🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
#یکصد_ماه_اسارت
#قسمت_سوم
اسلحهام را پایین پرت کردم و یکی از نیروهای دشمن گفت ما برادر و مسلمان هستیم. در دلم گفتم به اسارت دشمن درآمدهام. یک لحظه به آدم شوک وارد میشود که چه کار باید کند. خودم را آماده تیرباران کرده بودم. از شدت ضعف و بیحالی با دو زانو روی زمین افتادم. گفتند بلند شو و دستهایت را بلند کن. من امتناع میکردم و در نهایت مرا روی کولشان انداختند و به جای دیگری بردند. دیدم دو برادر اسیر کرده و اسلحه پشت سرشان گذاشتهاند تا آنها به کسانی که در بیابان گم شدهاند بگویند برادر اینجا آب هست. بلافاصله دعایی به ذهنم آمد و گفتم خدایا دوران اسارت مرا مثل زندانیان زمان شاه مایه پیشرفتم قرار بده و من در کنار انسانی بزرگ و اهل معنویت قرار بگیرم. این اتفاق هم افتاد و دوران اسارتم کنار حاجآقا ابوترابی گذشت.
راوی :
#آزاده_سرافراز
#عبدالمجید_رحمانیان
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
#یکصد_ماه_اسارت
#قسمت_چهارم
مرا با ماشین به سنگرهای پشتی منتقل کردند و وسط بیابان نشاندند. از ما فیلم و عکس گرفتند و آنجا یک عکس از من گرفتند که همان عکس را بعدها اقواممان از تلویزیون کویت دیده بودند. عکس در روزنامههای عراق هم چاپ شده بود. با رادیو بغداد هم مصاحبهای کرده بودم. دیگر خانوادهام از اسارتم مطمئن شده بودند. اسارت فضای جدید و ناشناختهای بود که هیچ چیزش قابل پیشبینی نبود و هرلحظه باید منتظر یک اتفاق میماندیم و بر اساس آن واقعه تصمیم میگرفتیم.
تقریباً پنج روز در مدرسه فلسطینیها در العماره بازداشت بودیم و از ما بازجویی میکردند. سه شب هم در بغداد بودیم و شرایط خیلی خطرناک و بدی بر ما حاکم بود. تقریباً یک ماه بعد به اردوگاه عنبر رفتیم و به مرور تازه فهمیدیم اسارت یعنی چه.
راوی :
#آزاده_سرافراز
#عبدالمجید_رحمانیان
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
#یکصد_ماه_اسارت
#قسمت_پنجم
تا میخواستم با فضای اردوگاه عنبر آشنا شوم و جا بیفتم مرا به اردوگاه موصل بردند. باز شرایط عوض شد. ۱۱ بار این زندان و اردوگاهها تغییر کرد و در این مدت نمیشد برای آینده برنامهای ریخت. دیگر در موصل ۳ قدیم جا افتادم و حاجآقا ابوترابی هم از زندان بغداد پیش ما آمد و ما یک سال و نیم آنجا ماندیم. بعد دوباره مرا به اردوگاه دیگری در موصل بردند که سه سال آنجا ماندم. بعد به تکریت ۵ تبعید شدم و سه سال هم آنجا بودم.
آنجا کلاسها و فعالیتهای فرهنگی را شروع کردیم. خودم آموختن زبان فرانسه را در این اردوگاه شروع کردم. باید مشغول میشدیم و نمیشد بیکار میماندیم. گزیدهای از جامعه ایران در اسارت کنار هم جمع شده بودند.
راوی :
#آزاده_سرافراز
#عبدالمجید_رحمانیان
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
#یکصد_ماه_اسارت
#قسمت_ششم
از همه سنین و قشرها و با فرهنگهای مختلف در اردوگاه حضور داشتند. فرمانده، سرباز، معلم، کارگر، چوپان، دانشجو، نانوا، روحانی و... همه کنار هم در اسارت بودیم. یکنواختی انسان را از بین میبرد و خسته میکند و عراقیها میخواستند ما به این سمت برویم و تبدیل به آدمهایی افسرده و بیمار شویم. هر کس هر اطلاعاتی داشت باید بروز میداد و این بروز دادن اطلاعات تنوع ایجاد میکرد. تنوع گفتاری و رفتاری باعث نشاط بین آزادگان میشد. همین تنوع سبب شد تا کلاسهای آموزشی و ورزشی شکل بگیرد. ابتکارات، معنویت و خلاقیت آزادگان در اسارت سبب شد تا روح انسان نجات پیدا کند. همه به این نکته رسیدند و در این میان حضور و تجربه حاج آقا ابوترابی هم خیلی به کمکمان آمد. تنها ایشان بود که تجربه زندان در زمان شاه را داشت و همین تجربیات هم خیلی برایمان کارساز بود. یکی از چیزهای بسیار مهمی که ایشان راه انداخت این بود که همه باید مسرور باشند.
