشک میریزن احمد زودتر متوجه حضور من شد و دستپاچه بلند شد و سلام داد و پشت بندش علیرضا رو برگردوند و منو دید و اشکش رو پاک کرد و گفت سلام آجی! با تعجب گفتم چی شده؟ چرا گریه میکنید؟ علیرضا گفت نه چیزی نشده فقط احمد داره میره سربازی گریه !و داعه نگاهی به سرتاپای مردونه دوتاشون کردم؛ اون اشک به اون هیکل و ریش و سیبیل نمی اومد خنده ام گرفته بود اما به سختی خودم رو کنترل کردم و گفتم به سلامتی اما سریع رفتم تو خونه و توی اتاق حسابی بهشون خندیدم و دیگه بیون نیومدم تا برن! حول و حوش ساعت ده همون روز با شیوا رفتیم بیرون کار داشتیم دیدم دوتاشون دارن سر کوچه میگن و میخندن با تعجب گفتم شما مگه گریه وداع نکردید؟ علیرضا با شیطنت گفت نه این داداش ما گفته چند روز دیگه میره یعنی این دو تا اینقدر به هم وابسته بودن؟! چند روز بعد از اون روز احمد رفت سربازی و علیرضا حسابی ناراحت بود و همش روز شماری میکرد که احمد کی میاد و این وابستگی شون برام جالب بود. خلاصه ماجرا تا جایی پیش رفت که یه روز تلفن خونه زنگ خورد و مادرم جواب داد و کلی خوش و بش کرد و بعدش گوشی رو سمت من گرفت و اروم گفت صدف خانمه!
سیاست های مردانه "مـرد روياهایـش باش؛ ولـی نه فقط در خـيابان!" ❤️ لباس‌های جذاب پوشیدن و موها و ریش مرتب داشتن، عطر زدن و شال گردن انداختن یا حتی عینک دودی، اینها همه شما رو خوش تیپ و جذاب می‌کنه... ❤️ مسلما مردهای زیادی هستند که بیرون از خونه لباس های خوب می‌پوشند اما توی خونه و رو به روی همسرشون با شلوار گشاد و زیرپوش هستن، اونم همیشه...! ❤️آقای عزیز؛ یکم به خودت برس، برای خانمت عطر بزن، عطری که دوست داره، عطری که بهت کادو داده. گاهی تی‌شرت و لباس‌های خوب تو خونه بپوش. تا هر وقت ببیندتون کِیف کنه از دیدن شما...
سیاست زنانه دااااد نزن ... 👈خانم جان، با شما هستم ... داد نزن!🤫 🦋 زن مظهرجمال خداست و مرد مظهرجلال. و باطن مردان از زن خشن، و باطن زنان از مرد ضعیف، بیزار است. وقتی جای مرد و زن، در خانه عوض شده، و زن مظهر قدرت خانه می‌شود؛ تنفر و پشیمانی جای عشق و عاطفه را می‌گیرد! نرمش و سکوت، حتی در زمانی که حق با شماست، شأن زنانه و روح لطیف شما را، حفظ خواهد کرد.💕 سعی کنید در آرامش با کلمات درست و رفتار درست اعتراض کنید تا بهتر نتیجه بگیرید ❣️ از امروز، حواست به تُنِ صدایت بیشتر باشد ...💓/دکتر میر باقری
🔶وابسته کردن مرد به خود 🔹ساده بودن 🔸شاید به نظر برسد که مردان از زنان آرایش کرده خوششان بیاید اما حقیقت این است که آنها زیبایی که در عین سادگی باشد را بیشتر دوست دارند. آرایش های روزمره خود را ساده انتخاب کنید به طوری که فقط آراسته و مرتب به نظر بیایید. 🔸آرایش های ویژه خود را برای روزهای خاص بگذارید تا همسرتان را با زیبایی خود غافلگیر کنید. می‌توانید یک عطر خوشبو برای خود انتخاب کنید و از این طریق همسر خودتان را به خود جذب کنید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔆 نتیجه بروز توجه نکردن به مشکلات هیجانی کودکان/روانشناس پهلوان نشان
سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #بیراهه #ادامه.دارد . من منی کرد و سر به زیر سلام داد منم جواب دادم که باز با ت
🤝♥️ .دارد . با تعجب گفتم کی؟ گفت صدف دیگه دختر محمود آقا! هنوزم گیج بودم که با اخم و اروم گفت خواهر احمد دیگه تا اینو گفت تعجب کردم و گوشی رو ازش گرفتم و صدف خانم کلی تحویل گرفت و انگار صد ساله منو میشناسه خلاصه کلی قربون صدقه ام رفت و آخر سر هم با کلی مقدمه گفت چینی به مادرت هم گفتم اما میخوام به خودت هم بگم؛ این داداش ما احمد خیلی خاطر خواه تو شده و راستش چند روزی هست توی اتاق خودش رو حبس کرده و میگه یا سارا یا هیچکس راستش انگار خواستگارات زیادن و دیگه گفت زود زنگ بزنید و برام حرف بزنید الان میخوام بدونم نظر اولیه ات چیه؟ الان نمیخوام جواب مثبت بدی فقط بگو بیاییم یا نه؟! تا اینو گفت دلم هوری ریخت راستش دوستش نداشتم اما حالا که به رغم علاقه من به سجاد خانواده ام جواب رد داده بودم باید بالاخره یکی رو انتخاب میکردم و به همین خاطر گفتم راستش من نظر خانوادمه هرچی اونها تصمیم !بگیرن صدف هم گفت باشه قربونت برم پس ما آن شاء الله با کمال آقا بابام هماهنگ میکنیم بیاییم برای صحبت احمد همسن من بود و اصلا بهش حتی فکر هم نکرده بودم که بخوام همسرم باشه به همین خاطر بی خیال بودم چون مطمن بودم خانواده ام هم قبول نمیکنن ولی برامم جذاب بود که احمد به خاطر من عشق و عاشقی راه انداخته بالاخره منم دختر نوجوانی بودم و در جستجوی عشق و توجه برام خوشایند بود. گوشی رو قطع کردم و با لبخند به چهره مامان نگاه کردم نگاهش مضطرب بود نفس عمیقی کشید و گفت چی گفت بهت که نیشت بازه؟! لبخندم رو جمع کردم و گفتم مامان چیزی نگفت که هرچی بود قبلش به خودت گفت دیگه مامان با حالتی جدی گفت ببین سارا بین این همه خواستگار رنگ و وارنگ شوهرت ندادم که بیای بشی زن این پسره احمد گفته باشم که راضی نیستم؛ اینو گفت و سریع بلند شد و رفت من آشپزخونه منم بی خیال سرگرم کارهای خودم شدم تا شب که بابا خسته از سر زمین اومد خونه و از برادرام هم عنایت و دارا با خانم هاشون خونه بودن و علیرضا هم برعکس هر شب که دیر خونه می اومد انگار شصتش خبردار شده بود خبرایی هست زود اومد خونه ولی غرورش اجازه نمیداد بگه میدونه صمیمی ترین دوستش خواستگار خواهرشه پس ترجیح میداد بزرگترها کارو جلو ببرن بعد از شام مادر رو به بابا گفت کمال آقا امروز دوباره برای سارا خواستگار اومده بابا بی حوصله گفت دوباره کیه؟ مادر نیم نگاهی به علیرضا کرد که خودشو به نشنیدن زده بود و مثلا تلویزیون میدید و بعد رو به بابا گفت احمد پسر محمود آقا! بابا چند مهره ای از تسبیحش گردوند و گفت خوبه بگو بیان
