سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #توحید #پارت54 توی همون روزها امید هم درسش تموم شد و وارد بازار کار شد..با یه
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
#توحید
#پارت55
لعیا گفت:فقط یه چیزی هست که باید بدونید….گفتم:چی؟گفت:اون پسر هم یه پاشو بخاطر تصادف از دست داده و پاش مصنوعیه….. البته میدونم که در برابر معلولیت من چیزی نیست که به چشم بیاد چون نه ویلچریه و نه حتی عصا دستش میگیره اما لازم دونستم که شما هم در جریان باشید….
وقتی لعیا این حرف رو زد یه کم از نگرانیم کمتر شد و گفتم:باشه….هر جور که راحتی اگه دوست داری باهاش بیشتر آشنا بشی بگوبیاد خونه یا هر جا که دوست داری خودم میبرم…لعیا لبخند زد و برگشتیم خونه….به دو روز نرسید که همون پسر (محمد)با هماهنگی لعیا همراه پدر ومادرش اومدند خونمون برای خواستگاری شب خواستگاری هما حسابی به لعیا رسید و لباسهای مرتب براش پوشوند و من هم گذاشتمش داخل ویلچر تا راحت تر باش و پدر و مادر محمد هم در جریان وضعیتش باشند…خانواده محمد تا لعیارو دیدند حسابی خورد به ذوقشون…کاملا از رفتار و حرفهاشون متوجه شدیم،ولی محمد از من اجازه گرفت تا با لعیا تنهایی حرف بزنه…..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
꧁༼﷽༽꧂
🎥 تفاوت زن و مرد
🔰 سرعت، برای زن سمّ است!
🔴 #دکتر_حبشی
❤️
6.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 رفتار صحیح با آدمهای فضول😐😅
#دکتر_سعید_عزیزی
❤️· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
@daneshanushe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍دکتر انوشه چقدر قشنگ میگه؛
برای رسیدن به آرامش کافیه به
خودت قول بدی:
-قول بده نزاری آدمی که لیاقت نداره
ارامشتو بهم بریزه.
-قول بده اولویت زندگی خودت باشی؛
اول به خودت کمک کنی بعد اگر
تونستی به بقیه کمک کنی.
-قول بده بخاطر احترام به خودت از
همه ی خاطراتی که بهت آسیب زدن بگذری.
-قول بده از این به بعد هرکسی
هر چیزی گفت و هر کاری نتونه روت
تاثیر منفی بزاره.
-قول بده از این به بعد بیشتر از توانت
برای کسی تلاش نکنی؛
خوبی زیاد تبدیل به وظیفه میشه... /دکتر انوشه
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
@daneshanushe
سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #توحید #پارت55 لعیا گفت:فقط یه چیزی هست که باید بدونید….گفتم:چی؟گفت:اون پسر هم
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
#توحید
#پارت56
لعیا رو بردم داخل اناقش و بعد محمد رو راهنمایی کردم تا بره پیشش…..تقریبا دو ساعتی حرف زدنشون طول کشید…..طی این دو ساعت مادر وپدرش مرتب ساعت رو نگاه میکردند و به ما کنایه میزدند……معلوم بود که هما از رفتارشون ناراحت شده بود اما من برعکس هما اروم بودم و با مهربونی و لبخند ازشون پذیرایی میکردم…..لعیا به محمد از اول زندگیش گفته بود تا به اینکه الان هم نیاز به کمک داره و تنهایی نمیتونه روی پای خودش بایسته و این مشکل شاید برای همسر اینده اش مشکل ساز باشه…..کلی حرف زده بودند که حرف آخر لعیا این بود که :اقا محمد خوب فکراتونو بکنید چون مشخصه که خانواده ی شما راضی نیستند و همین یه مشکل روی مشکلات من میشه…..محمد گفته بود:شما جواب مثبت رو بدید ،،راضی کردن خانواده با من…..من عاشق سیرت زیبای شما شدم هر چند صورتتون هم بسیار زیباست……(حق داشت لعیا از نظر چهره خوشگل بود و ظریف اما مشکل جسمیش مانع دیده شدن چهره اش میشد)…...
داستان کوتاه✍
همیشه دلم کفش قرمز پاپیونی میخواست
یه روز برا خرید عید با مادرم به بازار رفتم
مادرم هی گشت منم باهاش بودم مردم همه خرید میکردن ..
مادرم میگشت تاشاید ارزون ترین چیزارو بخره
منمبهش میگفتم برامنم کفش بگیر اونم میگفت باشه مادرمیگریم
منم هی گیرداده بودم کفش بگیر ماهی قرمز بگیر..
مادرم هی میگشت اخرشم یه خورده برنج گوشت مرغ خرید بامیوه سبزی
یه لباس برا داداشم
یه شلوار برا پدرم
یه دامن برامن
هیچی برا خودش نخرید..