راوی :
#آزاده_سرافراز
#عبدالمجید_رحمانیان
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
#یکصد_ماه_اسارت
#قسمت_هفتم
اگر کسی اسرا را میخنداند، حاج آقا میگفت او در حال خواندن نماز شب است. شما در نظر بگیرید یک عالم وقتی چنین حرفی را بزند چه تأثیری روی آزادگان میگذارد. حاجآقا به این درک رسیده بود که خندیدن اسیر یعنی زندگی و دوری از افسردگی. ایشان عقیده داشت کسی که لبخند میزند حیات دارد و کسی که حیات دارد دیگر شکست نمیخورد. سید آزادگان میگفت هم باید دعای کمیل داشته باشیم و هم تئاتر، هم ذکر و تسبیح و نماز شب باشد هم ورزش و خنداندن. خود حاجآقا بهترین ورزشکار بود. این کارها زندگی ما را در اسارت شکل میداد. حاجآقا همان روز اول در موصل قدیم در سخنرانیاش گفت: «برادران عزیز! همگی ما بدون استثنا در یک کشتی روی اقیانوس نشستهایم و همه ما باید به مقصد برسیم و اگر کسی این کشتی را سوراخ کند به همه ما آسیب زده است.» سید آزادگان میگفت قوانین را باید رعایت کنیم و کسی باعث عصبانیت عراقیها نشود تا بچهها را کتک نزنند. چون عراقیها نگاه نمیکردند کسی جانباز است یا پیر یا جوان، همه را خیلی شدید کتک میزدند.
راوی :
#آزاده_سرافراز
#عبدالمجید_رحمانیان
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
#یکصد_ماه_اسارت
#قسمت_هشتم
ایشان میگفت اگر کسی فرار کند به همه جمع خیانت و کشتی را سوراخ کرده است. شاید برخی فکر کنند کسی از اسارت فرار میکند یک قهرمان است، اما حاجآقا میگفت که نه و کسی که فرار میکند خیانت کرده است. یک بار، دو نفر که اعتقادات ضعیف مذهبی داشتند فرار کردند و همین فرارشان کار را برای بقیه سخت کرد. عراقیها تمام هواکشها را کندند، جیرههای غذایی را نصف کردند، دیوارها را بلندتر بردند، آزادباشها کمتر شد و آمار گرفتنها را چند برابر کردند. آنها به آرمان جمع خیانت کردند و تا ۲۰ روز آزادگان به خاطر فرار آن دو نفر کتک میخوردند. الان شاید برخی بگویند که اسیر باید فرار کند و این چه حرفی است، ولی این حرف در آن زمان بیمعنا بود. حاجآقا فکر نجات همه آزادگان بود و نمیخواست به کسی آسیبی برسد. اگر ایشان در کنار آزادگان نبود شاید بعضیها کم میآوردند و پناهنده میشدند. عراقیها و منافقین با وعده و شعار به آزادگان میگفتند ما نجاتتان میدهیم و دنبال جذب اسرا بودند. اما با حضور مرحوم ابوترابی همه روحیه میگرفتند و حاجآقا ناجی همه شد.
راوی :
#آزاده_سرافراز
#عبدالمجید_رحمانیان
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
#یکصد_ماه_اسارت
#قسمت_نهم
اگر بخواهم مثال بزنم، مثل این میماند که قومی در یک جای دوردستی پشت خاکریزهای پنهان که هیچ کسی نیست و صدایشان به جایی نمیرسد گیر افتاده و خدا فرستادهای را برای این قوم میفرستد. حاج آقا پیغمبر قوم ما بود. البته ایشان خیلی بدش میآمد اگر کسی این توصیفها را به کار میبرد. سید آزادگان از اول برای چنین کاری ساخته شده بود. ایشان نه اینکه آنجا بخواهد رشد پیدا کند بلکه از قبل ساخته شده بود. حرفهایی که ایشان از همان روز اول زد بسیار کمال یافته و پخته بود. انگار حاجآقا مأموریت الهی داشت که بیا این قوم را از کسالت، روزمرگی و خستگی روحی در بیاور. حاجآقا میخواست مقابل دشمن بایستد، اما نه با مقابله رو در رو، چون دشمن دنبال چنین چیزی بود و میخواست پس از رو در رو شدن اسلحه بکشد. حاجآقا میگفت ضمن حفظ اصول، بعضی از خواستههای فرعی دشمن را انجام دهیم.
