eitaa logo
در جستجوی آرامش
420 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
915 ویدیو
12 فایل
اگر پیشنهاد یا انتقادی دارید، با ما در میان بگذارید . با ارسال مطلب یا داستان یا حکایت جالب ما را همراهی کنید. در صورت تمایل اعلام کنید تا جزء مدیران شوید و مطلب و پست بزارید . لحظه هاتون سرشار از رحمت خدا و آرامش باشه . @myazdd @darjostojuyearamesh
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ 💠بذر دين💠 ✍پدری به پسر خردسالش یک بطری کوچک که داخل آن یک عدد پرتقال بزرگ بود داد! کودک با تعجب درون بطری را نگاه میکرد و با خود میگفت: پرتقال به این بزرگی چطوری داخل این بطری کوچک رفته؟ کودک خیلی تلاش کرد تا پرتقال را از بطری خارج کند اما بی فایده بود. سپس کودک از پدرش پرسید: چه جوری این پرتقال بزرگ داخل بطری رفته؟ آخه دهنه این بطری خیلی کوچیکه! پدر، پسر را به باغ برد و یک بطری خالی کوچک را به یکی از شاخه های درخت پرتقال بست. سپس یکی از شکوفه های کوچک پرتقال را درون بطری گذاشت. روزها سپری شد و شکوفه، تبدیل به یک پرتقال بزرگ شد تا جایی که امکان خروج از بطری غیر ممکن شده بود. بعد از مشاهده این موضوع، کودک راز پرتقال را فهمید و جایی برای تعجب نمانده بود. پدر رو به پسر کرد و گفت: چیزی که امروز مشاهده کردی همان دین است اگر از خردسالی بذر اعتقادات دینی را درون ذهن کودک بکاریم در هنگام بزرگی خارج کردنش خیلی سخت میشود. دقیقا مثل این پرتقال که خارج کردنش محال است؛ مگر اینکه شیشه را بشکنیم و از بین ببریم. @darjostojuyearamesh 2489
‍ علت انتخاب ۸ مارس به عنوان روز جهانی زن انتخاب روز ۸ مارس به عنوان روز زن بخاطر مبارزۀ زنان کارگر فابریکه نساجی کتان در سال ۱۸۵۷ میلادی در شهر نیویورک آمریکا بر می گردد. شرایط کاری سخت و غیر انسانی با دستمزد کم کارگران زن در اوایل قرن بیستم که همراه با مردان در کشور های صنعتی وارد فابریکات و بازار کاری شده بودند آنان را وادار به مبارزه علیه این بی عدالتی به شکل سازمان یافته و منظم نمود. در اين روز كارگران نساجى زن در يك كارخانه بزرگ پوشاك براى اعتراض عليه شرايط بسيار سخت كارى و وضعيت اقتصادي شان دست به اعتصاب زدند. خاطره اين اعتصاب براى كارگران فابریکۀ نساجى باقى ماند. نارضايتى عمومى ازاين شرايط براى زنان كارگر ادامه داشت.  @darjostojuyearamesh ۸ مارس سال۱۹۰۸ میلادی: بعد از گذشت بیش از ۵۰ سال، کاگران زن کارخانـۀ نساجی کتان در شهر نیویورک به منظور احیا خاطرۀ اعتصاب در این روز را که تبعیض،محرومیت وفشار کار و حقوق بسیار کم زنان را بیاد می آورد دست به اعتصاب زدند، صاحب این کارخانه به همراه نگهبانان بخاطر جلوگیری از همبستگی کارگران بخش های دیگر با اعتصاب گران و عدم سرایت آن به بخش های دیگر ، این زنان را در محل کارشان محبوس ساخت و بعدا به دلایل نامعلوم کارخانه آتش گرفت و فقط تعداد کمی از زنان توانستند از این حادثه نجات یابند و مابقی ۱۲۹ تن از زنان کارگر در این آتش سوختند. به همین دلیل روز ۸ مارس بطور سنتی بنام روز مبارزه زنان علیه بی عدالتی و فشار علیه زنان در خاطره ها باقی ماند. ۸ مارس روز جهانی زن گرامی باد. 2490
معرفی کتاب راه ساده برای آشنایی با یک شهر، این است که انسان بداند؛ مردم آن چگونه کار می‌کنند چگونه عشق می‌ورزند و چگونه می‌میرند. @darjostojuyearamesh 2491
