eitaa logo
در جستجوی آرامش
420 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
915 ویدیو
12 فایل
اگر پیشنهاد یا انتقادی دارید، با ما در میان بگذارید . با ارسال مطلب یا داستان یا حکایت جالب ما را همراهی کنید. در صورت تمایل اعلام کنید تا جزء مدیران شوید و مطلب و پست بزارید . لحظه هاتون سرشار از رحمت خدا و آرامش باشه . @myazdd @darjostojuyearamesh
مشاهده در ایتا
دانلود
فقيري سه عدد پرتقال خريد... اولي رو پوست كند خراب بود دومي رو پوست كند اونم خراب بود بلند شد لامپ رو خاموش كرد و سومي رو خورد. گاهي وقتا بايد خودمون را به نديدن بزنيم تا بتونيم زندگى كنيم...! وقتى گرسنه اى،يه لقمه نون خوشبختيه.. وقتى تشنه اى،يه قطره آب خوشبختيه وقتى خوابت مياد،يه چرت كوچيك خوشبختيه… خوشبختى يه مشتى از لحظاته…يه مشت از نقطه هاى ريز،كه وقتى كنار هم قرار مى گيرن،يه خط رو ميسازن به اسم زندگى… "قدرخوشبختى هاتونو بدونيد"... @darjostojuyearamesh 2468
✨﷽✨ @darjostojuyearamesh 🌷 خاطره ای از همسر شهید چمران: ✍ یک هفته بود که مادرم را در بیمارستان بستری کردیم. مصطفی به من سفارش کرد که “شما بالای سر مادرتان بمانید و حتی شبها رهایش نکنید.” من هم این کار را کردم. وقتی حال مادر بهتر شد و از بیمارستان ترخیص شد، به خانه آمدیم و من، دو روز دیگر هم پیش او ماندم. یادم هست روزی که مصطفی آمد دنبالم، قبل از این که ماشین را روشن کند، دست مرا گرفت و بوسید. می‌بوسید و همان‌طور با گریه از من تشکر می‌کرد! من با تعجب گفتم: “برای چی مصطفی؟!” گفت: “این دستی که این همه روز، به مادرش خدمت کرده برای من مقدس است و باید آن را بوسید.”گفتم: “از من تشکر می‌کنید؟! خب این که من خدمت کردم مادر من بود، مادر شما نبود که این کارها را می‏‌کنی!!” گفت “دستی که به مادرش خدمت می‌کند مقدس است و کسی که به مادرش خیر ندارد به هیچ کس خیر ندارد. من از شما ممنونم که با این همه محبت و عشق به مادرتان خدمت کردید.” هیچ وقت یادم نرفت که برای او این قدر ارزش بوده که من به مادر خودم خدمت کردم.. @darjostojuyearamesh 2469
💎روزی صلاح الدين ايوبی فرمانده مسلمانان در جنگهای صليبی به خاطر كمبود بودجه نظامی نزد شخص ثروتمندی رفت تا شايد بتواند پولی برای ادامه جنگهايش بگيرد آن تاجر مبلغ مورد نياز فرمانده مسلمانان را به او پرداخت كرد صلاح الدين موقعی كه خواست از خانه بيرون برود رو به آن مرد نمود و پرسيد به نظر شما بين سه دين يهود و مسيح و اسلام كه با هم در جنگ هستند حق با كدام یک است، آن تاجر بزرگ گفت بشين تا يک داستان برايت بگويم بعد خودت نتيجه گيری كن او گفت در روزگاران قديم مرد كشاورزی بود كه صاحب يک انگشتر بود و همه ميگفتند اين انگشتر نزد هر كس باشد به كمال انسانيت ميرسد، خداوند به مرد كشاورز سه پسر داد و وقتی پسران بزرگ شدند پدر آنها از روي آن انگشتر دو تای ديگر دقيقا شبيه اولی درست كرد و به هر كدام از پسرانش يكي از انگشترها را داد از اين به بعد هر كدام از پسرها ميگفتند كه انگشتر اصلی پيش اوست و هميشه با هم دعوا داشتند بر سر اينكه انگشتر اصلی كه باعث كمال انسانيت ميشود پيش كداميک از آنهاست تا بالاخره تصميم گرفتن برای مشخص شدن انگشتر اصلی پيش قاضی بروند. وقتی شرح ماجرا را براي قاضی گفتند قاضی گفت احتمالا انگشتر اصلی گم شده است چون قرار بر اين بوده كه آن انگشتر پيش هر كس باشد دارای كمالات انسانی باشد اما شما سه نفر كه هيچ فرقی با هم نداريد و مدام مشغول ناسزا گويی به يكديگر هستيد.. @darjostojuyearamesh 2470
مراقب گفتگوهای درونی خویش باشید... وقتی افکار منفی در ذهنتان درحال عبور و مرور هستند ، بدانید درحال بدرفتاری باخویش هستید با خودتان مهربان باشید ‌🦋🍂 @darjostojuyearamesh ‌‌╆━━━┅═💚═┅┅──┄ 2471