راوی :
#آزاده_سرافراز
#عبدالمجید_رحمانیان
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
#یکصد_ماه_اسارت
#قسمت_دهم
مثلاً دشمن میگفت نظم را رعایت کنید و ایشان میگفت اینها به نفع خودمان است و انجام میدهیم. یک بار در تکریت گفتند باید مقابل فرماندهان عراقی پا بکوبید و ما از انجام این ناراحت شدیم، ولی حاجآقا گفت ایرادی ندارد و هر وقت فرماندهشان آمد پا بکوبید. ما هم دیدیم با دمپایی پا کوبیدن چه کار مسخرهای است و حرف ایشان را قبول کردیم. در نهایت یک روز خودشان اعلام کردند نمیخواهد پا بکوبید.
حالا آنها دنبال این میگشتند تا چنین حرفی را بزنند بعد ما بگوییم انجام نمیدهیم و شروع به کتک زدنمان کنند و از ما تلفات بگیرند. حاج آقا از ابزار خودشان استفاده میکرد و سرانجام همان کار علیه خودشان میشد. این بینش و درایت میخواهد که در وجود مرحوم ابوترابی بود.
راوی :
#آزاده_سرافراز
#عبدالمجید_رحمانیان
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
#یکصد_ماه_اسارت
#آزادی_از_اسارت
#قسمت_یازدهم
ما اول فکر کردیم در سال ۱۳۶۷ آزاد میشویم و به کشور برمیگردیم. وقتی قطعنامه پذیرفته شد، تلویزیون عراق این خبر را اعلام کرد. آن شب عراقیها تا صبح با تیراندازی کردن جشن گرفتند. ما در غم و غصه بودیم و نمیدانستیم چه اتفاقی افتاده که امام خمینی قطعنامه را پذیرفته است. ما از هیچ چیزی اطلاع نداشتیم. همه گفتند جنگ تمام شده و آزاد میشویم. از فردایش رفتار زندانبانهای عراقی با ما خیلی خوب شد. تا اینکه زمان گذشت و دیدیم خبری از آزادی نیست. یکی از سختترین دورانهای اسارت، زمان پس از قبول قطعنامه بود که دو سال طول کشید. مثلاً تیم فوتبال ایران و عراق در کویت با هم بازی کردند، ولی ما همچنان در عراق اسیر بودیم.
دیگر با خودمان گفتیم قرار به آزادی اسرا نیست. تا اینکه عراق به کویت حمله کرد و به طور ناگهانی تلویزیون عراق اعلام کرد صدام میخواهد یک اطلاعیه تاریخی بخواند. صدام یکمرتبه اعلام کرد یکطرفه اسرا را آزاد خواهم کرد.
راوی :
#آزاده_سرافراز
#عبدالمجید_رحمانیان
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
#یکصد_ماه_اسارت
#آزادی_از_اسارت
#قسمت_آخر
روز چهارشنبه این اطلاعیه خوانده شد و روز جمعه ۲۶ مرداد هزار نفر از آزادگان در حال بازگشت به کشور بودند. تلویزیون هم اینها را نشان میداد. دیگر خاطرجمع شدیم که قرار است آزاد شویم. بیشتر آزادگان رفتند، اما ما در تکریت ماندیم. ۱۱۲ نفر را نگه داشتند و ما گفتیم ما را دیگر آزاد نمیکنند.
روزها میگذشت و خبری از آزادی ما نبود تا اینکه نیمه شب سوم شهریور ما را به یک اردوگاه دیگر بردند و بدون آب و غذا نگه داشتند. داشتیم از تشنگی هلاک میشدیم. دیدیم صلیب سرخ آمد. میز و صندلی گذاشتند و کارت صادر کردند که آیا میخواهید به ایران بروید یا نه؟
ما را تفتیش کردند و کتابهایمان را از ما گرفتند و در نهایت سوار اتوبوسهای قراضهای کردند و بدون توقف و بدون دادن آب تا مرز خسروی آوردند. ما را مبادله کردند و چهار شهریور ۱۳۶۹ به میهن بازگشتیم.
