eitaa logo
درونیـ ـات...🌱
251 دنبال‌کننده
452 عکس
22 ویدیو
0 فایل
• نمی‌دانم، اطلاعی ندارم! • @F_Tohidy
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
...
.🌙 ⃟☕️" از دور دیدمش شال نازک مشکی‌اش در هوا می‌رقصید، لَخت و سبک. تنش اما سنگین می‌آمد جلو، نمی‌آمد می‌کشیدش. جلوی دکه نان رضوی ایستاده بودیم و چای می‌خوردیم. زن جلوی آدم‌ها را می‌گرفت، فارسی حرف نمی‌زد و آدم ها خیره‌ نگاهش می‌کردند. همان وسط ایستاد،چشم چرخاند به دیوارها و درخت‌ها،چند بار برگشت و پشت سرش را نگاه کرد، پاهای پر ترک و برهنه‌اش آرام‌ نداشت، دو قدم عقب یکی جلو، نگاه پر التماسش خورد به چشم‌هایم. علی لیوان را سمت باغچه برد: _دیگه نمی‌خورم تا آمد ته چای‌ را بریزد پای شمشاد‌ها لیوان را از دستش گرفتم، زن رسید به من نفس نفس می‌زد، اشاره کرد به دستم، صدا از وسط خس خس سینه‌اش درآمد: _شای؟شای؟زیاره؟ زیاره؟ وقتی می‌گفت«زیاره» مثل خانه گم کرده‌ها می‌چرخید دور خودش پی یک نقطه‌ی آشنا به دکه اشاره کردم: _از اینجا خریدم پشت سر هم کلمات را ردیف کرد به انگلیسی و اردو شانه‌‌ام را بالا انداختم و یک لبخند مسخره نشاندم روی لب‌هام: _نمی‌فهمم نمی‌فهمم دستش را جوری تکان داد که یعنی برو بابا و رد شد ترک‌ پاهاش تا پشت پاشنه بالا آمده بود،مثل ریشه‌های درخت هزار ساله سفت و سخت کنده می‌شد از زمین و دوباره می‌چسبید بهش. من که فهمیده بودمش چرا گفتم نمی‌فهمم... دویدم سمتش: _خانم خااانم معنی خانم را نمی‌دانست اما نوع صدا زدن را بلد بود، برگشت. چهار صبح یکی یکی کلمات دست و پا شکسته‌ی انگلیسی را از رختخواب مغزم کشیدم بیرون به باغچه‌ اشاره کردم _سیت سیت پلیز خستگی‌هاش را لب باغچه آوار کرد. با قدم‌های بزرگ خودم را رساندم به دکه و کارت را گرفتم جلوی فروشنده: _یک چایی بدید لطفا، خیلی زود می‌ترسیدم پا شود و برود، برای ماندن خیلی بی‌حوصله بود. لیوان را که گرفتم تند نی نبات و لیپتون را انداختم داخلش داغی از تن کاغذی لیوان،تیز وارد انگشتهام شد، دندان‌‌ها را به هم فشار دادم. نزدیک ‌که شدم، دستش را دراز کرد که لیوان را بگیرد، ندادم و گذاشتم کنارش: _هااات هااات انگشت‌هایم را فوت کردم. بی توجه به من چای را برداشت و نصفش را هورت کشید خواستم بپرسم: «نسوختی؟!» اما بلد نبودم. نی‌نبات را تا نصفه در آورد، نبات سالمِ سالم بود اشاره کردم که بچرخاندش، سرش را تکان داد و خندید. پرسیدم: _هند؟؟ پاکستان؟؟ دستش را در هوا تکان داد، النگو‌ها به‌هم خوردند، اشاره کرد به آسمان: _باکستان باکستان چایش را که تمام کرد، از لبه‌ی باغچه بلند شد _زیاره؟؟ راه را نشانش دادم، دست گذاشت روی شانه‌ام سه بار ضربه زد، گفت: «بای» و رفت. پر شالش سبک و رها بود، مثل شانه‌ام... @daroniyat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.🌙 ⃟🪴" تراپی؟! نه ممنون بافتنی هست☺️🧶 «گاهی هم عوض میشه جای قلم با قلاب😅» 😁 @daroniyat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از علویه سادات
از شهر دوری نامه نوشته‌بود: آقا من دور از شما هستم، گاهی حاجاتی دارم، مشکلاتی دارم، چه کنم؟ امام هادی علیه‌السلام در جواب نوشتند: «إِنْ کَانَتْ لَکَ حَاجَةٌ فَحَرِّکْ شَفَتَیْک » لبت را حرکت بده، حرف بزن، بگو، ما از شما دور نیستیم. |بحارالانوار، ج۵۰|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از در بند
به نام خدای قلم به بهانه روز قلم همه در مورد سوره قلم، کم و بیش شنیده اید. همان اول سوره، خدا به قلم و آنچه با آن نوشته می شود قسم می خورد. من همان آیه را خیلی دوست دارم. قسم خدا به قلم خیلی برایم جالب است. برای همین تفسیر را باز کردم. دیدم علامه طباطبائی می گوید: قلم و آنچه با آن نگاشته می شود (نوشته ها)، از نعمت های الهی هستند که انسان با آن هدایت می شوند. این یعنی خدا دارد به نعمتش که بسیار مهم است سوگند می خورد؛ نعمتی که خیلی از ما درگیر آن هستیم و باید شکر «صاحب قلم» بودنمان را هم زبانی و هم عملی، بیشتر به جا آوریم. اصحاب قلم، روز نعمتتان خیلی مبارک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. می رسد دست شکوه تو به سقف ملکوت ای که فتح ملکوت است برای تو هبوط... ای که فتح ملکوت است برای تو هبوط ای که فتح ملکوت است برای تو هبوط «عیدتون بسی‌ها مبارک» 💚 @daroniyat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا