آموزش مداحی دارالسّلام
#معرفی_کتاب 📚 📗 کتاب مربع های قرمز "خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا از دوران کودکی تا پایان دفاع مقدس"
#گزیده_ای_از_کتاب_مربع_های_قرمز👆
وقتی برگشتم، دیدم مراسم عقد آبجی مهری بهم خورده!
دلم سوخت.
هم برای مامان، هم برای خودم که دلمو صابون زده بودم برادر عروس بشم.
_حالا که ما این همه راه آمده ایم، دلمان را هم صابون زده ایم برای شیرینی عروسی، خب می خواید من زن بگیرم، یک شیرینی هم خورده باشیم💍🍰
هیچ کس حرفم را جدی نگرفت و کنف شدم.دوست داشتم هرطور شده حال و هوایشان عوض شود. سمت علی میرزا و نصرت خانم رو کردم:
_می بینید؟؟ خب مگه من چمه؟!
میخوام زن بگیرم دیگه!
نیت تنها کاری را که نداشتم، زن گرفتن بود..قدر جنگ را فهمیده بودم و می دانستم فرصت های جنگ تکرار شدنی نیست.
علی میرزا سری تکان داد و تسبیحش را بالا آورد تا استخاره بگیرد..صورتش به خنده باز شد.استخاره خوب آمده بود!!
سمت تلفن رفت و آبجی نفیسه را صدا کرد تا برایش شماره بگیرد.
می خواست به یکی از اقوام زنگ بزند و اجازه بگیرد به خواستگاری دخترش برویم!
داشتم شوخی میکردم که بخندند! نه این که راستی راستی زنم بدهند!
بالا و پایین می پریدم:
_بابا شوخی کردم!
من ده روز بیشتر مرخصی نگرفتم!
باید برگردم جبهه.
اما دیگر نظر من برای کسی مهم نبود.