eitaa logo
دشت جنون
4.3هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
3 فایل
ما و مجنون همسفر بودیم در #دشت_جنون او به مطلبها رسید و ما هنوز آواره ایم #از_شهدا #با_شهدا #برای_دوست_داران_شهدا خصوصاً شهدای نجف آباد ـ اصفهان همه چیز درباره ی #شهدا (زندگینامه،وصیت نامه، خاطرات،مسابقه و ...) آی دی ادمین : @shohada8251 09133048251
مشاهده در ایتا
دانلود
پدر امت4_6021621896489995120.mp3
زمان: حجم: 5.63M
💐🌼🍀🌺🍀🌼💐 عید آمد و عید آمد 💐 @dashtejonoon1🍀🌺
12.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍀🌺💐🌼💐🌺🍀 🎤 حاج محمود کریمی 💐 💐 💐 @dashtejonoon1🌼🌺
💐🌼🌺💐🌺🌼💐 خداوند که خويش را در راه اطاعت خداي تعالي بگذراند ، دوست دارد . 🌺 🌺 💐 @dashtejonoon1💐🌺
🌺🍀💐🌼💐🍀🌺 بار اولم بود که مجروح می شدم و زیاد بی تابی می کردم . یکی از برادران امدادگر بالاخره آمد بالای سرم و با خونسردی گفت : چیه ، چه خبره ؟ تو که چیزیت نشده بابا !!! تو الان باید به بچه های دیگه هم روحیه بدهی آن وقت داری گریه می کنی ؟! تو فقط یک پایت قطع شده ! ببین بغل دستی ات سر نداره هیچی هم نمیگه ، این را گفت بی اختیار برگشتم و چشمم افتاد به یه بنده خدایی که شهید شده بود !!! بعد توی همان حال که درد مجال نفس کشیدن هم نمی داد کلی خندیدم و با خودم گفتم عجب عتیقه هایی هستن این امدادگرا !!! 💐 @dashtejonoon1🌼🌺
🌺🌼🍀💐🍀🌼🌺 خُر و پُف صحبت از شهادت و جدایی بود و اینکه بعضی جنازه‌ها زیر آتش می‌مانند و یا به نحوی شهید می‌شوند که قابل شناسایی نیستند. هر کس از خود نشانه‌ای می‌داد تا شناسایی جنازه ممکن باشد. یکی می‌گفت: «دست راست من این انگشتری است.» دیگری می‌گفت: «من تسبیحم را دور گردنم می‌اندازم.» نشانه‌ای که یکی از بچه‌ها داد برای ما بسیار جالب بود. او می‌گفت: « من در خواب خُر و پُف می‌کنم، پس اگر شهیدی را دیدید که خُر و پُف می‌کند، شک نکنید که خودم هستم .» 💐 💐 💐 @dashtejonoon1🌺🌼
🌺🌸💐🌼💐🌸🌺 وقتے دید همہ اتوبوس ها سرو تہ ڪردند و دارند بہ سرعت منطقہ رو ترڪ مےڪنند ، دور زد و پشت سر آنها راه افتاد . آتیش هر لحظہ سنگین تر مےشد . دژبانے وقتی بہ اولین راننده رسید در حالے ڪہ جلوی او را گرفتہ بود و طناب را در دست داشت گفت : « اخوی ڪجا ؟ گفت : « شهید دارم» راه رو باز ڪرد و رو بہ دومے گفت : «شما ڪجا برادر ؟ » او هم بلافاصلہ گفت « مجروح دارم » راه رو باز ڪرد . و رو بہ سومے ڪہ فوق العاده دست پاچہ بود ڪرد و گفت : « شما دیگہ ڪجا ؟ » او ڪہ دیگہ نمےدونست چے مےگہ و فقط براے اینڪہ چیزے گفتہ باشہ ، با عجلہ گفت : مفقود الاثر دارم ! 🌺 🌺 💐 @dashtejonoon1💐🍀
🌴🍀🌴 ان شاءالله امسال براتون سالی باشه پر از 🌼 سلامتی 🌺 خیر‌ و برکت 🍀 معنویت 💐 رشد 🌼 شادی 🌺 اتفاقات خوش 🍀 و .... دعا کنیم ان شاءالله امسال یادمون نره که امنیت ، آرامش ، شادی ، بودن و ...... را از چه کسانی وام گرفتیم و مدیون چه کسانی هستیم . شادی روح و 🌴 @dashtejonoon1🍀
