eitaa logo
در مسیر شهادت
646 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
668 ویدیو
15 فایل
❧ هشت سال دفاع مقدس ما صرفاً یک امتداد زمانی و فقط یک برهه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی زمانی نیست؛ گنجینه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی عظیمی است که تا مدتهای طولانی ملت ما میتواند از آن استفاده کند. #سیدنا #راهیان_نور_مجازی ⇢سازمان بسیج دانش آموزی استان قزوین ❥
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_1088094720.mp3
2.39M
💠روایتگری‌شهدا💠 حاج‌حسین‌یکتا‌🌱 🎧 تیر‌خلاص . . . . 🆔️ @darentezareshahadat
🌺 به رسم هر روز 🌺 ✨السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن✨ ◾️◈◆--💎--◆◈--◽️ ✨السلام علیڪ یابقیة الله یا اباصالح المهدۍیاخلیفة الرحمن ویاشریڪ القرآن ایهاالامام الانس والجان"سیدی"و"مولاۍ" الامان الامان✨ 🌺 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لولیک الفرج🌺 🍃🌺🌺🌺🌺🌺🍃 🆔️ @darentezareshahadat
💚 صبح ڪہ مي‌دمد زمیڹ، رو بہ خورشید مي‌ایستد؛ تا درسایہ نگاهش،نور بگیرد و مڹ با طلـوع هرصبح، قلب خالي‌ام را سوے تو ميگیرم تا پراز نور شود 🆔️ @darentezareshahadat
نامشان در دنیــا " است و در آخرت " بہ امیـد شفاعت‌شــان... 🕊 🕊 🌷 🆔️ @darentezareshahadat
دوم شهریور آغاز و یاد و خاطره شهیدان بزرگوار و گرامی باد. 🥀 دوم تا هشتم شهریور ماه که با نام و یاد شهیدان والامقام رجائی و باهنر مزین و با عنوان «هفته دولت» نامگذاری شده، یادآور ماندگاری بزرگ مردانی است که خدمتگزاری بی ادعا، سیره، منش و روش آنان بود. شهیدان رجائی و باهنر تجلی راستینی از روحیه خدمتگزاری به مردم هستند، آنانی که پرچم پرافتخار نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران را در مسیر انقلاب برافراشتند که تا به امروز در گذار وزیدن نسیم تدبیر، با امید، صلابت و اقتدار در اهتزاز باشد. 🆔️ @darentezareshahadat
4470647875.mp3
2.43M
🌱سلام‌به امام عصر🌱 💠 السَّلامُ عَلَیْکَ یَا حُجَّةَ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا عَیْنَ اللَّهِ فِی خَلْقِهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا نُورَ اللَّهِ الَّذِی یَهْتَدِی بِهِ الْمُهْتَدُونَ وَ یُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخَائِفُ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْوَلِیُّ النَّاصِحُ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا سَفِینَةَ النَّجَاةِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا عَیْنَ الْحَیَاةِ 🤲 -┅═ঊঈ🔶ঊঈ═┅- 🆔@darentezareshahadat -┅═ঊঈ🔶ঊঈ═┅-
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من از این هوا از این خاک خسته شدم.. دلم میخواد تنهای تنها برم برم همون شلمچه که بوی شهدا میده.. همون طلائیه.. فکه.. کانال کمیل.. دلم اونجارو میخواد.. شهدا بطلبید..:)💔 🆔️ @darentezareshahadat