هدایت شده از Majid
با مردم به اندازه عقل هایشان سخن بگویید. روزی پادشاهی دانا به شهری وارد می‌شود و می‌خواهد با دانشمند آن شهرگفتگویی داشته باشد. مردم، چون کسی را نداشتند، او را نزد چوپان می‌برند. آندو روبروی هم می‌نشینند و مردم هم گرد آنها حلقه می‌زنند. پادشاه دایره‌ای روی زمین می‌کشد. چوپان با خطی آن را دو نیم می‌کند. پادشاه تخم مرغی از جیب درمی‌آورد و کنار دایره می‌گذارد. چوپان هم پیازی را در کنار آن قرار می‌دهد. پادشاه پنجه دستش را باز می‌کند و به سوی چوپان حواله می‌دهد. چوپان هم با دو انگشت سبابه و میانی به سوی او نشانه می‌رود. پادشاه برمی‌خیزد، از چوپان تشکر می‌کند و به شهر خود بازمی‌گردد. مردم شهرش از او درباره گفتگویش می‌پرسند و او پاسخ می‌دهد که: چوپان دانشمند بزرگی است. من در ابتدا دایره‌ای روی زمین کشیدم که یعنی زمین گرد است. او خطی میانش کشید که یعنی خط استوا هم دارد. من تخم مرغی نشان او دادم که یعنی به عقیده ی بعضیها زمین به شکل تخم مرغ صاف و مسطح است. و او پیازی نشان داد که به شکل پیاز لایه لایه است. من پنجه دستم را باز کردم که یعنی اگر پنج تن مثل ما بودند کار دنیا درست می‌شد و او دو انگشتش را نشان دادکه یعنی فعلاً ما دو نفریم. مردم شهر چوپان هم از او پرسیدند که گفتگو در مورد چه بود و او پاسخ داد: آن پادشاه دایره‌ای روی زمین کشید که یعنی من یک قرص نان می‌خورم. من هم خطی میانش کشیدم که یعنی من نصف نان می‌خورم. او تخم مرغی نشان داد که یعنی من نان و تخم مرغ می‌خورم. و من هم پیازی نشانش دادم که یعنی من نان و پیاز می‌خورم. او پنجه دستش را به سوی من نشانه رفت که یعنی خاک بر سرت. من هم دو انگشتم را به سوی او نشانه رفتم که یعنی دو تا چشمت کور شود. پس یادمان باشد:   ✅دریچه کتاب @darjostojuyearamesh 2472
اينكه خدا چيزى را مى‌دهد و مى‌گيرد، به اين دليل است كه به هوش بيايند، آگاه شوند و كفران نكنند. والّا صِرف دادن و ندادن نعمت مطرح نيست، بيدار شدن عباد است كه قيمت دارد. يكى گفت: خدا نعمت‌هاى زيادى به ما داد و نعمتهاى زيادى را هم گرفت. مهم نيست. مهم اين است كه ما را با خودش آشنا كرد. عمرى كه از انسان گذشت تازه مى‌فهمد كه اين دادن و ندادن چيزى نبود. اصل كار آشناكردن با خودش بود. در حالى كه ما گريه كرديم كه چرا گرفتى؟ چرا كم دادى؟ وقتى انسان با خداوند آشنا شد كارش به جايى مى‌رسد كه خطاب به معبودش مى‌گويد: حال كه ما را با خودت آشنا كردى هر كارى مى‌خواهى بكن. خدا هم متقابلا مى‌گويد: حالا كه با ما آشنا شدى تو هم هر كارى مى‌خواهى بكن. عباد خدا وقتى با خدا كار مى‌كنند، اينطورند. تمام خلق پيش علم خدا سفيه‌اند و او حكيم است. تنها اوست كــه مى‌داند چه چيزى براى ما خوب است و چه چيزى بد. اختــلاف هم در همين‌جاست. هرچه را كه ما مى‌خواهيم به ما نمى‌دهد. هرچه را كه خودش صلاح مى‌داند مى‌دهد. لذا خُلق ما تنگ است و اخمهايمان دائماً توى هم است، به همين خاطر آن چيزى را هم كه خدا مى‌دهد نمى‌بينيم. خدا نكند انسان از دست يكى خُلقش تنگ باشد. هرچه او كار خوب انجام دهد نمى‌بيند، بلكــه برعكس هم مى‌بيند. انسان چون سفيه است چيزهايى را كه برايش مضرّ است مى‌خواهد و يا چيزى را مى‌خواهد كه نفعى برايــش ندارد. ولى خدا براى مخلوقاتش چيزهاى خوب مى‌خواهــد، زيرا او حكيــم اســت. ريشــه‌ى اختــلاف هــم اينجاســت. اگر كودكى بگويد چاقويى به من بدهيد، نمى‌دهيم، حتّى اگر التماس و گريه كند. خالص‌تر از گريه‌ى بچّه چيست؟ در مقايسه با علــم خدا، ساير مخلوقات سفيه و نادانند. انبياء چــون اقــرار كردنــد عالمنــد. هرچه در طول عمر نصيبتان شده همانى است كه خدا برايتان بريده است. فكر نكنيد كه در راه، چيزى از آن كم شــده اســت هــر آنچــه كه به شما نرسيده اساساً مال شما نبوده، ولــو دعــا كــرده باشيــد. نه شيطان، نه اهل زمين و نه هيچ‌كس ديگــر گوشــه‌اى از سهــم شما را نبرده است. اين را از صفات و اخلاق خدا به‌دست مى‌آوريم و از اينكه هستى خدا غنى است. كسى كه غنىّ و حكيم است ظلم نمى‌كنــد. بيشتر ظلمها از روى احتياجات بشر است. حتّى فرعون كه ادعــاىِ خدايى كرد از روى احتياج بود. او مى‌خواست خدا باشد، تــا ديگر محتاج كسى نباشد و نمى‌دانست كه غنا در محتــاج بــودن بــه خداســت. حتّى اگر ثروتمندى مال و قدرت داشت، ولى ظلم كرد، معلوم مى‌شود كه محتاج است. غنىِّ مطلق ظلم نمى‌كند. مجالس حاج محمّد اسماعيل دولابى كتاب دوم، چاپ هشتم، مجلس سوم صفحه ى٤٦-٤٥ ✍ @darjostojuyearamesh 2473
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁨هر وقت از زندگيت نا اُميد شدى اين رو نگاه كن تا بفهمى چقدر ميتونى قوى باشى ... 👇👇👇 @darjostojuyearamesh 2474
💎درس گرفتن نادر شاه از یک بانوی بختیاری نادرشاه افشار با نیرویی دلاور و زبده از لرهای بختیاری درگیر جنگی مهم شد. نادر شاه ابتدا آن نبرد را ساده پنداشت و یورشی کوبنده به قلب سپاه بختیاری نمود،به همین دلیل که بی‌مطالعه و بدون برنامه ریزی و بررسی جنگی ، اقدام به حمله كرده بوددر همان نخستین مرحله جنگ، نیروهایش محاصره شدند و نادرشاه مجبور به قبول شكستی سخت شد. البته همین موضوع باعث شدنادر همواره یک فوج از دلاوران بختیاری در ارتش خود داشته باشد و در کار زار های سخت از وجود آنها استفاده کند. حتی در فتح قندهار فقط فوج بختیاری بود که توانستند دیوار قلعه قندهار را تسخیر کنند و موجب پیروزی سپاه ایران را فراهم سازد نادرشاه از میدان جنگ گریخت و خسته و گرسنه در كوره راه‌ها به راه افتاد. او به خانه زن دهقانی رسید و بصورت ناشناس وارد سیاه چادر او شد . بانوی بختیاری به رسم میهمان نوازی عشایر ، به او پناه داد. نادرشاه پس از كمی خواب و استراحت، از میزبان خود غذایی برای خوردن خواست. زن صاحب خانه آشی را كه پخته بود، در كاسه ریخت و برای نادر آورد. نادر از شدت گرسنگی، قاشق را پر از آش كرد و به دهان برد. از داغی آش، دهانش سوخت و فریادش به آسمان رفت. و بار دیگر نیز قاشق را از غذای داغ پر کرد و به دهان برد و باز هم از شدت سوزش دهان ، غذا را از دهانش خارج کرد و سوختگی دهانش را فوت کرد. زن از دیدن حال و روز او به خنده افتاد و گفت: آش خوردن تو هم، به جنگ كردن نادر می‌ماند؟ نادر با تعجب پرسید: چه شباهتی بین آش خوردن من و جنگیدن نادر است؟ آن زن پاسخ داد: «باید آش را قاشق قاشق و از كنار كاسه می‌خوردی كه خنك تر است.نادر هم مثل تو ، بی‌ توجه به قلب دشمن زد و خود و سپاهش را گرفتار بلا كرد. اگر قدم به قدم و با برنامه پیش می‌رفت، همه چیز بر وفق مرادش بود و مثل تو دهانش نمی‌سوخت نادر از شنیدن این حرف از زبان یک زن عشایر حیرت زده شد و در دل به درایت و فهم او آفرین گفت. لازم به ذکر است از آن به بعد نادر شاه هیچ گاه و در هیچ نبردی از دشمنانش شکست نخورد. ( توجه : این حکایت در برخی صفحات مجازی درج شده .اما این حکایت چون مشهور می باشد و قدیمیان ایل بزرگ بختیــــاری آن را سینه به سینه بازگو نموده اند بنده در این جا به عنوان یک روایتی که زمینه تاریخی دارد مطرح کردم و البته برخی دوستان ادعا دارند مطلب فوق در کتاب تاریخ افشار نوشته میرزا رشید ادیب الشعرا آمده است ) @darjostojuyearamesh 2475
‏فیلم از طرف هاتفی
