سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #هوو #ادامه_دارد . باتداعی خاطراتم داشتم اشک میریختم که صدای بازشدن درامد از
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#هوو
#ادامه_دارد
.
بارفتارمادرشوهرم احتمال هرچیزی رومیدادم میدونستم روزهای خیلی سختی روپیش رودارم
ولی بایدعاقلانه رفتارمیکردم بهش این اجازه رونمیدادم که بین من وبتول اختلاف بندازه
البته شایدهدفشم این نبودولی رفتارنسنجیده اش ناخوداگاه باعث کدورت میشدومثل روزبرام روشن بوداگربابتول به مشکل میخوردم سعیدازدست میدادم چون بعدازحاملگی بتول بیشترحواسش بهش بود..
هرموقع باسعیدمیرفتیم بیرون چندتیکه لباس یاوسیله برای بچه میخریدم چون برادراش گفته بودن ماسیسمونی نمیدیم
البته ازحق نگذریم شوهرناهیدیه مقدارکمک کردولی تمام وسایلش خودمون خریدیم
دوران بارداری بتول به خوبی خوشی گذشت تانزدیکزایمانش شدمنوسعیدهرشب میرفتیم پایین میخوابیدیم ویه شب که تازه چشمامون گرم شده بودبتول بیدارم کردگفت درددارم باسعید بردیمش بیمارستان..
بتول ترسیده بودمدام بهم میگفت اگرمردم جنازم ببریدپیش مادرم خاک کنید
دستاش محکم گرفته بودم دلداریش میدادم میگفتم نگران نباش هیچ اتفاق بدی برات نمیفته
برخلاف انتظارمون زایمان بتول اصلاراحت نبودبنده خداتانزدیک ظهردردکشیداخرشم نتونست طبیعی زایمان کنه بردنش اتاق عمل تاسزارینش کنن
بلاخره پسربتول باوزن چهارکیلوبه دنیاامد انقدرتپل خوشگل بودکه پرستارهاعاشقش شده بودن
سعیدبرای بتول اتاق خصوصی گرفت
انقدرذوق داشت که یک ثانیه پسرش زمین نمیذاشت
تابه اون روزراجع به اسمش حرفی نزده بودیم به بتول گفتم اسمش چی بذاریم گفت من پیشنهادی ندارم خودتون یه اسم خوشگل براش بذارید
نگاه سعیدکردم گفت خودت انتخاب کن
گفتم من خیلی دوستدارم ماهورصداش کنم
سعیدبتولم مخالفتی نکردن اسم بچه اول بتول شدماهورالبته بماندوقتی مادرشوهرم فهمیدکلی ایرادالکی گرفت تاخودش اسمش بذاره ولی سعیدجلوش وایستاد..
روزهای اول مادرشوهرم خیلی دخالت میکرداجازه نمیدادمن حتی نزدیک بچه بشم
تحمل میکردم میریختم توخودم وبتول میدیدچه حال بدی دارم ولی ازترس مادرشوهرم جرات نمیکردچیزی بگه
گذشت تاروزدهم شدبچه روبردحموم
وقتی اوردش بیرون قنداقش کردبچه ازشدت گرمامثل لبوقرمزشده بودبه مادرشوهرم گفتم بچه حالش خوب نیست
گفت من سه تابچه مثل دسته گل بزرگ کردم تونمیخوادبه من یادبدی نیم ساعتی که گذشت دیدم بچه داره کبودمیشه سریع قنداقش بازکردم مادرشوهرم که دیدحال بچه بدازترسش زیرلب ذکرمیگفت بتول گریه میکردخودمم ترسیده بودم ولی بایدیه کاری میکردم چندتاازلباسهاش دراوردم یهوبالااوردشروع کردبه گریه کردن..ماهور وقتی بالا اوردیه کم حالش بهترشد لباسهاش عوض کردم به مادرشوهرم گفتم دیگه حق نداری قنداقش کنی تجربیاتت بذاربرای خودت انقدرجدی این حرفم زدم که جرات نکردحرفی بزنه ولی بهش برخوردقهرکردرفت خونش
به بتول گفتم من دوستندارم بچه روازت بگیرم امااگریکباردیگه بهش اجازه بدی به ماهوردست بزنه میمبرمش پیش خودم
بنده خدابتولم ترسیده بودگفت تنهام نذارمن هیچی ازبچه داری نمیدونم
بااینکه منم تجربه زیادی نداشتم ولی قبول کردم چون میدونستم هرچی که باشه بهترازمادرشوهرم میتونم ازش مراقبت کنم..
بعدازاین ماجرایابتول خونم بودیامن میرفتم پیشش
همه چی خوب بودتاسعیدگفت بچه روببریم ختنه کنیم وقتی به بتول گفتم
گفت من دلم نمیادخودتون ببریدش
فرداش رفتم پیش یه متخصص کودکان وقت گرفتم
برای سه روزبعدبهم نوبت داد
باسعیدهماهنگ کردم ولی روزی که میخواستم ببرمش خواهرم باگریه بهم زنگزدگفت مامانم سکته کرده بردنش بیمارستان به ناچاربه مادرشوهرم گفتم بابتول بره وخودم اژانس گرفتم رفتم بیمارستان
مامانم سکته مغزی کرده بودتوبخش مراقبتهای ویژه بود
انقدردرگیرمادرم شدم که کلایادم رفت پیگیرماهوربشم
فقط اخرشب به سعیدزنگزدم گفت حالش خوبه؟گفت نگران نباش مادرم مراقبشه..
چندروزی تورفت امدبیمارستان بودم تامادرم ترخیص کردیم
ولی متاسفانه بخاطرسکته یه دست و پاش لمس شده بود
مامانم ازلحاظ روحی خیلی بهم ریخته بودهرکس بجزمن نزدیکش میشدباهاش دعواش میشدهمین موضوع باعث شدمن برای مدت طولانی ازسعیددوربشم پیش مامانم بمونم..
.
آقایان بدانند
🥰 باید برای همسرشان بیشتر از فرزندان ارزش قائل شوند. کاری کنید که بچهها بدانند شما اول از همه به همسرتان توجه دارید.
