.🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹
#خاطرات_رزمندگان
#شهید_زنده
#حسین_یوسفی
#قسمت_اول
حسین یوسفی، یکی از دلاورمردان شهرستانهای اطراف خمین است. 20 سال پیش از پیروزی انقلاب، پدرش را به جرم عدم همکاری با رژیم پهلوی از خمین به روستای «مدآباد» شهرستان ازنا تبعید کردند.
حسین در دومین روز بهار سال 1339 در تبعید متولد شد. میگفت تا دوران راهنمایی در آنجا ماندند و با پدرش به کار کشاورزی مشغول بوده است.
سال 59 به خدمت سربازی مشغول شد. سربازیاش در ایام جنگ بود؛ لشکر 21 حمزه لرستان. بعد از پایان خدمت و قبل از تسویه حساب برای ادامه مجاهدت به لشکر 7 ولیعصر(عج) خوزستان آمد و حتی فرصت نکرد پایان خدمت را بگیرد. از آنجایی که در دوران سربازی در عملیاتهای حصر آبادان، بستان و مرحله اول بیتالمقدس شرکت داشت، او را به سمت فرماندهی گروهان گماردند. حدوداً 75 - 76 ماه سابقه حضور در جبهه دارد.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🥀 @dashtejonoon1🌴🌹
دشت جنون 🇵🇸
.🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 #خاطرات_رزمندگان #شهید_زنده #حسین_یوسفی #قسمت_اول حسین یوسفی، یکی از دلاورمردان شهرستان
.🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹
#خاطرات_رزمندگان
#شهید_زنده
#حسین_یوسفی
#قسمت_دوم
23 مهرماه 59، نیروهای ایرانی اولین عملیات را علیه دشمن ترتیب دادند؛ من آن زمان به عنوان سرباز در لشکر 21 حمزه خدمت میکردم. منطقه عملیاتی غرب دزفول و پل کرخه بود.
ساعت هفت و 45 دقیقه عملیات آغاز شد. جنگی تن به تن که ساعتی بعد دشمن را مجبور به عقبنشینی کرد و پل کرخه به تصرف رزمندگان ایرانی درآمد. عراق پس از عقبنشینی حملهای سنگین ترتیب داد و در صدد بازپسگیری پل برآمد اما موفق نبود و 30 تانک را نیز از دست داد. فرمانده لشکر عهد کرده بود دشمن را تا داخل خاک خودش تعقیب کند. اما متأسفانه از طرف بنیصدر دستور عقبنشینی داده شد. بچهها بهت زده بودند و گریه میکردند. منطقهای را که با زحمت گرفته بودیم رها کردیم و یک خط پدافندی تشکیل دادیم.
در همان ایام، خبر رسید قرار است بنیصدر از منطقه بازدید کند. بنیصدر به خط پدافندی آمد و به بچهها «خسته نباشید» گفت. من دیدهبان بودم. وقتی به من رسید گفت: دوربینت را بده. دوربین را دادم و بنیصدر نگاهی به منطقه دشمن انداخت و گفت: نگران نباشید، خدمت عراقیها میرسیم! همان شب دشمن حمله سنگینی علیه ما انجام داد و آتش عجیب و غریبی بر سر ما ریخت...
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🥀 @dashtejonoon1🌴🌹
دشت جنون 🇵🇸
.🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 #خاطرات_رزمندگان #شهید_زنده #حسین_یوسفی #قسمت_دوم 23 مهرماه 59، نیروهای ایرانی اولین عم
.🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹
#خاطرات_رزمندگان
#شهید_زنده
#حسین_یوسفی
#قسمت_سوم
در مرحله دوم عملیات بیتالمقدس باید جاده اهواز- خرمشهر باز میشد تا راه فرجی برای ورود به خرمشهر فراهم شود. من در لشکر 7 ولی عصر(عج) بودم. مرحله اول عملیات با موفقیت سپری شد. در مرحله دوم بهعنوان فرمانده گروهان انجام وظیفه میکردم. حدوداً ساعت 5 بعدازظهر، از شادگان به سمت منطقه عملیاتی حرکت کردیم. بعد از چند ساعت پیادهروی حدوداً ساعت یازدهونیم شب بود که به منطقه رسیدیم. ساعت 12 شب با شلیک منور عملیات آغاز شد. با رمز «یا علی بن ابیطالب(ع)» حرکت کردیم. دشمن خاکریزهای عظیمی به ارتفاع 2-3 متر در فواصل 200 – 500 متری ما داشت که به نوعی اشرافیت آنها بر منطقه محسوب میشد. از روی یکی از این خاکریزها، تیرباری به شدت بچههای ما را به اصطلاح «درو» میکرد. قرار شد یک نفر برای خاموش کردن تیربار داوطلب شود اما همه گروهان اعلام آمادگی کرده و داوطلب شدند!! تصمیم گرفتم خودم این کار را انجام دهم. یکی از بچهها اصرار داشت مرا منصرف کند و میگفت: «شما فرماندهای، اجازه بده دیگری پیشقدم شود». گفتم: «تجربه من از بقیه بیشتر است و نوبتی هم باشد الآن نوبت من است».
سفارشهای لازم را کردم تا اگر بازنگشتم گروهان با مشکل مواجه نشود و ادامه دادم: «فرماندهی گروهان با امام زمان است و خداوند از آن پشتیبانی میکند». تمام این تصمیمات در دقایق کوتاهی گرفته شد و با یکی دیگر از بچهها حرکت کردم.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🥀 @dashtejonoon1🌴🌹
دشت جنون 🇵🇸
.🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 #خاطرات_رزمندگان #شهید_زنده #حسین_یوسفی #قسمت_سوم در مرحله دوم عملیات بیتالمقدس باید ج
.🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹
#خاطرات_رزمندگان
#شهید_زنده
#حسین_یوسفی
#قسمت_چهارم
به صورت مارپیچی و بسیار سریع بین تپهها میدویدیم. چندین نارنجک دستی، نارنجک تفنگی، خشاب و ... همراه داشتیم. در فاصله 50 متری تیربار, تیری به پهلویم اصابت کرد. آنقدر شور و شوق داشتم که اصلاً متوجه جراحت نشدم. چند متر دیگر که جلوتر رفتم، احساس کردم بدنم سرد و بیرمق شده و لباسم خیس است. تصور کردم قمقمه آبم سوراخ شده اما آقای محمدی که همراهم بود گفت: «خونریزی داری؟!» فانسقهام را باز کردم و به او گفتم نارنجک دستی را بردار و به سنگر تیربارچی بینداز. ضامن نارنجک را کشید اما ضامن مشکل داشت و نتوانست آن را پرتاب کند. گفتم سریعتر به اطراف بینداز. اما نارنجک به در نزدیک خودمان منفجر شد و ترکشهایی از آن به او هم اصابت کرد. حال هردومان مجروح بودیم. نارنجک دیگری برداشتم و به سختی ضامن را کشیدم و با ذکر «یا مهدی ادرکنی» آن را پرتاب کردم. با کمک خداوند سنگر منهدم شد. سریعاً تیربارچی دیگری جایگزین آن تیربارچی شد و به شدت شروع به تیراندازی به سمت ما کرد. تیر دیگری از سمت راست شکمم به سمت چپ اصابت کرد. این تیر از نوع رسام بود و باعث شد پیراهنم آتش بگیرد! بچهها با ندای الله اکبر به سمت جلو آمدند و با نارنجک دیگری آن تیربارچی را هم به درک واصل کردند.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🥀 @dashtejonoon1🌴🌹