راستش را بخواهید دقیقتر که نگاه میکنم می بینم چقدررر راه ارتباطی با امام سجاد علیه السلام برای ما باز است آن هم در امور بظاهر ساده و دم دستی ...
اموری که هر انسانی در زندگی با آن مواجه است:
اول صبح و شام، هنگام رویت هلال ماه، روز جمعه، هنگام مشاهده ابر و رعد و برق؛ هنگام بیماری؛ اعتراف به گناهان و طلب توبه، هنگام قرار گرفتن در ظلم و ستم ، هنگام شنیدن خبر مرگ، هنگام سختی و رنج و و ......همممه اینها گره خورده است به زندگی روزمره ما، یعنی امام سجاد علیه السلام از همین نشانه هایی الهی که ما به آنها عادت کرده ایم، پلی برای عبادت می سازد و اگر بخواهیم دست ما را می گیرد و در دست خدا میگذارد.😍
از خودم مثال میزنم. من از صدای رعد و برق شدیددد می ترسم و بگذارید بگویم، کم می ماند که جان به جان آفرین تسلیم کنم .😥
همین چند وقت پیش، شبی در خواب بودم و با صدای فووق العاده شدید رعد و برق، بیدار شدم و قلبم از جا کنده شد، و بیدل شدم؛ اما دهلوی نه!! 😊
همیشه این جور مواقع یاد یک فراز از دعاهای امام سجاد علیه السلام میافتم که در دعای 50 صحیفه می فرماید:
...والّتی لاتستطیع صوت رعدک ، فکیف تستطیع صوت غضبک ؟؟!! فارحمنی اللهم ..😭
یعنی در همین نشانه الهی که خوف را در من بر می انگیزاند، راهی به سوی امام هست؛ امامی که طبق فرازی از زیارت جامعه کبیره، باران هم به واسطه وجود آنان بر ما می بارد.🌨
و باز هم وقتی در قحطی بی بارانی هستیم، خیلی زیبا از زبان امام سجاد علیه السلام می توانیم برای طلب باران دعا کنیم❤️
وقتی در درد و تب و سختی های کرونا دست و پنجه نرم می کنیم، این فراز از دعای 15 صحیفه چه زیبااااااا جلوه می کند و معادله های ناموزون ما را جهت دهی میکند:
...ولک الحمد علی ما أحدثت بی من علّة فی جسدی..💔
#صحیفه_سجادیه
💠مراقبهی بعد از عاشورا
🔸 برای انسانی که به #عاشورا رسیده است، #مراقبهی بعد از عاشورا، مراقبه در مراتب حضور است. چنین فردی باید محاسبه کند که آیا توانسته است به آنهایی که همه چیز خود را در راه ولی خدا بذل کردهاند، بپیوندد؟ آیا به جایی رسیده است که حاضر باشد در مقابل ولی خدا قطعه قطعه شود، فقط برای آنکه ولی خدا بتواند یک نماز دیگر بخواند؟
#آیت_الله_میرباقری
کتاب #مراقبههای_عاشورایی/ ص ۱۱۸
@ketabjan_com
از خدا پنهان نیست ولی از شما پنهان است و من میخواهم بر شما هم آشکار کنم که😅 :
این روزها بشدددت دلم هوایی شده است تا کتاب رمانی را که سال قبل خوانده بودم، دوباره بخوانمش❤️
من زیاد اهل رمان و این حرفا نیستم و علی رغم اینکه سندرم مطالعه بی قرار دارم؛ تعداد کتابهای رمانی که خوانده ام محدود است و جالبش اینکه هر رمانی که خوانده ام را ، حتما بیش از یک بار مطالعه کرده ام؛ الّا همین رمانی که میخواهم دوباره بخوانمش😊
خلاصه صرف نظر از نقدهایی که ممکن است بر این رمان داشته باشم؛ بدجووور هوایی شدم دوباره بخوانمش 😍
رمانی با محتوای مذهبی که اتفاقا از حیث بازه زمانی هم، معرفی آن بسیار مناسب است (حتما یادم باشد برای عزیزان متوسطه دوم هم معرفی کنم) .
هاااا چیه؟ مشتاق شدید بدونید کدوم کتاب؟😉
اجازه بدید هر موقع کتاب به دستم رسید، اول خودم فیض ببرم؛ بعدا با شما به اشتراک بذارم.
چراغی که به خانه رواست؛ به مسجد حرام است😅😂🤣
یعنی اول، خودم؛ بعدا شما😜
از عوارض بهبودی بعد از کرونا است که آدم، خودخواه میشه🙈😅
ادامه دارد...