نگاهی به @darjostojuyearamesh تصویر واقعی ما چگونه است!؟ آیا تصویر واقعی خود را دیده اید؟! جوجه اردکی در مزرعه‌ای همراه با جوجه های دیگر سر از تخم بیرون می‌آورد و به واسطهٔ زشتی اش مورد ریشخند و تمسخر هرروزهٔ دیگر حیوانات مزرعه قرار می‌گیرد، و عاقبت بخاطر اذیت و آزار و نیشخند دیگر مرغان و حیوانات مزرعه آز انجا فرار می کند، تا اینکه خیلی دور از مزرعه و در دریاچه ای و با رسیدن به سن بلوغ به قوی سپید زیبایی تبدیل می‌شود و تصویر خود را در آب دریاچه می بیند و شگفتی و شرمساری دیگر حیوانات را برمی‌انگیزد. بسیاری از ما قصۀ جوجه اردک زشت، نوشتۀ هانس کریستین اندرسن را خوانده‌ایم، که قُوی زیبایی بود که به نظر زشت می آمد، برای آنکه از بد حادثه قاطی یک دسته اردک شده بود. بر خلاف آنچه به نظر می رسید او زیبا بود ولی تنها در پایان داستان این را می فهمد، آن هم وقتی که دیگر جوجه نیست (به بلوغ رسیده، بالغ شده) و در دریاچه ای شنا می کند و مردم او را با انگشت به هم نشان می دهند و او برای اولین بار در انعکاس آب زیبایی اش را در می یابد. به نظر می‌رسد که داستان زندگی خیلی از ما انسان ها شبیه آن جوجه اردک زشت باشد و درون هرکدام از ما قویی زیبای منحصربه‌فردی وجود دارد که در تقابل با جامعه‌ای خشن فردیتش را از دست می دهد و قاطی اردک‌ها به فراموش سپرده می شود. جوجه اردک زشت، بارها و بارها زمین می‌خورد، له می‌شود، مسخره و و تحقیر می‌شود و مردم او را با انگشت نشان می‌دهند و ریشخندش می کنند. آنها از او انتظار دارند که شکل اردکی باشد که نیست. دردناک‌تر آن که خودش هم تصویر خود را در آب ندیده است و نمی داند کیست. دنیا پر است از جوجه اردک‌های زشتی که هرگز نمی فهمند که اردک نبوده اند: کارمندان معمولی‌ای که می توانستند کارگردان و فیلمسازان موفقی باشند، کارگرانی که می‌توانستند کارشناس باشند، مدیران ناخوشنودی که باید نقاش یا شاعر می‌شدند، زنان و شوهرانی که در نارضایتی در کنار هم پیر می‌شوند و هرگز نمی فهمند... حسابدارانی که از ریاضیات متنفرند و می‌توانستند طراح لباس باشند، زن‌های خانه‌داری که می‌توانستند خلبان هواپیما باشند. دنیا پُر است از کسانی که قهرمان زندگی خود نبوده اند، نشده اند، نتوانسته اند، نفهمیده اند و به هر دلیلی آن چیزی که باید باشند نشده اند. دنیا پُر است از جوجه اردک‌هایی که عمری را در ناخشنودی و تکرار زندگی می کنند، بدون آنکه تصویر واقعی خود را ببینند. محدودیت ها و قضاوت های دیگران را رها کنید و بدنبال تصویر واقعی خود بروید و خود واقعیتون را پیدا کنید، بلند شوید ✅دریچه کتاب @darjostojuyearamesh 2477
@darjostojuyearamesh 💞" سی. پی. آر" بیمارستان جای جالبی ست، آدم هایی که بیرون از آن "تند و تند" قدم میزنند، "گریه میکنند،""دعا میکنند،" حالشان بهتر از بیماری که برای زنده ماندن با دستگاه شوک "دست و پنجه" نرم میکند نیست. آدم های بیرون از اتاق از یک چیز میترستند؛ از "نبودن"! از نزدن "ضربان قلب" "عزیزترین" شخص دنیایشان، از "جای خالیه" یک آدم. "اتاق شوک" جای بد و جالبیست، تمام "قول های عالم" پشت دَرش داده میشود، تمام "خاطرات" مرور میشود ! تمام "خوبی هایش" یادآوری میشود ! "حالا چشمتان را ببندید." "بدترین" آدم زندگیتان را درون این اتاق تصور کنید. فرض کنید تنها کسی هستید که او دارد، به خوبی هایی که قبلا به شما کرده فکر کنید، به "جای خالیش." "نبود آدم ها را هیچ کینه ای پر نمیکند !" لطفاً در زندگیتان یک "اتاق سی پی آر،" یک "اتاق شوک" داشته باشید و خوبی های "آدم های بدِ دنیایتان" را "احیا کنید." * بعضی روزها امروزمان به فردا نمیرسند ! * 👤دکتر محبی( فوق تخصص قلب) @darjostojuyearamesh 2478
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁨♥️ به قلب سرشار از عشق امروز شما نگاه می کند نه به اشتباهات دیروز شما... خود عشقه @darjostojuyearamesh 2479