چنین توجهی از جانب شما انرژی مضاعف به همسرتان میبخشد و هر دوی شما را نسبت به اداره مشکلات، هماهنگ و همدل میسازد. علاوه بر اینکه بسیار در حل اختلافات و نیز تولید محبت جدید کارساز است.😍
همسرانه
همسرداری
قابل توجه آقایون
🔸اون پولی که بهت دادم چیکارش کردی؟
🔸چقدرش رو خرج کردی؟
🔸چقدر ازش مونده؟
🔸چی خریدی؟
🔸چرا اینها رو خریدی؟
🔸مگه قرار نشد الکی خرج نکنی؟
🔸وقتی به یه نفر کادو میدی یعنی اون وسیله یا هر چیزی که هست دیگه میشه مال اون، اختیارش با خودشه هر کاری که دوست داره انجام میده، دلیل نداره بازخواستش کنی و بهش گیر بدی که چی شد چیکارش کردی یا چرا فلان کار رو کردی ؟
🔸پس وقتی به همسرت مبلغی رو میدی دیگه هیچوقت جویای نحوه خرج کردنش نباش، تو محبت و لطف خودت رو با پرداختن پول به عنوان هدیه نشون بده بذار به عهده خودش، بهش آزادی عمل بده نه تنها اعتماد به نفسش چند برابر میشه بلکه میفهمه که واقعا دوستش داری و برات مهمه
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #هوو #ادامه_دارد . بارفتارمادرشوهرم احتمال هرچیزی رومیدادم میدونستم روزهای خ
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#هوو
#ادامه_دارد
.
بعدازچندماه اوضاع مامانم بهترشدمنم رفتم سرخونه زندگیم البته تواین مدت یاسعیدمیدیدم یامن میرفتم به ماهورسرمیزدم ولی درحدیکی دوساعت بودوبیشتروقتم سرگرم پرستاری ازمامانم بودم
یادمه شبی که میخواستم برگردم به سعیدزنگزدم گفتم بیادنبالم گفت برادربتول ازروستاامده نمیتونم بیام بذارفردامیام دنبالت
امامن دیگه طاقت موندن نداشتم به بابام گفتم منوبرسون
وقتی رسیدم انقدرخسته بودم که رفتم بالادوش گرفتم ومنتظرسعیدموندم ولی نفهمیدم کی خوابم برده بود.. چشمام بازکردم هواروشن شده بود
دوربرم نگاه کردم خبری ازسعیدنبودبااینکه میدونست من برگشتم اماحتی نیومده بودبهم سربزنه
خیلی بهم برخوردولی بازم به خودم گفتم اشکالنداره
حتماسرگرم مهمون بوده
ازجام پاشدم تایه دستی به خونه بکشم
همه جاروخاک برداشته بودرفتم لباسام جابه جاکنم توکمددیواری که دیدم کمدسعیدخالیه..بادیدن کمد خالی حسابی جاخوردم لباسهای سعیدچراسرجاش نبود؟!
شایدباورتون نشه ولی یه لحظه فکرکردم دزدامده بعدبه خودم امدگفتم مینای خنگ دزدامده فقط وسایل سعیدبرده!!
مثل مارزخمی بودم هرچی فکرمیکردم دلیلی برای اینکارسعیدپیدانمیکردم
چندبارخواستم برم پابین ولی نگاه ساعت که میکردم پشیمون میشدم
خلاصه صبرکردم تابیداربشن بعدرفتم پایین
بتول تادیدم بغلم کردگفت کی امدی؟گفتم دیشب
گفت چه بی خبرگفتم به سعیدگفتم بیاددنبالم ولی گفت مهمون داری نتونست بیاد
گفت ااا به من چیزی نگفته خوش امدی
اروم که زنداداشش نفهمه گفتم درنبودمن انگارخیلی اتفاقهاافتاده
گفت منظورت چیه؟همون موقع سعیدباچندتانون تازه امدتوپشت بندشم داداش بتول یاالله گفت واردشد
نتونستم حرفم بزنم ماهوربغل کردم رفتم تواتاق
یه لحظه شک کردم گفتم شایداون چیزی که فکرمیکنم نیست ولی وقتی درکمددیواری بازکردم دیدم تمام لباسهاس سعیدتوکمد
ازعصبانیت صدای نفسهام رومیشنیدم
ولی سعی میکردم اروم باشم جلوی مهمونارفتارنسنجیده ای نکنم
باماهورسرگرم بودم که سعیدامدتواتاق گفت بیاصبحانه بخور
جوابش ندادم نزدیکم شدگفت میناخوبی؟
یهوباخشم نگاهش کردم گفتم توبهتری خونه نومبارکه میگفتی دست خالی نمیومدم
خودش فهمیدمنظورم چیه
گفت توکه نبودی یه سری ازلباسهام اوردم پایین که نخوام برم بالاولی مامانم سرخودرفته تمام لباسهارواورده پابین اتفاقابهترجابرای لباسهای توبازترشده
گفتم اهان مرسی که به فکرمن بودی..
خیلی برام سخت بودمن برای اینکه سعیدازدست ندم وجودبتول قبول کرده بودم ولی حالا اون داشت بابهانه های چرت پرت خودش توجیح میکرد
ماهور دادم بغلش
باقهرزدم بیرون
توراپله بامادرشوهرم روبه روشدم منوکه دیدگفت میذاشتی چشم بازکنن بعدمیرفتی پایین
انقدرعصبانی بودم که بادادگفتم به توربطی نداره
رسیدم بالادرپشت سرم قفل کردم زدم زیرگریه
حق من اززندگی این نبودچی میشدبچه هام زنده میموندن منم یه زندگی عادی داشتم
غروب که مهمونای بتول رفتن سعیدامدبالاولی کلیدپشت دربودهرچی التماس کردراش ندادم
وقتی ناامیدشدرفت پایین
یکساعت بعدش مادرشوهرم امدپشت درگفت بذاراین دوتازندگیشون کنن سعیداززن بچه اش جدانکن ماهورپدرمیخوادنمیتونه۲۴ساعت وردل توباشه خودت قبول کردی پس چراالان پشیمون شدی
راست میگفت خودکرده راتدبیرنیست
بعدازاین ماجراسعیدبیشتراوقات پایین بودمنم تک تنهابالازندگی میکردم
انقدراعصابم ضعیف شده بودکه حوصله خیاطی نداشتم ولی بایدخودم سرگرم میکردم.برای اینکه خودم سرگرم کنم رفتم دنبال کارالبته به سعیدچیزی نگفتم میدونستم مخالفت میکنه بایدتوعمل انجام شده قرارش میدادم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌راه خوب و راه بد مشخصه.🌱/دکتر الهی قمشه ای
🎥#دکتر_الهی_قمشه_ای
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
@daneshanushe
سیاست زنانه 👸
❌از همسرتون متوقع باشید که شما رو بیینه.
