eitaa logo
دشت جنون
4.7هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
2 فایل
ما و مجنون همسفر بودیم در #دشت_جنون او به مطلبها رسید و ما هنوز آواره ایم #از_شهدا #با_شهدا #برای_دوست_داران_شهدا خصوصاً شهدای نجف آباد ـ اصفهان همه چیز درباره ی #شهدا (زندگینامه،وصیت نامه، خاطرات،مسابقه و ...) آی دی ادمین : @shohada8251 09133048251
مشاهده در ایتا
دانلود
10.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺🍀💐🌼💐🍀🌺 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللّٰهِ فِى أَرْضِهِ، سلام بر تو ای حجّت خدا در زمینش، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ اللّٰهِ فِى خَلْقِهِ، سلام بر تو ای دیده خدا در میان مخلوقاتش 💐 @dashtejonoon1🍀🌺
💐🌺🌴🌼🌴🌺💐 خوش بر ان کس که ز احوال شما باخبر است سر به سجده شده از فیض که چندی به بر است عهد هر روز شما روی لبانش جاری است اه هجران شما بین که سوز جگر است چه کند با دل حیران ز غم و درد فراق حاصلش خونجگری و اشکی از بصر است عاشقان ندبه نمودند که بیایی مولا حاصل عشق خودت بین که شوق سحر است هر که در فکر تو گشته به نماز ایستاده سوی کعبه شدنت روز ظهور باخبر است تا نمائی رخ خود را به همه وقت ظهور منتظر اذن همان سیصدوسیزده نفر است سلامتی و تعجیل در فرج 🌼 @dashtejonoon1🌺💐
🌼🌺🍀🌸🍀🌺🌼 میلاد پیام آور توحید صلح و مهربانی سمبل صبر و شکیبایی 🌺 🌺 🌺🌼🌺مبارک باد🌺🌼🌺 🌼 @dashtejonoon1🌺🍀
دشت جنون
.🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 #خاطرات_آزادگان #آزاده_سرافراز #فرج_اله_رازقی #قسمت_چهارم ما را بردند تهران و سپس اعزام
.🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 گردان صبار و قهار و جبار برای این تیپ بود. این دو سه روزی که ما در سایت 4و 5 بودیم رزم شبانه داشتیم و آموزش هایی به بچه ها می دادند که چطور با دشمن بجنگیم و از ستاره ها راه را بشناسیم. روزها هم کلاس قرآن داشتیم. خوب یادم هست یک روز به این آیه سوره یس رسیدیم: «جَعَلْنا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَیْناهُمْ فَهُمْ لا یُبْصِرُونَ». مربی که چند سال از ما بزرگتر بود گفت همین آیه را جوانان ما در خط مقدم می خوانند و سالم بر می گردند. این آیه را حفظ کنید و خداوند حجاب دهنده شما در برابر دشمنان خواهد بود. سپس ما را آوردند دشت آزادگان و تا 3 اسفند سال 62 در دشت آزادگان بودیم. کنار «شط علی». اینجا یکی از مکان های ارسال نیرو به سمت هورالعظیم و خاک عراق بود. قبل از حرکت ما ساعت 2 سردار مرتضی قربانی فرمانده لشکر 5 نصر سخنرانی کرد و در مورد اهمیت عملیات صحبت کرد و مهمترین نکته اش هم آبی خاکی بودن عملیات بود. یعنی ما تا به حال چنین عملیاتی در طول سه سال و نیم جنگ نداشتیم که از خشکی و آب وارد منطقه عملیاتی شویم. یک ساعتی صحبت کرد و هیجانی در میان بچه ها ایجاد شد. او گفت قرار است بروید شهر «العزیر» در خاک عراق که جای کوچکی است. http://eitaa.com/joinchat/338034692Cf72642577b 🌹🇮🇷🥀🕊🥀🇮🇷🌹