(تکرار) @darjostojuyearamesh امام سجاد میفرماید:دعا سلاح مومن است سلام حتما بخوانید خیلی عالیه دکتر آیشان، پزشک و جراح مشهور پاکستانی، روزی برای شرکت در یک کنفرانس علمی که جهت بزرگداشت او بخاطر دستاوردهای پزشکی‌اش برگزار می‌شد؛ با عجله به فرودگاه رفت. بعد از پرواز، ناگهان اعلان کردند؛ که بخاطر اوضاع نامساعد هوا و رعد و برق و صاعقه، که باعث از کار افتادن یکی از موتورهای هواپیما شده، مجبوریم فرود اضطراری در نزدیکترین فرودگاه را داشته باشیم ... بعد از فرود هواپیما، دکتر بلافاصله به دفتر فرودگاه رفت؛ و خودش را معرفی کرد؛ و گفت: هر ساعت، برای من برابر با جان چند بیمار است؛ و شما می‌خواهید من 16 ساعت، در این فرودگاه منتظر هواپیما بمانم؟ یکی از کارکنان گفت: جناب دکتر، اگر خیلی عجله دارید؛ می‌توانید یک ماشین دربست بگیرید؛ تا مقصد شما، سه ساعت بیشتر نمانده است... دکتر آیشان، با کمی درنگ پذیرفت؛ و ماشینی را کرایه کرد و براه افتاد؛ که ناگهان در وسط راه، اوضاع هوا نامساعد شد و بارندگی شدیدی شروع شد؛ بطوری‌که ادامه راه مقدور نبود ... ساعتی گذشت تا این‌که احساس کرد راه را گم کرده است ... خسته و کوفته و درمانده و با نا امیدی براهش ادامه داد ... که ناگهان کلبه ای کوچک توجه او را به خود جلب کرد ... کنار آن کلبه توقف کرد و در را زد؛ صدای پیرزنی را شنید: بفرما داخل، هر که هستی در بازه ... دکتر داخل شد و از پیرزن که زمین گیر بود؛ خواست که اجازه دهد از تلفنش استفاده کند. پیرزن گفت: کدام تلفن فرزندم؟ اینجا نه برقی هست و نه تلفنی ... ولی بفرما و استراحت کن و برای خودت استکانی چای بریز تا خستگی بدر کنی و کمی غذا هم هست بخور تا جون بگیری ... دکتر از پیرزن تشکر کرد؛ و مشغول خوردن شد؛ در حالیکه پیرزن مشغول خواندن نماز و دعا بود ... که ناگهان متوجه طفل کوچکی شد که بی حرکت بر روی تختی نزدیک پیرزن خوابیده بود؛ که هر از گاهی بین نمازهایش، او را تکان می داد. پیرزن مدتی به نماز و دعا مشغول بود. بعد از اتمام نماز و دعا، دکتر رو به او کرد و گفت: مادر جان، من شرمنده این لطف و محبت شما شدم؛ ‌ امیدوارم که دعاهایتان مستجاب شود. پیرزن گفت: شما رهگذری هستید که خداوند به ما سفارش میهمان نوازیتان را کرده است. من همه دعاهایم قبول شده، بجز یک دعا ... دکتر آیشان می پرسد: چه دعایی؟ پیرزن می گوید: این طفل معصومی که جلو چشم شماست؛ نوه من هست که نه پدر داره و نه مادر، به یک بیماری مزمنی دچار شده که همه پزشکان اینجا، ازعلاج آن عاجز هستند ... به من گفته‌اند که یک پزشک جراح بزرگی بنام دکتر آیشان هست؛ که او قادر به علاجش هست، ... ولی هم او خیلی از ما دور هست؛ و دسترسی به او مشکل هست؛ ‌ و هم می‌گویند هزینه عمل جراحی او خیلی گران است؛ و من از پس آن برنمی‌آیم ... می ترسم این طفل بیچاره و مسکین، خوار و گرفتار شود ... پس از خدا خواسته‌ام که چاره ای برای این مشکل جلویم بگذارد؛ و کارم را آسان کند! دکتر آیشان در حالی‌که گریه می کرد؛ گفت: به والله که دعای تو، هواپیماها را از کار انداخت؛ و باعث زدن صاعقه ها شد؛ و آسمان را به باریدن وا داشت ... تا اینکه منِ دکتر را بسوی تو بکشاند. من هرگز باور نداشتم؛ که الله عزوجل با یک دعا، این چنین اسباب را برای بندگان مومنش مهیا می کند؛ و بسوی آنها روانه می کند. وقتی که دست‌ها، از همه اسباب‌ها کوتاه می‌شود؛ و