eitaa logo
دارالقرآن فاطمه زهرا (س) شهرستان کازرون
125 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
9 فایل
تفسیر قرآن، احکام شرعی مبتلابه، اخلاق، خانواده و تربیت.
مشاهده در ایتا
دانلود
.... 🌷من بعد از عملیات رمضان در سال ۶۱ وارد جنگ شدم. مسجدی به نام مسجد «مکتب امام» در خیابان کاشانی نزدیک خانه‌مان بود. کوچک که بودم به کلاس‌های قرآنی می‌رفتم. آقای «میرجعفری» معلم من بود که الآن استاد دانشگاه تربیت معلم شده است. وقتی انقلاب شد، این مسجد پایگاه بچه‌های انقلابی شد. من زمان انقلاب، سوم راهنمایی بودم. محل ما در شهر یزد، محله بچه پولدارها بود، ولی همه نوع تیپی در آن پیدا می‌شد. از ساواکی و مغازه‌دار تا تاجر و ثروتمند. 🌷خانواده‌ای از مشهد به محل ما آمده و ساکن شده بودند که نام خانوادگی‌شان «جلالیان» بود و وضع مالی توپی داشتند. خانه چند هزار متری و ملک و املاک زیاد و هر کدام از زن و شوهر چند مدل ماشین خارجی داشتند. این‌ها دو تا پسر داشتند که هر دو به مسجد می‌آمدند و یکی از پسرها هم با من به جبهه آمده بود. 🌷یک بار بعد از این که از جبهه برگشتیم، پدر و مادرش به خانه‌مان آمدند و گفتند: یک جوری پسر ما را از جبهه رفتن منصرف کنید. ما ماشین، خانه، زندگی در ایران و یا هر کشور خارجی دیگری به این پسر می‌دهیم و از او خواهش کردیم به جبهه نرود ولی گوش نمی‌کند. شما متقاعدش کنید. 🌷ولی این دو پسر با وعده وعیدهای پدر و مادرش خام نشدند و باز هم به جبهه آمدند. برادر کوچک‌تر در عملیات «والفجر مقدماتی» در فکه شهید و پیکرش مفقود شد. دومی هم پاسدار و در علمیاتی با موج انفجار جانباز شد. اما دوباره به جنگ رفت. الآن هم یکی از بهترین پزشکان کشورمان است. راوی: رزمنده دلاور جانباز حسین زارع •✾📚 @darol_quran
‌ 📚 مهمان امام حسین (علیه السلام) شیخ رجبعلی خیاط می فرمود : در روزهای اوایل هیئت ، مایل بودم تمام کارهای مجلس را خودم انجام دهم، خودم مداحی می کردم، چای می دادم و اغلب کارهای دیگر. شبی مشغول دادن چای به عزاداران بودم که دیدم جوانی که اصلا ظاهر مناسبی نداشت وارد مجلس شد و گوشه ای نشست ، یقه اش باز بود و گردنبند به گردنش ، وضع لباسش هم خیلی نامناسب بود. به همه چای تعارف کردم تا رسیدم به جوان، چشمم به پایش افتاد دیدم جورابی نازک شبیه جوراب های زنانه به پا دارد. غیظ کردم و با عصبانیت سینی چای را مقابلش گرفتم، یکی از استکان ها برگشت و چای روی پایم ریخت و سوخت. از این سوختگی زخمی در پایم بوجود آمد که خیلی طول کشید تا خوب شود، برای خودم هم این سوال پیش آمده بود که چرا زخم پایم خوب نمی شود. شبی به من گفتند: شیخ! آن جوانی که با عصبانیت چای به او تعارف کردی ، هر چه بود مهمان حسین علیه السلام بود ، نباید چنین رفتاری را با او مرتکب میشدی. 📚کشکول کشمیری ، صفحه ۱۲۳ •✾📚 @darol_quran