. داستان کوتاه..... مردی ! نزد فقیهی رفت وگفت ای عابد سوالی دارم، عابد گفت بگو گفت:نمازخودم را شکستم عابد گفت دلیلش چه بود؟ مردگفت:هنگام اقامه نماز دیدم دزدی کفش هایم را ربود و فرار کرد برآن شدم که نماز بشکنم و کفشم را ازدزد بگیرم و حال میخواهم بدانم که کارم درست است یا نادرست؟ عابد گفت:کفش تو چند درهم قیمت داشت؟ مردگفت: ۵درهم عابد گفت:اى مرد کار بجا و پسندیده ای کرده ای زیرا نمازی که تومیخواندی ۲ درهم هم نمیارزید.! @darjostojuyearamesh 2480
بازخرید یک کتاب و بازخوانی یک خاطره «روزی خواهد رسید که برای نبردهای تازه تری از نو زائیده شویم» سی و نه سال پیش، در دوران سربازی و در پادگان کرمان، دورانی که پس از انقلاب ایران درگیر جنگ بود، در هیاهوی جنگ، بعد از کتاب ماهی سیاه کوچولو، دو کتاب تاثیر عمیقی بر روی احساس و روند زندگییمان گذاشتند، تاثیری که همچنان ادامه دارد. افسر وظیفه منظم و مرتب و آرام و ساکتی داشتیم که در اوقات فراغت مدام در حال کتاب خواندن بود، کتابی که با روزنامه ان را جلد کرده بود و کسی نمی دانست که چه کتابی است. کنجکاو شدیم و یک روز از غفلت او استفاده کرده و نام کتاب را خواندیم جان شیفته نوشته رومن رولان ترجمه به آذین خیلی می خواستیم بدانیم این کتابی که اینگونه او را بخود جذب کرده و مدام با او همراهست، چه کتابی است. در کرمان دنبال جان شیفته رفته ایم، هیچ کجا گیرمان نیامد و یک کتابفروشی در بازار گفت که ژان کریستف را از همان نویسنده دارد، قطع جیبی و هشت جلدی کتاب را گرفتیم تا بعد جان شیفته را پیدا کنیم، که بعدها دوره دو جلدی ان را از کتابفروشی اگاه یزد گرفتیم، و عاقبت دوره چهار جلدی ان را سالها بعد گیر آوردیم! دو دوره کتاب را در چندین ماه دوران سربازی خواندیم، هر دو از رومن رولان، هر دو ترجمه به اذین و هر دو محسور کننده و هر دو سرشار از شور عشق جان شیفته، که قهرمانش یک زن است بنام آنت و ژان کریستف که قهرمانش مردی است اهل موسیقی بنام ژان کریستف قصه ، قصه رفتن ها و انتخاب ها و عشق ورزی ها هست، و زبان و نثر هر دو کتاب یکیست و اما هر کدام برای خود دنیای جداگانه ای دارند به دوستی که می دانستیم روحش به کتابی چون جان شیفته نیاز دارد، می خواستیم جان شیفته را هدیه دهیم، و امشب و در طرح زمستانه کتاب یزد دنبال این کتاب رفتیم و اما تاریخ یکبار دیگر تکرار شد و جان شیفته را گیر نیاوردیم و باز اما ژان کریستف دوره چهارجلد در دو جلد را گیر آوردیم سی و نه سال پیش بجای دوره چهار جلدی، دوره هشت جلدی جیبی ژان کریستف را گیر اوردیم و امشب دوره دو جلدی ان را (البته با ترجمه علی اصغر خبره زاده که نمی دانیم ترجمه اش بخوبی به آذین هست یا نه!؟) هوس کردیم باز گردیم به گذشته، یکبار دیگر جوان شویم و یکبار دیگر ژان کریستف را از نو بخوانیم نسل امروز بعید است که با جان شیفته و ژان کریستف ارتباط برقرار کند، که اگر ارتباط برقرار کند و بتواند این دو کتاب را بخواند، بطور حتم بر روند زندگیشان تاثیر خواهند گذاشت، شک نداریم، و اما چرا باید نسل اینستاگرام و فلش و شبکه های مجازی ساعت و روزها برای خواندن جان شیفته و ژان کریستف وقت بگذارد!؟ و رومن رولان در مقدمه ژان کریستف می نویسد: «دیدن و قضاوت کردن تنها نقطه عزیمت است. پس از ان نوبت عمل می رسد.انچه می اندیشی ، انچه هستی، باید جرات ان را داشته باشی ، جرات کن و بگو، جرات کن و دست بکار شو» «یگانگی بشر را باید همواره در همه اشکال گوناگونی که به خود می گیرد نشان داد. نخستین هدف هنر و همچنین دانش باید این باشد. هدف ژان کریستف همین است» محمدرضا شوق الشعراء @darjostojuyearamesh 2481
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