🌺ولی خیلی مهمه که این نیاز رو با ظرافت بهش بفهمونید،
💢اینکه بیاین مستقیم بهش بگین:
تو اصلاً من رو نمیبینی!!
🦋مثلاً اگه رفتید آرایشگاه و ابروتون رو مرتب کرده اید
⭕️به همین سادگی نگید: شوهرم که این چیزها حالیش نمیشه! ...
بلکه از فرصت استفاده کنید.
❣ برید با ناز و خنده و شیطونی جلوش رژه برید😍
❣و بگید یک دقیقه بهت فرصت میدم که بگی من چه تغییری کرده ام و گرررنه ... 🥲
❣اگه درست جواب داد که هرجوری خودتون صلاح میدونین
تشویقش کنید🎉🫂
❣و اگه درست نبود هم با شیطنت بگید این دفعه به خاطر ابروی خوشگلم
می بخشمت! ... 😉
♨️خلاصه که عادتش بدید به تغییرات مثبتتون عکس العمل نشون بده...🥰
❤️
🔻چگونه با كودك خجالتي برخورد كنيم؟!
🔸از واژههای تمسخرآمیز مانند ترسو، خجالتی، دست و پاچلفتی و بیعرضه استفاده نکنید.
🔸از سرزنش کودک به دلیل بازی نکردن با همسالان بپرهیزید.
🔸او را با دیگران مقایسه نکنید و اجتماعی بودن اطرافیانش را به رخ او نکشید.
🔸در کودک احساس امنیت ایجاد کنید و از دیگران او را نترسانید.
🔸به کودک برچسب خجالتی بودن نزنید.
🔸به کودک مسئولیتهای کوچک بدهید و اعتماد به نفس او را تقویت کنید.
🔸رفتار مثبت و واقعی در کودک پیدا کنید و آنها را برجسته کنید و تشویقش کنید.
🔸فرزندتان را همان طور که هست، بپذیرید و توقع و انتظار بیمورد و بیش از حد نداشته باشید.
🔸درباره تجربیات خوب فرزندتان با همبازیهایش صحبت کنید.
🔸متناسب با سن و توانایی فرزندتان یکی دو هنر و تردستی به او بیاموزید (نظیر بازی با طناب یا حلقه پلاستیکی). این کار به کودک کمک میکند برای نشان دادن خودش به همسالانش فرصت داشته باشد.
🔸بازیهای دستهجمعی که در آنها بزرگسالان با کودکان مشارکت میکنند انجام دهید.
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #هوو #ادامه_دارد . بعدازچندماه اوضاع مامانم بهترشدمنم رفتم سرخونه زندگیم الب
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#هوو
#ادامه_دارد
.
باکمک خواهرم تونستم تویه مطب دندانپزشکی مشغول بشم
کارم سبک بودمنشی بودم تلفنهاروجواب میدادم وقت مریضهاروفیکس میکردم
چندروزی به بهانه خونه مادرم رفتم سرکاروقتی دیدم ازپسش برمیام به سعیدگفتم وقتی فهمیدشروع کرددادوبیدادکه چرابدون اجازه من رفتی سرکارحق نداری بری ووو..
گفتم من ازبیکاری خسته شدم اعصاب خیاطی هم ندارم میخوام یه مدت دورازمحیط خونه دوخت دوزکارکنم اگرم ناراحتی میرم درخواست طلاق میدم توکه زن بچه ات روداری غمت چیه
بااین حرفم سعیدازکوره دررفت سیلی محکمی بهم زدگفت روزاولی که خواستی این غلط بکنی بهت گفتم فکرنکن طلاقت میدم الانم حرفم همینه میکشمت ولی طلاقت نمیدم پس دنبال بهانه برای رفتن نباش بتمرگ زندگیت روبکن تومنوتواین مخمسه انداختی بتول حامله است مجبورم کنارش باشم
بااین حرفش دست پام شل شدگفتم مطمئنی گفت اره ایندفعه برخلاف دفعه قبل ویارش بدنمیتونه ازبچه مراقبت کنه این بچه به دنیابیادمیدمش به توبزرگش کن مگه همینونمیخواستی؟حال عجیبی داشتم نمیدونستم خوشحال باشم یاناراحت گفتم مبارکه پس حسابی سرت شلوغ میشه منومیخوای چکار؟!
خواست سیلی دوم بزنه که ازش فاصله گرفتم گفتم یکباردیگه دستت رومن بلندبشه میرم برای همیشه هیچ کاری هم نمیتونی بکنی
سعیدکلافه عصبی بودخواست بره که دادزدم درضمن من ازکارم دست نمیکشم گفت پول میخوای بیشترازقبل بهت میدم گفتم بحث پول نیست ازلحاظ روحی احتیاج دارم چندساعتی ازجواین خونه لعنتی که حکم جهنم برام داره دوربشم خلاصه سعیدمجبورشدقبول کنه کوتاه بیادبارفتن به مطب دیدگاهم به زندگی کلاعوض شده بودهمه جورادمی رومیدیم واین برام تازگی داشت اون موقع بودکه تازه فهمیدم اگرزندگی بخواددوام داشته باشه بدون بچه ام میشه اگرهم نخوادهزارتابچه ام داشته باشی نمیشه..
انقدرمشغول کارم بودم که نفهمیدم بتول چطوردوران حاملگیش روپشت سرگذاشت
یادمه تازه رسیده بودم مطب که خواهرشوهرم زنگ زدگفت بتول حالش خوب نیست میخوایم ببریمش بیمارستان بیامراقب ماهورباش
بااینکه مطب خیلی شلوغ نبودمیتونستم برم ولی بهانه اوردم گفتم نمیتونم بیام،
خودمم نمیدونستم چه مرگم شده بود
چندساعتی که گذشت سعیدزنگزدگفت بتول بستری کردیم مادرم حالش خوب نیست ماهوربی قراری میکنه نمیتونه نگهش داره
بروخونه
اون بچه گناهی نداشت بایدمیرفتم بتول همون روز زایمان کردصاحب یه دخترخوشگل شدکه ایندفعه بدون نظرخواهی ازمن اسمش گذاشتن مهری ماه
واقعاهم مثل ماه بودبادیدنش مهرش به دلم نشست
بعدازبه دنیاامدن مهری ماه سعیددیگه نذاشت برم سرکارگفت مهری ماه روبزرگ کن
مادرشوهرم اون زمان حالش خوب نبودکبدش مشکل پیداکرده بودبرای درمان رفته بودتهران خونه ی برادرشوهرم ومثل قبل حال حوصله نداشت..