با امدن مریم سریع از جایش بلند شد ـــ بیا بریم عزیزم داداشم میرسونتمون مهیا همراه مریم از پایگاه خارج شدن و به سمت یک پژو مشکی رفتند سوار شدند مهیا حتی سلام نکرد داداش مریم هم بدون هیچ حرفی رانندگی کرد مهیا می خواست مثبت فکر کند اما همه اش فکرهای ناجور به ذهنش می رسید و او را آزار می داد نمی دانست اگر برود چگونه باید رفتار مے ڪرد یا به پدرش چه بگویید و یا اصلا حال پدرش خوب است ــــ خانمی باتوم مهیا به خودش اومد ـــ با منے ?? ـــ آره عزیزم میگم ادرسو میدی ـــ اها، نمیدونم الان کجا بردنش ولی همیشه میرفتیم بیمارستان ..... دیگر تا رسیدن به بیمارستان حرفی زده نشد به محض رسیدن به بیمارستان پیاده شد با پیاده شدن داداش مریم مهیا ایستاد باورش نمی شود داداش مریم همان سیدی باشد که آن روز در خیابان با آن بحث کرده باشد ولی الان باید خودش را به پدرش می رساند بدون توجه به مریم و برادرش به سمت ورودی بیمارستان دوید وخودش را به پذیرش رساند ــــ سلام خانم پدرمو اوردن اینجا پرستار در حال صحبت با تلفن بود با دست به مهیا اشاره کرد که یه لحظه صبر کند مهیا که از این کار پرستار عصبی شد خیزی برداشت و گوشی را از دست پر ستار کشید ـــ من بهت میگم بابامو اوردن بیمارستان تو با تلفن صحبت میکنی * از.لاڪ.جیـغ.تـا.خــدا * * ادامه.دارد... * 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید ═══✼🍃🌹🍃✼══ 🆔️ @darentezareshahadat   ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_1026055193.mp3
6.15M
💠🍂 🍂💠 حاج‌مهدی‌رسولی‌🌱 🎧 شرمنده‌ایم‌‌آی‌شهدا‌. . . . 🆔️ @darentezareshahadat
🌺 به رسم هر روز 🌺 ✨السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن✨ ◾️◈◆--💎--◆◈--◽️ ✨السلام علیڪ یابقیة الله یا اباصالح المهدۍیاخلیفة الرحمن ویاشریڪ القرآن ایهاالامام الانس والجان"سیدی"و"مولاۍ" الامان الامان✨ 🌺 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لولیک الفرج🌺 🍃🌺🌺🌺🌺🌺🍃 🆔️ @darentezareshahadat
~🕊 گفتم: ببینم‌توی دنیاچه‌آرزویی داری؟» قدری فڪرڪردوگفت: «هیچی» گفتم: یعنی چی؟مثلاًدلت‌نمیخوادیه‌ڪاره‌ای بشی،ادامه‌تحصیل‌بدی یاازاین‌حرفهادیگه؟! گفت: «یه‌آرزودارم.ازخداخواستم‌تاسنم‌ڪمه وگناهم ازاین‌بیشترنشده،شهیدبشم.» 🕊 🆔️ @darentezareshahadat
«🧡🖇» • • همیشه‌میگفت🖐🏻-! ڪار‌خاصی‌نیاز‌نیست‌بڪنیم ڪافیه‌ڪار‌هاۍ‌روز‌مره‌مون‌رو‌ به‌خاطر‌خدا‌انجام‌بدیم🙂°• اگه‌تواین‌ڪار‌زرنگ‌باشۍ شڪ‌نڪن‌شهید‌بعدۍتویۍ...🔗- 🆔️ @darentezareshahadat
🏷🌿| اگر‌ تصویرمیشد ! --------------------------- 🆔️ @darentezareshahadat
* به قلم فاطمه امیری زاده * پرستار از جاش بلند شد و تا خواست جواب مهیا را بدهد مریم و داداشش خودشان را به مهیا رساندن مریم اروم مهیا را دور کرد و شروع کرد به اروم کردنش ــــ اروم باش عزیزم ـــ چطور اروم باشم بهش میگم بابامو اوردن اینجا اون با اون تلفنش صحبت میکنه مهیا نگاهی به پذیرش انداخت که دید سید با اخم دارد با پرستار حرف می زد به سمتشان امد ــــ اسم پدرتون ــــ احمد معتمد مهیا تعجب را در چشمان سید دید ولی حوصله کنجکاوی را نداشت سید به طرف پذیرش رفت اسم را گفت پرستار شروع به تایپ ڪردن کرد و چیزی را به سید گفت ،سید به طرفـ آن ها امد مریم پرسید ـــ چی شد شهاب مهیا باخود گفت پس اسم این پسره مرموز شهاب هستش ـــ اتاق ۱۱۱ مهیا دوباره سریعتر از همه به سمت اتاق رفت به محض رسیدن به اتاق استرس شدیدی گرفت نمی دانست برگردد یا وارد اتاق شود بالاخره تصمیم خودش را گرفت در را ارام باز کرد و وارد اتاق شد پدرش روی تخت خوابیده بود ومادرش در کنار پدرش رو صندلی خوابش برده ارام ارام خودش را به تخت نزدیک کرد نگاهی به دستگاه های کنار تخت انداخت از عددها وخطوط چیزی متوجه نشد به پدرش نزدیک شد * از.لاڪ.جیـغ.تـا.خــدا * * ادامه.دارد... * 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید ═══✼🍃🌹🍃✼══ 🆔️@darentezareshahadat   ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_1145631398.mp3