@darjostojuyearamesh 🦋ما در محله ی ناامنی زندگی میکردیم. یک شب که مجبور بودم برای رسیدن به اتومبیلم از کوچه پشت خانه عبور کنم، از شوهرم خواستم تا از پنجره طبقه دوم مواظب باشد، تا برایم اتفاقی رخ ندهد. به دور از امنیت خانه و در دل تاریکی شب، احساس ترس بر من مستولی شد. برگشتم و شوهرم را پشت پنجره دیدم. او از پشت پنجره مرا نگاه می کرد، او آنجا بود و بلافاصله ترسم ناپدید شد و احساس امنیت و آرامش کردم. بعد به این فکر افتادم که اعتقاد به خدا، همان احساس آرامش و امنیتی را که به آن احتیاج دارم به من می دهد. با علم به این موضوع که او همیشه حاضر و ناظر بر اعمال ماست، کوشیدم تا به این منبع امنیت بیشتر تکیه کنم. 🦋الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِكْرِ اللَّهِ أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ 🌺🌿 ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﺩﻝ ﻫﺎﻳﺸﺎﻥ ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﺧﺪﺍ ﺁﺭﺍم ﻣﻰ ﮔﻴﺮﺩ ، ﺁﮔﺎﻩ ﺑﺎﺷﻴﺪ ! ﺩﻝ ﻫﺎ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﺧﺪﺍ ﺁﺭﺍم ﻣﻰ ﮔﻴﺮﺩ .(٢٨) ارسالی از اعضا @darjostojuyearamesh 2482
👤سخنان وارن بافت، مرد ثروتمند جهان @darjostojuyearamesh 🔰وارن بافت (Warren Buffett) دومین مرد ثروتمند جهان، طی یک مصاحبه جذابی عقاید خود را درباره ثروت و لذت فاش کرد. ♻️ در زیر می توانید توصیه های دلنشین و نکاتی از زندگی او را بخوانید و کمی برای موفقیت و داشتن زندگی سعادتمند ترمزدستی زندگی خود را بکشید. ◀️او اولین سهام خود را در ۱۱ سالگی خرید و هنوز هم عقیده دارد که خیلی دیر شروع کرده است. ⏺دارایی ها در آن زمان بسیار ارزان بود، پس فرزندان خود را به سرمایه گذاری تشویق کرد. او اولین زمین کشاورزی خود را در ۱۴ سالگی خریداری کرد؛ آن هم با جمع کردن درآمدهای ناشی از فروش روزنامه. ⬅️او هنوز در خانه ۳ اتاق خوابه ای که ۵۰ سال پیش خریداری کرده بود زندگی می کند. او می گوید هرچه می خواهد در این خانه وجود دارد. نکته جالب این است که خانه او هیچ حصار و دیواری ندارد. او همواره اتومبیل خود را می راند و هیچ راننده و محافظی ندارد. ⬇️وارن بافت هیچ گاه یک موبایل یا حتی یک کامپیوتر نداشته است. ⬆️او هیچ گاه با هواپیمای شخصی خود مسافرت نمی کند، درصورتی که او خود مالک بزرگ ترین شرکت تولیدکننده جت خصوصی است. _شرکت او به نام Berkshire Hathaway / برکشایر هاتوی ۶۳ شرکت تابعه دارد. او هر سال یک نامه به مدیران آنها می نویسد و اهداف را مشخص می کند. او هیچ گاه جلسات متعدد و تماس های معمول شرکت ها را با آنها ندارد. 🔄او همواره به مدیران خود ۲ قانون را یادآور می شود: "همواره مراقب پول سهامداران باشید"، "قانون اول را فراموش نکنید". اهداف را تعیین کنید و مطمئن شوید که افراد شما روی آنها متمرکز هستند. ✔️او هیچ گاه با جامعه شلوغ ارتباط برقرار نمی کرد. تنها تفریح او یک پاپ کورن و تماشای تلویزیون بود. ↔️بیل گیتس، ثروتمندترین مرد روی زمین ۵ سال پیش او را ملاقات کرد. او تصور می کرد که هیچ نقطه مشترکی از لحاظ عقیده ای با او ندارد، بنابراین برای نیم ساعت برنامه ریزی کرده بود در صورتی که ملاقات آنها ۱۰ ساعت طول کشید و پس از آن از طرفداران وارن بافت شد 🔰توصیه های وارن بافت به جوانان - هیچ گاه بیش از آن چیزی که احتیاج دارید خرید نکنید. - شما همان هستید که هستید نه آنچه که دارید. - سعی نکنید که با اموال خود به دیگران فخر بفروشید، تنها از چیزهایی که دارید خودتان لذت ببرید. - همواره به این فکر کنید که چگونه می توانید با اقتصادی اندیشیدن از زندگی لذت ببرید. - هر کسی می تواند با پس انداز پول های خود به امکانات زیادی برسد. فرزندان خود را به شروع یک تجارت تشویق کنید. - براساس حرف های دیگران عمل نکنید، فقط به آنها گوش کنید ولی هرچه را که احساس خوبی به آن دارید، انجام بدهید. - به