#روانشناسی 🌱
•نُه جمله طلایی حتما بخونید:
١)یادت باشه تا خودت نخوای هیچکس نمیتونه زندگیتو خراب کنه
٢)یادت باشه که ارامش رو باید تو وجود خودت پیدا کنی
٣)یادت باشه خدا همیشه مواظبته
۴)یادت باشه همیشه ته قلبت یه جایی برای بخشش ادما بگذاری
۵)زبان استخوانی ندارد اما انقدر قوی هست که بتواند قلبی را بشکند مراقب حرفهایمان باشیم
۶)زندگی کوتاه نیست مشکل اینجاست که ما زندگی رو دیر شروع میکنیم
٧)دردهایت را دورت نچین که دیوار شوند زیر پایت بچین که پله شوند
٨)هیچوقت نگران فردایت نباش خدای دیروز و امروز فردا هم هست اگر باشیم
٩)ما اولین دفعه است که تجربه بندگی داریم ولی او قرنهاست که خداست
┄┅═✧☫✧●●✧☫✧═┅┄
#روش_سخنوری
@soKhanRanyRawesh
8.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#گمراهی_دانشمندان
1️⃣ علت اصلی رانده شدن شیطان از درگاه الهی چیست؟
2️⃣ چرا برخي عقلاء و دانشمندان خداباور و ديندار نمي شوند؟
3️⃣ چرا برخی دانشمندان مستبصر، مسلمان و شیعه نمی شوند؟
#استاد انصاریان
➖➖➖➖➖➖➖➖
┄┅═✧☫✧●●✧☫✧═┅┄
#روش_سخنوری
@soKhanRanyRawesh
8.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 "حدیث علائم ظهور..."
☀️از امام کاظم علیهالسلام
💥یمن، مصر عراق و...
🔹در در روایات هیچ اشارهای به آشفتگی و و هم ریختگی در ایران نیست...
ایران از بلیات قطعاََ حفظ خواهد شد.
┄┅═✧☫✧●●✧☫✧═┅┄
#روش_سخنوری
@soKhanRanyRawesh
6.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨 ظهور امامزمان (عج) با گوشهی خانه و مسجد نشستن و عجل لولیک الفرج گفتن و به جامعه بیتوجهی کردن، نزدیک نمیشود.
🌑 تنها گوشه گیری کردن و دعای فرج خواندن، مثل این است که در شب تاریک انسان یک چراغ هم روشن نکند چون فردا قرار است خورشید عالمتاب طلوع کند.
✅ ظهور امام زمان (عج) با کار و زمینه سازی ما در جامعه، متحد کردن مسلمانان با یکدیگر و مبارزه با ظلم و فساد نزدیک میشود.
🏷 #امام_زمان_عجّل_الله_فرجه #امام_خمینی_رحمة_الله_علیه #مقام_معظم_رهبری
┄┅═✧☫✧●●✧☫✧═┅┄
#روش_سخنوری
@soKhanRanyRawesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیچ وقت با اصفهانیها در نیفتید😅
منم شوهر خالدم😂
#خنده_حلال
😁 ┄┅═✧☫✧●●✧☫✧═┅┄
#روش_سخنوری
@soKhanRanyRawesh 😅
🔻 #بسیار_زیبا
🔸 از امام صادق پرسیدند:
که چرا کسانی که در آخر الزمان
زندگی میکنند رزق و روزیشان تنگ است؟
فرمودند : به این دلیل
که غالبا نمازهایشان قضا است.
مرحوم آیت الله حاج حسنعلی نخودکی
اصفهانی در وصیت خود به فرزندش می گوید :
«اگر آدمی چهل روز به
ریاضت و عبادت بپردازد ولی
یک بار نماز صبح از او فوت شود ،
نتیجه آن چهل روز عبادت بی ارزش است.
فرزندم تو را سفارش می کنم
که نمازت را اول وقت بخوان و از
نماز شب تا آن جا که می توانی غفلت نکن.»
برای این که نماز صبح خواب نمانید،
«قبل از خوابیدن» آخرین آیه سوره کهف
را بخوانید و حین قرائت آیه،
ساعتی که قصد دارید بیدارشوید
را در ذهن داشته باشید.
✍🏻 آیه اخر سوره کهف
بسم الله الرحمن الرحیم
«قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحی إِلَیَّ
أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ کانَ یَرْجُوا
لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ
لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحدا»
┄┅═✧☫✧●●✧☫✧═┅┄
#روش_سخنوری
@soKhanRanyRawesh
🌷شهید محمد اسلامی نسب
تاريخ تولد : 1333/11/28
تاريخ شهادت : 1365/10/4
مسئوليت : فرمانده گردان امام رضا (ع) لشكر 19 فجر
محل شهادت : محور شلمچه
عمليات : كربلاي چهار
مزار شهید : گلزار شهداي شيراز
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
عملیات کربلای 4 به اتمام رسیده بود.