مهری ماه زردی داشت چندروزی بیمارستان بستری شدبهش شیرخشک دادن وهمین باعث شددیگه شیرمادرش رونخوره وبتولم ازخداخواسته مسئولیتش انداخت گردن من
البته دروغ چرامنم خیلی دوستش داشتم مخالفتی نکردم
شایدباورتون نشه وجودش باعث شدرابطه سردبین من وسعیددوباره خوب بشه یه جورای پنج نفری باهم زندگی میکردیم
همه چی خوب بودتامهری ماه یکسالش شدیه شب که تازه ازحموم امده بودم بیرون دردبدی پیچیدتوکمرم اولش فکرکردم سرماگذاشته ولی هرچی میگذشت دردم بیشترمیشدطوری که نصف شب دیگه نتونستم طاقت بیارم سعیدبردم بیمارستان توهمون معاینه اولیه دکترگفت سنگ کلیه داری ولی برای اطمینان بیشتربایدسونوگرافی بدی که معلوم بشه ازدردبه خودم میپیچیدم برام مسکن زدن یه کم که اروم شدم سونوگرافی دادم معلوم شدچندتاسنگ بزرگ دارم دکتربرای دوسه روزبعدش بهم نوبت دادکه برم عمل کنم بتول وقتی فهمیدمهری ماه روبردپیش خودش گفت تواستراحت کن وتمام مدتی که من مریض بودم ازم مراقبت کردانقدربامعرفت بودکه نمیذاشت دست به سیاه سفیدبزنم ومن این مهربونیش هیچ وقت یادم نمیره
یه مدت که گذشت مادرشوهرم برگشت ولی روزیه روزحالش بدترمیشد
بعداز۳ماه دوباره حالش بدشدبه ناچارفرستادیمش تهران یک هفته ای ازرفتنش گذشته بودکه یه روزصبح زودبرادرشوهرم باگریه زنگزدبه سعیدگفت مادرش فوت کرده انقدرمرگش ناگهانی بودکه ههمون شوکه شده بودیم
درسته حالش بدبودولی نه درحدی که بمیره وهمون بیماری کبدی باعث مرگ مادرشوهرم شدبااینکه درحقم خیلی جفاکرده بودولی موقع دفنش حلالش کردم گفتم کینه ای ازت ندارم من که بخشیدم خداهم ازسرتقصیراتت بگذره
تومراسم مادرشوهرم همه ازرابطه ی خوب من وبتول تعجب میکردن مخصوصاوقتی میدیدن بچه هاش به منم میگن مامان..شایداین حرفم درست نباشه ولی بعدازمرگ مادرشوهرم ارامش کامل برگشت به اون خونه رابطه ی منو بتول ازقبل هم بهترشده بود
البته بگم رفتارسعیدم بی تاثیرنبودوبتولم خودش نفردوم این زندگی میدونست هیچ وقت کاری نمیکردکه من ناراحت بشم
ادامه دارد
#همسرانه
❣فرمول شیفته کردن زن
آقایان اگر میخواهید همسرتان شیفته شما شود دنبال بهانه برای تعریف کردن از او باشید:
از ظاهرش
از جملاتش
از نگاهش
از دست پختش
از رفتارش
از هنرش و ...
از لحاظ روانشناسی تعریف و تمجید از زن به او آرامش داده و او را برای مهربانی کردن و عشقورزی با همسر شارژ خواهد کرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅بجای قفل ها از کلیدهای ارتباطی استفاده کنید :
🔒 قفل ها:
⭕️ تو نسبت به من بی توجه شدی
⭕️ تو دیگر مرا دوست نداری
⭕️ تو بلد نیستی با یک خانم چه طور رفتار کنی
🔑 کلید ها:
✅ من به توجه تو نیاز داشتم و
احساس کردم به من توجه نداری!
✅ من به محبت بیشتر تو نیاز دارم!
✅ من به این که به من بگویی
دوستم داری نیاز دارم!
✅ دلم می خواهد با من "این طوری.. ."
صحبت کنی!
✅ من دوست دارم با من " این طوری......." رفتار کنی!
🖌#کانال_دڪتر_انوشه
👇@actorsgallery💖
عشقم..
تو همونی ک وقتی میخوام تنها باشم تو باید پیشم باشی
تو همونی ک منو بهتر از خودم بلدی
تو همونی ک چون از همه بیشتر دوست دارم ، از همه بیشتر باهات دعوا میکنم
تو همونی ک اگ ی روز نباشی ،
دیگ من نیستم…
تو همونی ک در برابرت
نه غرور دارم ، نه اراده!
تو یه تیکه از قلبمی
همدمی، همدلی همرازی
پناهی آرامشی
تو امنترین نقطهی دنیای منی
تو دلخوشی منی
تو همهی روزهای کسلکننده
تویی به جای همه و هیچکس
به جای تو نیست
همه دردات بجونم
بمونی برام آرامش من...[🙃💜🔖]
❤️
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #هوو #ادامه_دارد . باکمک خواهرم تونستم تویه مطب دندانپزشکی مشغول بشم کارم سب
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#هوو
#قسمت_آخر
چندماهی ازمرگ مادرشوهرم گذشته بودکه بتول بازحامله شد
ایندفعه وقتی شنیدم دعواش کردم.چندماهی ازمرگ مادرشوهرم گذشته بودکه بتول بازحامله شد
ایندفعه وقتی شنیدم دعواش کردم گفتم به فکرسلامتی خودت باش اگربخاطرسعیدکه هم پسرش داره هم دخترشه
گفت خودمم نمیخواستم ولی شده دیگه..