راوی :
#آزاده_سرافراز
#عبدالمجید_رحمانیان
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
#آزاده_سرافراز
#علی_شمس_آبادی
#قسمت_اول
متولد سال ۱۳۴۵ سبزوار و پسر ارشد یک خانواده هفت نفری است که پدر، کار کشاورزی میکرد، در سال ۱۳۶۴ در حالی که هنوز نتایج کنکور سراسری منتشر نشده بود، به خاطر علاقهای که داشت فرم استخدام ارتش را پر کرد و بعد از آزمون و مصاحبه به دانشکده افسری نیروی زمینی رفت و حدود دو سال بعد فارغالتحصیل شد.
در ۱۹ سالگی به عنوان فرمانده گروهان به مرکز پدافندی در نزدیکی اهواز منتقل شد، یکسال بعد برای شرکت در عملیات راهی جبهه غرب و کردستان شد. اوایل خردادماه سال ۱۳۶۷ برای ادامه خدمت به جنوب اعزام شد و یکماه بعد در نزدیکی پاسگاهی در فکه به اسارت دشمن درآمد.
علی شمسآبادی، بازنشسته مرکز آموزش هوانیروز شهید وطنپور اصفهان جمعی نیروی زمینی ارتش که پس از سالها خدمت مخلصانه در این یگان، دوران بازنشستگیاش را در یک کلینیک میگذراند، از روزهایی میگوید که به اسارت دشمن بعثی درآمد و در اردوگاههای عراقی گذراند.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
#آزاده_سرافراز
#علی_شمس_آبادی
#قسمت_دوم
صبح روز بیستویکم مردادماه سال ۱۳۶۷ و در واپسین روزهای جنگ به ما سه شب آمادهباش داده بودند، احتمال حمله دشمن به منطقهای که در آن بودیم، یعنی منطقه چهل سراب (جایی میان زبیدات و شرهانی) بسیار محتمل بود و اقدامات عراقیها در تجدید نیرو و مهمات کاملاً مشهود بود، پیشبینی هم درست از آب در آمد، انگار دهانه آسمان باز شده بود و بارانی از گلوله و آتش بر سرما میریخت، ارتباط سیمی ما قطع شده بود، من آن زمان فرمانده گروهان مهمات بودم، مجبور به پناه گرفتن داخل حفرهها و کانالها شدیم. اصلاً نمیدانستیم این حمله از کدام سمت اتفاق افتاده است.
بعضی از بچهها به ناچار از مهلکه فرار کردند، اما ما حدود ۴۰ نفری بودیم که مواضع خودمان را ترک نکردیم، منتظر ماندیم تا شاید بتوانیم با استفاده از تاریکی شب به سمت مواضع ایران برگردیم، بعد از نماز عشا به راه افتادیم، حدود ساعت ۱۲ شب بود که با سایهای از نیرو مواجه شدیم، مشکوک شده بودیم که یکی بچهها فریاد زد: نزنید، نزنید ما ایرانی هستیم. ای دل غافل نگو اینها عراقی بودند و با شنیدن این حرف ما را کنار رودخانه دویرج به رگبار بستند، گفتیم تو را به خدا ما را طوری بکشید که حداقل جنازههای ما به دست پدر و مادرهایمان برسد.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
#آزاده_سرافراز
#علی_شمس_آبادی
#قسمت_سوم
تا ساعت سه شب مقاومت کردیم و برخی از ما اسیر شدند و تعدادی به داخل جنگلهای کنار دویرج گریختیم، سربازی با من همراه بود که خیلی ضعیف و لاغر بود، پس از مدتی پیادهروی و گرسنگی دیگر نایی برای رفتن نداشتیم، قمقمههایمان را از آب گلآلود دویرج پر میکردیم و میخوردیم تا فقط زنده بمانیم. سه روز به همین منوال گذشت که بالاخره نیروهای عراقی که به دنبال ما بودند به ما یورش بردند و ما را که هیچ وسیله دفاعی نداشتیم، اسیر کردند.
در همان اولین برخورد، پنج تا سیلی آبدار از افسر عراقی خوردم، او میگفت چند شب خیلی دنبالت میگشتیم، حالا اینجا پیدایت کردیم!
دستهای ما را به قدری محکم بسته بودند که تا چند روز جای ورم آن درد میکرد، تعداد نیروهای ارتشی که در این زمان اسیر شده بودند، بسیار زیاد بود. همکارانی که مرا دیده بودند از خندهای که بر لب داشتم بسیار متعجب شده بودند.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
#آزاده_سرافراز
#علی_شمس_آبادی
#قسمت_چهارم
روزهای اول در اتاقی سه در چهار حدود ۲۷ نفر بودیم که هر کدام فقط یکونیم موزائیک جا داشتیم، نه خبری از آب بود و نه دستشویی و نه هیچ چیز دیگر، نمیدانم همان آب و غذای اندک را چطور مسموم میکردند که حال همه بچهها بد میشد و به دلیل دسترسی نداشتن به سرویس بهداشتی بچهها اذیت میشدند، فقط دو ساعت در شبانهروز حق هواخوری داشتیم.