اطلاع یافتم که دشمن تعدادی از شهدا را در زیر خاک های گرم و سوزان شلمچه دفن کرده است.
جمعی از اسرای عراقی را برای تفحص از جسد این عزیزان در منطقه نگه داشتیم. مدتی را به جستجو پرداختند، اما اثری نیافتند.
ناامیدانه دست از تلاش بر داشتند و آستین به عرق خیس کردند.
در راه رفتن به اردوگاه بودند که ناگهان فریاد یکی از آنها به هوا خواست و مفهوم کلام عربی اش این بود که من جای دفن شهدا را به خاطر آوردم، برویم تا نشانتان بدهم.
برادران را به پای تپه ای برد که پرچم عراق بر روی آن نقاشی شده بود ...
زمین را حفر کردند و اجساد را بیرون آوردند.
از قبل به مسئول تعاون لشکر تأکید کرده بودم که اگر جسد شهید اسلامی نسب پیدا شد به من اطلاع بده.
همین طور هم شد.
سریعاً خود را به معراج شهدا رساندم،
حیرت و شگفتی غیر قابل وصفی بر چهره ام گل انداخت وقتی آن پیکر مجروح را تازه و معطر دیدم.
اصلاً انگار نه انگار که پانزده روز در زیر خاک های گرم و سوزان آرمیده بود.
خدایا! خیلی عجیب بود.
جنازه عراقی ها که یکی دو روز از آن می گذشت بوی تعفنش بلند می شد اما شهید ما هنوز بعد از سه ما پیکرش سالم بود.
بعد از سه ماه و هشت روز که شهید اسلامی نسب را برای خاکسپاری آورده بودند پهلوی این شهید شکافته بود و خون تازه بیرون می آمد.
به اين شهيد به دليل آنكه علاقه بسيار زياد به معناي واقعي به حضرت زهرا(س) داشت دوستانش بهش مي گفتند سردار زهرايي......
ا🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱
🎤 بابا هر از گاهی که یکی از رفقایش شهید می شد، اگر می توانست برای مراسم ختمش حتماً به شیراز می آمد و گاهی در مراسم شهدا سخنرانی می کرد.
یک روز که از خط برگشته بود، گفت: ابوذر، فردا مراسم فلان شهید است، من می خواهم برم شیراز، میای؟
من که مدت ها بود به شیراز نیامده بودم، از خدا خواسته گفتم: چرا که نه!
با هم به میدان چهار شیر اهواز آمدیم. نمی دانم چه مناسبت یا ایامی بود که اصلأ ماشین برای شیراز پیدا نمی شد. چند دقیقه ای که بی نتیجه ایستادیم، متوجه بابا شدم که سر به سمت آسمان کشید و گفت: خانم، یا حضرت زهرا، من را شرمنده این شهید نکن، کمک کن به مراسم ختمش برسم!
خدا شاهد است، سرش را که پائین آورد، به دقیقه نکشید، یک ماشین آریا جلو پای ما ترمز زد؟
-کجا؟
- شیراز!
- تا گچساران میرم!
بابا کمی فکر کرد و گفت: توکل به خدا، ابوذر سوار شو.
سوار ماشین شدیم. توی راه بابا گفت: آقا حالا مسیرت شیراز نیس!
- نه آقا، من گچساران میرم.
به گچساران رسیدیم. یک دفعه راننده برگشت و گفت: برادر، منصرف شدم خودم شما را تا شیراز می رسانم!
بعد هم ما را به شیراز رساند و پدر به موقع به مراسم آن شهید رسید.
(به روایت ابوذر اسلام نسب)
ا▫️🔹▫️🔹▫️🔹▫️🔹▫️
🌷در جریان بمباران پادگان ابوذر در سر پل ذهاب، ترکشی یا شیشه ای، مثل خار بر چشم محمد وارد شده و آن را بد جوري پاره کرده بود. خبردار شدم در اصفهان بستری است. خواستم به اصفهان بروم که گفت: نیا، من اینجا نمی مانم.
از اصفهان به منطقه برگشته بود. چند روزی مرخصی گرفتم و به اهواز رفتم. دیدم پنبه و باندی روی چشم زیر عینکش گذاشته است.
گفتم: وضع چشمت چه جوره؟
خندید و گفت: نگران نباش، خوبه، مشکلی نداره!
مدتی بعد برگشت شیراز و در بیمارستان خلیلی چشمش را به متخصصان چشم پزشک نشان داد. پزشکان پس از معاینه گفتند: امیدي به برگشت بینایی و بهبود چشم شما نیست!