‌ 📚 🌷عقابی بر بچه گوسفند حمله آورد و او را به چنگال صید کرده و ربود. 🌷کلاغی که شوق تقلید داشت، این احوال را دید. خواست که زور خود بر گوسفندی بیازماید ولیکن پنجه‌اش در پشم گوسفند چنان اسیر ماند که بیچاره خود را از آن خلاص دادن نتوانست. 🌷شبان آمد و او را اسیر یافته، بگرفت و به خانه برد تا از بهر بازیچه به فرزندان خود دهد. 🌷چون فرزندان شبان کلاغ را دیدند، از پدر خود پرسیدند که این پرنده چه نام دارد؟ 🌷راعی گفت این پرنده‌ایست که پیش از یک ساعت خود را عقاب تصور کرده بود، اکنون خوب دانسته باشد که کلاغ بیشه است حماقت‌ پیشه. 🌷آدمی را باید که در کاری که مافوقِ استطاعت او باشد قدم ننهد و اگر نهد، هم از سرانجام آن نومید شود و هم مصدر تضحیک ابنای روزگار. •✾📚 @darol_quran
🍃امام جواد(ع): سه چیز است که هر کس آن را مراعات کند، پشمیان نگردد: 1⃣ اجتناب از عجله 2⃣ مشورت کردن 3⃣ و توکل بر خدا •✾📚 @darol_quran
✨﷽✨ ⚜داستان‌های پندآموز⚜ ✨امیر نگاهت باش تا اسیر گناهت نشوی✨ ✍در بنی‌اسرائیل زنی زناکار بود، که هرکس با دیدن جمال او، به گناه آلوده می‌شد! درب خانه‌اش به روی همه باز بود، در اطاقی نزدیک در، مشرف به بیرون نشسته بود و از این طریق مردان و جوانان را به دام می‌کشید، هرکس به نزد او می‌آمد، باید ده دینار برای انجام حاجتش به او می‌داد!عابدی از آنجا می‌گذشت، ناگهان چشمش به جمال خیره کننده زن افتاد، پول نداشت، پارچه‌ای نزدش بود فروخت، پولش را برای زن آورد و در کنار او نشست، وقتی چشم به او دوخت، آه از نهادش برآمد که‌ای وای بر من که مولایم ناظر به وضع من است، من و عمل حرام، من و مخالفت با حق! با این عمل تمام خوبی‌هایم از بین خواهد رفت!رنگ از صورت عابد پرید، زن پرسید این چه وضعی است. گفت: از خداوند می‌ترسم، زن گفت: وای بر تو! بسیاری از مردم آرزو دارند به اینجایی که تو آمدی بیایند. گفت: ای زن! من از خدا می‌ترسم، مال را به تو حلال کردم مرا رها کن بروم، از نزد زن خارج شد در حالی که بر خویش تأسف و حسرت می‌خورد و سخت می‌گریست! زن را در دل ترسی شدید عارض شد و گفت: این مرد اولین گناهی بود که می‌خواست مرتکب شود، این گونه به وحشت افتاد؛ من سال‌هاست غرق در گناهم، همان خدایی که از عذابش او ترسید، خدای من هم هست، باید ترس من خیلی شدیدتر از او باشد؛ در همان حال توبه کرد و در را بست و جامه کهنه‌ای پوشید و روی به عبادت آورد و پیش خود گفت: خدا اگر این مرد را پیدا کنم، به او پیشنهاد ازدواج می‌دهم، شاید با من ازدواج کند! و من از این طریق با معالم دین و معارف حق آشنا شوم و برای عبادتم کمک باشد. بار و بنه خویش را برداشت و به قریه عابد رسید، از حال او پرسید، محلّش را نشان دادند؛ نزد عابد آمد و داستان ملاقات آن روز خود را با آن مرد الهی گفت، عابد فریادی زد و از دنیا رفت، زن شدیداً ناراحت شد. پرسید از نزدیکان او کسی هست که نیاز به ازدواج داشته باشد؟ گفتند: برادری دارد که مرد خداست ولی از شدت تنگدستی قادر به ازدواج نیست، زن حاضر شد با او ازدواج کند و خداوند بزرگ به آن مرد شایسته و زن بازگشته به حق پنج فرزند عطا کرد که همه از تبلیغ کنندگان دین خدا شدند!! 📚برگرفته از کتاب عرفان اسلامی، جلد13 نوشته استاد حسین انصاریان کانال سخنرانی دلنشین @darol_quran
🦋رجبعلی خیاط مستاجری داشت که زن و شوهر بودند با 20 ریال اجاره. بعد از چند وقت این زن و شوهر صاحب فرزند شدند. رجبعلی به دیدنشون رفت و به مرد گفت: "داداش جون، فرزند دار شدی خرجت بالاتر رفته، از این ماه به جای ۲۰ ریال ۱۸ ریال اجاره بده، ۲ ریالشم واسه فرزندت خرج کن، این ۲۰ ریال رو هم بگیر، اجاره ی ماه گذشته ایه که بهم دادی، هدیه ی من باشه برای قدم نوزادت" میدونی میخوام چی بگم میخوام بگم دین خدا سادست فقط باید لطیف 💗باشی هر چی مهربون تر به خدا نزدیکتر هر چی منصف تر مقرب تر خلاصه که هوای همو داشته باشید تا خدا هاتونو داشته باشه💗🍃 @darol_quran
✨✍امیرالمومنین (علیه السلام) فرمودند : شما را به پنج چیز سفارش می کنم که اگر در طلب آنها متحمل رنج زیاد شوید سزاوار است : ✨جز به خدا امیدوار نباشید ✨غیر گناه خود از چیزی نترسید ✨اگر چیزی را بلد نیستید از گفتن نمی دانم ✨خجالت نکشید ✨اگر چیزی را نمی‌دانید در یادگیری آن خجالت ✨به خود راه ندهید ✨همواره صبر پیشه کنید که صبر در ایمان ✨مانند سر در بدن است. بدنی که سر نداشته ✨باشد خیری در آن نیست و ایمانی که صبر ✨نداشته باشد نیز خیر ندارد 📚 نهج البلاغه حکمت ۸۲ •✾📚@darol_quran
مرحوم سیّد بن طاووس در کتاب فلاح السّائل آورده است : روزى حضرت زهراء سلام اللّه علیها به محضر مبارک پدر بزرگوار خود، رسول گرامى اسلام وارد شد و اظهار داشت : پدر جان! جزاى آن دسته از مردان و زنانى که را مى شمارند، چیست ؟ پیامبر خدا صلوات اللّه علیه فرمود: فاطمه جان ! هرکس نماز را سبک شمارد و به شرائط و دستورات آن بى اعتنائى نماید، خداوند او را به پانزده نوع عِقاب، مجازات مى کند: شش نوع آن در دنیا، سه نوع آن وقت مرگ ، سه نوع در قبر و سه نوع دیگر در قیامت خواهد بود. امّا آن شش نوع عِقابى که در دنیا خواهد دید: ۱- برداشتن برکت و توفیق از عمرش، که نتواند از آن بهره کافى و سودمندى برگیرد. ۲- برداشتن برکت از درآمدهایش ۳- پاک شدن سیماى نیکوکاران از چهره اش ۴- سرگردان و دلسرد شدن در کارها و عباداتش ۵- دعاها و خواسته هایش مستجاب نخواهد شد. ۶- در دعاى مؤمنین سهیم نخواهد بود و دعاى خیر ایشان شاملش نمى شود. 💠و امّا در هنگام مرگ : ۱- ذلیلانه خواهد مُرد. ۲- گرسنه و تشنه جان مى دهد. ۳- هیچ چیزى تشنگى و گرسنگى او را بر طرف نسازد. و امّا عذاب هائى که در قبر دچارش مى شود: ۱- خداوند متعال ملکى را مامور مى نماید تا او را مورد شکنجه قرار دهد. ۲- قبرش تنگ و تاریک و وحشتناک است. 💠و امّا آنچه در قیامت مبتلایش مى شود: ۱- خداوند ملکى را مامور مى نماید تا او را بر صورت، روى زمین بکشاند و اهل محشر او را تماشا کنند. ۲- محاسبه و بررسى اعمالش سخت و دقیق خواهد بود. ۳- و در نهایت این که مورد رحمت و محبّت خداوند قرار نمى گیرد و عذابى دردناک دچارش خواهد شد. •✾📚 @darol_quran مسند فاطمه الزهراء،ص235