ویاربتول ازدوتابارداری قبلیش خیلی بدتربودانقدرتهوع داشت که گاهی بستریش میکردیم
واردماه چهارم شده بودکه افتادخونریزی وباتمام تلاشی که کردن بچه سقط شدبعدازاین اتفاق خیلی جدی به سعیدگفتم یاخودت بروجراحی کن یابتول ببرش سنش بالاست براش خطرداره سعیدکه خودش زیربارجراحی نرفت هزارتابهانه الکی اوردبه ناچاربابتول صحبت کردم امااونم میگفت حاضرم بمیرم ولی اتاق عمل نرم
خلاصه نتونستم حریف هیچ کدومشون بشم..
کنارهم زندگی ارومی داشتیم تایه روزماهوربهانه پارک وشهربازی گرفت به بتول گفتم من خیلی خسته ام خودت ببرش
گفت دست تنهانمیتونم ازپس جفتشون بربیام تومهریماه نگهدارمن ماهورمیبرم
دوسه ساعتی ازرفتنشون گذشته بودکه گوشیم زنگ خورد
مهری ماه گوشیم اوردشماره ناشناس بودفکرکردم مشتریه برای خیاطی زنگ زده بابی حوصلگی جواب دادم بفرمایید
یهوصدای یه اقای پیچیدتوگوشم گفت یه خانمی تصادف کرده راننده اوردش بیمارستان شماره شماروداده بهتون اطلاع بدم
انقدرهول کرده بودم که نپرسیدم حالشون چطوره فقط ادرس اسم بیمارستان پرسیدم بامهری ماه راه افتادم وتوراه به سعیدخبردادم
من جلوترازسعیدرسیدم
متاسفانه بتول موقع عبورازخیابان بایه نیسان ابی که سرعتش زیادبودتصادف میکنه
راننده نیسان وقتی فهمیدمن ازبستگان بتولم امدپیشم باالتماس میگفت رضایت بدیم
خیلی عصبانی بودم سرش دادزدم مردحسابی زدی دونفرآش لاش کردی معلوم نیست چه بلای سرشون امده تودنبال رضایتی
بتول حالش خوب نبودتومراقب های ویژه بودماهورم دستش شکسته بود
سعیدکه رسیدرضایت دادتاماهورببرن اتاق عمل
ماهورمثل بچه خودم بودتوسالن انتظاردست به دعابودم تااوردنش بیرون خداروشکرحالش خوب بود
یه کم که فکرمون اروم شدبه برادربتول خبردادیم
دکترش میگفت بخاطرضربه ای که به سرش خورده حالش خوب نیست
یه مدت تورفت امدبیمارستان بودیم تابهترشد
لگنش از۲جاشکسته بودتمام بدنش ورم کرده بودسه هفته ای بیمارستان بودتایه کم حالش بهترشدمرخصش کردن
وقتی اوردیمش خونه مسئولیت من چندبرابرشدمراقبت ازبچه هایه طرف مریض داری هم یه طرف
گاهی وقتهاازشدت خستگی نشسته خوابم میبردامااخم به ابرونمیاوردم چندوقتی ازترخیص بتول
گذشته بودولی همچنان سردردداشت
یه شب دردش انقدرزیادشدکه حالت تهوع بدی گرفت..بتول بعدازترخیص ازبیمارستان سردردهای بدی داشت ولی یه شب دیگه حالش خیلی بدشدباحالت تهوع شدیدرسوندیمش بیمارستان دکترتومعاینه اولیه چیزی تشخیص ندادبراش مسکن نوشت ولی یکساعتی که گذشت دوبینی پیداکردمیگفت نمیتونم چشمام بازکنم بادادبیدادسعیددکتردوباره معاینش کردبراش ازمایش وعکس اورژانسی نوشت
بتول انقدرحالش بدبودکه نمیتونست روپاهاش وایسته باویلچرجابجاش میکردیم
حالافکرش کنیدبااون حال بدبتول۲تابچه ام باهامون بودم
مهری ماه خوابش میومدمدام بهانه میگرفت
سعیدگفت بچه هامریض میشن توبروخونه من پیشش میمونم
به ناچاربابچه هارفتم خونه
نزدیک صبح به سعیدزنگزدم حال بتول پرسیدم گفت بستریش کردن یه کم بهتره وقتی خیالم ازبتول راحت شدرفتم کناربچه هاخوابیدم
سرظهرسعیدامدخونه تادیدمش گفتم بتول خوبه؟باصدای که بغض داشت گفت نه!!گفتم صبح که حالش پرسیدم گفتی بهتره!!چی شده؟گفت رفته توکمابراش دعاکن
باورم نمیشد
گفتم سعیدجان مهری ماه ماهورراستش بگو
گفت چندتاازمورگهای سرش پاره شدخونریزی داره موندنش باخداست
احساس کردم پاهام تحمل وزنم روندارن وهرلحظه ممکنه پخش زمین بشم دستم گرفتم به مبل نشستم روزمین یه دل سیرگریه کردم ودست به دامن امام رضاشدم ازش خواستم بتول شفابده
ولی دست سرنوشت چیزدیگه ای روبرامون رقم زده بودوبتول۳روزبعدش فوت کرد
قبل ازمرگش رفتم دیدنش بهش قول دادم بچه هاش رو روی تخم چشمام بزرگکنم
روزخاکسپاریش انقدرشلوغ بودکه خودمونم مونده بودیم این همه ادم ازکجاامده..
بتول هیچ وقت برام حکم هوو رونداشت چون قلب پاک بود
چندساله ازفوت بتول میگذره ولی من سعی میکنم هرماه برم سرخاکش((اگرنمیگم هرپنج شنبه چون توروستاخاکش کردن یه کم به مادوره))خداروشکربچه هامنوبه عنوان مادرشون قبول کردن
گاهی میگم شایدرسالت بتول این بودکه این ۲تافرشته روبه من هدیه بده بره..
به لطف خداکناربچه هاوسعیدزندگی ارومی دارم وخداروبابت این ارامشم سپاسگزارم
من به خواست خودم بتول رو واردزندگیم کردم ولی به کسی این پیشنهادرونمیکنم چون هرکسی یه ذاتی داره وممکنه مثل بتول سررراهتون قرارنگیره
ممنون ازاینکه وقت گذاشتید داستان زندگیم روخوندیدبراتون بهترینهاروارزومیکنم
درپناه خداباشید
پایان
.🔴🔴🔴🔴
💕زندگی همیشه عالی نیست....