غم سنگینی بر دل محمد نشسته بود، دوري از جبهه و هدف بزرگ زندگیش، مثل کوهی از درد بر سینه اش سنگینی می کرد. چند روز بیشتر از قطع امید پزشکان نگذشته بود که دوباره به بیمارستان برگشت. با اصرار کادر پزشکی را راضی کرد تا چشمش را عمل کنند. می گفت: شما با رمز یا فاطمه الزهرا (س) جراحی را شروع کنید. هرچه از دستتان بر می آید انجام دهید، کاری هم به نتیجه عمل نداشته باشید.
بالاخره یکی از پزشکان، توکل کرد و راضی به این عمل شد. چند روز بعد از عمل، وقتی بانداژ چشمان محمد باز شد، بینایی مجددش، اشک حیرت را به چشم همه پزشکان نشاند. نتیجه عمل با آنچه آنها تصور می کردند قابل مقایسه نبود. هنوز پانسمان چشمش را کامل برنداشته بودند که دوباره عازم منطقه شد.
(به روایت علی اسلام نسب)
┄┅═✧☫✧●●✧☫✧═┅┄
#روش_سخنوری
@soKhanRanyRawesh
.
😅ای کاش از این #شکلاتها داشتیم....
😁😅😂😂😂
💫*رفیقم میگفت :*
*۳۰ سال پیش خواستم برم شیراز رفتم ترمینال وسواراتوبوس شدم.🚌*
*صندلی جلوم زن و شوهری بودند که یه بچه تُپل و شیرین ۳یا ۴ ساله داشتند.👶*
*اتوبوس راه افتاد.۱۶ ساعت راه بود.*
*طی راه ؛ بچه تپل و شیرین که صندلی جلو بود؛هی به سمت من نگاه میکرد و میخندید.😁*
*چندبار باهاش دالی بازی کردم و بچه کلی خندید...😁*
*دست بچه یه کاکائوکه نمیخوردش.*
*تو دالی بازی ؛یهو یه گاز ازکاکائو بچه زدم .*
*بچه کمی خندید..😁*
*کمی بعد مادر بچه با خوشحالی به شوهرش گفت: ببین ؛ بالاخره کاکائو را خورد.☺️*
*دیدم پدر و مادرش خوشحالند؛ گفتم بذار بیشتر خوشحال بشند.*
*خلاصه ۳ تا کاکائو را کم کم از دست بچه؛یواشکی گاز زدم وبچه هم میخندید.😁*
*مدتی بعد خسته شدم.*
*چشمم را بستم و به صندلی تکیه دادم ، که یهو ای واییییی..😱*
*مردم از دل پیچه.....دل و رودم اومد تو دهنم..سرگیجه داشتم.. داشتم میترکیدم.😱*
*دویدم رفتم جلو و به راننده وضعیت اورژانسی خودم را گفتم.*
*راننده با غرغر 😏*
*تو یه کافه وایساد.*
*عین سوپر من پریدم و رفتم دستشویی*
*برگشتم واز راننده تشکر کردم و نشستم روی صندلی*
*اتوبوس راه افتاد.*
*هنوز ۱۰ دقیقه نگذشته بود که درددل شروع شد.*
*طوری شده بود که صندلی جلوی خودم را گاز میگرفتم .از درد میخواستم داد بزنم.چه دل پیچه وحشتناکی..تموم بدنم را میکشیدند..مردم خدا....😭😱*
*دویدم پیش راننده و با عز والتماس وضعیتم را گفتم.*
*راننده اومد اعتراض کنه؛ حالت چهره مو دید،😰*
*راننده زد بغل جاده و گفت:*
*بدو داداش*
*پریدم بیرون و دقایقی بعد برگشتم به اتوبوس.*
*تشکر کردم..*
*از درد داشتم میمردم.دهنم خشک بودو چشام سیاهی میرفت.*
*رفتم روی صندلی نشستم.*
*گفتم چرا اینجوری شدم.*
*غذای فاسد که نخورده بودم.*
*دیدم دست بچه باز کاکائو هست.*
*از پدر بچه پرسیدم :*
*بچتون کاکائو خیلی میخوره؟*
*پدرش گفت: نه ؛*
*کاکائو براش بده.*
*اومدم بپرسم*
*پس چرا کاکائو بهش میدی؟*
*که مادرش گفت:*
*حقیقت بچمون یبوست داره. روی کاکائو ،ملین زدم تا شاید افاقه کنه؛*
*تا حالام دو یا ۳ تا هم خورده ؛ ولی بی فایده بوده.*
*من بدبخت خواستم ادامه بدم که یهو درد مجددا اومد.میخواستم دادبزنم و کف اتوبوس غلت بزنم .😱😱*
