eitaa logo
🗃 درهم سرا 🗃
645 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
3.9هزار ویدیو
4 فایل
مطالب کانال : دانستنی ها 🔬 داستان کوتاه 📒 معما و تست هوش + جواب🔎 کلیپ طنز 😂 مناسبتی📆 تست روانشناسی🔮 👈 استفاده از مطالب کانال فقط با ذکر لینک کانال مجاز است.📛📛❎ نظراتتون رو با ما به اشتراک بذارید. @yaali1385
مشاهده در ایتا
دانلود
دنیای مهربونا خیلی قشنگه😍 ┈┈┈┈••✾🌿🌺🌿✾••┈┈┈┈ @darhamsara ┈┈┈┈••✾🌿🌺🌿✾••┈┈┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا چرا من ┈┈┈┈••✾🌿🌺🌿✾••┈┈┈┈ @darhamsara ┈┈┈┈••✾🌿🌺🌿✾••┈┈┈┈
✨﷽✨ ✍حاج ميرزا حسين نورى صاحب «مستدرك الوسائل» از دارالسلام نورى حكايت مى كند: از عالم زاهد سيد هاشم حائرى كه مبلغ يك صد دينار كه معادل ده قران عجمى بود از يك نفر يهودى به عنوان قرض گرفتم كه پس از بيست روز به او برگرداندم، نصف آن را پرداختم و براى پرداخت بقيه آن او را نديدم جستجو كردم، گفتند: به بغداد رفته. شبى قيامت را در خواب ديدم، مرا در موقف حساب حاضر كردند، خداوند مهربان به فضلش مرا اذن رفتن به بهشت داد. چون قصد عبور از صراط كردم، زفير و شهيق جهنم مرا بر صراط نگاه داشت و راه عبورم را بست، ناگاه طلبكار يهودى چون شعله اى از جهنم خارج شد و راه بر من گرفت و گفت: بقيه طلب مرا بده و برو. من تضرع كردم و به او گفتم: من در جستجويت بودم تا بقيه طلبت را بپردازم ولى تو را نيافتم. گفت: راست گفتى ولى تا طلب مرا ندهى از صراط حق عبور ندارى. گريه كردم و گفتم: من كه در اينجا چيزى ندارم كه به تو بدهم. يهودى گفت: پس بجاى طلبم بگذار انگشت خود را بر يك عضو تو بگذارم. به اين برنامه راضى شدم تا از شرش خلاص شوم، چون انگشت بر سينه ام گذاشت از شدت سوزش آن از خواب پريدم! 📚برگرفته از کتاب عرفان اسلامى، ج ۱۳ اثر استاد حسین انصاریان ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
❲.🕊🌸.❳ ..! * روایت دختر سوری در محاصره داعشی‌ها !* پدرم اسلحه آورد خانه گفت: اگر اتفاقی افتاد و من نبودم خودتان را بکشید از پدرم پرسیدم چرا ؟؟ گفت چون اگر خودتان را نکشید داعشی‌ها بلایی سرتان میاورند، که ارزو میکنید بدنیا نیامده بودید. فردای انروز چند خانواده از خانواده‌های منطقه به دست داعش اسیر شدند، که پسرها و مردها و پیرمردها و پیرزنها را سربریده و دختران و زنان را برده بودند. اینجا بود که مجبور شدیم یک نفر از اعضای خانواده را انتخاب کنیم که اگر اتفاقی افتاد همان، همه ما را بکشد و در بعد هم خودش را بکشد.. در اخر برادرم که 12سال داشت به اصرار مادرم قبول کرد که این کار را انجام دهد. ما نه شب داشتیم و نه روز و واقعا در شدیدترین و سخت‌ترین شرایط روحی بودیم و مادرم با گریه به برادرم میگفت: که اسلحه را از خودت جدا نکن چون هر لحظه ممکن است که اوضاع جوری شود که از ان استفاده کنی و نگذاری که ما زنده به دست این داعشی‌های کافر بیافتیم. مادرم میگفت پسرم نکنه دلت به رحم بیاید که اگر دلت به رحم امد و ما را نکشتی انها به طرز فجیعی ما را میکشند. چند روزی را با این اوضاع بد و استرس شدید گذراندیم و چند روز بعد داشتم نماز صبح میخواندم که صدای شلیک گلوله در روستا شروع شد، و درگیری خیلی شدید بود، همه بیدار شدیم و برادرم