امید، حتی در تاریکی ها همچنان ادامه دارد؛ فقط پناه بردن به آفریدگار زمین و آسمان بجا می‌ماند؛ و راه ها از جایی که هیچ انتظارش را ندارید؛ ‌ باز می‌شود. هر جایی که امید ادامه دارد؛ تمام کائنات در راستای خواسته او تلاش می‌کنند. گابریل گارسیا مارکز: باور نمی‌كنم خدا به كسی بگويد: " نه...! " خدا فقط سه پاسخ دارد: ١- باشه.... ٢- یه کم صبر کن.... ٣- پيشنهاد بهتری برايت دارم.... همیشه در فشار زندگی اندوهگین مشو... برای تمام رنجهایی که می‌بری صبر کن! صبر، اوج احترام به حکمت خداست. فقط خدا مارا بس است. @darjostojuyearamesh 2312
✨﷽✨ 🌹چرا بعد از دعا دستهای خود را به صورت میکشیم؟ ✍امام صادق عليه ‌السلام فرمود: همان ‏طور كه ابر، قرارگاه باران است، دعا نيز قرارگاه اجابت است. یعنی اجابت در درون دعاست، همان ‏طور كه باران در نهاد ابر تعبيه شده است. وقتي انسان دست به دعا برداشت، طبق روايات و سنت معصومين عليهم ‏السلام مستحب است آن را بر سر و صورت خود بكشد؛ براي اينكه لطف خدا به اين دست پاسخ داده است. دستي كه به سوي خدا دراز شود، يقيناً خالي بر نمي‏ گردد و دستي كه عطاي الهي را دريافت كرد، گرامي است. لذا خوب است آن را به صورت يا به سر بكشد. 💥گاهي امام سجاد سلام ‏الله‌ عليه چيزي كه به سائل مرحمت مي‏ فرمودند، دست مبارك خود را مي ‏بوييد و مي ‏گفت: اين دست به دست الهي رسيده؛ چون خداوند در آیه ۱۰۴ سوره توبه فرمود: خداست که توبه را از بندگانش می پذیرد و اوست که صدقات آنها را می گیرد... 📚آیت الله العظمی جوادی آملی، کتاب "حکمت عبادات" @darjostojuyearamesh 2492
دریچه کتاب ای هشام! اگر در دست تو گردویی بود و مردم گفتند مروارید است، سودی به حال تو ندارد، در حالی که تو خود میدانی که آن گردو است. و چنان چه آنچه در دست تو است مروارید باشد ولی مردم بگویند گردو است، این گفته مردم نیز زیانی به تو نمی رساند، در حالی که خود میدانی که آنچه در دست داری مروارید است. امام موسی کاظم (ع) پیروان خود را به این حقیقت توجه میدهد که ملاک خوبی و بدی و پیشرفت و انحطاط در وجود خود انسان است و نه خارج از آن. ✅دریچه کتاب @darjostojuyearamesh 2493
🦋مناجاتی زیبا از خواجه عبدالله انصاری: بارالها؛ از كوی تو بيرون نشود پای خيالم نكند فرق به حالم چه برانی چه بخوانی چه به اوجم برسانی چه به خاكم بكشانی نه من آنم كه برنجم نه تو آنی كه برانی... نه من آنم كه ز فيض نگهت چشم بپوشم نه تو آنی كه گدا را ننوازی به نگاهی در اگر باز نگردد، نروم باز به جايی پشت ديوار نشينم چو گدا بر سر راهی كس به غير از تو نخواهم چه بخواهی چه نخواهی باز كن در كه جز اين خانه مرا نيست پناهی...🍃🌺 @darjostojuyearamesh ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 🌺🌿🌺🌿 2494
🖌ماجرای عجیب امام کاظم علیه السلام و 🍀 بسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم   یک خانم نیشابوری است. اهالی نیشابور برای موسی بن جعفر علیه السلام وجوهات شان که شامل سکه های طلا می شد را فرستادند. چهار سکه درهم سیاه فرستاد با یک کلاف نخ. فردی که به نمایندگی از اهل نیشابور به مدینه رفته بود، وجوهات را تحویل امام داد. حضرت نگاه به سکه ها کرد، کیسه، کیسه، کیسه طلا. ... 📍حضرت فرمود: من قبول نمی کنم، ما نیازی نداریم، اینها را به صاحب شان برگردانید. 💟حضرت فرمود: دیگر چیزی نیست؟ مرد نیشابوری گفت نه. 