.
هفت سالم بود که رفتم کربلا. روز آخر همه رو به حرم دست بر سینه عقب عقب راه میرفتند و اشک راه افتاده بود روی گونهها من اما برعکس راه نمیرفتم میترسیدم پایم به پله گیر کند و زمین بخورم.
دیگر نشد بروم کربلا اما زیاد پایم گیر کرده به پله و تا خواستم سقوط کنم، دستم را گرفت مولا.
امسال جور دیگری غم داشت این دوری
آقاجان برسانم به حرم🖤
#جامانده
#حرم_لازم
#انگور_ضریحت
#برسان_سلام_مارا_به_رفوگران_هجران....
@daroniyat