همیشه احتمال مشکل هست...
مشکل آخر کار نیست...
بلکه شروع یه زندگی متفاوت و تازه است
@daneshanushe✍️
تقویم نجومی اسلامی
✴️ سه شنبه 👈27 آذر/ قوس 1403
👈15جمادی الثانی 1446👈17 دسامبر 2024
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌺 ولادت امام سجاد علیه السلام (به روایتی)
🔥هلاکت ولید بن عبدالملک " 96 هجری قمری" آن ملعون امام سجاد علیه السلام را به شهادت رساند.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️امروز سه شنبه برای امور زیر مناسب است.
✅مسافرت.
✅داد و ستد و تجارت.
✅خواستگاری و عقد و ازدواج.
✅شکار و صید و ماهیگیری.
✅دیدار با اشراف و بزرگان و علما.
✅و آغاز نویسندگی و نگارش کتاب و مقاله و... خوب است.
✅ برای پیوستن به کانال تقویم نجومی اسلامی و دریافت تقویم هر روز کافی است کلمه "تقویم همسران" را در تلگرام و ایتا جستجو کنید.
🚖سفر : مسافرت خوب است.
👶مناسب زایمان نیست.
🤕 بیمار امروز زود خوب شود.
🔭 احکام نجوم.
🌓 امروز قمر در برج سرطان است و برای امور زیر خوب است:
✳️امور کشاورزی و کاشت.
✳️کندن چاه و کانال.
✳️درختکاری.
✳️خرید و فروش.
✳️و معامله املاک نیک است.
🔵نوشتن حرز و سایر ادعیه و نماز و بستن آن برای اولین بار مناسب است.
👨👩👧👦مباشرت امشب شب چهارشنبه : مباشرت مکروه است.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت:
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،باعث سرور و شادی می شود.
💉💉حجامت خون دادن فصد.
🔴 #خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ،سلامت آفرین است.
✂️ ناخن گرفتن.
سه شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید بر هلاکت خود بترسد.
👕👚 دوخت و دوز.
سه شنبه برای بریدن،و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد)(خرید لباس اشکال ندارد)(کسانی که شغلشان خیاطی است میتوانند در روزهای خوب بُرش بزنند و در روزهای دیگر آن را تکمیل کنند)
✅ وقت #استخاره در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تاعشای آخر( وقت خوابیدن)
😴😴 تعبیر خواب.
تعبیر خوابی که امشب شبِ چهار شنبه دیده شود طبق ایه ی 16 سوره مبارکه "نحل" است.
و علامات و بالنجم و هم یهتدون...
و از معنای آن استفاده می شود که برای خواب بیننده حالتی غیر از آن حالتی که داشت روی دهد و از جانب شخص خوب و بزرگی به عظمت و بزرگی برسد و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
کتاب تقویم همسران صفحه 115
❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه.
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه #یاقابض که موجب رسیدن به آرزوها میگردد .
💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_سجاد_علیه_السلام و #امام_باقر_علیه_السلام و #امام_صادق_علیه_السلام سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞✨سه شنبه تون زیبا و شاد
🌸✨از خـدا میخواهم
💞✨هر آنچه آرزو داریـد
🌸✨بی دلیل نصیبتان شود
💞✨عشق و آرامش
🌸✨در کنارتان
💞✨عزت و خوشبختی
🌸✨همراهتان
💞✨سلامتی و تندرستی
🌸✨همیشہ در وجودتان باشـد
💞✨روزتون زیبـا و پر برکت
..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صحبت قبل ازدواج، هیچوقت توی موبایل نباشه...
آنهایی که بحث ازدواج را جدی میگیرند نباید با یکدیگر چت کنند!
دکتر سعید عزیزی
همسرانه
.
🔸ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﺣﺎﻟﺶ ﺑﺪﻩ ،ﺑﻬﺶ ﭼﯽ ﺑﮕﯿﻢ؟!
🔹ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﺣﺎﻟﺶ ﺑﺪﻩ ﺑﻬﺶ ﻧﮕﯿﺪ:
ﺍﯼ ﺑﺎﺑﺎ ﺍﯾﻨﻢ ﻣﯽ ﮔﺬﺭﻩ .. ﻧﮕﯿﺪ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯽ ﺷﻪ.. ﻧﺨﻮﺍﻫﯿﺪ ﺑﺎﺟﻮﮎ ﻫﺎﯼ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﺑﺨﻨﺪﻭﻧﯿﺪﺵ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﺩ ﺑﺨﻨﺪﻩ .. ﺧﻨﺪﻩ ﺍﺵ ﻧﻤﯿﺎﺩ ﻏﺼﻪ ﺩﺍﺭﻩ، ﺑﺮﺍﺵ ﺍﺯ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺣﺮﻑ ﻧﺰﻧﯿﻦ، ﺍﺯ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﻣﺜﺒﺖ ﻭ ﻣﺜﺒﺖ ﺑﺎﺵ ﻭ ﺑﻪ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﯼ ﻓﮑﺮﮐﻦ ﺣﺮﻑ ﻧﺰﻧﯿﺪ
👈ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﻪ ﺍﺻﻼ ﺍﯾﻦ ﺷﻤﺎ ﻧﯿﺴﺘﯿﻦ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﯿﻦ، ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺣﺮﻑ ﻧﺰﻧﯿﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﻭ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ.ﺑﻐﻠﺶ ﮐﻨﯿﺪ و ﭼﺸﻢ ﻫﺎﺵ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﯿﺪ..
👈ﺑﺮﺍﺵ ﭼﺎﯾﯽ ﺑﺮﯾﺰﯾﺪ، ﺑﺮﺍﺵ ﯾﮏ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﭙﺰﯾﺪ،ﺑﺬﺍﺭﯾﺪ ﺟﻠﻮﺵ، ﺑﻌﺪ ﺣﺮﻑ ﻧﺰﻧﯿﺪ ... ﺑﺬﺍﺭﯾﺪ ﺍﻭﻥ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﻪ ﻭ ﺷﻤﺎ ﮔﻮﺵ ﮐﻨﯿﺪ، ﻫﯽ ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﯿﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﻧﻈﺮﯾﻪ ﺻﺎﺩﺭ ﮐﻨﯿﺪ ﻭ ﻧﺼﯿﺤﺖ ﮐﻨﯿﺪ، ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﯿﺪ ﺍﮔﻪ ﺣﺮﻑ ﻧﺰﻧﯿﺪ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺑﺪﯼ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﻪ، ﺷﻤﺎ ﺟﺎﯼ ﺍﻭﻥ ﺁﺩﻡ ﻧﯿﺴﺘﯿﺪ.. ﺷﻤﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻭﻥ ﺁﺩﻡ ﺭﻭ ﺍﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﮑﺮﺩﯾﺪ..ﺩﺳﺘﺶ ﺭﻭ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ، ﺑﻐﻠﺶ ﮐﻨﯿﺪ،ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻨﯿﺪ.. ﺍﮔﻪ ﺩﻟﺶ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺧﻮﺩﺵ ﺣﺮﻑ ﻣﯽزنه این بزرگترین کمکه..