💟 بار دیگر امام فرمود: خوب فکر کن. مرد نیشابوری گفت بله، ♥️یک زنی وقتی من می خواستم بیایم یک کلافی داد و چند تا درهم سیاه، ‼️چون قابل شما را نداشت؛ من رویم نشد بیاورم. 💟امام فرمود: همان را بیاور. حضرت سکه سیاه و کلاف را برداشت. 💟بعد به او فرمود: بلند شو؛ رفتند یک مقداری پارچه آوردند، یک مقدار پول، گفت این را بده به آن خانم؛ بگو این پارچه از پنبه ای بود که ملک اجدادی ماست و خواهرم به دست خودش این پنبه را رشته و این پارچه را بافته. این را دادم برای کفنت. از وقتی که این پارچه به تو می رسد تا وقتی این پول را مصرف کنی در حیات هستی. مقداری می ماند برای خرج بقیه مقدمات کفن و دفن. 💟به او سلام برسان و بگو روز رفتن تو ما می آییم، 💟و من بر تو نماز می خوانم. این فرد می گوید من برگشتم نیشابور. وقتی برگشتم همین هایی که پول طلا داده بودند، از امام موسی بن جعفر علیه السلام برگشته بودند و «واقفی» شده بودند و به عبدالله افطح رجوع کرده بودند. ‼️‼️‼️ طبیعی بود که احساس می کردند پول شان هدر رفته؛ اگر حضرت قبول کرده باشد.❗️ وقتی پول را به ایشان دادم خوشحال شدند که پول شان به ایشان برگشته. ‼️ رفتم سراغ ، پارچه و سکه ها را به او دادم، سلام آقا را رساندم. [گفتم] درهم ها را تحویل گرفتند و آقا دعا کرد.♥️ 🗒من روزشماری می کردم ببینم این زن کی فوت می کند. روز نوزدهم فوت کرد و من به علما گفتم ؛حضرت مال هیچکس را قبول نکرد؛ الا این زن. تجلیل عجیب و تشییع پرشکوهی از او شد و من می خواستم بدانم چه کسی بر او می خواند. علما به صف ایستاده بودند، همه به صف ایستاده بودند، یک دفعه دیدم علیه السلام آنجا حاضر شد؛ تکبیر را گفت و نماز را خواند و اینها هم گفتند شاید یکی از علما برای یک شهر دیگر بوده، آمدند جلو به احترام او. هیچکس نفهمید کی بود.⁉️ ☘حضرت نماز را بر او خواند. وقتی نمازش تمام شد، به من یک نگاهی کرد یعنی یادت آمد من وعده دادم؟ عملی کردم. زبانم بند آمده بود که حرفی بزنم. 🍀 🍀 🍀 🍀 🍀 این دستگاه امام زمان است. ⚠️ سکۀ طلای آنها را نمی پذیرد اما کلاف آن زن را می پذیرد و شما می خواهید پذیرفته شوید. دستگاه پذیرش او دستگاه دقیقی است. ⚠️ ممکن است یک سرباز صفر شما را قبول کند، اما یک فرماندۀ بزرگتان را قبول نکند. ⚠️ممکن است یک بی اسم و بی شهرت و بی عنوان و کفش بردار و آب بده و جاروکش و فرد بی قابلیتی را بپذیرد و خدمات او را قبول کند، اما یک معروفِ مشهورِ پر سابقۀ همه چیز تمام را قبول نکند.  @darjostojuyearamesh 🗞منبع: المناقب: 4/ 291 2495
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁨این ذهن ماست که تصمیم میگیرد گذر زمان را چگونه درک کند… 👇👇👇 @darjostojuyearamesh 2498
مردها از ذوق زده می شوند چون به طور مستقیم از بُعد مردانه شان حمایت می شود. زن ها از به هیجان می آیند چون این عمل از بُعد زنانه شان حمایت می کند. با تفاوت های همدیگر آشنا شوید تا زندگی شادی داشته باشید @darjostojuyearamesh 🟡🟢🔵🟣🔴🟠🟤 2499
بینوایان را بخوانیم ‍ چه وقت باید یک رمان را دوباره خواند؟ هوگو در نامه‌ای به ناشر ایتالیایی «بینوایان» می‌نویسد: «هر جا که مردها دچار یأس و فراموشی شوند، هر جا که زن‌ها خودشان را به خاطر یک تکه نان بفروشند، هر جا که بچه‌ها از یک کتاب ساده یا کانون گرم خانواده محروم باشند، "بینوایان" در می‌زند و می‌گوید: در را باز کنید، من در خدمتتان هستم». و این روزها چه خوب می‌توان نامه‌ هوگو را تا بی‌نهایت ادامه داد: هر جا که خانه‌ای را بر سر یک زن بی‌پناه خراب کنند، هر جا که انسان‌ها کلیه و قرنیه‌ چشم‌شان را به خاطر دو روز زندگی بیشتر حراج کنند، هر جا که پدران امروز را دست خالی به خانه بازگردند و فردا و پس‌فردا را و مادران هیچ نداشته باشند که به فرزندانشان بدهند، هر جا که فکر و ذکر مردمی بی‌نوا، از صبح تا شب، پول باشد و پول، هر جا که در نگاه بالاشهرنشین‌ها و بچه‌زرنگ‌ها هر که پول ندارد یا تنبل است یا احمق، هر جا که مردمی از بی‌پناهی به حال خودشان بگریند و هر جا که زیست روزمره، کل هستی انسان‌ها را در خود فرو بلعیده باشد، مطمئن باشید که «بینوایان» پشت در است و می‌خواهد که شما آن‌را دوباره و دوباره بخوانید. آنچه کتاب‌های بازاری موفقیت و سخنرانی‌های انگیزشی، در هم‌دستی با یک ساختار خشن و ظالمانه از چشم ما پنهان می‌کنند «تبعیض» است. از هر کسی که فقر را نتیجه‌ حماقت و تنبلی می‌داند بترسید و با او تنها در خانه نمانید. گوش‌هایتان را تیز کنید! در می‌زنند. «بینوایان»، قفسه‌ کتاب‌های فراموش‌شده‌ کلاسیک را ترک کرده و آمده تا به شما بگوید: «گول این آدم‌ها را نخورید! مرا بخوانید! دوباره مرا بخوانید! من به شما خواهم گفت که چگونه تبعیض و بی‌عدالتی می‌تواند یک تراژدی سرد و سیاه بسازد. من به شما خواهم گفت که بیرون آمدن از سیاهی تنها با تصمیم فردی و اراده‌ی آهنین و کار زیاد ممکن نیست. من به شما خواهم گفت که چگونه یک ساختار ظالمانه می‌تواند انسان‌هایی شریف را قربانی کند تا منافع بی‌لیاقت‌ها تأمین شود. مرا بخوانید! مرا دوباره بخوانید!» شنیدید؟ @darjostojuyearamesh 2501
👆👆 قدرت کلام را دست کم نگیر کلام در زندگی انسان نقشی تعیین ‌کننده دارد. مثلا روزی زنی از من پرسید چرا زندگیش دستخوش فقر و تنگدستی شده؟ او روزگاری صاحب مال و مکنت فراوان بود. دریافتیم که او همواره خسته از اداره‌ی آن خانه و زندگی، یکریز می‌گفته: "دیگر از همه چیز به تنگ آمدم، کی می‌شود تنها در یک لانه زندگی کنم" و افزود: "بله، اکنون تنها و در یک خانه‌ی کوچک زندگی میکنم!" بهتر است بدانید ذهنِ نیمه هشیار حس شوخ طبعی ندارد و مردم اغلب با شوخی‌هایشان تجربه‌هایی ناخوشایند برای خود می‌آفرینند. حتی به شوخی هم هر کلمه‌ای را بر زبانتان جاری نکنید. 📕 چهار اثر 👤 @darjostojuyearamesh 2502
از خودتان به بهترین نحو مراقبت کنید. جوری از سلامت جسم و روانی خود مراقبت کنید که انگار فرزند عزیز خودتان هستید،فرزندی که اورا بسیار دوست دارید. 🦋🍂 @darjostojuyearamesh ‌‌╆━━━┅═💚═┅┅──┄ 2503
🌿🌺﷽🌿🌺 🦋ما می توانیم‌پزشک‌ روحی خودمان باشیم یعنی از لحظ روحی سلامتیمان را چک کنیم بیشترسردردها به خاطر تایید نکردن خودمان است وقتی شاد نیستیم ومدام در حسرت گذشته به سر می بریم قلبمان درد می گیرد وقتی حسد می ورزیم وخشمگین می شویم واین به کرات تکرار میشود همان غده های کوچک سرطانی در اعضای بدنمان شروع به رشد می کنند وقتی از جنسیتمان ناراضی هستیم بیماریهای مربوط به آن را به خود جذب می کنیم. وقتی دلسرد از همه چیز وهمه کس می شویم افسردگی به سراغمان می آید. وهزاران بیماریهای کوچک وبزرگ دیگر که خودمان باافکار وبا اعمال وبا اندیشه هایمان به خود جذب می کنیم. تمام مواردی که خداوند ما را از آنها بر حذر می دارد یعنی دروغ وحسد وکبر وکینه و انتقام وهمه گناهان کوچک وبزرگ‌برای سالم بودن ودر آرامش بودن خودمان است. هر چیزی که خدا ما را از آن منع می کند درواقع برای سلامت جسم وروح خودمان است وگرنه برای خالقی با آن عظمت گناه کردن منو تو چه اهمیتی دارد. این موارد را خار وکوچک نشمریم تا در سلامت جسم وجان به سر ببریم. 🦋👇 ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• @darjostojuyearamesh 🌺🌿🌺🌿 2504
