eitaa logo
دارالشهدای تهران
166 دنبال‌کننده
608 عکس
63 ویدیو
2 فایل
🔍 معرفی شهدای منطقه ۱۷ تهران 🎧 بیان خاطرات شهدایی 📜 اعلام برنامه های با محوریت شهدا آدرس وبسایت:👇👇👇 https://www.daroshohada17.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
#خاطرات ✔️ خاطراتی جذاب و شنیدنی از شهید والامقام قهرمان ذوالقدری تیتر خاطرات: 🔻 فرزند پنجم 🔻 کوچک اما بزرگ 🔻 فوتبالیست 🔻مردناشناس 🔻اذن میدان 🔻مسافر جنوب 🔻عکس حجله ای 🔻در همسایگی بهشت 🎤 مشاهده کامل خاطرات 👇👇👇👇 https://daroshohada17.ir/khaterat-zolghadr/ 🆔 @daroshohada17
✔️ از سال شصت و سه که جواد چریک به عنوان معاونت آموزش نظامی پایگاه منصوب شده بود، نزدیک به دو سال می گذشت. علی آقا و سیدخانم، برای پابند کردن جوادشان، قصد کرده بودند تا او را به ازدواج و تشکیل خانواده وادار کنند، اما هر مرتبه موفق نشده بودند. ✔️ سیدخانم، وقتی رضایتی در چهره جواد ندید، با لحن غم آلودی گفت: «جواد جان، بالام! همه مادرها، آرزو دارند، دامادی پسرشون را زودتر ببینند. تو منظورت چیه؟ پس کی ما باید به آرزومون برسیم؟ تو همین آقا محمدرضا داماد خودمون را ببین. خب اونم پاسداره. از اعظم، خواهرت بپرس. مگر ازش ناراضی است؟ بیا اقلا یک دختری را حلقه بندازیم دستش. هر کس خودت میپسندی!» ✔️ جواد، از لحن مظلومانه مادر، خیز برداشت. بوسه ای بر پیشانی مادر نشاند و گفت: «میدونم مامان. به آقا محمدرضا خودم خواهرم را پیشنهاد کردم. اما من که پاسدار رسمی نیستم.» ✔️ نگاه سید خانم به پسرش همچنان پرسان بود. جواد پس از مکثی ادامه داد: «میدونی مامان، من، یعنی جواد شاعری، یک بار دیگر جبهه رفتن به این مملکت و انقلاب بدهکارم! میدونی چرا؟ به خاطر اینکه آقا بالا، پدربزرگم روحانی است. خودت هم که سیده و روحانی زاده هستی. منم نوه یک روحانی محترم هستم. پس ماها، جمعا از مردم عادی بیشتر باید دغدغه انقلاب و مملکت را داشته باشیم، ✔️ مادر من! باید راضی باشید و اجازه بدین بروم جبهه. باید از بار دینی که بر گردنم احساس می کنم، سبک بشوم. بعد از عملیات، یک فکری هم برای نامزدی و عقد و ازدواج می کنم. باشد مادر. عملیاتی که خودت قبول کنی. به شرط قول مردانه؟» سیدخانم، از حرف جوادش لبخندی نشست بر چهره اش: «یعنی یک دفعه دیگر بروی جبهه، قول میدی؟ بازم دختر خوب سراغ بگیرم؟!» گفتم که مادر. البته بعد از عملیاتی که به دل خودم هم بنشیند!» قول مردونه مردونه، مامان! فقط شما با آقام صحبت کن. هر دو راضی باشید. 🔻کتاب چتربازی در امواج 🔻خاطرات شهید جواد شاعری 🔻 از شهدای منطقه ۱۷ 🌸 عضو کانال دارالشهدای تهران شوید 👇👇👇👇 https://t.me/joinchat/RXMYcJYWZQO66Klj 🆔 @daroshohada17