معرفی کتاب#
چراغی که یکبار به خانه روا بوده، بار دومش به خانه حرام و بار اولش به مسجد روا است.😅
یعنی با اینکه اون کتاب به دستم نرسیده ؛ ولی اول شما، بعدا خودم😉
من رفتم ته صف، ولی بعضیا منتظر مشتاق عجول تشریف دارن😄
انقد اسامی کتابهایی که من خوندمشون رو تو ذهنشان مرور کردن که بلکه به یه جایی برسن؛ ولی نرسیدن😅
اومد پرسید اسم کتاب ، رمان " طوفان دیگری در راه است" ؟
گفتم اتفاقا اونم کتاب خوبیه و خوندمش؛ ولی ، این، اون نیست😜
اسم چندتا رمان دیگه رو هم گفت؛ ولی اونا هم نبود.
تازه همین عزیز، چند روز پیش اومد گفت برا کانال، هم انتقاد دارم و هم پیشنهاد.
گفتم بفرما😍
گفت: انتقادم اینه که مطلب کم میزارین حوصله ام سر میره😐 پیشنهادم اینه که مطلب زیاد بذارید😐
منم گفتم برو خوش باش با همین کم ها...من کلا کم می گویم و گزیده می گویم چون دُر 😅😂
خلاصه جونم براتون بگه این اواخر، اون کتاب برام تداعی شده بدجور، علی رغم برخی نقدها، طرح جلدش و عنوانش برام جااالب بود؛ جالبتر شده❤️
کار اصولی اینه که اول عنوان کتاب رو با اسم نویسنده بگم و طرح جلدش رو براتون بیارم؛ ولی من یک آدم غیراصولی هستم، از آخر به اول میام😅
بفرمایید بخشهایی از متن کتاب رو 👇
باز گمش کردم دلم می خواست برایش درد دل کنم و بپرسم چرا فقط من باید این وسط مریض شوم و به آن حال بیفتم.
شما که دکترید، راهنمایی ام کنید. و بگویم دکتر جان من فکر می کنم از شدت ضعف دچار مالیخولیا شده ام و به قول شما پزشک ها گرفتار سندرم حاج ناصر شده ام و ویروسی در ذهن من به فحش فعال شده است که هر چه پیش تر می روم، سلول های بیشتری را از من دربرمی گیرد. بفرما. سر و کله اش پیدا شد و این بار مشتی بادام ریخت توی مشتم و رفت. هیچ سوالی نکرد. نپرسید «خوبی؟»، نگفت «تصمیمت چیست؟»، عین فرفره رفت. چهارده تا بادام بود. دستش را خواندم. حتما به نیت چهارده معصوم. می خورم. بسیار خوب. فحشت هم نمی دهم. چون اینجا نجف است و علی هست و آه ...
آیا احضار شدن همان طلبیده شدن است؟ برای پاسخ به این سؤال باید جدیدترین اثر علی مؤذنی داستان بلند «احضاریه» را خواند. یکی از درونمایههای کتاب «احضاریه» به چالش کشیدن بحث طلبیده شدن از جانب معصوم است.
علی مؤذنی با هنرمندی این مضمون را لابهلای سطور کتاب پنهان کرده. اینکه معصوم ما را نمیطلبد احضار میکند. طلبیدن یعنی درخواست کردن و این درخواست باید از جانب ماموم باشد نه امام. من باید طلب دیدار امام را داشته باشم. و این طلب به معنای طلبکار بودن نیست. به معنی درخواست و خواهش است. اما احضار کردن یعنی به حضور خواستن. یعنی لایق دیدار شدن. یعنی اذن دادن. گاهی هم این احضار یعنی یک مأموریت. یا انجام یک رسالت. ما به حضور امام احضار میشویم نه فقط برای حال خوش و اجر معنوی و اخروی. گاهی برای خورد شدن و دوباره ساخته شدن باید در محضر امام حاضر شویم. گاهی هم قرار است حامل یک پیام باشیم و گاهی حتی خودمان هم متوجه رسالت و مأموریتمان نمیشویم.
به چالش کشیدن مخاطب یکی از خصوصیات اکثر آثار علی مؤذنی است. اما آثار این نویسنده ویژگیهای دیگری هم دارند که آشنایی با آنها باعث درک بیشتر این کتاب میشود. یکی از این خصوصیات نحوه ورود به داستان است. این ورود حتی اگر به صورت مقدمه پیش از داستان باشد آنقدر ناگهانی است که تفکیک راوی داستان با نویسنده بسیار سخت میشود.
📖 #معرفی کتاب
#احضاریه 🏴
🖊 اثر: #علی_موذنی
🏴شرح زیبایی از زندگی #حضرت_زینب (س) در قالب زندگی یک روزنامهنگار 🗞
🏴در این کتاب شرح زندگی حضرت زینب (س) بسیار شیرین و دلچسب و صمیمی نوشته شده و خواننده را بیشتر از هر اثری وارد زندگی و خانهی اهلبیت پیامبر (ص) میکند.
🏴ماجرای کتاب درمورد زندگی پسری روزنامهنگار، به اسم مسعود است، مسعود از دار دنیا فقط یک خواهر به اسم عارفه دارد. دوستی هم دارد که مدام برای سفرهای معنوی او را دعوت میکند اما مسعود دست رد به سینهاش میزند زیرا اعتقاد زیادی به طلبیده شدن دارد. بلاخره یک بار که دوستش برای سفر #کربلا از او دعوت میکند، مسعود بخاطر رودربایستی قبول میکند که همسفرش شود. اما عارفه به علت ناامنی #عراق مانع او میشود و سفر مسعود را کنسل میکند.
عارفه همان شب خواب صادقهای از حضرت زینب (س) میبیند که از دست او بخاطر ممانعت از سفر برادرش ناراحت است و همچنین خانم زینب در این خواب، مقداری آب در لیوانی برای عارفه میریزد. از اینجا به بعد عارفه موافق صد در صدی با سفر برادرش میشود درحالی که مسعود اصلا تمایلی به رفتن ندارد...
(ادامهی داستان و نوع ارتباطدهی زیبای داستان با زندگی حضرت زینب (س) را خودتان مطالعه کنید.😉 البته یه جاهایی از کتاب جای عارفه با مسعود عوض میشه که من واقعا یاد رمانهای ترسناک افتادم.)
🏴در این کتاب به سوالات مبهمی از زندگی خانم زینب، پاسخ داده میشود. مثلا این سوال که چرا عبدالله (همسر حضرت زینب (س)) همراه با کاروان #امام_حسین (ع) و همسرشان به کربلا نمیآیند؟
🏴همچنین علاوهبر زندگی حضرت زینب (س)، نویسنده با استفاده از شیوهی جالبی به یک شرح کلی از ۵سال حکومت #امام_علی (ع) نیز میپردازد. به گونهای که دور شدن از زندگی خانم زینب و پرداختن به این امر مهم را تقصیر مسعود میاندازد. (خیلی جالبه، البته شاید تا خودتان نخوانید متوجه نشوید موضوع از چه قرار است...)
اخیرا بی هیچ برنامه ای و بطور ناگهانی، از جانب امام رضا علیه السلام احضار شدیم، آن هم برای کمتر از ۲۴ ساعت ماندن در حرم❤️ رفت و برگشت جالب و عجیبی بود که زبانم را در دهان باز، بسته کرد😐
و اینطور شد که یاد این کتاب احضاریه افتادم.
راستی اگر امام معصوم ع، شما را ناگهانی و کوتاه مدت احضار کند، از آن فرصت اندک چگونه بهره می برید و چه می کنید؟!
در صورت تمایل، نظراتتان را به اشتراک بگذارید.
#احضاریه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیارت یعنی ...💔😭
سفر ، جاده ، حرکت ...
اینها را عجیب با هم عجین می بینم و دوست میدارم.❤️
مخصوصا وقتی در شرایط غیرمنتظره ای احضار شوی.😊
سفر مرا یاد این فرمایش حضرت علی علیه السلام می اندازد که فرمود:
ببینید و دل مبندید، ببینید و دل مبازید، که باید همه را گذاشت و گذشت.! چقدرررر این حقیقت، زیبا ، دلنشین و جگرسوز است. 💔
#احضاریه
احضاریه اخیر ما به مشهدالرضا ع یه حواشی داشت که موجب شد من طنزهایی بنویسم و بترکونم؛ یه عده ای هم که مخاطب خاص بودن ، بترکن از خنده😅😂🤣
اونا رو نه؛ ولی برخی ها رو میتونم بگم براتون😅👇
#احضاریه
طنزهای احضاریه #
در مسیر رفت؛ تو ذهن خودم به فکر این بودم که یه جایی تو جاده همین حوالی که داریم رد میشیم، مسیر عبور یوزپلنگ آسیایی هست و برا راننده ها، تابلوی احتیاط نصب کردن بابت حفاظت یوزپلنگها.
تو همین فکر بودم که یهو راننده عزیز ما؛ یعنی برادرجانم با لبخندی صدام کرد و گفت از دور یه یوزپلنگ آسیایی داره میاد؛خودش هم ازکنار جاده و سمت تو رد میشه؛اونو ببین😊
منم که دقیقااا تو فکرش بودم؛ گفتم قانون جذب که میگن اینه هااااا، با چه ذوقی چهارچشمی سوژه رو پاییدم؛ نزدیکتر که رسید دیدم سگه!! 😐😐😐
من پنچر شدم 😞😞 اخوی با اون شوخی بامزه اش از خنده هلااااااک شد😂🤣😅😁.