✍🏻آشپزی یاد بگیرید آقایون بخونن… 🍂🍃 آشپزی یاد بگیرید اما نه فقط کنسروی. حتی اگر همسرتان عاشق آشپزی باشد و بهترین وعده های غذایی را از قبل تهیه کند، در بعضی مواقع قادر به این کار نخواهد بود.↯↯ ‌‌‌•● ممکن است تا دیر وقت کار کند، ممکن است بیمار شود، شاید باردار است و یا اصلا خانه نیست. شما باید بتوانید از خود مراقبت کنید. ❤️
توصیه های خانومی ⚜در غیاب همسرتان از او تعریف کنید... وقتی از مادرش بشنود درباره او چه گفته اید تأثیر بیشتری میگذارد... ⚜به آقایون غرور بدین تا بهتون عشق و محبت بدن... اونقدر که به دخترامون ظرف شستن آشپزی یاد میدیم!! سیاست یاد نمیدیم... بعد میرن بی تجربگی میکنن به مشکل برمیخورن! ❤️
آقاى محترم! همسر شما قبلا از محبت هاى بى‏ شائبه پدر و مادر كاملابرخوردار بود. اما از هنگامی كه پیمان زناشویى را امضاء نمود از آنها دور شد و با تو پیوند دوستى بست. بدان امید به خانه‏ ات قدم نهاد كه تو تنها به‏ اندازه همه آنان بلكه بیشتر او را دوست‏ بدارى. انتظار دارد عشق و محبت‏ تو از پدر و مادرش عمیق‏تر و پایدارتر باشد.چون به عشق و محبت تواعتماد داشته تمام هستى و موجودیت‏ خویش را در اختیارت نهاده است. بزرگترین رمز زن‏دارى و بهترین كلید حل مشكلات زناشویى‏ اظهار عشق و علاقه است. اگر می خواهى دل همسرت را طورى‏ مسخر گردانى كه مطیع تو باشد، اگر میخواهى پیوند زناشویى را استوارسازى، اگر میخواهى او را به خانه و زندگى دلگرم نمایى، اگر میخواهى او را نسبت‏ به خودت علاقه‏ مند سازى، اگر میخواهى تا آخر عمر نسبت‏ به تووفادار باشد بهترین راهش این است كه تا میتوانى نسبت‏ به‏ همسرت اظهار عشق و علاقه كنی و واقعا دوستش بداری.
🔴 مهربانی از این زاویه 💠 اتومبیل جلویی خیلی آهسته پیش می‌رفت و با اینکه مدام بوق می‌زدم، به من راه نمی‌داد. داشتم خونسردی‌ام را از دست می‌دادم که ناگهان چشمم به‌‌ نوشته کوچکی روی شیشه‌ عقبش افتاد: 👈"راننده ناشنواست، لطفا صبور باشید!"👉 💠 مشاهده‌ی این نوشته همه چیز را تغییر داد! بلافاصله آرام گرفتم، سرعتم را کم کرده و چند دقیقه با تأخیر به خانه رسیدم. 💠 ناگهان با خودم زمزمه کردم: آیا اگر آن نوشته پشت شیشه نبود، من صبوری به خرج می‌دادم؟ 💠 راستی چرا برای بردباری در برابر مردم به یک نوشته نیاز داریم!؟ اگر مردم، نوشته‌هایی به پیشانی خود بچسبانند، با آنها صبورتر و مهربان خواهیم بود؟ نوشته‌هایی همچون: 🔸"کارم را از دست داده‌ام" 🔸"در حال مبارزه با سرطان هستم" 🔸"در مراحل طلاق، گیر افتاده‌ام" 🔸"عزیزی را از دست داده‌ام" 🔸"احساس بی ارزشی و حقارت می‌کنم" 🔸"در شرایط بد مالی و ورشکستگی قرار دارم" 🔸“بعد از سال‌ها درس خواندن، هنوز بیکارم” 🔸“در خانه مریض دارم” 🔸و صدها نوشته‌ی دیگر شبیه اینها. 💠 همه درگیر مشکلاتی هستند که ما از آنها بی‌خبریم. 🌹با مهربانی به یکدیگر احترام بگذاریم چون همه چیز را نمی‌شود فریاد زد! ❤️
سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #بیراهه #ادامه.دارد . با تعجب گفتم کی؟ گفت صدف دیگه دختر محمود آقا! هنوزم گیج ب
🤝♥️ .دارد . مادر با اخم گفت وا آقا چی میگی؟ میخوای دختر رو بدی به اون پسره بی کار که تازه میخواد بره سربازی؟! بابا ابرویی بالا انداخت و گفت تو اشتباه میکنی !خانم پسره که خوبه خانواده اش هم آدم های آبرومندی هستن و میشناسیمشون روزی هم خدا میرسونه مامان نوچی کرد و لا اله الا اللهی زیر لب گفت و ادامه داد آقا مگه از دست دخترمون سیر شدیم بدیم به یه پسر بیکار این همه خواستگار شاغل داشته حالا بدیم به یه بیکار اونوقت جلو فامیل چطور سر بلند کنیم بابا نفسی حرصی کشید و گفت اولا من که نگفتم الان بیان ببرنش؛ باید بیان بسنجیم بعد؛ ثانيا نظر اصلی مال خود ،دختره خانم و ثالثا نکنه میخوای این طفل معصوم رو ترشی بندازی کوکب؟ الان دیگه وقت شوهر کردنشه مامان هم با بغض گفت نه آقا تو نمیخوای کوتاه بیایی و بابا هم سکوت کرد عنایت و دارا هم به مادر گفتن بابا راست میگه مامان حالا بیان نپسندیدیم رد میکنیم بدهکاری که نداریم یهو علیرضا پرید وسط و گفت نه داداش به نظر من از همه لحاظ پسر خوبیه چهار ساله باهاش دوستم... ... عنایت هم با اخم رو بهش گفت تو یکی ساکت باش از دست تو هم شاکی ام... علیرضا طلبکارانه گفت چرا خان داداش؟! عنایت گفت آدمی خواهر مجرد داره هی رفیقش رو ورنمیداره بیاره خونه اونوقت پسره نمیگه با من دوست شده که خواهرش رو بهم بندازه؟! علیرضا رگ غیرتش باد کرد و با عصبانیت گفت نه داداش این پسر خیلی وقت پیش سارا رو از من خواستگاری کرده و من گفتم باید بیایی و بری تا خانواده ام ببیننت و نظر بدن تا علیرضا اینو گفت عنایت بیشتر ناراحت شد و گفت دیگه بدتر پسر واقعا زشت بود کار تو آدم نباید گوهری رو داره دو دستی تقدیم کنه... عليرضا صداش بلند تر شد و گفت چی میگی داداش؟! من مگه بی غيرتم .. ... دارا تقریبا داد زد ساکت باش علیرضا هم دلخور زد بیرون؛ خلاصه کلی درباره خانواده احمد صحبت شد و بالاخره به رغم نظر منفی ،مادر قرار بر این شد بگیم آخر همون هفته بیان صحبت های اون شب علیرضا نسبت به احمد راغب ترم کرد و توی دلم نسبت بهش کمی احساس خوشایندی حس کردم؛ اینکه از خیلی وقت پیش احمد منو میخواسته و به نوعی عاشق شده برام خواستنی ترش کرد و تونستم تا حدی سجاد رو فراموش کنم خیلی زود شد آخر هفته و خانواده احمد برای دیدار اولیه اومدن خونه ما البته خود احمد سربازی بود و نیومده بود مادر و پدرش ظاهرا آدم های خوبی بودن اما ظاهر آدمها هیچگاه باطنشون رو نشون نمیده بابا حسابی باهاشون گرم گرفت و علیرضا این وسط خیلی کیفش کوک بود