✔️ خاطراتی جذاب و شنیدنی از شهید مدافع حرم عبدالله باقری نیارکی تیتر خاطرات: 🔻 کار توپ 🔻 خمس و زکات بچه ها 🔻 چرا سوریه؟ 🔻ماجرای خواستگاری 🔻تفاوت قد 🔻فکر کرد محافظ است 🔻خودم حریف همه ام 🔻ده تا دیگه میام و… 🎤 مشاهده کامل خاطرات 👇👇👇👇 https://daroshohada17.ir/khaterat-shahid-abdollah-bageri/ 🆔 @daroshohada17
#خاطرات 🌸 بالین نور ؛ انتشار برای اولین بار در وبسایت دارالشهدای تهران 🔻 خاطره ای عجیب و خواندنی از لحظات آخر زندگانی نوجوان شهید اسماعیل قاسم زاده که توسط خانم صدیقه کریمی پرستار بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک بیان شده است. 🎤 مشاهده کامل خاطرات 👇👇👇👇 https://daroshohada17.ir/balin-noor-ghasemzadeh/ 🆔 @daroshohada17
🌸 بالین نور ؛ انتشار برای اولین بار در وبسایت دارالشهدای تهران 🔻 خاطره ای عجیب و خواندنی از لحظات آخر زندگانی نوجوان شهید اسماعیل قاسم زاده که توسط خانم صدیقه کریمی پرستار بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک بیان شده است. 🎤 مشاهده کامل خاطرات 👇👇👇👇 https://daroshohada17.ir/balin-noor-ghasemzadeh/ 🆔 @daroshohada17
🌸 بخوانید: خاطرات عجیب حجت الاسلام علیرضا پناهیان از نوجوان ۱۶ ساله منطقه ۱۷ تهران ، شهید محسن زیارتی 🔻 شهیدی که از سن ۱۲ سالگی برای شهادتش دعا می کرد ، نماز امام زمان (عج) را می خواند و به ایشان استغاثه می نمود تا شهید شود. 🎤 مشاهده کامل خاطرات 👇👇👇👇 https://daroshohada17.ir/katere-shahid-mohsen-ziyarati/ 🆔 @daroshohada17
✔️ خاطراتی جذاب و شنیدنی از زندگی بسیجی شهید مجتبی فرنام ، از شهدای منطقه ۱۷ 🎤 مشاهده کامل خاطرات 👇👇👇👇 https://daroshohada17.ir/khaterat-mojtaba-farnam/ 🆔 @daroshohada17
💎 آدم فروش آسایشگاه ما ! 💎 🔻 عراقیها در هر آسایشگاهی عوامل خود را داشتند و هر از چند گاهی شیطنت هایی میکردند که عموماً با هوشیاری بچه ها عقیم می ماند و گاهی هم بیخ پیدا میکرد و مشکلاتی را برایمان رقم می زد. 🔻 جاسوس های آسایشگاه برای به دست آوردن یک پاکت سیگار، یک لیوان شیر و شکر، گاهی اوقات هم برای خودشیرینی گزارش مراسمات و برنامه های جمعی را به عراقی ها می دادند. 🔻 عراقی ها هم می آمدند پیش نماز، روضه خوان، سخنران، مربی، معلم و مربی ورزش می گرفتند و می برند انفرادی. نفوذ در هر مجموعه منسجم و یک پارچه از بیرون امکان پذیر نیست. ولی با به کارگیری افراد رفاه طلب داخل همان مجموعه، می توان به نتیجه رسید. آسایشگاه های ما هم از این قاعده مستثنی نبود. عراقی ها حریف ما نمی شدند. ولی جاسوس ها خیلی راحت به ما ضربه می زدند و گزارش می دادند که: «این آقا شب ها برای بچه ها صحبت میکنه. این آقا عامل ایجاد روحیه س. این آقا امام جماعت می ایسته. این آقا اخبار عملیات ها رو تحلیل میکنه یا مثلاً خبره نظامی ست.» این اخبار که به عراقی ها می رسید، منجر به ایجاد عکس العمل متناسب و بعضاً نامتناسب آنها می شد. 