دنبال پوشیدن یا داشتن برندها نباشید، بلکه آنچه را که در آن احساس راحتی می کنید خریداری کنید. - پول خود را روی چیزهای غیرضروری خرج نکنید، بلکه روی چیزهایی سرمایه گذاری کنید که واقعا به آنها احتیاج دارید. - از وام های بانکی دوری کنید و روی خودتان سرمایه گذاری کنید و همواره به یاد داشته باشید که: "پول انسان ها را خلق نمی کند، بلکه انسان ها هستند که پول را خلق می کنند"، "زندگی را به سادگی خودتان زندگی کنید." - در نهایت اینکه این زندگی شماست، پس چرا این فرصت را در اختیار دیگران قرار می دهید تا روی زندگی شما حاکم باشند؟ ♻️در خاتمه این نکته که: "شادترین مردم کسانی نیستند که لزوما بهترین چیزها را داشته باشند، بلکه افرادی هستند که قدر امکاناتی را که دارند می دانند." @darjostojuyearamesh 2483
💞روزی شاگردی از استاد خود پرسید: سم چیست؟ استاد به زیبایی پاسخ داد: هرآنچه که بیش از نیاز و ضرورت ما باشد، سم است! مانند: قدرت، ثروت، ایگو، بلند پروازی، عشق، نفرت و یا هر چیز دیگری. شاگرد بار دیگر پرسید: استاد، حسادت چیست؟ استاد ادامه داد: عدم پذیرش داشته‌ها و موقعیت‌های خوب در دیگران. و اگر ما آن خوبیها در دیگران را بپذیریم، به الهام و انگیزه تبدیل خواهد شد... شاگرد: خشم چیست؟ استاد: رد و عدم قبول چیزهایی که فراتر از کنترل و توانایی ما است... اگر ما آن را پذیرا باشیم، این ویژگی به صبر و شکیبایی بدل خواهد شد.. شاگرد: نفرت چیست؟ استاد: عدم پذیرش شخص به همان صورتی که هست. و اگر ما شخص را بدون قید و شرط پذیرا باشیم، این‌نفرت به‌عشق تبدیل خواهد شد! @darjostojuyearamesh 2484
@darjostojuyearamesh ✍حاج اسماعیل دولابی: هر وقت رزقت کم شد، خواستی زیادتر بشود، از همان اندکی که داری انفاق کن. وقت نداری، پول نداری، بدهکاری، اما از همان مختصری که هست به دیگران ببخش. با صدق دل و خدایی. یک دفعه می بینی در باز شد و روزی سرازیر شد.خدا بیش و کم را کاری ندارد، با انفاق شما رزقت را بیشتر می کند. هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی کین کیمیای هستی قارون کند گدا را 2485
💎مطمئنم همه می دانند که باید پنیر و ماست را گذاشت توی یخچال! یا شیشه‌ی شربت را قبل از مصرف تکان داد. ولی همیشه روی در پنیر و کاغذ روی شربت این نکات را می‌نویسند. برای اطمینان شاید. برای یادآوری... برای آنها که اولین بار است پنیر می‌خرند شاید. فکر بدی نیست! چه اشکالی دارد؟! آنها که همیشه می‌دانستند و می‌دانند که نوشابه را باید خنک و تگری خورد اصلا جمله‌ی «خنک بنوشید» به چشمشان نمی‌آید. ولی اگر بنده خدایی اولین برخوردش با بطری نوشابه باشد، این جمله‌ی کوتاه دو کلمه‌ای می‌تواند آینده‌ی رابطه‌ی او و این نوشیدنی را عوض کند. میگویم کاش خدا هم یک اتیکت روی هرکداممان نصب می‌کرد و با حداقل کلمات وصفمان می‌کرد. شاید روابطمان با آدم‌های اطراف بهتر میشد. ساده و روشن... چیزهایی شبیه «اعصاب پرحرفی ندارد» یا «در گرما بداخلاق می شود» «هرچیز را یکبار بهش بگو» «غیر قابل دوستی» «طول می‌کشد تا یخ اش باز شود صبور باش». و... خب آنها که می‌شناختند آدم را به مرور زمان مثل تمام نوشته‌های روی بسته‌ها، دیگر به آن توجه نمی‌کردند و همانطور که کیسه‌های خرید را جابه جا کنند با چشم بسته هم پنیر و شیر را میگذارند توی یخچال... و آدم‌های جدید حین برخورد با «بی احساس و غیرمنطقی» خیلی ساده راهشان را کج می‌کنند و وقتشان را صرف کسی می‌کنند که روی اتیکتش نوشته باشد «صمیمی و با معرفت» . @darjostojuyearamesh 2486