اسلحه را به دست گرفته بود، مادرم گفت هر وقت بهت گفتم اول من رو بکش بعد سه خواهرت بعد هم خودت. درگیری تقریبا سه ساعت طول کشید ما دیگه ناامید شده بودیم و گفتیم که دیگه کار تمومه. در همین لحظه پدرم در را باز کرد و وارد شد. مادرم گفت چی شده!! پدرم گفت ما درگیر نشدیم، ایرانیها امدند و با داعشی‌ها درگیر شدند، و میخواهند محاصره روستا را بشکنند، تا ما را از دست این کفار نجات بدهند. یکساعت بعد محاصره شکسته شد. 🥹 خدا را شاهد میگیرم تمامی اهالی روستا با دیدن نیروهای ایرانی از خوشحالی گریه شوق میکردیم و بالاخره این کابوس حقیقی تمام شد. انروزها را هیچ وقت فراموش نمی‌کنیم که چگونه شب را به صبح و روز را به شب میرساندیم. *قدر شهدا و مرزداران و رزمندگان و مدافعان حرم را بدانیم* *شهدا شرمنده‌ایم* شادی ارواح طیبه شهدای مدافع حرم و امنیت صلواتی عنایت بفرمایید
روزی دست پسر بچه‌ای در گلدان کوچکی گیر کرد و هر کاری کرد، نتوانست دستش را از گلدان خارج کند. به ناچار پدرش را به کمک طلبید. اما پدرش هم هر چه تلاش کرد نتوانستند دست پسر را از گلدان خارج کنند. گلدان گرانقیمت بود، اما پدر تصمیم گرفته بود که آن را بشکند. قبل از این کار به عنوان آخرین تلاش به پسرش گفت: «دستت را باز کن، انگشت‌هایت را به هم بچسبان و آنها را مثل دست من جمع کن. آن وقت فکر می‌کنم دستت بیرون می‌آید.» پسر گفت: «می‌دانم اما نمی‌توانم این کار را بکنم.» پدر که از این جواب پسرش شگفت‌زده شده بود پرسید: «چرا نمی‌توانی؟» پسر گفت: «اگر این کار را بکنم سکه‌ای که در مشتم است، بیرون می‌افتد.» پی نوشت : شاید شما هم به ساده‌لوحی این پسر بخندید، اما واقعیت این است که اگر دقت کنیم می‌بینیم همه ما در زندگی به بعضی چیزهای کم‌ارزش، چنان می‌چسبیم که ارزش دارایی‌های پرارزشمان را فراموش می‌کنیم و در نتیجه آنها را از دست می‌دهیم. 
گزارشی از جهنم! از امام صادق (علیه السلام) نقل شده که حضرت عیسی (علیه السلام) با پیروانش سیاحت می‌کرد. به دهکده ای رسید که تمام ساکنین آن در بین راه و خانه هایشان مرده بودند. حضرت عیسی (علیه السلام) فرمود: - اینان به مرگ طبیعی نمرده اند، قطعا گرفتار غضب الهی شده اند، اگر غیر از این بود یکدیگر را دفن می‌کردند. پیروانش گفتند: - ای کاش ما می‌دانستیم قضیه ی اینان چه بوده است! به عیسی (علیه السلام) خطاب رسید مردگان را صدا بزن! یک نفر از آنان تو را جواب خواهد داد. حضرت عیسی صدا زد: - ای اهل قریه! یکی از آنان پاسخ داد: - بلی! چه می‌گویی یا روح الله؟ - حالتان چگونه است و قضیه ی شما چه بوده است؟ - ما صبحگاه باکمال سلامتی و آسوده خاطر سر از خواب برداشتیم، شبانگاهان اما همه در هاویه افتادیم! - هاویه چیست؟ - دریایی از آتش است که کوه‌های آتش در آن موج می‌زند. - به چه جهت به این عذاب گرفتار شدید؟ - محبت دنیا و اطاعت از طاغوت ما را چنین گرفتار نمود. - چه اندازه به دنیا علاقه داشتید؟ - مانند علاقه کودک شیرخوار به پستان مادر! هر وقت دنیا به ما روی می‌آورد خوشحال می‌شدیم و هرگاه روی برمی گرداند غمگین می‌گشتیم. آن گاه حضرت عیسی (علیه السلام) مکثی کردند و سپس پرسیدند: - تا چه حد از طاغوت اطاعت می‌کردید؟ - هر چه می‌گفتند اطاعت می‌نمودیم. - چرا از میان مردگان فقط تو جوابم دادی؟ - زیرا آنان دهانشان لجام آتشین زده شده و ملائکه تندخو و سختگیری مأمور آنان هستند. من در میان آنان بودم ولی در رفتار از ایشان پیروی نمی کردم. هنگامی که عذاب خداوند نازل شد، مرا نیز فرا گرفت. اکنون با یک موی کنار جهنم آویزانم، می‌ترسم در میان آتش بیفتم! عیسی (علیه السلام) رو به جانب پیروانش کرد و گفت: - در زباله دان خوابیدن و نان جوین خوردن شایسته خواهد بود، اگر دین انسان سالم بماند. [۱] ---------- [۱]: بحار، ج ۱۴، ص ۳۲۲ ╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮             @darhamsara ╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯
بهلول با چوبی بلند بر قبرهای گورستانی می زد. پرسیدند: چرا چنین می کنی؟ گفت: صاحب این قبر دروغگوست چون تا وقتی در دنیا بود، دائم می گفت: باغِ من، خانۀ من، زمینِ من و ... ولی حالا همه را گذاشته و رفته است و هیچیک از آنها مال او نیست برای رسیدن به آرامش حقیقی باید به این باور برسیم که همۀ ما در این دنیا فقط امانتداریم.
✴️ یہ‌بزرگی‌بهم‌میگفت: هر وقت‌خواستی‌بفهمی صداتو میشنوه‌ یا نه ⁉️ 👀 ببین‌وقتی‌گنـ🔥ـاه‌میکنی داری‌ یا نه ⁉️ 🌍 اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ 🌤 ╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮             @darhamsara ╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━
*✍حكايت انسان بااصل و ریشه رانندۂ کامیونی در جنگلی، الوار درختان قطع‌شده بر پشت کامیون خویش بار کرده بود تا به سمت شهر حرکت کند. 🔸بعد از این‌که مسافتی را طی کرد به ناگاه در مسیر جادۂ جنگل هنگام پیچیدن از پیچ جاده، لبهٔ سپر کامیون به درختی در کنار جاده برخورد کرد و کامیون از توقف ایستاد و از این تصادف تکانی که به کامیون خورد، تمام الوار از درب عقب کامیون به بیرون پرتاب شدند. 🔸 رانندۂ کامیون که همراه پسرش در کامیون بودند بعد از آن اتفاق به پایین از کامیون آمدند و صحنه را دیدند. پدر گفت: پسرم! با دیدن این حادثه بیاموز که یک درخت صاحبِ ریشه توانست صد درخت بی‌ریشه را جابجا و واژگون کند. 🌸 همیشه سعی کن ریشهٔ خانوادگی و خداباوری خود را حفظ کنی که یک انسان صاحبِ ریشه می‌ارزد به صد انسان بی‌ریشه!!! و تکیه بر یک انسان صاحبِ ریشه تو را بسیار سودمندتر از تکیه بر صدها انسان بی‌ریشه است. یک انسان صاحبِ ریشه در برابر مشکلات مقاومت می‌کند. ‎‌‌‌‎
🔔 🌙 توی اسارت، عراقی ها برا تضعیف روحیه ی ما فیلمای زننده پخش می کردند ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﻪ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺭ ﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩ ﻋﺮﺍﻗﯽ ﻫﺎ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻭ ﺑﺮﺩﻧﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺍﺯﺵ ﺧﺒﺮ ﻧﺪﺍﺷﺖ ... ﺑﺮﺍ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﻣﺎ ﺭﻭ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻥ ﺑﻪ ﺣﯿﺎﻁ ﺍﺭﺩﻭﮔﺎﻩ، ﻭﺍﺭﺩ ﺣﯿﺎﻁ ﮐﻪ ﺷﺪﯾﻢ ﺍﻭﻥ ﺑﺴﯿﺠﯽ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﯾﻢ ﯾﻪ ﭼﺎﻟﻪ ﮐﻨﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺗﺎ ﮔﺮﺩﻥ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺶ داخل چاله فقط سرش پیدابود،😔 ﺷﺐ ﮐﻪ ﺷﺪ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﮐﺒﺮ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﻭﻥ ﺑﺴﯿﺠﯽ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ😔 ﻫﻤﻪ ﻧﮕﺮﺍﻧﺶ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺷﺪ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﻩ، ﺧﯿﻠﯽ دنبال بودیم ﻋﻠﺖ ﻧﺎﻟﻪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺩﯾﺸﺒﺶ ﺭﻭ ﺑﺪﻭﻧﯿﻢ.😔 ﻭﻗﺘﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻧﮕﻬﺒﺎﻧﺎن ﻋﻠﺘﺶ ﺭﻭ ﮔﻔﺖ ﻣﻮ ﺑﻪ ﺗﻨﻤﻮﻥ ﺭﺍﺳﺖ ﺷﺪ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﺯﯾﺮ ﺧﺎﮎ ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻣﻮﺷﻬﺎﯼ ﺻﺤﺮﺍﯾﯽ ﮔﻮﺷﺖ ﺧﻮﺍﺭ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻩ 🐀 ﻣﻮﺷﻬﺎ ﺣﺲ ﺑﻮﯾﺎﺋﯽ ﻗﻮﯼ ﺩﺍﺭﻥ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺩﻭﺳﺘﺘﻮﻥ ﺷﺪﻥ ﺑﻬﺶ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﮔﻮشت ﺑﺪﻧﺶ ﺭﻭ ﺧﻮﺭﺩﻥ.😰😭😓😪 ﻋﻠﺖ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎﺵ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﻮﺩﻩ😭😭 ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺑﺪﻧﺶ ﺭﻭ ﺁﻭﺭﺩﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺗﮑﻪ ﺗﮑﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ. اینطوری شهید دادیم و حالا بعضیامون راحت دَر به دَر دنبال کانال های مستهجن داخل تلگرام هستیم وصحنه های زننده رو تماشا میکنیم و راحت این فیلم ها یا عکس ها و یا حتی استیکر های مستهجن رو پخش میکنیم ونمی دانیم یه روز همان شهید رو می آرن تا توضیح بده به چه قیمتی چشم خود رو از گناه حفظ کرده وغصه ی دوستان هم اسارتی خود رو داشته وشهادت رو بجون خریده تا خود ودوستانش مبتلا به دیدن صحنه های زننده نشن~ ~ ✨وصیتنامه شهیدمجیدمحمودی✨‌ شهدا شرمنده ایم ☕🥀 ╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮             @darhamsara ╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯
🌼🍁🌼🍁🌼🍁🌼 🔆حضور قلب 🌺ابوحمزه ثمالی گوید: علی بن الحسین علیه السلام را در نماز دیدم که عبا از یک دوش او افتاد اما به افتادن آن توجهی نکرد تا اینکه از نماز فارغ گردید. 🌺از او سوال کردم چرا عبا را بر دوش خود نینداختید. 🌺حضرت فرمود: آیا می دانی در برابر چه کسی قرار گرفته ام. آن مقدار نماز بنده مورد قبول است که در آن حضور قلب دارد 📚بحارالنوار، ج 42، ص 66
🔴تایم، ترند، کامنت، بلک فرایدی در تمام زمانی که در هلند و فرانسه بودم. به آلمان و بلژیک و ... سر زدم. ندیدم مردم یکی از این کشورها لباسی پوشیده باشد که برج میلاد یا برج آزادی ما رویش باشد. ندیدم لباسی وجود داشته باشد که فارسی روی آن نوشته باشد و تن مردم باشد. ندیدم کسی در صحبتش به فرانسوی یا هلندی یا آلمانی کلمات فارسی بکار ببرد. اما از زمانی که یادم می‌آید در ایرانم مردم به راحتی از وسایلی استفاده می‌کنند که به دست خود ایرانی‌ها نمادهای خارجی یا نوشته خارجی روی آن است... من هرگز درکی از این مساله ندارم! وقتی نوجوان بودم یکبار در صف نانوایی پسر جوانی را دیدم که روی لباسش بزرگ پرچم آمریکا بود. در همان سن طاقت نیاوردم و گفتم: ببخشید آقا؟ شما چرا لباسی که پرچم آمریکا رویش است پوشیده اید؟ خندید و گفت: اشکالش چیه؟ گفتم: آخه تا حالا نشنیدم و ندیدم یه آمریکایی لباسی بپوشه که پرچم ایران روش حک شده باشه... جواب داد برو بچه... گفتم: حالا چرا آمریکا؟ گفت چرا نه؟ گفتم: آخه آمریکا سالانه ۲۰۰۰ تن گندم مازاد کشورش رو در اقیانوس می‌ریزه اما به کشورهای نیازمند نمیده که به نان شب محتاجند... چه ارزشی باعث میشه شما تبلیغ کننده این کشور با این سیاست باشید؟ بی‌جواب پشتش را به من کرد نانش را گرفت و رفت... بچه که بودیم پدرم دوست نداشت ما شلوار لی بپوشیم. شلوار لی قشنگ بود و ما دوست داشتیم داشته باشیم. اما پدرم می‌گفت: بوی غرب می‌دهد... وقتی می‌خواست برای ما لباس و کیف و کفش بخرد، دقت می‌کرد حتی یک کلمه انگلیسی روی آن نباشد. ما می‌دیدیم و شاید عملی آموزش می‌دیدیم... هویت این گونه شکل می‌گیرد دیگر. درسته؟ من درکی ندارم از اینکه در کشورم مردمی هستند که اینگونه زندگی می‌کنند. تا دیروز براحتی با همین واژگان فارسی با هم حرف می‌زدیم و همه چی قابل فهم بود. امروز همه بجای کلمه زمان و وقت، از واژه «تایم» استفاده می‌کنند! حتی مذهبی‌ترین‌ها! وقتی نکته‌ای منتقل می‌کنند، می‌گویند: کامنت گذاشتم! یا در یک محیط کسب و کار و کارآفرینی نمی‌شود دو جمله فارسی شنید و گفت. باید مارکتینگ را یاد بگیریم. کارتون رو ایمپروو کنید. این باید تارگت شما باشه. ترند امروز دنیا اینه. باید ببینیم منتورینگ چی می‌گه... تایم نداریم وگرنه بهتر می‌شد این بیزینس رو پرزنت کرد... و این روزها شاهد بودم که مجموعه‌های زیادی به بهانه روزی بنام جمعه سیاه! تخفیف گذاشته‌اند! جمعه سیاه در حافظه تاریخی کشور من روزی بود که در خیابان ۱۷ شهریور سال ۵۷ هزاران نفر به خاک و خون کشیده شدند... حالا نام این روز شده روز تخفیفات ویژه! بارها از کسانی که روی لباسشان انگلیسی نوشته شده پرسیده‌ام معنی‌اش را می‌دانید؟ و اظهار بی‌اطلاعی کرده‌اند... چه جراتی! جمعه سیاه از آمریکا شروع شده و نام روزی است که فروشگاه‌ها محصولات بسیار تبلیغاتی خود را که عموم مردم توان خریدشان را ندارند با تخفیف به فروش می‌گذارند که مردم کم درآمد فرصت تهیه آن را داشته باشند... فیلم‌ها دیدیم از زد و خورد و جنگ و جدل و صف‌های طولانی برای خرید در این روز خاص و شاید سیاه از این جهت باشد که دروغ غرب را واضح می‌کند که مگر در غرب ( بخصوص آمریکا) همه در رفاه نیستند و تامین نیستند؟ شنیده‌ایم یک فقیر هم وجود ندارد که؟ مگر درآمد همه مکفی نیست و همه به راحتی نمی‌توانند هرچه می‌خواهند بخرند؟ پس چه احتیاجی به یک روز سیاه؟ درد بزرگی دارد اگر یک مکتبی از این واژه‌ها استفاده کند و از این عناوین و بهانه‌ها برای سود و تجارت بهره ببرد... می‌خواهی تخفیف بدهی به ملتت؟ ده‌ها روز عزیز در سال داریم که به شیرینی‌اش بیا نام سفید و سبز روی آن بگذار و تخفیفت را بده؟ چرا وام می‌گیری از غرب؟ آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد... ✍🏻 مشاهدات، تجارب و یادداشت‌های یک ایرانی 🇮🇷 از فرانسه، هلند