✌️️براي اوني كه مفيده ارسال كن💏
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
✅ کانال رسمی دکتر انوشه
۰
🖌#کانال_دڪتر_انوشه
@daneshanushe✍️
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
#بیراهه
#ادامه.دارد
.
سلام:
من سارا هستم دختر یکی مونده به آخر یه خانواده شلوغ از توابع یکی از شهرهای غربی کشور عزیزمون ایران
من روستا زاده ای هستم که در خانوادهای شلوغ چشم به جهان گشودم و
پنج برادر و سه خواهر داشتم به ترتیب ،عنایت دارا، حدیث، مریم، من (سارا)، علیرضا ،مصطفی شیوا و سعادت مادرم زن ساده و مهربونی بود که توی جوونیش بسیار مورد آزار خانواده
بابام قرار گرفت اما هیچگاه خم به ابرو نیاورد و مثل ماده شیری ما رو بزرگ کرد و پروردید اما پدرم هم کشاوز ساده ای بود که تمام دارایی اش زمین های کشاورزیش بود و با همون درآمد کم اما زندگی آبرومندانه ای برامون فراهم کرده بود.
همه چی عادی بود تا زمانی که خیلی زود خواهر بزرگم حدیث توی پونزده سالگی ازدواج کرد و رفت تهران و بعد از اون متاسفانه بلای بزرگ زندگی ما رخ داد و خواهر دومم دچار بیماری مغزی شد و توی سن هجده سالگی دار فانی رو وداع گفت و با رفتنش زندگی رو به کام همه مون تلخ
کرد!
بعد از مرگ مریم خواهرم دیگه مادرم اون زن سابق نشد و افسردگی شدید گرفت و تمام کارهای خونه افتاد روی دوش من کارهایی که برای یه دختر بچه ده ساله اون زمان دشوار بود اما چاره ای هم نبود و باید از پسش بر می اومدم
همین کار به دست گرفتن در کودکی منو تبدیل به کدبانویی کرد در
بزرگسالی حالا علاوه بر کارهای خونه باید از خواهر و برادر کوچیکترم هم مراقبت میکردم و این همه کار برای اون سن خیلی سخت بود! گذشت تا من کم کم بزرگتر شدم و حالا دختری هجده ساله و از آب و گل درومده شده بودم و سیل خواستگارا سمت خونه ما روونه شدن! من حالا یه دختر نوجوان قد بلند با پوستی روشن و چهره ای که اجزای اون رو خداوند زیبا چیده بود به همین خاطر کلی از فامیل خواستگار داشتم از بین این خواستگارها هیچ کدوم دلم رو نمیگرفتن و من هرروز با دختر همسایه مون که اسمش مطهره بود و مادرش رو هم تازه از دست داده بود راهی مدرسه میشدیم و صد البته بین راه هرروز صبح چشمم به چشمای پسر خاله مطهره میافتاد به اسم سجاد که اتفاقا خونه شون همسایه دیگه ما بود و پنجره یکی از اتاقاشون هم به کوچه مشرف بود. سجاد یه پسر خوشتیپ و مهربون بود که اینطوری از در و همسایه شنیده بودم مادرش میخواست مطهره رو براش لقمه بگیره اما نگاه های سجاد چیز دیگه ای رو .میگفت کلا چشمهای جذابی هم داشت و هرروز صبح که با مطهره از کوچه رد میشدیم اینقدر منتظر میموند جلو در تا ما رو
ببینه...
جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و...
با جون و دل میشنوم🥺👇
🧚♀🕊 ♥️ @Delviinam
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
✦𝐉𝐨𝐢𝐧⇝︎ 𐏓@HammDeli
⭕️ زمان !
همیشه در حال گذر است
روزهای خوب به خاطرات
خوب تبدیل می شوند
و روزهای بد
به درس های خوب ...
امیدوراوم همیشه
خاطره های خوب داشته باشین
🆔 💫🌟🌟🌟
۰
🖌#کانال_دڪتر_انوشه
@actorsgallery💖
#انگیزشی
وقتی به چیزای منفی فکر نکنی..
وقتی سعی میکنی کتاب بخونی..
وقتی تلاش میکنی که هر روز بهتر از دیروز باشی..
وقتی شکرگزار چیزهایی که داری، باشی..
وقتی هدف داشته باشی و براش قید خیلی از بیرون رفتن ها و خوش گذرونیاتو میزنی..
و وقتی ساده و مهربونی و سعی میکنی هر روز به همه کمک کنی؛ تو یکی از کسایی هستی که دنیارو قشنگ تر میکنه و قطعا به هدفش میرسه..
اصلا واسه چی به آرزوهات نرسی؟!همینجوری خوب باش!دنیا به مثل تو زیاد نیاز داره...
مثبت فکر کنید ...
سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #بیراهه #ادامه.دارد . سلام: من سارا هستم دختر یکی مونده به آخر یه خانواده شلوغ
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
#بیراهه
#ادامه.دارد
.
