.
برای علی که دستکش گرم گرفتیم، هر روز دعا کرد برف ببارد و برویم برف بازی.
امروز تند تند برفها را گوله میکرد و میآمد دنبالم. روی برفها دراز میکشید و رو به آسمان میگفت:«زیادترش کن».
برف مبارک تو پسر کوچولوی من
#الهی_شکرت
@daroniyat
.🌙 ⃟🐌"
دلم میل به نوشتن دارد. نه با این کیبورد. که با قلم و دفتر، ترجیحا هم کاهی. دارم چنین دفتری اما آنقدر گلهها و غرهایم را ریختهام سرش که شرمم میشود سراغش بروم و بگویم آمدهام از برای هیچ. این روزها حالم بچه ننه شده، بیثبات و دمدمی مزاج. هی نمیشود کبریت بکشم به تکلیفم و روشنش کنم. مسیری که انتخاب کردهام با موقعیتی که دارم نمیخواند. میگویند پنبه و آتش که یکجا جمع نمیشود. میگویم شدن که میشود اما به خون دل. آنهایی که رفیقند میگویند چه عجله داری؟ مهم آن است که در مسیر باشی. مرکبش مهم نیست که مور باشد یا پلنگ. من حتی به حلزون هم راضیام اما رگ عجله امانم را بریده. رگی که ریشهاش چند نسل چرخیده و چرخیده و حالا به من رسیده. دلم میخواهد اگر امروز دانهای کاشتم فردا باغچهام سبز باشد. آنهم نه کدر و بیرمق که از سبز چمنیهای زنده و نونوار. دل چه چیزها که نمیخواهد.
هرچه بیشتر فکر میکنم، کمتر به نتیجه میرسم. مثل بچهی بلا و خرابکاری که جور همهی کارهایش را مادر میکشد، فکرهایم را میاندازم روی دوش خدا که جورم را بکشد. دست بگذارد روی رگ حیات عجله، پشتسرهم برایم نشانه بفرستد و من و حلزونم را در مسیر نگهدارد.
[ از احوال ]
@daroniyat
.🌙 ⃟🍃"
غم هرگز عقب نمینشیند مگر آن که به عقب برانیاش!
نمیگریزد مگر آن که بگریزانیاش، آرام نمیگیرد مگر آنکه بیرحمانه سرکوبش کنی...!
| نادرخان ابراهیمی |
@daroniyat
.🌙 ⃟🖤"
… پرسید صاحب این خانه آزاد است
یا بنده است؟
کنیز گفت: آزاد است…
فرمود: راست گفتی اگر بنده بود
از مولای خود
می ترسید…
ازبُشرپرسیده بودندچه رازی ست
که همیشه پابرهنه ای گفته بود :
والله جعل لکم الارض بساطا
بر زمینی که بساط پادشاهی
مولای من است
با کفش پا نخواهم گذاشت…
[ از منتهی الامال ]
@daroniyat
.
«آمد برون ز غار حرا میر کائنات»
- ژولیده نیشابوری -
#عیدمون_مبارک
@daroniyat