منم عصبی بودم میگفتم چرا کفش نمیگیری
چرا ماهی قرمز نمیگیری ..
اونم هی میگفت مامان جان بعدا میگیریم
هنوز که عید نشده ..
منم هی گریه میکردم
اومدیم خونه بدون ماهی قرمز کفش قرمز.
اون روز ازمادرم بدم میومد
تا مدتها باهاش حرف نمیزدم.
عید شد بابام یه دونه ماهی قرمز اوردکه زود مرد به سفره هفت سسین نکشید منم کفش قرمز پاپیونی نگرفتم ..
سال ها گذشت ..
من بزرگ شدم مادرم به شدت بیمار شد ..
قبل مرگش بهم گفت توصندوقچه یه دفتر هست دوتا النگو که ازمادرش بهش ارث رسیده.
گفت دنیا دخترم اونا رو برات گذاشتم ..
مادرم مارو تنها گذاشت رفت پیش خدا
وقتی اومدم خونه بدمراسم رفتم سراغ صندوق چه دیدم مادرم یه جفت کفش قرمز پاپیونی خرید
یه دفتر که توش نوشته دنیا دخترم میدونم که عاشق کفش هستی شرمندتم که پول نداشتم
اون روز توخیلی ناراحت بودی من درکت میکردم ولی تونمیدونستی که اون پول رو دایی منصور بهمون داده بود که برامادر بزرگ خرید کنیم ..
منفقط توان اون لباس اون شلوار اون دامن داشتیم
توبزرگ شدی ولی نفهمیدی که ارزوی من این بود برات کفش بگیرم
با صدای گریه هام کل خانواده جمع شده بودن
که چرا هیچ وقت نفهمیدم مادرم چقد باسختی زندگی کرده ..
واون کفشارو گرفته که یادم بمونه مادرم همیشه به یادمن هست مثل اون کفشا نبود ولی فقط مادرم برا دل خودش گرفته بود.چونمن بزرگ بودم دیگه اون کفش اندازه نبود..):😔😔😢
سلامتی همه مادرا❣😢
روح مادران آسمانی شاد❤️
دردوران آشنایی دختران و پسران برای ازدواج، طرفین ممکن است ناآگاهانه دچار اشتباهاتی شوند که آگاه شدن از آنها کمک شایانی به تصمیم گیری آنها خواهد نمود.
🚫 به دلایلی چون خجالت، نشنیدن جواب منفی ویا بااین فکر که این کاردرست نیست، سوالات کافی و لازم رااز طرف مقابلمان نمیپرسیم.
🚫 به علائم هشداردهنده که نشانه ی مشکلات بالقوه همچون اعتیاد، وابستگی به فرددیگر، افراطی بودن، تفاوت فرهنگی جدی، پرخاشگری و.. توجه نمی کنیم.
🚫 عجولانه و زودهنگام سازش می کنیم.
🚫 تسلیم زرق و برق های مادی وظاهری میشویم.
🚫 تعهد را مقدم بر تفاهم می دانیم.
🚫 تردیدهای خود رانادیده می گیریم.
🚫 تفاهم را به علاقه مقدم می شماریم.
🚫 براین باوریم که طرف مقابلم راتغییرخواهم داد.
🚫 براین باوریم که بعداز ازدواج، مشکلات کم خواهدشد.
به امید تصمیمگیری های درست و آگاهانه...
❤️
22.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌀 روابط زن و مرد
🔘صحبتهای دکتر انوشه درمورد:
🌹اختلاف کوچک
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
@daneshanushe
سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #توحید #پارت56 لعیا رو بردم داخل اناقش و بعد محمد رو راهنمایی کردم تا بره پیشش
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
#توحید
#پارت57
محمد کاملا به سیرت و صورت زیبای لعیا پی برده بود و نمی خواست براحتی اونو از دست بده...اون شب حرفهای زیادی بین لعیا و محمد رد و بدل شد. هر چی لعیا از مشکلاتش گفت محمد یه راه حل جلوش گذاشت….معلوم بود که خیلی لعیا رو دوست داره…بالاخره خواستگارا رفتند…… چند وقت که گذشت محمد خانواده اشو راضی کرد و قرار عقد گذاشته شد….ما همه راضی بودیم چون محمد هم شغل خوبی داشت و هم پسر خوبی و هم عاشق لعیا بود…عقد خودمونی گرفتیم تا درسشون تموم شه و بعد عروسی کنند…اون روزها هر چند لعیا سعی میکرد خودش سوار ویلچر بشه و به من میگفت بابا خودم میتونم از اطراف بگیرم و سوار ویلچر یا ماشین بشم اما من تا ۲۶سالگی خودم بغلش کردم و بردم و اوردم آخه وقتی بغلش میکردم خیالم راحت تر بود…لعیا بالاخره تخصصشو گرفت هر چند هیچ وقت نتونست مطب بزنه و کار کنه چون شرایط جسمیشو نداشت………..