eitaa logo
دشت جنون
4.3هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
3 فایل
ما و مجنون همسفر بودیم در #دشت_جنون او به مطلبها رسید و ما هنوز آواره ایم #از_شهدا #با_شهدا #برای_دوست_داران_شهدا خصوصاً شهدای نجف آباد ـ اصفهان همه چیز درباره ی #شهدا (زندگینامه،وصیت نامه، خاطرات،مسابقه و ...) آی دی ادمین : @shohada8251 09133048251
مشاهده در ایتا
دانلود
دشت جنون
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 #خاطرات_آزادگان #آزاده_سرافراز #علی_شمس_آبادی #قسمت_اول متولد سال ۱۳۴۵ سبزوار و پسر ارشد
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 صبح روز بیست‌ویکم مردادماه سال ۱۳۶۷ و در واپسین روزهای جنگ به ما سه شب آماده‌باش داده بودند، احتمال حمله دشمن به منطقه‌ای که در آن بودیم، یعنی منطقه چهل سراب (جایی میان زبیدات و شرهانی) بسیار محتمل بود و اقدامات عراقی‌ها در تجدید نیرو و مهمات کاملاً مشهود بود، پیش‌بینی هم درست از آب در آمد، انگار دهانه آسمان باز شده بود و بارانی از گلوله و آتش بر سرما می‌ریخت، ارتباط سیمی ما قطع شده بود، من آن زمان فرمانده گروهان مهمات بودم، مجبور به پناه گرفتن داخل حفره‌ها و کانال‌ها شدیم. اصلاً نمی‌دانستیم این حمله از کدام سمت اتفاق افتاده است. بعضی از بچه‌ها به ناچار از مهلکه فرار کردند، اما ما حدود ۴۰ نفری بودیم که مواضع خودمان را ترک نکردیم، منتظر ماندیم تا شاید بتوانیم با استفاده از تاریکی شب به سمت مواضع ایران برگردیم، بعد از نماز عشا به راه افتادیم، حدود ساعت ۱۲ شب بود که با سایه‌ای از نیرو مواجه شدیم، مشکوک شده بودیم که یکی بچه‌ها فریاد زد: نزنید، نزنید ما ایرانی هستیم. ای دل غافل نگو اینها عراقی بودند و با شنیدن این حرف ما را کنار رودخانه دویرج به رگبار بستند، گفتیم تو را به خدا ما را طوری بکشید که حداقل جنازه‌های ما به دست پدر و مادرهایمان برسد. 🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
دشت جنون
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 #خاطرات_آزادگان #آزاده_سرافراز #علی_شمس_آبادی #قسمت_دوم صبح روز بیست‌ویکم مردادماه سال ۱
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 تا ساعت سه شب مقاومت کردیم و برخی از ما اسیر شدند و تعدادی به داخل جنگل‌های کنار دویرج گریختیم، سربازی با من همراه بود که خیلی ضعیف و لاغر بود، پس از مدتی پیاده‌روی و گرسنگی دیگر نایی برای رفتن نداشتیم، قمقمه‌هایمان را از آب گل‌آلود دویرج پر می‌کردیم و می‌خوردیم تا فقط زنده بمانیم. سه روز به همین منوال گذشت که بالاخره نیروهای عراقی که به دنبال ما بودند به ما یورش بردند و ما را که هیچ وسیله دفاعی نداشتیم، اسیر کردند. در همان اولین برخورد، پنج تا سیلی آبدار از افسر عراقی خوردم، او می‌گفت چند شب خیلی دنبالت می‌گشتیم، حالا اینجا پیدایت کردیم! دست‌های ما را به قدری محکم بسته بودند که تا چند روز جای ورم آن درد می‌کرد، تعداد نیروهای ارتشی که در این زمان اسیر شده بودند، بسیار زیاد بود. همکارانی که مرا دیده بودند از خنده‌ای که بر لب داشتم بسیار متعجب شده بودند. 🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
دشت جنون
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 #خاطرات_آزادگان #آزاده_سرافراز #علی_شمس_آبادی #قسمت_سوم تا ساعت سه شب مقاومت کردیم و برخ
