eitaa logo
دارالذکر - انصارولایت یزد
6.3هزار دنبال‌کننده
20هزار عکس
1.5هزار ویدیو
45 فایل
🌐 سایت: www.darozzekr.com 📱صفحه اینستاگرام instagram.com/darozzekr 📮ارتباط با مدیر: @ansarvelayatyazd روابط عمومی هیئت: ۰۹۱۳۶۰۸۸۰۰۱
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از حاج عمار
به مناسبت سالروز شهادت د‌لـداده‌ ی اربـاب بـود درِ تابـوت را بـاز ڪردند ایـن آخـرین فرصـت بـود ... بـدن را برداشتنـد تا بگـذارند داخـل قبـر؛ بدنـم بی‌حـس شـده ‌بـود ، زانـو زدم ڪنار قبـر دو سـه تا ڪار دیگر مانـده‌ بـود . بایـد وصیـت‌های محمـدحسیـن را مـو بہ مـو انجـام می‌دادم. پیـراهـن مشڪی اش را از تـوی ڪیـف درآوردم. همـان که محـرم ها می ‌پوشیـد. یڪ چفیـه مشـکی هم بـود ، صـدایـم می‌لرزیـد . بہ آن آقـا گـفتـم ڪہ ایـن لبـاس و ایـن چـفیـه را قشنـگ بڪشد روی بدنـش ، خـدا خیـرش بـدهد توی آن قیـامت ؛ پیراهـن را با وسـواس ڪشیـد روی تنـش و چـفیـه را انـداخـت دور گردنـش ... جـز زیبـایی چیـزی نبـود بـرای دیـدن و خـواستـن ! بہ آن آقـا گفتـم:« می‌خواسـت بـراش سینـه بزنـم ؛ شـما می‌تونید؟ یا بیـاید بالا ، خـودم بـرم بـراش سینـه بـزنم » بغضـش ترڪید. دسـت و پایـش را گـم کـرد . نمی‌توانست حـرف بـزند چـند دفعـه زد رو سینـه محـمـدحسـیـن. بهـش گفتـم:« نوحـه هـم بخونیـد.» برگـشت نگاهـم کـرد. صورتـش خیـس خیـس بـود. نمی‌دانم اشـک بـود یـاآب باران. پرسیـد:« چی بخونـم؟» گفتـم :« هرچـی به زبونتـون اومد. » گفـت:«خودت بگـو » نفسـم بالا نمی‌آمد .... انگار یڪی چنـگ انداختـه‌ بود و گلـویم را فـشار می‌داد ، خیلی زور زدم تا نفـس عمیـق بکـشم گفتــم : از حـرم تـا قـتلگـاه زینـب صـدا می‌زد حسـیـن دسـت و پـا می‌زد حسـیـن ؛ زینـب صـدا می‌زد حسـیـن ... سینـه می‌زد برای محمـدحسیـن شانـه هایـش تکـان می‌خورد ... برگـشت با اشـاره بہ مـن فهمـاند همـه را انجـام دادم ؛ خـیالـم راحـت شـد ... پیـشِ پـای اربـاب تـازه سینـه زده‌ بـود ... @shahidmohammadkhani
هدایت شده از حاج عمار
11.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌹 . . نه تیراست مبارک سحری آمده است ز سما سوی زمین گل پسری آمده است هم محمد زرسول و زحسین نام گرفت درهمین چند صباح، از دم شه جام گرفت شد فدایی ره تشنه لب کرب و بلا غرق خون گشت مدافع به عزیز زهرا داعشی وخصم یهودی به درک واصل کرد عقل خود را به ره دخت علی علیه السلام کامل کرد ای که شد لقبت جان به فدات دست من گیر، دهم جان، به بر نهر فرات نزد ارباب سفارش نکنی باخته ایم قصه ی دلبری‌ات خوانده و دل باخته ایم مرد گفتار و عمل، هادی دین،غرق شعور تنگ شد سینه من از ره دین گشتم دور خیمه صدق بپاکن ثو دمی روضه بخوان روضه پراشک هوس کرده دلم همچو تنور از حرم تا که قدم زد به سوی دشت عراق همه ی دخترکان روی لبان، وای رباب . . و انگار این بشر به دنیا آمد تا دست خیلی ها را بگیرد بنشاند پای سفره امام حسین (ع) ؛ از هم دانشگاهی لات و عرق خورش گرفته تا مجاهد مسیحی سوری و خیلی از افراد دیگری که بعد از شهادتش او را شناختند... . . . و تولد سرآغاز زندگی معنوي من است منی که بار دیگر با طُ شدم...! پس ... مبارک... ❤️ . . . اینجا تا چشم کار می‌کند جای خالیست...! . گاهی نگاهی... @shahidmohammadkhani