بعد از مدتی به شهر تکریت و اردوگاه صلاحالدین منتقل شدیم اما امکانات خوب نشد، هر چند در مقایسه با گذشته کمی قابل تحملتر شد، در این اردوگاه حدود ۲۵۰ نفر از افسرانی که در اوایل جنگ به اسارت گرفته شده بودند، نیز حضور داشتند، ارشد ما سرهنگ وطنپرست بود، زمانی که میخواستیم برویم بیرون، مأمور عراقی میگفت: بنشینید و در حال نشسته سر به زیر خارج شوید تا آمار شما را بگیرم، سرهنگ وطنپرست محکم ایستاد و گفت یک افسر ایرانی هیچگاه سرش را جلوی افسر عراقی خم نمیکند!
آنها گفتند: دستور است، باید اجرا کنید، اما هیچیک از اسرا حاضر نشدند این کار را انجام بدهند، شلاق و کابل هم اثربخش نبود و سرسختی و انسجام بچهها باعث شد تا آنها تسلیم شده و این قانون را بردارند، آنجا بود که فهمیدم اتحاد و یکدلی حتی در موقعی که در چنگال دشمن هم اسیر باشی، نتیجه خوبی در پی دارد.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
#آزاده_سرافراز
#علی_شمس_آبادی
#قسمت_پنجم
روز رحلت امام خمینی (ره) حدود ساعت ۱۰ صبح بود که بلندگوهای اردوگاه با صدای موسیقی تند خوانندگان ایرانی خارجنشین روشن شد و پس از مدتی خبر ارتحال امام (ره) پخش شد، این رنج و شکنجه روحی برای ما قابل تحمل نبود، ارشد ما تصمیم گرفت که به حالت تحصن به قسمت بالای اردوگاه برویم، او به عراقیها گفت: امام خمینی (ره) رهبر فرزانه ما بوده و این کار شما خارج از اصول انسانی است، تحصن که ادامه پیدا کرد افسران عراقی از ترس از بین رفتن نظم اسارتگاه صدای موسیقی را قطع کردند.
یک روز دیدیم که پس از مارش نظامی از رادیو عراق اطلاعیهای خوانده شد که طی آن عنوان برادر به مرحوم رفسنجانی داده شده بود و پس از آن از حسنتفاهم در مبادله اسرای ایران و عراق سخن به میان آمد، اردوگاه غرق در شادی و شور شد، آن شب پس از حدود ۲۸ ماه توانستیم در شب به هواخوری برویم و ستارههای آسمان را ببینیم. این خاطره به یاد ماندنی از ذهن من پاک نشده است.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
.🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
#آزاده_سرافراز
#علی_شمس_آبادی
#قسمت_آخر
شب قبل از آزادی خلبانان و سایر نیروها را از افسران جدا کردند، ارشد ما را هم صدا کردند و گفتند، بروید آماده شوید تا پس از مصاحبه با صلیب سرخ، مهیای رفتن شوید، بالاخره موقع بازگشت فرارسید و سوار بر اتوبوس به سمت فرودگاه بغداد رهسپار شدیم، اما حدود ۴۵ دقیقه که رفتیم اتوبوس توقف کرد و به سمت اردوگاه برگشت.
نیروهای همراه ما گفتند که دوباره باید برگردید! باورمان نمیشد، آرزوی آزادی داشتیم، زمانی که به اردوگاه رسیدیم، فهمیدیم که برگه آمار را در محل جا گذاشتهاند و برای همین برگشتهایم. آنها حتی در لحظات آخر به بازی با روح و روان ما مشغول بودند.
در فرودگاه بغداد با دیدن چند تن از خلبانهای ایرانی جان دوباره یافتیم و مشتاقانه اشک ریختیم، خلبانها به ما دلداری دادند و گفتند چند ساعت دیگر در ایران خواهیم بود.
وقتی سوار بر هواپیما، خلبان اعلام کرد که از خاک عراق وارد خاک ایران شدیم، دیگر سر از پا نمیشناختیم، فریاد صلوات بچهها قلب آسمان را شکافت و آنجا بود که باور کردیم، پس از چند سال پرمشقت و سخت، دوباره آغوش وطن فرزندانش را در خود جای خواهد داد.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
.🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
#آزاده_سرافراز
#احمد_آبان_گاه
#قسمت_اول
جنگ و مرور خاطرات آن اگرچه ممکن است تلخ باشد، اما جنبه دیگرش یادآوری هشت سال دفاعی است که هر روزش حماسهآفرینی مردم کشوری است که با فداکاری و ایثارگری و حتی اهدای خون پاکشان، نگذاشتند ذرهای از خاک ایران به تصرف دشمنی درآید که تا بن دندان مسلح به انواع تجهیزات و سلاحهای جنگی مدرن در آن روزها بود. احمد آبانگاه، دانشآموز آن روزهای جنگ و آتش و مدیر مالی و پشتیبانی این روزهای شرکت بازرگانی گاز ایران در زمره همین مردم است. او و همرزمانی که جانانه دفاع کردند، برخی از آنها به درجه رفیع شهادت نائل آمدند و برخی چون او اسیری مفقودالاثر شدند و اردوگاه دشمن را لرزاندند.
دانشآموز بود که باخبر شد کشورش هدف هجوم دشمن بعثی قرار گرفته و در شرایط جنگی قرار دارد. با اعلام خبر آزادسازی خرمشهر، با همکلاسیها و دیگر اقشار پرشور ملت به خیابانها آمد و به شادمانی پرداخت و برای یکسره کردن کار دشمنی که چشم به این آب و خاک دوخته بود، مصممتر شد. او که خونش از دستاندازی متجاوزان بعثی به جوش آمده بود، دفاع از وطن و آب و خاک را یک واجب شرعی میدید و مصمم بود از آرمانهای کشور و نظام محافظت کند.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
.🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
#آزاده_سرافراز
#احمد_آبان_گاه
#قسمت_دوم
احمد آبانگاه نخستین بار از طریق پایگاه مالک اشتر تهران و بهصورت بسیجی داوطلب رهسپار جبهههای نبرد شد و ۶ ماه در منطقه پاوه حضور داشت. او پس از بازگشت از جبهه و پایان تحصیلات برای بار دوم و این بار در قامت سرباز میهن، راهی منطقه جبهههای غرب کشور شد و در سال ۶۷ و در منطقه سومار به اسارت دشمن بعثی درآمد.
وی درباره نحوه اسارتش میگوید: نخستین بار بود که بعثیها شبانه حمله میکردند. عادت همیشگی آنها حمله از آغاز صبح بود و ما فکر نمیکردیم که در محاصره دشمن قرار بگیریم. ما گروهی ۱۲ نفره بودیم که وقتی شرایط را نامساعد دیدیم، شروع به عقبنشینی کردیم، اما وقتی به فرماندهی گردان رسیدیم، اوضاع بسیار ملتهب شد و تیراندازیها بیامان ادامه داشت. در چالهای مستقر شدیم که در این حین چند نفر از همرزمان #شهید شدند و در حالی که فشنگهایمان تمام شده بود، به اسارت درآمدیم.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
.🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
#آزاده_سرافراز
#احمد_آبان_گاه
#قسمت_سوم
همانند بسیاری از اسرای ایرانی ما نیز در اردوگاهی در تکریت اسکان داده شدیم. اردوگاهی که سولهبندی شده بود و در روزهای اول حتی سیمهای خاردار بهطور کامل دور تا دور آن کشیده نشده بود. خاطرم هست وقتی خبر ارتحال امام راحل را شنیدیم همان لباسهای همرنگ آسایشگاه را به تن کردیم و به عزاداری پرداختیم که این موضوع سبب عصبانیت عراقیها شد و اسرا را ۲۴ ساعت مدام مورد شکنجه قرار دادند و حتی اجازه خروج و آمدن به فضای آزاد را ندادند.
شدت فشار غربت و شکنجههای روحی و جسمی عراقیها به حدی بود که هیچگاه فکر نمیکردیم روزی به وطن بازگردیم. بهخصوص آنکه اسامی ما در فهرست صلیب سرخ ثبت نشده بود و بهعنوان مفقودالاثر محسوب میشدیم و نهادهای متولی در کشور و بهویژه خانوادههای ما، خبری از وضعیتمان نداشتند.
ارتباط ما با دنیای بیرون از اردوگاه قطع شده بود. اغلب اخباری که از سوی عراقیها انتشار مییافت، کذب بود و بیشتر شایعاتی بود که برای تضعیف روحیه و در هم شکستن مقاومت ما منتشر میشد.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
.🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
#آزاده_سرافراز
#احمد_آبان_گاه
#قسمت_چهارم
هر از گاهی که شدت آزار و اذیت و کینهورزی عراقیها بیشتر میشد، درمییافتیم که جبهه ایران به موفقیتی چشمگیر دست یافته که اینگونه عراقیها را خشمگین و برآشفته کرده است، اما با همه این مسائل، بعثیها از اتحاد ایرانیها هراس داشتند و سعی میکردند هرطور شده بین ما اختلاف بیندازند. ما نیز برای خنثی کردن حربه بعثیها، بین اسرا گروهبندی و برای هر گروه مسئول تعیین کردیم تا خدایناکرده خبری از ایرانیها به بیرون درز نکند و وحدت اسرا که عامل مقاومت و صبوری ما بود، خدشهدار نشود.
خاطرم هست یک بار که شکنجه بعثیها به اوج خود رسیده بود، یکی از بچهها که اهل شهرری بود، پیشنهاد داد که برای یک بار هم که شده آزار عراقیها را تلافی کنیم و درس خوبی به آنها بدهیم.
روز موعود فرارسید و هنگامی که مأمور عراقی وارد آسایشگاه شد، دور تا دور او حلقه زده و محاصرهاش کردیم و دوست اهل شهرری ما ضرباتی محکم به شکم و صورت سرباز بعثی وارد کرد.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
.🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
#آزاده_سرافراز
#احمد_آبان_گاه
#قسمت_آخر
عراقیها که اصلاً انتظار چنین اقدام شجاعانهای را نداشتند، شروع به تیراندازی هوایی کردند و با تهدید خواستند که عامل این کار را معرفی کنیم. هرچند این بار هم سنگ آنها به تیر خورد و هیچکدام از اسرا پشت هموطن خویش را خالی نکردند. همانطور که پیشتر عنوان کردم، با اینکه ما اسیر بودیم، اما عراقیها بیشتر از ما میترسیدند و روحیه همبستگی و عرق به هموطن در بین اسرا موج میزد.
آنقدر به رفتارهای دوران اسارت شرطی شده بودیم و عادتهای آن دوران سخت، بخشی از وجودمان شده بود که برخی از آن رفتارها تا مدتها پس از آزادی ادامه داشت. خاطرم هست در ساعات نخست ورود به خاک وطن و موقع رفتن به غذاخوری، هنوز بهصورت پشت سر هم و در قالب یک صف منظم حرکت میکردیم که این موضوع تعجب بسیاری از ناظران را در پی داشت. انگار که باور نمیکردیم از آن روزهای سخت رها شدهایم و در دنیایی آزاد و بدون نگهبان زندگی میکنیم. وقتی قرار شد خبر آزادی را به خانوادهها اطلاع بدهیم، من تنها شماره یکی از اقوام را در خاطر داشتم که به او خبر دادم و او که سر از پا نمیشناخت، در حالی که اشک میریخت، از شدت شوق چند کیلومتر را دواندوان طی کرد تا این خبر خوش را به خانوادهام برساند.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
.🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
#آزاده_سرافراز
#منصور_زائرنوملی
#قسمت_اول
منصور زائرنوملی هستم متولد ۱۳۴۵ روستای نومل گرگان، در تاریخ ۱۸ فروردین ماه سال ۱۳۶۵ به اسارت نیروهای عراقی درآمدم و نهایتاً بعد از تحمل حدود ۴.۵ سال اسارت یعنی یکهزار و ۶۰۱ روز نهایتاً در تاریخ دوم شهریور سال ۱۳۶۹ آزاد شدم و به آغوش کشور و خانواده برگشتم.
من سرباز و مسئول غذای دسته بودم، همراه با دیگر رزمندهها در منطقه شهران بودیم که ساعت ۱۲ شب عملیات نیروهای عراقی شروع شد.
نیروهای ما با تمام توان مقاومت کردند ولی در نهایت در محاصره کامل نیروهای عراقی قرار گرفتیم و دیگر کاری از کسی ساخته نبود.
براثر ترکش نارنجکهای دشمن اکثر نیروهای ما به شدت زخمی شده بودند یکی از رزمندههای ما آن روز بر اثر همین ترکشها نابینا شد و من هم از ناحیه سر، دست، پا و کتف مجروح شدم.
بلافاصله بعد از اسارت در همان پشت خط از ما بازجویی کردند و نیروهایی که جراحت شدیدتری داشتند را به بیمارستان منتقل کردند.
در بیمارستان ترکشی که در سرم بود را فقط خارج کردند و بعد از ۲ هفته از بیمارستان مرخص و بلافاصله ما را شبانه برای بازجویی بیشتر به استخبارات بردند.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
.🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
#آزاده_سرافراز
#منصور_زائرنوملی
#قسمت_دوم
استخبارات جایی شبیه ساواک بود ما را تا جایی که در توانشان بود کتک زدند و با بدنهای مجروح و پردرد راهی اردوگاه کردند.