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 روزهای اول در اتاقی سه در چهار حدود ۲۷ نفر بودیم که هر کدام فقط یک‌ونیم موزائیک جا داشتیم، نه خبری از آب بود و نه دستشویی و نه هیچ چیز دیگر، نمی‌دانم همان آب و غذای اندک را چطور مسموم می‌کردند که حال همه بچه‌ها بد می‌شد و به دلیل دسترسی نداشتن به سرویس بهداشتی بچه‌ها اذیت می‌شدند، فقط دو ساعت در شبانه‌روز حق هواخوری داشتیم. بعد از مدتی به شهر تکریت و اردوگاه صلاح‌الدین منتقل شدیم اما امکانات خوب نشد، هر چند در مقایسه با گذشته کمی قابل تحمل‌تر شد، در این اردوگاه حدود ۲۵۰ نفر از افسرانی که در اوایل جنگ به اسارت گرفته شده بودند، نیز حضور داشتند، ارشد ما سرهنگ وطن‌پرست بود، زمانی که می‌خواستیم برویم بیرون، مأمور عراقی می‌گفت: بنشینید و در حال نشسته سر به زیر خارج شوید تا آمار شما را بگیرم، سرهنگ وطن‌پرست محکم ایستاد و گفت یک افسر ایرانی هیچ‌گاه سرش را جلوی افسر عراقی خم نمی‌کند! آن‌ها گفتند: دستور است، باید اجرا کنید، اما هیچیک از اسرا حاضر نشدند این کار را انجام بدهند، شلاق و کابل هم اثربخش نبود و سرسختی و انسجام بچه‌ها باعث شد تا آن‌ها تسلیم شده و این قانون را بردارند، آنجا بود که فهمیدم اتحاد و یکدلی حتی در موقعی که در چنگال دشمن هم اسیر باشی، نتیجه خوبی در پی دارد. 🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
دشت جنون
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 #خاطرات_آزادگان #آزاده_سرافراز #علی_شمس_آبادی #قسمت_چهارم روزهای اول در اتاقی سه در چهار
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 روز رحلت امام خمینی (ره) حدود ساعت ۱۰ صبح بود که بلندگوهای اردوگاه با صدای موسیقی تند خوانندگان ایرانی خارج‌نشین روشن شد و پس از مدتی خبر ارتحال امام (ره) پخش شد، این رنج و شکنجه روحی برای ما قابل تحمل نبود، ارشد ما تصمیم گرفت که به حالت تحصن به قسمت بالای اردوگاه برویم، او به عراقی‌ها گفت: امام خمینی (ره) رهبر فرزانه ما بوده و این کار شما خارج از اصول انسانی است، تحصن که ادامه پیدا کرد افسران عراقی از ترس از بین رفتن نظم اسارتگاه صدای موسیقی را قطع کردند. یک روز دیدیم که پس از مارش نظامی از رادیو عراق اطلاعیه‌ای خوانده شد که طی آن عنوان برادر به مرحوم رفسنجانی داده شده بود و پس از آن از حسن‌تفاهم در مبادله اسرای ایران و عراق سخن به میان آمد، اردوگاه غرق در شادی و شور شد، آن شب پس از حدود ۲۸ ماه توانستیم در شب به هواخوری برویم و ستاره‌های آسمان را ببینیم. این خاطره به یاد ماندنی از ذهن من پاک نشده است. 🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
دشت جنون
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 #خاطرات_آزادگان #آزاده_سرافراز #علی_شمس_آبادی #قسمت_پنجم روز رحلت امام خمینی (ره) حدود س
.🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 شب قبل از آزادی خلبانان و سایر نیروها را از افسران جدا کردند، ارشد ما را هم صدا کردند و گفتند، بروید آماده شوید تا پس از مصاحبه با صلیب سرخ، مهیای رفتن شوید، بالاخره موقع بازگشت فرارسید و سوار بر اتوبوس به سمت فرودگاه بغداد رهسپار شدیم، اما حدود ۴۵ دقیقه که رفتیم اتوبوس توقف کرد و به سمت اردوگاه برگشت. نیروهای همراه ما گفتند که دوباره باید برگردید! باورمان نمی‌شد، آرزوی آزادی داشتیم، زمانی که به اردوگاه رسیدیم، فهمیدیم که برگه آمار را در محل جا گذاشته‌اند و برای همین برگشته‌ایم. آنها حتی در لحظات آخر به بازی با روح و روان ما مشغول بودند. در فرودگاه بغداد با دیدن چند تن از خلبان‌های ایرانی جان دوباره یافتیم و مشتاقانه اشک ریختیم، خلبان‌ها به ما دلداری دادند و گفتند چند ساعت دیگر در ایران خواهیم بود. وقتی سوار بر هواپیما، خلبان اعلام کرد که از خاک عراق وارد خاک ایران شدیم، دیگر سر از پا نمی‌شناختیم، فریاد صلوات بچه‌ها قلب آسمان را شکافت و آنجا بود که باور کردیم، پس از چند سال پرمشقت و سخت، دوباره آغوش وطن فرزندانش را در خود جای خواهد داد. 🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
.🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 جنگ و مرور خاطرات آن اگرچه ممکن است تلخ باشد، اما جنبه دیگرش یادآوری هشت سال دفاعی است که هر روزش حماسه‌آفرینی مردم کشوری است که با فداکاری و ایثارگری و حتی اهدای خون پاکشان، نگذاشتند ذره‌ای از خاک ایران به تصرف دشمنی درآید که تا بن دندان مسلح به انواع تجهیزات و سلاح‌های جنگی مدرن در آن روزها بود. احمد آبان‌گاه، دانش‌آموز آن روزهای جنگ و آتش و مدیر مالی و پشتیبانی این روزهای شرکت بازرگانی گاز ایران در زمره همین مردم است. او و هم‌رزمانی که جانانه دفاع کردند، برخی از آنها به درجه رفیع شهادت نائل آمدند و برخی چون او اسیری مفقودالاثر شدند و اردوگاه دشمن را لرزاندند. دانش‌آموز بود که باخبر شد کشورش هدف هجوم دشمن بعثی قرار گرفته و در شرایط جنگی قرار دارد. با اعلام خبر آزادسازی خرمشهر، با هم‌کلاسی‌ها و دیگر اقشار پرشور ملت به خیابان‌ها آمد و به شادمانی پرداخت و برای یکسره کردن کار دشمنی که چشم به این آب و خاک دوخته بود، مصمم‌تر شد. او که خونش از دست‌اندازی متجاوزان بعثی به جوش آمده بود، دفاع از وطن و آب و خاک را یک واجب شرعی می‌دید و مصمم بود از آرمان‌های کشور و نظام محافظت کند. 🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
دشت جنون
.🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 #خاطرات_آزادگان #آزاده_سرافراز #احمد_آبان_گاه #قسمت_اول جنگ و مرور خاطرات آن اگرچه ممکن
.🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 احمد آبان‌گاه نخستین بار از طریق پایگاه مالک اشتر تهران و به‌صورت بسیجی داوطلب رهسپار جبهه‌های نبرد شد و ۶ ماه در منطقه پاوه حضور داشت. او پس از بازگشت از جبهه و پایان تحصیلات برای بار دوم و این بار در قامت سرباز میهن، راهی منطقه جبهه‌های غرب کشور شد و در سال ۶۷ و در منطقه سومار به اسارت دشمن بعثی درآمد. وی درباره نحوه اسارتش می‌گوید: نخستین بار بود که بعثی‌ها شبانه حمله می‌کردند. عادت همیشگی آنها حمله از آغاز صبح بود و ما فکر نمی‌کردیم که در محاصره دشمن قرار بگیریم. ما گروهی ۱۲ نفره بودیم که وقتی شرایط را نامساعد دیدیم، شروع به عقب‌نشینی کردیم، اما وقتی به فرماندهی گردان رسیدیم، اوضاع بسیار ملتهب شد و تیراندازی‌ها بی‌امان ادامه داشت. در چاله‌ای مستقر شدیم که در این حین چند نفر از هم‌رزمان شدند و در حالی که فشنگ‌هایمان تمام شده بود، به اسارت درآمدیم. 🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
دشت جنون
.🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 #خاطرات_آزادگان #آزاده_سرافراز #احمد_آبان_گاه #قسمت_دوم احمد آبان‌گاه نخستین بار از طری
.🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 همانند بسیاری از اسرای ایرانی ما نیز در اردوگاهی در تکریت اسکان داده شدیم. اردوگاهی که سوله‌بندی شده بود و در روزهای اول حتی سیم‌های ‌خاردار به‌طور کامل دور تا دور آن کشیده نشده بود. خاطرم هست وقتی خبر ارتحال امام راحل را شنیدیم همان لباس‌های همرنگ آسایشگاه را به تن کردیم و به عزاداری پرداختیم که این موضوع سبب عصبانیت عراقی‌ها شد و اسرا را ۲۴ ساعت مدام مورد شکنجه قرار دادند و حتی اجازه خروج و آمدن به فضای آزاد را ندادند. شدت فشار غربت و شکنجه‌های روحی و جسمی عراقی‌ها به حدی بود که هیچ‌گاه فکر نمی‌کردیم روزی به وطن بازگردیم. به‌خصوص آنکه اسامی ما در فهرست صلیب سرخ ثبت نشده بود و به‌عنوان مفقودالاثر محسوب می‌شدیم و نهادهای متولی در کشور و به‌ویژه خانواده‌های ما، خبری از وضعیت‌مان نداشتند. ارتباط ما با دنیای بیرون از اردوگاه قطع شده بود. اغلب اخباری که از سوی عراقی‌ها انتشار می‌یافت، کذب بود و بیشتر شایعاتی بود که برای تضعیف روحیه و در هم شکستن مقاومت ما منتشر می‌شد. 🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
دشت جنون
.🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 #خاطرات_آزادگان #آزاده_سرافراز #احمد_آبان_گاه #قسمت_سوم همانند بسیاری از اسرای ایرانی م
.🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 هر از گاهی که شدت آزار و اذیت و کینه‌ورزی عراقی‌ها بیشتر می‌شد، درمی‌یافتیم که جبهه ایران به موفقیتی چشمگیر دست یافته که این‌گونه عراقی‌ها را خشمگین و برآشفته کرده است، اما با همه این مسائل، بعثی‌ها از اتحاد ایرانی‌ها هراس داشتند و سعی می‌کردند هرطور شده بین ما اختلاف بیندازند. ما نیز برای خنثی کردن حربه بعثی‌ها، بین اسرا گروه‌بندی و برای هر گروه مسئول تعیین کردیم تا خدای‌ناکرده خبری از ایرانی‌ها به بیرون درز نکند و وحدت اسرا که عامل مقاومت و صبوری ما بود، خدشه‌دار نشود. خاطرم هست یک بار که شکنجه بعثی‌ها به اوج خود رسیده بود، یکی از بچه‌ها که اهل شهرری بود، پیشنهاد داد که برای یک بار هم که شده آزار عراقی‌ها را تلافی کنیم و درس خوبی به آنها بدهیم. روز موعود فرارسید و هنگامی که مأمور عراقی وارد آسایشگاه شد، دور تا دور او حلقه زده و محاصره‌اش کردیم و دوست اهل شهرری ما ضرباتی محکم به شکم و صورت سرباز بعثی وارد کرد. 🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
دشت جنون
.🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 #خاطرات_آزادگان #آزاده_سرافراز #احمد_آبان_گاه #قسمت_چهارم هر از گاهی که شدت آزار و اذیت
.🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 عراقی‌ها که اصلاً انتظار چنین اقدام شجاعانه‌ای را نداشتند، شروع به تیراندازی هوایی کردند و با تهدید خواستند که عامل این کار را معرفی کنیم. هرچند این بار هم سنگ آنها به تیر خورد و هیچ‌کدام از اسرا پشت هموطن خویش را خالی نکردند. همان‌طور که پیش‌تر عنوان کردم، با اینکه ما اسیر بودیم، اما عراقی‌ها بیشتر از ما می‌ترسیدند و روحیه همبستگی و عرق به هموطن در بین اسرا موج می‌زد. آن‌قدر به رفتارهای دوران اسارت شرطی شده بودیم و عادت‌های آن دوران سخت، بخشی از وجودمان شده بود که برخی از آن رفتارها تا مدت‌ها پس از آزادی ادامه داشت. خاطرم هست در ساعات نخست ورود به خاک وطن و موقع رفتن به غذاخوری، هنوز به‌صورت پشت سر هم و در قالب یک صف منظم حرکت می‌کردیم که این موضوع تعجب بسیاری از ناظران را در پی داشت. انگار که باور نمی‌کردیم از آن روزهای سخت رها شده‌ایم و در دنیایی آزاد و بدون نگهبان زندگی می‌کنیم. وقتی قرار شد خبر آزادی را به خانواده‌ها اطلاع بدهیم، من تنها شماره یکی از اقوام را در خاطر داشتم که به او خبر دادم و او که سر از پا نمی‌شناخت، در حالی که اشک می‌ریخت، از شدت شوق چند کیلومتر را دوان‌دوان طی کرد تا این خبر خوش را به خانواده‌ام برساند. 🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
.🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 منصور زائرنوملی هستم متولد ۱۳۴۵ روستای نومل گرگان، در تاریخ ۱۸ فروردین ماه سال ۱۳۶۵ به اسارت نیروهای عراقی درآمدم و نهایتاً بعد از تحمل حدود ۴.۵ سال اسارت یعنی یک‌هزار و ۶۰۱ روز نهایتاً در تاریخ دوم شهریور سال ۱۳۶۹ آزاد شدم و به آغوش کشور و خانواده برگشتم. من سرباز و مسئول غذای دسته بودم، همراه با دیگر رزمنده‌ها در منطقه شهران بودیم که ساعت ۱۲ شب عملیات نیروهای عراقی شروع شد. نیروهای ما با تمام توان مقاومت کردند ولی در نهایت در محاصره کامل نیروهای عراقی قرار گرفتیم و دیگر کاری از کسی ساخته نبود. براثر ترکش نارنجک‌های دشمن اکثر نیروهای ما به شدت زخمی شده بودند یکی از رزمنده‌های ما آن روز بر اثر همین ترکش‌ها نابینا شد و من هم از ناحیه سر، دست، پا و کتف مجروح شدم. بلافاصله بعد از اسارت در همان پشت خط از ما بازجویی کردند و نیروهایی که جراحت شدیدتری داشتند را به بیمارستان منتقل کردند. در بیمارستان ترکشی که در سرم بود را فقط خارج کردند و بعد از ۲ هفته از بیمارستان مرخص و بلافاصله ما را شبانه برای بازجویی بیشتر به استخبارات بردند. 🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
دشت جنون
.🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 #خاطرات_آزادگان #آزاده_سرافراز #منصور_زائرنوملی #قسمت_اول منصور زائرنوملی هستم متولد ۱
.🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 استخبارات جایی شبیه ساواک بود ما را تا جایی که در توانشان بود کتک زدند و با بدن‌های مجروح و پردرد راهی اردوگاه کردند. در ورودی اردوگاه با سیم‌های خاردار حلقوی تونل درست کرده بودند و نیروهای عراقی در طول این تونل منتظر ورود ما بودند و به محض ورود اسرای ایرانی، با کابل و باتوم به جان بچه‌ها افتادند؛ چشمان اسرا را بسته بودند و با ضربات کابل ما را به داخل اردوگاه هدایت می‌کردند. در اردوگاه نیز هر روز چندین نوبت به بهانه‌های واهی بعثی‌ها به جان اسرا می‌افتادند و ما را مجبور می‌کردند در زیر آفتاب داغ تابستان ساعت‌های طولانی قدم بزنیم و حق نشست و استراحت نداشتیم. هشت ماه طول کشید تا اسرای اردوگاه ما در لیست صلیب سرخ قرار بگیرند. تا قبل از ثبت نام اسرا در لیست صلیب سرخ آنقدر شکنجه‌ها و آزار بعثی‌ها زیاد بود که آرزوی مرگ می‌کردیم، اما بعد از ثبت نام در لیست صلیب سرخ شکنجه‌ها برداشته شد، اما شرایط بد اردوگاه اسرا تا روز آخر تغییری نکرد. 🕊 @dashtejonoon1🕊🌹