✍🏻شخصی تنها کفشی را که داشت برای تعمیر نزد پینه دوز برد. از آنجا که پینه دوز در صدد تعطیل کردن دکانش بود، به او گفت: فردا برای تحویل کفش هایت بیا.با ناراحتی گفت: اما من کفش دیگری ندارم که تا فردا بپوشم. پینه دوز شانه بالا انداخت و گفت: به من ربطی ندارد، اما می توانم یک جفت کفش مستعمل تا فردا به تو قرض بدهم.فریاد کشید: چی؟! تو از من می خواهی کفشی را بپوشم که قبلا پای کس دیگری بوده ؟پینه دوز با خونسردی جواب داد:حمل افکار و باورهای دیگران تو را ناراحت نمی کند، ولی پوشیدن یک جفت کفش دیگری تو را می آزارد؟ داشتن ذهن پاک نعمتی است بس بزرگ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌@darjostojuyearamesh 2505
‌ 📚پینه‌دوز و آهنگری که دو تا زن داشت پينه‌دوزى بود که دو تا زن داشت. روبه‌روى دکان او آهنگرى بود که کار و کاسبى خوبى داشت. آهنگر، هر روز مى‌ديد پينه‌دوز از جيب خود دستمالى که نان و گوشت در آن پيچيده درمى‌آورد و نان و گوشت را مى‌خورد. روزى به او گفت: تو که دو تا زن داري، با اين کسب ضعيفت چطور هر روز نان و گوشت مى‌خوري؟ پينه‌دوز گفت: زن‌هايم از لج يکديگر هر کدام سعى مى‌کند از من بيشتر پذيرائى کنند، اين است که من هر روز نان و گوشت دارم. تو هم برو يک زن ديگر بگير، ببين چطور از تو پذيرائى مى‌کنند.آهنگر رفت و يک زن ديگر گرفت. زن آهنگز متوجه شد مدتى است که شوهر او دير به خانه مى‌آيد. او را تعقيب کرد و فهميد که زن گرفته است. او را از خانه بيرون کرد. آهنگر رفت به خانهٔ زن دوم خود آنجا هم زن فهميده بود که آهنگر زن داشته است او را راه نداد. آهنگر ناچار راه افتاد و رفت به ديزى‌پزى و يک ديزى گرفت و خورد. گوشت کوبيدهٔ اضافى را هم لاى نان گذاشت و پيچيد توى دستمال خود.جائى نداشت برود. ناچار رفت به مسجد که آنجا بخوابد. داخل مسجد ديد گوشه‌اى چراغى سوسو مى‌زند. به آن طرف رفت. ديد مرد پينه‌دوز آنجا نشسته است. به او گفت: اين چه بلائى بود به سر من آوردي؟ پينه‌دوز گفت: من شش ماه است که در اينجا تنها زندگى مى‌کنم، خواستم رفيقى داشته باشم و تنها نباشم. حالا نان و گوشتت را آوردي؟ آهنگر گفت: بله، گفت: خوب صبح بنشين آن را بخور، ببين چه کيفى دارد!آهنگر گفت: تو که اين بلا به سرت آمده بود، ديگر چرا مرا دچارش کردي؟ صبح تا شب زحمت بکشم، آن وقت بيايم در خانهٔ دائى‌کريم بخوابم؟ پينه‌دوز گفت: حالا چند شب با هم هستيم تو که پول داري، مهر يکى از زن‌هايت را بده و راحت شو. اما من بيچاره که پولى ندارم تا زنده هستم بايد شب‌ها در خانهٔ دائى‌کريم بخوابم 📙قصه‌هاى مشدى گلين‌خانم ـ ص ۳۵۴ @darjostojuyearamesh 2506
اگر به دری برخوردید که سراسر قفل است قبل از آنکه به فکر باز کردن قفل ها بیفتید از خودتان بپرسید: آیا درب دیگری وجود ندارد؟ همیشه درگیر شدن بهترین راه حل نیست. 👤 وین دایر @darjostojuyearamesh 2507