در ورودی اردوگاه با سیمهای خاردار حلقوی تونل درست کرده بودند و نیروهای عراقی در طول این تونل منتظر ورود ما بودند و به محض ورود اسرای ایرانی، با کابل و باتوم به جان بچهها افتادند؛ چشمان اسرا را بسته بودند و با ضربات کابل ما را به داخل اردوگاه هدایت میکردند.
در اردوگاه نیز هر روز چندین نوبت به بهانههای واهی بعثیها به جان اسرا میافتادند و ما را مجبور میکردند در زیر آفتاب داغ تابستان ساعتهای طولانی قدم بزنیم و حق نشست و استراحت نداشتیم.
هشت ماه طول کشید تا اسرای اردوگاه ما در لیست صلیب سرخ قرار بگیرند. تا قبل از ثبت نام اسرا در لیست صلیب سرخ آنقدر شکنجهها و آزار بعثیها زیاد بود که آرزوی مرگ میکردیم، اما بعد از ثبت نام در لیست صلیب سرخ شکنجهها برداشته شد، اما شرایط بد اردوگاه اسرا تا روز آخر تغییری نکرد.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
.🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
#آزاده_سرافراز
#منصور_زائرنوملی
#قسمت_سوم
یک صبحانه تکراری در طول این سالها داشتیم به اسم آش گاودانه؛ چیزی شبیه به آش جو خودمان برای وعده ناهار هم هر روز برنج بود ولی آنقدر نبود که شکم را سیر کند، غذایی به شدت بی کیفیت و در حد بخور و نمیر بود.
برای وعده شام هم تعدادی بادمجان را با همان پوست داخل آب جوش میانداختند و تعداد پنج تا ۶ عدد بادمجان را در ظرف میریختند و این ظرف غذا سهمیه شام هشت تا ۱۰ تن از اسرای ایرانی بود.
۲ تا و نصفی نان کوچک هر ۲۴ ساعت سهم هر نفر بود؛ نانها به صورتی بود که احساس میکردیم با پوتین له شدهاند.
برای جبران گرسنگی خمیر نان را در همان وضعیت بد بهداشتی اردوگاه خارج میکردیم و با آفتاب خشک میکردیم و بعد این خمیرهای خشک شده را با دست پودر و با آن حلوا درست میکردیم تا بتوانیم به نحوی شکم خود را سیر کنیم.
وضعیت بهداشتی بسیار بد و اسفباری در اردوگاه وجود داشت. سه تا چهار عدد پارچ آب گرم همه سهمیه هر یک از اسرا برای حمام کردن در سرمای زمستان بود.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
.🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
#آزاده_سرافراز
#منصور_زائرنوملی
#قسمت_چهارم
ماهی ۲ بار موهای سرو صورتمان را تیغ میزدند و مثل دانش آموزان هفتهای یک بار ما را به صف میکردند و ناخنها را چک میکردند، اگر کسی ناخنهایش بلند بود به باد کتک گرفته میشد.
ما باید ناخنهایمان کوتاه بود، اما هیچ ناخن گیر و وسیله دیگری در اختیار نداشتیم به ناچار برای رهایی از شکنجه بعثیها مجبور بودیم با دندان ناخنهایمان را کوتاه کنیم.
تعداد بسیار معدود سرویس بهداشتی در گوشه اردوگاه بود که به جای دیوار با کیسه دور تا دور آن گرفته شده بود و به شدت کثیف و آزار دهنده بود.
تعداد یکهزار و ۸۰۰ تن از اسرا باید به نوبت از سرویس بهداشتی استفاده میکردند و به دلیل عدم تناسب تعداد سرویسها با نفرات هر ۲۴ تا ۴۸ ساعت فقط یکبار هر نفر میتوانست از سرویسهای بهداشتی استفاده کند.
تعداد ۶۴ نفر در یک سلول با هم بودیم و هر نفر فضایی به اندازه ۲.۵ موزائیک سهمیه جای خواب به همراه ۲ عدد پتو در اختیار داشت و تنها یک عدد پنکه در گرمای سوزان تابستان در سلول بود که این ۶۴ نفر به نوبت هر شب یک نفر جلو باد پنکه میخوابید. یک لیوان آب همه سهم آب هر اسیر ایرانی برای ۲۴ ساعت بود.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🕊 @dashtejonoon1🕊🌹