694.8K
💠🍂 🍂💠 شهید‌صدرزاده‌🌱 🎧کسی که از همه نوکرتره درجه اش بالاتر است 🆔️ @darentezareshahadat
🌺 به رسم هر روز 🌺 ✨السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن✨ ◾️◈◆--💎--◆◈--◽️ ✨السلام علیڪ یابقیة الله یا اباصالح المهدۍیاخلیفة الرحمن ویاشریڪ القرآن ایهاالامام الانس والجان"سیدی"و"مولاۍ" الامان الامان✨ 🌺 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لولیک الفرج🌺 🍃🌺🌺🌺🌺🌺🍃 🆔️ @darentezareshahadat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚩 دلِ مادرِ شهید... 🎬 برشی از روایتگری حاج سعید اوحدی در بزرگترین گلزار شهدای جهان 🗓 ۵شنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۰ ، قطعه ۴۰ 📍اینجا مرکز دنیاست... 🆔️ @darentezareshahadat
بزرگوار 🌹شهیدان زین‌الدین: جبهه ماااااا امروز در گوشی‌ها ، کامپیوترها و به طور کلی در فضای مجازی است که باید خود را در این جبهه تقویت کنیم که مبادا شرمنده خون شهدا شویم ... 🆔️ @darentezareshahadat
 مادر می گفت: «با نذر و نیاز به دنیا اومد و بزرگش کردم. هفت بار واسش قربونی کردم تو این سالها تا ۱۹ ساله شد. رفت تو روز عید قربان در راه خدا قربانی شد.... وصیت نامه: مادر جان! شفاعت شما را در روز قیامت نزد فاطمه زهرا(س) می کنم.... 🕊 🆔️ @darentezareshahadat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایتگری شهدایی ❣ ⚠️ همین یه حرف برای ما کافیه.. ما انجام تکلیف الهی را میخواهیم هیچ چیز دیگر نمیخواهیم.. 🌹شهید مهدی زین‌الدین 🆔️ @darentezareshahadat
🕊 شب جمعه است شادی روح پاکِ سردار دل‌ها، شهدای عزیزمون،🌷 جمیعِ اموات،صلواتی همراه با سوره حمد قرائت کنیم. یاد ِعزیزایِ رفته بخیر💔 🆔️ @darentezareshahadat
طبق عادت بچگی دستش را جلوی بینی پدرش گذاشت تا مطمئن شود نفس مے کشد با احساس گرمای نفس های پدرش نفس آسوده ای کشید دستش را پس کشید اما نصف راه پدرش دستش را گرفت احمد آقا چشمانش را باز کرد لبان خشکش را با لبش تر کرد و گفت ــــ اومدی بابا منتظرت بودم چرا دیر کردی و همین جمله کوتاه کافی بود تا قطره های اشک پشت سر هم بر روی گونه ی مهیا بشینند ــــ ای بابا چرا گریه میکنی نفس بابا اصلا میدونی من یه چیز مهمی و تا الان بهت نگفتم مهیا اشک هایش را پاک کرد و کنجکاوانه پرسید ـــ چی؟؟ احمد اقا با دستش اثر اشک ها را از روی صورت دخترکش پاک کرد ـــــ اینکه وقتی گریه میکنی خیلی زشت میشی مهیا با خنده اعتراض کرد بابا ـــ اِ احمد اقا خندید ـــ اروم دختر مادرت بیدار نشه دکتر گوشی ها را از گوشش دراورد ــــ خداروشکر آقای معتمد حالتون خیلے بهتره فقط باید استراحت کنید و ناراحت یا عصبی نشید پس باید از چیزهایی که ناراحتتون میکنه دوربشید ـــــ ببخشید آقای دکتر کی مرخص میشن ــــ الان دیگه مرخصن مهیا تشکر کرد احمد آقا با کمک مهیا و همسرش اماده شد و پس از انجام کارهای ترخیص به طرف خانه رفتند مهیا به دلیل شب بیداری و خستگی بعد از خوردن یک غذای سبک به اتاقش رفت وآرام خوابید * از.لاڪ.جیـغ.تـا.خــدا * * ادامه.دارد... * 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید ═══✼🍃🌹🍃✼══ 🆔️ @darentezareshahadat   ═══✼🍃🌹🍃✼══