حکایتی آشنا روستای ما دو ارباب داشت که همیشه با یکدیگر اختلاف داشتند و هر کدام هم کلی چماقدار دور و بر خود جمع کرده بودند. یک روز اختلافات بالا گرفته بود و قرار شده بود فردا برای چماق کشی با طرفداران اربابِ مقابل به صحرا برویم، اما من یک روز مانده به چماق کشی ، به در خانه ارباب خودمان رفتم، در نیم‌باز بود . با گفتن یاالله وارد حیاط خانه شدم دیدم دو ارباب در حال کشیدن قلیان هستند ! گفتم : ارباب مگر فردا چماق کشی نیست؟! پس چرا با هم قلیان می کشید ؟ ! اربابمان گفت : شماها قرار است دعوا کنید نه ما ! @darjostojuyearamesh 2508
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁨🔹اگه بد میاری، از کجاست؟ حکایت «تاج سلیمان» ازمولانا @darjostojuyearamesh 2509
قسمت(۱) دم پنجره نشسته پشت به روشنایی داشت، چنان که پرتو آفتاب فروشونده بر گردن و پس گردن ستبرش میتافت. تازه رسیده بود. پس از ماهها این برای نخستین بار روزی را بیرون، در دشت و روستا، گذرانده بود، راه رفته و از این آفتاب بهاری سر مست گشته بود. آفتابی همچون میناب مستی زا، که هیچ سایه ای از درختان برهنه بدان نمی آمیزد، بلکه از خنکی هوای زمستان رو به زوال نیروهم می گیرد. آنت زمزمه ها در سر داشت، رگهایش می طپید، چشمانش سرشار از سیلابهای روشنایی بود. سرخ و زرین، زیر پلکهای بسته، زرین و سرخ، در پیکرش. همچنان که بیحرکت و کرخ گشته روی صندلی نشسته بود، يك دم در بیخودی فرورفت... آبگیری میان جنگل، با لکه ای از آفتاب، بر گونه چشمی. گرداگرد آن، دایره ای از درختان با تنه های خزه پسته. هوس تن شویی. آنت خود را برهنه می یابد. دست سردآب بر پاها و زانوانش می ساید. وارفتگی لذت. آنت، در آبگیر سرخ و زراندود، برتن برهنه خود می نگرد... ناراحتی مبهمی که در بيان نمی آید. گویی که چشمهای دیگری در کمین اند و نگاهش می کنند. برای گریز از آن، پیشتر می رود، و اينک تا زیر چانه اش در آب است. آب پرچین و شکنج آغوشی زنده می گردد، پیچکهای چرب گون برساقهایش میپیچند. آنت می خواهد خود را رها کند، اما در لای و لجن فرو می رود. بالای بالا، قرص آفتاب بر فراز آبگیر به خواب رفته است. خشمگین با پاشنه به ته آبگیر می کوبد و بار دیگر به سطح آب می آید. آب اکنون خاکی و تیره و آلوده است. و همچنان اما، برزره رخشان آن، آفتاب... آنت شاخه بيدی را که روی آبگير خم گشته است به چنگ می گیرد، تا خود را از آن پلشتی خیس بیرون بکشد. شاخه پر برگ برسان بال پرنده شانه ها و کپلهای برهنه را می پوشاند. سایه شب فرود می آید، و هوای خنک نیز بر پس گردن آنت... از کرخی بیرون می آید. به زحمت اگر چند ثانیه ای در آن حال به سر برده باشد. آفتاب در پس تپه های سن کلو ناپدید می گردد. و این هوای خنک سرشب. آنت، از مستی بدر آمده و اندک لرزه ای بر تن نشسته، از جا بر می خیزد، و، آزرده و خشمگین از آن که خود را بدان هوس ناروا سپرده است، ابرو در هم می کشد و می رود، درته اطاق خود، در برابر آتش می نشیند. آتش مهربان هیزم که غرض از آن بیشتر خوشایند چشم است و همصحبتی تا گرم کردن: زیرا از پنجره باز، به همراه نفس نمناک يک شب آغاز بهار، پرچانگی خوش آهنگ مرغان از سفر بازگشته که آماده خواب می شدند از باغ به درون می آمد. آنت به اندیشه فرو می رود. ولی این بار چشمانش باز است. باریگر در جهان معتاد خود پای گرفته، در خانه خود است. خودش است: آنتری‌ویر. همچنان که به سوی زبانه آتش که چهره جوانش را سرخ میدارد خم گشته است و با پا ماده گربه سیاه خود را که شکم را به گرمای هیزم شعله ور فراداده نوازش می کند، ماتم خود را که یك دم از یاد برده بود زنده می کند؛ چهره کسی را که از دست داده (و نقش آن از قلبش گریخته است) به یاد می آورد. بارخت سوگواری، درحالی که نشانه های نازدوده گذار مصيبت بر پیشانی و در چینهای لبانش دیده میشود و پای پلکهایش از اشکهای تازه ریخته اندکی باد کرده است، این دختر درشت اندام که نمی توان گفت زیباست، اما تندرست و شاداب است و مانند طبیعت نو بهار سرشار از شيره زندگی است، دختری خوش ریخت، با موهای بلوطی رنگ انبوه، گردن بور آفتاب خورده، گونه ها و چشمها چون گل، - در آن حال که می کوشد تا پرده های پراکنده اندوه خود را بار دیگر بر نگاه فراموشکار و سرشانه های گرد خود بکشد، - به بیوه زن جوانی می ماند که می بیند سایه دلدار از او می گریزد. به راستی هم آنت در قلب خود بیوه بود؛ اما آن که سایه اش را به سرپنجه خود می خواست نگهدارد پدرش بود. اینک شش ماه می گذشت که او را از دست داده بود. ترجمه @darjostojuyearamesh 2510
دو چيز روح انسان را نوازش مي كند. يكي صدا زدن خداست و ديگري گوش سپردن به صداي او. اولي در نيايش و دومي در سكوت... ورود 👇 @darjostojuyearamesh 2511
دل ویرانه عمارت کردن خوشتر از کاخ برافراختن است امروز زادروز پروین اعتصامی است ای دل، اول قدم نیکدلان با بد و نیک جهان، ساختن است صفت پیشروان ره عقل آز را پشت سر انداختن است ای که با چرخ همی بازی نرد بردن اینجا، همه را باختن است اهرمن را بهوس، دست مبوس کاندر اندیشهٔ تیغ آختن است عجب از گمشدگان نیست، عجب دیو را دیدن و نشناختن است تو زبون تن خاکی و چو باد توسن عمر تو، در تاختن است دل ویرانه عمارت کردن خوشتر از کاخ برافراختن است رخشندهٔ اعتصامی معروف به پروین اعتصامی در ۲۵ اسفند ۱۲۸۵ خورشیدی در شهر تبریز به دنیا آمد پدرش یوسف اعتصامی آشتیانی (اعتصام الملک) از رجال نامی و نویسندگان و مترجمان مشهور اواخر دورهٔ قاجار بود و در آن زمان ماهنامه ادبی «بهار» را منتشر می کرد. مادرش اختر فتوحی فرزند میرزا عبدالحسین ملقب به مُقدّم العِداله و متخلص به "شوری"از واپسین شاعران دوره قاجار، اهل تبریز وآذربایجانی بود. وی تنها دختر خانواده بود و چهار برادر داشت. در سال هزار و دویست و نود و یک در حالی که کودکی بیش نبود با خانواده به تهران آمد. از این رو پروین از کودکی با مشروطه خواهان و چهره های فرهنگی آشنا شد و ادبیات را در کنار پدر و از استادانی چون دهخدا و ملک الشعرای بهار آموخت. در دوران کودکی، زبان های فارسی و عربی را زیر نظر معلمان خصوصی در منزل آموخت.پایان نامهٔ تحصیلی خود را از مدرسهٔ آمریکایی تهران گرفت و در همانجا شروع به تدریس کرد. نوزده تیر ماه ۱۳۱۳ با پسر عموی پدرش فضل الله همایون فال ازدواج کرد و چهار ماه پس از عقد ازدواج به کرمانشاه، خانه شوهر رفت. پیوند زناشویی وی با پسر عمویش که رئیس شهربانی کرمانشاه بود و اخلاقی نظامی داشت و با روحیات شاعرانه پروین سازگار نبود بیش از دو و نیم ماه دوام نداشت. وی پس از جدایی از همسر، مدتی کتابدار کتابخانهٔ دانشسرای عالی بود. دیوان اشعار وی بالغ بر ۲۵۰۰ بیت است. وی در پانزدهم فروردین ۱۳۲۰ شمسی به علت ابتلا به حصبه درگذشت و در حرم فاطمه معصومه در قم در مقبرهٔ خانوادگی به خاک سپرده شد. @darjostojuyearamesh 2512