🕊🥀💐🌹💐🥀🕊 فاو بودیم، بچه ها سنگر را گذاشته بودند رو سرشون که یوسفی گفت : اومد، ساکت باشین . علیرضا پتویی برداشت، دوید و ایستاد دم در سنگر. یوسفی دوباره آمد و گفت : حالا می آید، لحظه ای گذشت، صدای پای کسی آمد که پیچید داخل راهرو سنگر . سعید برق را خاموش کرد، سنگر تاریک شد ، صدای پا نزدیک تر شد ، کسی داخل سنگر شد . علیرضا داد زد : یا علی و پتو را انداخت رو سرش و کشیدش وسط سنگر ، بچه ها گفتند : هورا و ریختند رو سرش، می دویدن و می پریدن رویش و می گفتند : دیگر برای کسی جشن پتو نمی گیری آقا محمدرضا ؟ لحظه ای گذشت اما صدای محمدرضا در نیامد، سعید برق را روشن کرد و گفت : بچه مردم را کشتید و بچه ها رو یکی یکی کشید عقب . کسی که زیر پتو بود، تکانی خورد . خسروانی گفت : زنده است بچه ها، دوباره بچه ها هورا کردند و ریختند رو سرش، جیغ و داد می کردند که محمد رضا داخل سنگر شد . همه خشکشون زد، نفس ها تو گلو گیر کرد . همه زل زدند به محمدرضا و نمی دانستند چه بگویند و چه کار کنند که محمدرضا گفت : حاج آقا حجتی آمد تو سنگر و شما این قدر سر و صدا می کنید، از فرمانده هم خجالت نمی کشید؟ حرفش تمام نشده بود که همه یک متر رفتند عقب، چیزی نمانده بود که همه سکته کنیم، گیج و منگ نگاه به هم می کردیم که حاجی از زیر پتو آمد بیرون و از سنگر خارج شد . 💐 💐 🌺 @dashtejonoon1💐🕊
😄💐😄🌺😄💐😄 دو طرف خورجین را پر از گلوله خمپاره کرده، به همراه دو گالن آب بر روی قاطر قرار دادیم. به طرف ارتفاعات صعب العبور مشرف بر شهر "پنجوین" حرکت می کردیم که ناگهان در حال عبور از "مال رو" که عبور از آن تنها تخصص خود قاطر ها بود،‌ دیدم قاطر زیر بار مهمات خوابید و حرکت نکرد. او را نوازش کردم،‌ دست به سر و صورت او کشیدم،‌ فایده ای نداشت. لگدی نثارش کردم اما اثری نبخشید و به خود هیچ تکانی نداد. راه عبور سایر قاطر ها و تدارکات را بند آورده بود. کارشناسان امور قاطر ها جمع شدند و طرح می دادند و اما هیچ کدام فایده ای نداشت تا اینکه متخصص تمام عیاری از راه رسید و گفت:" بروید کنار" دم قاطر را گرفت و محکم چرخ داد. قاطر از جای خود بلند شد و به سرعت به طرف بالا حرکت کرد. هنوز در حال تشکر از آن برادر بودم که قاطر تمام مهمات و گالن های آب را به ته دره خالی کرد و به سرعت به راه خود ادامه داد! 💐 💐 😄 @dashtejonoon1💐😄
😄💐😄🌺😄💐😄 پوستشو نكنيد! داشتم تو جبهه مصاحبه می گرفتم، کنارم ایستاده بود که یهو خمپاره اومد و بوم.... نگاه کردم دیدم ترکش بهش خورده و افتاده زمین. دوربینو برداشتم، رفتم سراغش. بهش گفتم: تو این لحظات آخر زندگی اگه حرفی، صحبتی داری، بگو ... در حالی که داشت اشهد و شهادتینش رو زیر لب زمزمه می کرد گفت: من از امّت شهید پرور ایران یه خواهش دارم. اونم اینه که وقتی کمپوت می فرستید جبهه، خواهشاً پوستشو نکنید! بهش گفتم : بابا این چه جمله ایه! قراره از تلویزیون پخش بشه ها.... یه جمله بهتر بگو برادر. با همون لهجه اصفهانیش گفت: اخوی آخه نمی دونی تا حالا سه دفعه به من رب گوجه افتاده. اين شهيد بزرگوار، تا لحظه آخر زندگی خود دست از شوخی و مزاح بر نمی داشت و حتی در لحظاتی قبل از شهادت هم شوخ طبع بود. روحش شاد و يادش گرامى باد. 💐 💐 💐 @dashtejonoon1🌺 🌼