سلمان فارسی و جوان بیهوش روزی سلمان فارسی در کوفه از بازار آهنگران می گذشت، جوانی را دید که بی هوش روی زمین افتاده و مردم به اطرافش جمع شده اند. مردم خدمت رسیده از او تقاضا کردند که بر بالین جوان آمده دعایی به گوش او بخواند! هنگامی که سلمان نزد جوان آمد، جوان او را دید به حال آمد و سرش را بلند کرد و گفت: یا سلمان! این مردم تصور می کنند من مرض صرع (عصبی) دارم و به این حال افتاده ام، ولی چنین نیست، من از بازار می گذشتم، دیدم آهنگران چکش های آهنین بر سندان می کوبند، به یاد فرموده خداوند افتادم که می فرماید: و لهم مقامع من حدید: بالای سر اهل چکش هایی از آهن هست. از ترس خدا عقل از سرم رفت و این حالت به من روی داد. سلمان به آن جوان علاقه مند شده و محبت وی در دلش جای گرفت و او را بردار خود قرار داد. و همیشه در کنار یکدیگر بودند تا جوان مریض شد، در حال جان کندن بود، سلمان به بالین او آمد و بالای سرش نشست. آنگاه به ملک الموت خطاب کرد و گفت: ای ملک الموت! با برادرم و مهربانی کن! از ملک الموت جواب آمد که ای سلمان! من نسبت به همه افراد مؤمن مهربان و رفیق هستم. 📚(داستان98بحار الانوار) •✾📚 @darol_quran
شخصى حکیمی را گفت: من ميخواهم حکیم‌ گفت: نخست "من"را حذف كن كه حكايت ازنفس دارد، سپس"ميخواهم"را حذف كن كه حكايت از ميل و خواسته دارد. اكنون آنچه با تو باقى می‌ماند خوشبختى است •✾📚 @darol_quran
📚داستان کوتاه کار دوست خدا مرد فاسقي در بني اسرائيل بود كه اهل شهر از معصيت او ناراحت شدند و تضرع به خداي كردند! خداوند به حضرت موسي وحي كرد: كه آن فاسق را از شهر اخراج كن، تا آنكه به آتش او اهل شهر را صدمه اي نرسد. حضرت موسي آن جوان گناهكار را از شهر تبعيد نمود؛ او به شهر ديگري رفت، امر شد از آنجا هم او را بيرون كنند، پس به غاري پناهنده شد و مريض گشت كسي نبود كه از او پرستاري نمايد. پس روي در خاك و بدرگاه حق از گناه و غريبي ناله كرد كه اي خدا مرا بيامرز، اگر عيالم بچه ام حاضر بودند بر بيچارگي من گريه مي كردند، اي خدا كه ميان من و پدر و مادر و زوجه ام جدائي انداختي مرا به آتش خود به واسطه گناه مسوزان . خداوند پس از اين مناجات ملائكه اي را به صورت پدر و مادر و زن و اولادش خلق كرده نزد وي فرستاد. چون گناهكار اقوام خود را درون غار ديد، شاد شد و از دنيا رفت . خداوند به حضرت موسي وحي كرد، دوست ما در فلان جا فوت كرده او را غسل ده و دفن نما. چون موسي به آن موضع رسيد خوب نگاه كرد ديد همان جوان است كه او را تبعيد كرد؛ عرض كرد خدايا آيا او همان جوان گناهكار است كه امر كردي او را از شهر اخراج كنم ؟! فرمود: اي موسي من به او رحم كردم و او به سبب ناله و مرضش و دوري از وطن و اقوام و اعتراف بگناه و طلب عفو او را آمرزيدم. 📕نویسنده : يکصد موضوع 500 داستان / سيد علي اکبر صداقت •✾📚 @darol_quran