الحق که من هیچ وقت به قانون جذب ایمان نداشتم؛ کلا قانونهای غلط غربی اینجوریه یوزپلنگش سگ از آب در میاد. 😅
راستی اینو هم بگم من کلا زیر دِین کسی نمی مونم.😉در مسیر برگشت؛ در حالی که اصلااآاا فکرشو نمی کرد و به شیوه ای که به ذهنش خطور نمی کرد؛ یَیییَک حالی گرفتم از برادرم که طعم پنچر شدن من رو اونم تجربه کنه؛ او اگه یه چرخ منو پنچر کرده بود؛ من زدم همه چرخاش رو یه جا پنچر کردم😅 🤣🙈
فیلمش موجوده ؛ هرچند وقت یکبار میرم خودمو شارژ میکنم با دیدنش😅
راستی، تصویر اون تابلوی یوزپلنگ رو هم خودم گرفتم در حالی که برادرم میگفت در حال حرکت اونم با سرعت بالای 100نمیشه عکس شفاف گرفت.😍
#احضاریه
طنزهای احضاریه 😊
یکی از رفقای ما با این رفت و برگشت فوری و اورژانسی ما؛ یاد کارتون ها افتاد🙈😅😂 میپرسم چطور؟!
میگه، دیدی تو کارتون هابا سرعت شروع به دویدن می کنن کلاهشون رو هوا می مونه،کیلومترها اونطرف تر میبینن کلاهشون نیست ؛ با همون سرعت بر می گردن؛ در حالیکه کلاه هنوز رو هواست میگیرنش😂😂.
هیچی دیگه!! 😐😐
یعنی من شبیه اونام؟! با سرعت رفتم مشهد و کلاهم جا موند رو هوا👒 و با همون سرعت برگشتم کلاهمو از رو هوا گرفتم🙈😐😢😅. البته این کلاه رو منتظرم سر یکی بذارم تا تو احضاریه های احتمالی آتی، فکر گرفتن کلاه منو نکشونه این طرف😊😅
تازه شبیه یه کارتون دیگه هم شده بودم چند وقت پیش، اونو دیگه نمیگم😄😂
#احضاریه
من تو این سفر؛ به یاد برخی عزیزان یه فیلمی از مسیر زیارت به سمت ضریح گرفتم و برا چند نفر فرستادم😍❤️
اتفاقا بازتابهای خوبی هم داشت و برای خیلی ها حال و هوای زیارت رو زنده کرد و برا یه عده، خیییلی به موقع و به عنوان یه نشانه بود😍🌸
یکی از بازتابهای اون فیلم، ذهنم رو قلقلک داد خنده ام گرفت😅
یکی از رفقا اومد نوشت: تبریک میگم شنیدم خادم حرم امام رضا علیه السلام هستی🌸
منم گفتم چی؟!؟؟! من و اینهمه خوشبختی...؟!! 😍کی گفته؟😐😳
گفت ما چشم بصیرت داریم؛ خبرا به ما میرسه😉
گفتم خدایا اون چشم برزخی حسین دارابی رو اینم تاثیر گذاشته؛ هوایی شده هاااا😐😅
گفتم عزیز، بگو ببینم خبر از کجا بهت رسیده ، آخه من خودم بی خبرم، منم برم از اونجا خبر بگیرم😁
بعد که واقعا بی خبری منو دید، تحلیلی از اون فیلم ارسالی من و رفت و برگشت یک روزه ام رو کنار هم چید ، گفت ببین تو این فیلم ، تو از مسیری میری که خادمها میرن😍 تازه فقط یه روزه رفتی و برگشتی؛ یعنی شیفت خدمتت بود . 😍🌺 من با این تحلیل هر شکلی شدم آ😅😂🤣😁😐🤔😳
شیطنتم گل کرد پازل تحلیلش رو تکمیل کردم😉 آخه تازه یادم افتاد تو مسیر رفت، هنوز چند کیلومتر مونده به مشهد برسم، از حرم مطهر برام یه پیامک اومد با عنوان خادم خطابم کرده بودن....اونو دیگه مستند گذاشتم بالای مطلب ببینید😅👆
اینجوری پازل خادم بودن ما هم تکمیل میشه و کلاهی که میخواستم سر یه نفر بگذارم رو همزمان سر چند نفرتون میگذارم و تو احضاریه های بعدی با خیال راحت میرم😅🤣😂
#احضاریه
سلام.
در مورد واکسن، کاری با حرفهای این و اون ندارم
که همه جا هست ...
من حرفای خودم رو میزنم که فقط اینجا هست؛ نه جای دیگه 😄
مدیونید اگه برداشت سیاسی بکنید از حرفام😂 وگرنه یه واکسن کاملا طبیعی میزنم براتون😉
به قول یه نفر: همیشه دوست داشتم متفاوت باشم😉👇