فقط ببینه و بیش از اونم خلافی نمیکرد و بعدش هم با موتورش راهی محل کارش میشد تا ساعت سه بعد از ظهر و از اون ساعت هم توی اتاقی که پنجره اش به کوچه مشرف بود اینقدر منتظر می موند تا باز ما رد بشیم و اون بتونه ما رو !ببینه تازه هر هفته هم چند روزش به بهونه های الکی می اومد خونه ما مثلا هم می اومد به جلیل برادرم که همسن خودش بود سر بزنه هم مثلا می اومد دنبال وسیله ای که به تبع اون منو ببینه منم چون بیشتر کار خونه با خودم بود زیاد توی حیاط می اومدم و سجاد قشنگ میتونست به مقصودش برسه! انگار دیدن من براش شده بود مسکن و من اینو قشنگ با حس های خدادادی زنانه ام حس میکردم
صبح ها هم که با مطهره میرفتم چه توی سرمای برفی روستای ما چه توی گرمای خرداد ماه اینقدر جلوی در میموند که ما رو ببینه اوایل احساس میکردم به خاطر مطهره است اما نبود و اینو چشماش و طرز نگاهش لو میداد.
خاله و
من و مطهره که رد میشدیم همیشه اون هر روز سرش به موتورش گرم بود و مثلا تعمیرش میکرد و معلوم نبود چه مشکلی داره که هرروز صبح باید باهاش ور برره!!! هروز وقتی بهش میرسیدیم مطهره با سر پایین میگفت سلام پسر اونم سریع بلند میشد و با لبخند سلام میداد و از قصد چند دقیقه ای با مطهره خوش و بش میکرد و این وسط میتونست چند کلامی هم با من کاسب بشه که قشنگ صداش میلرزید وقتی صحبت میکرد؛ بیشتر هم به من خیره میشد و من هم سرمو همیشه پایین می انداختم این روند ادامه داشت تا اینکه دیگه مطمن شدم روی من نظر داره و با زن داداش بزرگم
که باهاش صمیمی بودم هم در میون گذاشتم اونم از فامیلهای سجاد بود و گفت حالا بزار ته توش رو در میارم همینطور هم شد و رفته بود به سجاد گفته بود چرا صبحها سر راه دخترهای مردم وایمیسی؟ اونم حق به جانب گفته بود !میخوامش نازیلا زن داداشم هم اونجا بهش میخنده و
میگه تو مطهره رو میخوای حالا چطور حرف از سارا میزنی؟! قباحت نداره؟! سجاد هم میگه مطهره رو دوست دارم اما به عنوان دختر خاله ام فقط ولی دلم پیش سارا هست و پشت بندش وقتی میبینه نازیلا که دختر عمه اش بود هم قابل اعتماده ازش خواهش میکنه که بیاد و با من حرف بزنه و اونم میگه به سارا میگم اما مطمنم مادرت نمیزاره و میگه مطهره
حق تو هست سجاد ام میگه من اجازه نمیدم و سارا رو بالاخره عقد
میکنم
نازیلا وقتی اینو بهم گفت جلوش سوتی ندادم اما دلم غنج رفت و قشنگ حس کردم منم دوستش دارم آخه سجاد پسر محجوب و با ادبی بود و
همه روی
متانت
و ادبش قسم میخوردن و از اون طرف وقتی یه دختر نوجوون میبینه یه پسر اینقدر خاطرش رو میخواد طبیعیه که اونم دلبسته بشه!
ادامه دارد .
🍀💔🍀💔🍀💔🍀💔🍀💔
💔
🍀
💔
آیا زنی بدون دلیل طلاق میگیرد؟
بسیاری از آقایان میگویند “زنم بدون دلیل طلاق میخواد. من چیزی براش کم نزاشتم، مشکل خاصی نداریم، چرا میخواد از من طلاق بگیره❓
مگه من معتادم، دست بزن دارم یا خیانتکارم؟”
اما وقتی بیشتر با آنها صحبت کنید، متوجه میشوید همسرشان بیدلیل طلاق نخواسته، اتفاقا دلایل زیادی هم آورده ولی مسئله این است که این دلایل از نظر آنها قابل قبول نبوده است.
از نظر آقایان طلاق و جدایی زمانی قابل مطرح شدن است که یک دلیل مشخص و واضح و البته بزرگ مثل خیانت، اعتیاد یا خشونت وجود داشته باشد. اما همه خانمها فقط به این دلایل نمیخواهند جدا شوند، گاهی دلایل دیگری دارند.
بنابراین بهتر است برخی از دلایل خانمها برای جدایی را بدانیم.
🏷گرم نبودن رابطه؛
🏷نداشتن تکیهگاه و پشتیبان؛
🏷یکسان نبودن طرز فکر و اهداف دوطرف؛
🏷نارضایتهای جنسی؛
🏷مسایل مالی؛
🏷مشکلات با خانواده همسر؛
آقایون بهتر است، به جای بیهوده دانستن نارضایتیهای همسرتان، با او صحبت و همدلی کنید و از او بخواهید با مراجعه به یک متخصص در حل شدن مشکلات و تصمیمگیری کمکتان کند.
🍀
💔
.
💔🍀💔🍀💔🍀💔🍀💔🍀
❤️
💖نکته ها💖
💞زنان از مردانی که خوش اخلاق و منظم هستند بسیار خوششان آمده و در زندگی به دنبال چنین شخصیتهایی برای ازدواج می گردنند.
💞اکثر زنان از مردان با غیرت که نسبت به خانواده و حریم آن حرمت قائل باشند و همچنین از هرگونه انحراف اخلاقی به دور و دارای سلامت اخلاقی باشند علاقه مند هستند.
زنان دوست دارند با مردانی صحبت کنند که شنونده خوبی باشند و آنها را در رفع مشکلشان کمک کنند علاوه بر این خوش رفتاری، توانایی تامین مالی خانواده و تکیه گاه مناسب برای خانواده و همسر از دیگر خصوصیاتی است که برای خانمها حائز اهمیت است.
💞بسیاری از زنان به دنبال مردی هستند که به حقوق همسرش توجه کند این خانمها بیشتر خواهان مردی هستند که غیر از احترام دارای اخلاقی مهربان و وفادار باشند.
💞خانمها نسبت به مردان تنبلی که تلاشی برای تامین نیاز مادی و معنوی خانوادهی خود نمیکند علاقهای ندارند همچنین همسری را میخواهد که حمایتگر مناسبی در طول زندگی باشد در واقع دوست دارد همسرش قدم به قدم در طی زندگی با او همراه باشد.
💞به طور کل زنان با درک عواطف و بیان احساسات از طریق ارتباط کلامی احساس صمیمت میکنند، در حالی که مردان از این که قدرتمند باشند لذت میبرند و زمانی احساس صمیمیت میکنند که کسی به تواناییهای آنان ایمان داشته باشد.
همسرانه
❤️