🌴💐🍀🌺🍀💐🌴 (ره) مي‌فرمايد : مرد شريف و صالحي را مي‌شناسم به نام . او چهل بار با پاي پياده به حج مشرّف شده است و در ميان مردم مشهور است كه طي‌الارض دارد . او يك سال به اصفهان آمد ، من حضوراً با او ملاقات كردم تا حقيقت موضوع را از او جويا شوم . او گفت : يك سال با كارواني به طرف مكه به راه افتادم . حدود هفت يا نُه منزل بيشتر به مكه نمانده بود كه براي انجام كاري تعلّل كرده ، از قافله عقب افتادم . وقتي به خود آمدم ، ديدم كاروان حركت كرده و هيچ اثري از آن ديده نمي‌شد . راه را گم كردم ، حيران و سرگردان وامانده بودم . از طرفي تشنگي آن چنان بر من غالب شد كه از زندگي نا اميد شده و آماده‌ي مرگ بودم . ناگهان به ياد بشريّت افتادم و فرياد زدم : ! ! راه را به من نشان بده ! خدا تو را رحمت كند ! در همين حال ، از دور شبحي به نظرم رسيد ، به او خيره شدم و با كمال ناباوري ديدم كه آن مسير طولاني را در يك چشم به هم زدن و در كنارم ايستاد . بود و زيبا با لباسي پاكيزه كه به نظر مي‌آمد از اشراف باشد . بر شتري سوار بود و مَشك آبي با خود داشت . سلام كردم . او نيز پاسخ مرا به نيكي ادا نمود . فرمود : تشنه‌اي؟ گفتم: آري ، اگر امكان دارد كمي آب از آن مَشك مرحمت بفرماييد ! او مَشك آب را به من داد و من آب نوشيدم . آنگاه فرمود : مي‌خواهي به قافله برسي؟ گفتم : آري . او نيز مرا بر ترك شتر خويش سوار نمود و به طرف مكه به راه افتاد . من عادت داشتم كه هر روز دعاي « حرز يماني » را قرائت كنم . مشغول قرائت دعا شدم . در حين دعا گاهي به طرف من برمي‌گشت و مي‌فرمود : اين طور بخوان چيزي نگذشت كه به من فرمود : اين‌جا را مي‌شناسي؟ نگاه كردم، ديدم در حومه‌ي شهر مكه هستم . گفتم : آري مي‌شناسم . فرمود : پس پياده شو ! من پياده شدم، برگشتم او را ببينم ، ناگاه از نظرم ناپديد شد . متوجّه شدم كه او است . از گذشته‌ي خود پشيمان شدم و از اين كه او را نشناختم و از او جدا شده بودم، بسيار متأسف و ناراحت بودم. پس از هفت روز كاروان ما به مكه رسيد ، وقتي مرا ديدند ، تعجّب نمودند ، زيرا يقين كرده بودند كه من جان سالم به در نخواهم برد . به همين خاطر بين مردم مشهور شد كه من طيّ‌الارض دارم . منبع : كتاب داستان‌هايي از امام زمان (ع) 🌺 @dashtejonoon1💐🌴
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 یاد باد یاد جبهه ها یاد دفاع مقدس شادی روح و و سلامتی رزمندگان اسلام 🥀 @dashtejonoon1🌹🕊
💐🕊🌺🍀🌺🕊💐 امروز سالروز طلوع چند آسمون نشین شهرستانمونه تولدتان مبارک 🌷 پاسدار سیدمهدی رفیعی طباطبائی💐 (سید ضیاء) 🌷 پاسدار علی نمازیان 💐 (عبدالکریم) 🌷 بسیجی سعید پور رحیم 💐 (یداله) 🌷 بسیجی مجید سلیمانی 💐 (اسماعیل) 🌷 بسیجی احمد شریفی 💐 (غلامعلی) 🌷 بسیجی یداله کاظمیون 💐 (اسماعیل) 🌷 بسیجی محسن محمدی 💐 (رجبعلی) 🌷 بسیجی قربانعلی معینی 💐 (صادق) 🌷 بسیجی غلامرضا مهدیه 💐 (آقاجان) 🌷 سرباز علی محمد صفری 💐 (جعفر) 🌷 سرباز محمدحسن هادی پور 💐 (قریب علی) 💐 @dashtejonoon1🌺🕊
🕊🥀🌴🌹🌴🥀🕊 🌹 بسم رب الشهداء والصدیقین 🌹 🌷 سلام بر مردان بی ادعا 🌷 خوشا آنانڪ جان را می‌شناسند طریق عشق و ایمان را می‌شناسند بسے گفتند و گفتیم از را مے شناسند 🕊 🌹 تمام این" لحظہ ها" ✨بهانہ است باور ڪن براے خرید نگاهت ، دلم خورشید را هم پس مے زند باور ڪن ... ✍️ امروز سالروز عروجتان است🕊 🌹 والامقام 🌹شهرستان نجف آباد 🌹ڪہ در چنین روزی 🌹 آسمانی شده اند 🌹 این والامقام محل تولد و یا قبور پاڪ و مطهرشان در شهرستان نجف آباد است ڪہ در معرفے ایشان محل مزار ذکرمی گردد : 🌹 سردار جعفر میرعباسی 🌷 (اسداله) ـ 28 ساله ـ نجف آباد 🌹 بسیجی جمشید یکپایی🌷 (حیدرعلی) ـ 23 ساله ـ نجف آباد 🌹 بسیجی مجتبی معین 🌷 (غلامرضا) ـ 25 ساله ـ نجف آباد 🌹 سرباز محمد چوپان نژاد 🌷 (حسینعلی) ـ 17 ساله ـ نجف آباد 🌹 سرباز غلامحسین گل افشان 🌷 (رجبعلی) ـ 20 ساله ـ نجف آباد ـ حاجی آباد 🌹 سالگرد 🌹آسمانی شدنتان 🌹 مبارڪ باد ... 🕊 🌹 🕊 🥀 @dashtejonoon1🌹🌴