🔻 محیط اردوگاه واقعاً میدان عجیبی بود. یک محیط کاملاً پیچیده، یک میدان مبارزه فوق العاده حساس تر از جبهه جنگ . کسی که احساس مسئولیت بیشتری میکرد، آنجا شرایط برایش خیلی سخت تر بود. باید می دانستی که کی سکوت کنی؛ کی اشارہ کنی؛ کی چشم غره بری؛ کی خشن بشی و چه وقتی تو سینه عراقی بایستی؛ حتی اگر به قیمت شکنجه و سلول انفرادی تمام شود. چه موقعی حتی با دشمن شوخی کنی و خلاصه، راه ببری دشمن را... ✔️کتاب مست و سنگستان ✔️ خاطرات حاج عزیز فرخی ✔️ از جانبازان و آزادگان منطقه ۱۷ 🌸 به جمع دارالشهدای تهران شوید 👇👇👇👇 https://t.me/joinchat/RXMYcJYWZQO66Klj 🆔 @daroshohada17
۲۲ بهمن ماه ۹۴ عاشورای رزمندگان‌مدافع حرم لشکر ۲۷ حضرت‌محمد رسول اللهﷺ روستای هوبر و دو محور دیگر باید از دست تکفیری‌ها آزاد می‌شد. نیروها ساعت یازده شب به طرف نقطه رهایی حرکت کردند. ساعت ۲ بامداد، همگی رسیدند به روستای مزرعه ، از آنجا هم باید می‌رفتند به طرف روستای هوبر. چنگیزی فرمانده عملیات بود. مهدی ثامنی راد فرمانده تیمی که قرار بود روستا را بگیرد و سید احسان میرسیار هم فرمانده تیم تامین در بالای تلّ هوبر، تا ساعت ۴ صبح، همة نیروها خودشان را به روستا و بالای تل رساندند. عملیات آنطوری پیش نرفت که فرماندهان پیش‌بینی کرده بودند. همان صبح مصطفی تاش‌‌موسی شهید شد. بعدش هم مهدی ثامنی که تیر به پیشانی‌اش خورد. تقی ارغوانی با چندتا نیرو می‌خواست به کمک بچه‌ها بیاید. اما توی راه او را هم زدند. خیلی زود تل سقوط کرد و سید احسان به شهادت رسید. حاج‌رضا فرزانه برای کمک راهی روستا شد. او را روی موتور زدند. آخرین نفر، حاج‌ اصغر فلاح پیشه بود که برای کمک به حاج‌رضا وارد معرکه شد او را مجروح کردند و چند روز بعد به دست تکفیری‌ها به شهادت رسید. 🌸 به جمع دارالشهدای تهران بپیوندید 👇👇👇👇 🆔 @daroshohada17
💎 اقامه نماز جماعت در اسارت 💎 🔻 در اردوگاه ما روزی سه نوبت نماز جماعت می خواندیم، البته به دور از چشم عراقیها. اگر نماز جماعت به هر دلیلی اقامه نمی شد، بچه ها عموماً نمازشان را در پنج نوبت می خواندند. 🔻 عراقی ها هم روی نماز جماعت ما خیلی حساس بودند و شدیداً از اقامه جماعت جلوگیری میکردند. امام جماعت را اگر شناسایی میکردند، می فرستادند انفرادی. برایمان محدودیت ایجاد میکردند، سهمیه غذایمان را کم میکردند. هم عراقی ها و هم خود ما می دانستیم اقامه نماز جماعت باعث اتحاد هرچه بیشتر و همدلی بچه ها می شود. رو همین حساب، ما شديداً برای خواندن نماز جماعت اصرار داشتیم و عراقی ها هم تمام سعی شان را میکردند که از این فریضه الهی جلوگیری نمایند. 