اگر شما رو به مدت ده سال به اشتباه زندانی کنن، عکس العمل شما چی میتونه باشه؟؟؟ این آقا با مطالعه کتاب‌های حقوق تونست در دادگاه از خودش دفاع کنه و تبرئه بشه و حالا به عنوان وکیل مشغول به کار شده 👏👏 ما میتونیم زیر آجرهایی که سمتمون پرت میشه مدفون شیم یا ازشون پل‌های موفقیت بسازیم. تصمیم با خود ماست 🌿🌺 🦋👇 ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 🌿🌺🌿🌺🌿
✨﷽✨ ✍حضرت شعیب میگفت : گناه نکنید که خدا بر شما بلا نازل میکند.. یکی آمد و گفت من خیلی هم گناه کردم ولی خدا اصلا بلایی بر من نازل نکرده! خداوند به حضرت‌شعیب وحی میکند که به او بگو اتفاقا تو سر تا پا در زنجیر هستی.. آن فرد از حضرت شعیب درخواست نشانه میکند. خداوند میگوید به او بگو که عباداتش را فقط به عنوان تکلیف انجام میدهد و هیچ لذتی از آنها نمیبرد.. 💥امام صادق (ع)فرمودند:خداوند كمترين كاري كه درباره گناهکار انجـام مـیدهد اين است كـه او را از لـذّت مـناجـات محـروم مي‌سـازد. 📚معراج‌السعادة صفحه۶۷۳ @darjostojuyearamesh 2488
✨﷽✨ 💠بذر دين💠 ✍پدری به پسر خردسالش یک بطری کوچک که داخل آن یک عدد پرتقال بزرگ بود داد! کودک با تعجب درون بطری را نگاه میکرد و با خود میگفت: پرتقال به این بزرگی چطوری داخل این بطری کوچک رفته؟ کودک خیلی تلاش کرد تا پرتقال را از بطری خارج کند اما بی فایده بود. سپس کودک از پدرش پرسید: چه جوری این پرتقال بزرگ داخل بطری رفته؟ آخه دهنه این بطری خیلی کوچیکه! پدر، پسر را به باغ برد و یک بطری خالی کوچک را به یکی از شاخه های درخت پرتقال بست. سپس یکی از شکوفه های کوچک پرتقال را درون بطری گذاشت. روزها سپری شد و شکوفه، تبدیل به یک پرتقال بزرگ شد تا جایی که امکان خروج از بطری غیر ممکن شده بود. بعد از مشاهده این موضوع، کودک راز پرتقال را فهمید و جایی برای تعجب نمانده بود. پدر رو به پسر کرد و گفت: چیزی که امروز مشاهده کردی همان دین است اگر از خردسالی بذر اعتقادات دینی را درون ذهن کودک بکاریم در هنگام بزرگی خارج کردنش خیلی سخت میشود. دقیقا مثل این پرتقال که خارج کردنش محال است؛ مگر اینکه شیشه را بشکنیم و از بین ببریم. @darjostojuyearamesh 2489
‍ علت انتخاب ۸ مارس به عنوان روز جهانی زن انتخاب روز ۸ مارس به عنوان روز زن بخاطر مبارزۀ زنان کارگر فابریکه نساجی کتان در سال ۱۸۵۷ میلادی در شهر نیویورک آمریکا بر می گردد. شرایط کاری سخت و غیر انسانی با دستمزد کم کارگران زن در اوایل قرن بیستم که همراه با مردان در کشور های صنعتی وارد فابریکات و بازار کاری شده بودند آنان را وادار به مبارزه علیه این بی عدالتی به شکل سازمان یافته و منظم نمود. در اين روز كارگران نساجى زن در يك كارخانه بزرگ پوشاك براى اعتراض عليه شرايط بسيار سخت كارى و وضعيت اقتصادي شان دست به اعتصاب زدند. خاطره اين اعتصاب براى كارگران فابریکۀ نساجى باقى ماند. نارضايتى عمومى ازاين شرايط براى زنان كارگر ادامه داشت.  @darjostojuyearamesh ۸ مارس سال۱۹۰۸ میلادی: بعد از گذشت بیش از ۵۰ سال، کاگران زن کارخانـۀ نساجی کتان در شهر نیویورک به منظور احیا خاطرۀ اعتصاب در این روز را که تبعیض،محرومیت وفشار کار و حقوق بسیار کم زنان را بیاد می آورد دست به اعتصاب زدند، صاحب این کارخانه به همراه نگهبانان بخاطر جلوگیری از همبستگی کارگران بخش های دیگر با اعتصاب گران و عدم سرایت آن به بخش های دیگر ، این زنان را در محل کارشان محبوس ساخت و بعدا به دلایل نامعلوم کارخانه آتش گرفت و فقط تعداد کمی از زنان توانستند از این حادثه نجات یابند و مابقی ۱۲۹ تن از زنان کارگر در این آتش سوختند. به همین دلیل روز ۸ مارس بطور سنتی بنام روز مبارزه زنان علیه بی عدالتی و فشار علیه زنان در خاطره ها باقی ماند. ۸ مارس روز جهانی زن گرامی باد. 2490
معرفی کتاب راه ساده برای آشنایی با یک شهر، این است که انسان بداند؛ مردم آن چگونه کار می‌کنند چگونه عشق می‌ورزند و چگونه می‌میرند. @darjostojuyearamesh 2491