*رفتم پیش راننده؛*
*راننده با خشونت گفت : خجالت بکش ؛ وسط بیابونه؛ ماشین که شخصی نیست.*
*برو بشین.😡*
*مونده بودم بین درد و خجالت.یه فکری کردم.*
*برگشتم پیش پدر و مادر بچه و گفتم : منم یبوست دارم .*
*میشه به من هم کاکائو بدید..*
*۳ تا کاکائو ملین گرفتم و رفتم پیش راننده عصبی و با ترس*
*و خنده گفتم: 😅*
*عزیز چرا داد میزنی ؛ نوکرتم؛ فداتم ؛ دنیا ارزش نداره؛ شما ناراحت نشو؛ جون همه ما دست شماست.*
*معذرت میخوام.*
*بیا و دهنت را شیرین کن..*
*راننده هم که سیبیل کلفت و لوطی بود؛ گفت :*
*ایول ؛ دمت گرم ؛ بامرامی ؛ آخر مردای عالمی*
*خلاصه ؛ ۳ تا کاکائو را کردم تو دهنش و رفتم سر جام نشستم و از درد عین مار به خودم پیچیدم.😰*
*۱۰ دقیقه نشده بود که راننده صدام کردو گفت:*
*داداش ؛ جون بچت چی به خورد من دادی؟؟ترکیدم.*
*داستان کاکائو و بچه را براش گفتم.راننده زد بغل جاده و گفت بریم پایین.*
*خلاصه تا شیراز هر نیم ساعت میزد کنار و میگفت: بریم رفیق..*
*مسافرهاهم اعتراض که میکردند؛ راننده میگفت: پلیس راه گفته که یه گروه تروریست و نامرد؛ تو جاده میخ ریختند؛ تند تند باید لاستیکها را کنترل کنم که نریم ته دره...*
*ملت هم ساکت بودند و دعا به جون راننده میکردند.😌😃*
*این را عرض کردم که بدانید برای انجام هر کاری؛ مسئولش باید همدرد باشه؛ تا حس کنه طرف چی میکشه. مسئول باید مثل آحاد جامعه ماهی بیشتر از ۱۲ الی۱۴ میلیون حقوق نداشته باشد*
*آن وقت با خانه مستاجری، هزینه های سرسام آور زندگی... می فهمید درد مشترک یعنی چی*
*ای کاش از این شکلاتها داشتیم و به هر مسئولی ۳ تا فقط ۳ تا میدادیم تابگه داداش وایسادم که باهم بریم*
😞🤭🤪،،😅🤣👆
📣#طنز
┄┅═✧☫✧●●✧☫✧═┅┄
#روش_سخنوری
@soKhanRanyRawesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🇮🇷🌸🌹🌸🇮🇷
🔷 مــــداحـــی #خــاطــره_انــگیز... «#دریا_دلی_غَوّاصی، #شاه_ماهی_احساسی» از حاج مهدی رمضانی برای عملیات #کربلای۴ و #غَوّاصان_دست_بسته...
┄┅═✧☫✧●●✧☫✧═┅┄
#روش_سخنوری
@soKhanRanyRawesh
#داستان_آموزنده
🔆فكر ديگران و براى ديگران
روزى امام حسن مجتبى عليه السلام وارد اتاق مادرش ، حضرت زهراء عليها السلام گرديد، ديد كه مادرش در حال ركوع نماز است و براى مردها وزن هاى مؤ من با ذكر نامشان دعا مى كند.
گوش كرد، كه ديد مادرش فقط براى ديگران دعا مى نمايد و براى خويش ، هيچ دعائى نمى فرمايد، جلو آمد و اظهار داشت : اى مادر! چرا مقدارى هم براى خودت دعا نمى كنى همان طورى كه براى ديگران دعا مى نمائى ؟
حضرت زهراء سلام اللّه عليها پاسخ داد: اى فرزندم ! اوّل ما بايد به فكر نجات همسايه باشيم و سپس براى خودتلاش و دعا كنيم .
و در حديثى وارد شده است كه : دعاى مؤ من در حقّ ديگران مستجاب مى شود و موقعى كه انسان در حقّ ديگران و براى ديگران دعا كند، ملائكه الهى براى او دعا خواهند كرد، كه حتما، دعاى آن ها مستجاب خواهد شد.
📚احقاق الحقّ: ج 25، ص 255، بحار: ج 43، ص 81 ، مستدرك الوسائل : ج 5، ص 244، ح 1.
✾#روایت
┄┅═✧☫✧●●✧☫✧═┅┄
#روش_سخنوری
@soKhanRanyRawesh