🔻 هر روز سر نماز جماعت، داستان داشتیم. خصوصاً بعد از آن درگیری اسفند ۶۲ . هر شب به صورت منظم و بدون استثناء می آمدند و ۱۰ نفر را می بردند بیرون. زیر پله، داخل حمام یا در محوطه می گرفتند زیر کتک. آزار و اذیت عراقی ها که از حد گذشت، با نظر بزرگ ترهای اردوگاه، نماز جماعت را یک مقدار محدود کردیم. نه اینکه تعطیلش کرده باشیم، بعضی وقت ها با رعایت جانب احتیاط و گذاشتن نگهبان، می خواندیم و بعضی وقت ها نمی خواندیم. 🔻 اما خواندن دعای کمیل، دعای توسل و دعای عهد دائمی بود و ترک نمی شد. سینه زنی و عزاداری هم به صورت مناسبتی سر جای خودش بود ✔️کتاب مست و سنگستان ✔️ خاطرات حاج عزیز فرخی ✔️ از آزادگان منطقه ۱۷ 🌸 به جمع دارالشهدای تهران شوید 👇👇👇👇 https://t.me/joinchat/RXMYcJYWZQO66Klj 🆔 @daroshohada17
✔️ آدم فروش! 🔻عراقیها در هر آسایشگاهی عوامل خود را داشتند و هر از چند گاهی شیطنت هایی میکردند که عموماً با هوشیاری بچه ها عقیم می ماند و گاهی هم بیخ پیدا میکرد و مشکلاتی را برایمان رقم می زد. 🔻جاسوس های آسایشگاه برای به دست آوردن یک پاکت سیگار، یک لیوان شیر و شکر، گاهی اوقات هم برای خودشیرینی گزارش مراسمات و برنامه های جمعی را به عراقی ها می دادند. عراقی ها هم می آمدند پیش نماز، روضه خوان، سخنران، مربی، معلم و مربی ورزش می گرفتند و می برند انفرادی. نفوذ در هر مجموعه منسجم و یک پارچه از بیرون امکان پذیر نیست. ولی با به کارگیری افراد رفاه طلب داخل همان مجموعه، می توان به نتیجه رسید. آسایشگاه های ما هم از این قاعده مستثنی نبود. عراقی ها حریف ما نمی شدند. ولی جاسوس ها خیلی راحت به ما ضربه می زدند و گزارش می دادند که: «این آقا شب ها برای بچه ها صحبت میکنه. این آقا عامل ایجاد روحیه س. این آقا امام جماعت می ایسته. این آقا اخبار عملیات ها رو تحلیل میکنه یا مثلاً خبره نظامی ست.» این اخبار که به عراقی ها می رسید، منجر به ایجاد عکس العمل متناسب و بعضاً نامتناسب آنها می شد. 🔻محیط اردوگاه واقعاً میدان عجیبی بود. یک محیط کاملاً پیچیده، یک میدان مبارزه فوق العاده حساس تر از جبهه جنگ . کسی که احساس مسئولیت بیشتری میکرد، آنجا شرایط برایش خیلی سخت تر بود. باید می دانستی که کی سکوت کنی؛ کی اشارہ کنی؛ کی چشم غره بری؛ کی خشن بشی و چه وقتی تو سینه عراقی بایستی؛ حتی اگر به قیمت شکنجه و سلول انفرادی تمام شود. چه موقعی حتی با دشمن شوخی کنی و خلاصه، راه ببری دشمن را... ✔️کتاب مست و سنگستان ✔️ خاطرات حاج عزیز فرخی ✔️ از جانبازان و آزادگان منطقه ۱۷ 🌸 به جمع دارالشهدای تهران شوید 👇👇👇👇 https://t.me/joinchat/RXMYcJYWZQO66Klj 🆔 @daroshohada17