داستانی زیبا🌸
زمانی که نجار پیری بازنشستگی خود را اعلام کرد صاحب کارش ناراحت شد وسعی کرد او را منصرف کند!
اما نجار تصمیمش را گرفته بود…
سرانجام صاحبکار درحالی که با تأسف بااین درخواست موافقت میکرد،
ازاو خواست تا بعنوان آخرین کار ساخت خانه ای را به عهده بگیرد..
نجار نیز چون دلش چندان به این کارراضی نبود به سرعت مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد وبا بی دقتی به ساختن خانه مشغول شد وکار را تمام کرد…
زمان تحویل کلید،صاحب کار آن را به نجار بازگرداند و گفت:
این خانه هدیه ایست از طرف من به تو به خاطر سالهای همکاری!
نجار یکه خورد و بسیار شرمنده شد،
درواقع اگر او میدانست که خودش قرار است دراین خانه ساکن شود لوازم ومصالح بهتری برای ساخت آن بکار میبرد وتمام دقت خود رامیکرد
این داستان زندگی ماست
گاهی ما کمترین توجهی به آنچه که هرروز میسازیم نداریم،
پس در اثر یک اتفاق میفهمیم که مجبوریم درهمین ساخته ها زندگی کنیم،
اما فرصتها ازدست میروند وگاهی شاید،بازسازی آنچه ساخته ایم ممکن نباشد..
شما نجار زندگی خود هستید و روزها،چکشی هستند که بریک میخ از زندگی شما کوبیده میشوند!
مراقب خانه ای که برای زندگی خود میسازید باشید🌷🌷🌷🌷
•✾📚 @Dastan 📚✾•
در زمانهای دور، روستایی بود که فقط یک چاه آب آشامیدنی داشت. یک روز سگی به داخل چاه افتاد و مرد. آب چاه دیگر غیر قابل استفاده نبود. روستاییان نگران شدند و پیش مرد خردمندی رفتند تا چاره کار را به آنان بگوید. مرد خردمند به آنان گفت که صد سطل از چاه آب بردارند و دور بریزند تا آب تمیز جای آن را بگیرد.
روستاییان صد سطل آب برداشتند اما فرقی نکرد و آب کثیف و بدبو بود. دوباره پیش خردمند رفتند. او پیشنهاد کرد که صد سطل دیگر هم آب بردارند. روستاییان این کار را انجام دادند اما باز هم آب کثیف بود. روستاییان بنابر گفته مرد خردمند برای بار سوم هم صد سطل آب از چاه برداشتند اما مشکل حل نشد.
مرد خردمند گفت: «چطور ممکن است این همه آب از چاه برداشته شود اما آب هنوز آلوده باشد. آیا شما قبل از برداشتن این سیصد سطل آب، لاشه سگ را از چاه خارج کردید؟»
روستاییان گفتند: «نه، تو گفتی فقط آب برداریم نه لاشه سگ را!»
پی نوشت :در حل مسائل و مشکلات، ابتدا علت اصلی و ریشهای را کشف کرده و آن را از بین ببرید.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
💠#قصه_هفتاد_و_شش
💎#داستان_لوط «علیه السلام »
🔷#قسمت_ششم
♦️وعده ی هلاکت قوم لوط علیه السلام
🥺لوط علیه السلام از نگرانی و اضطراب رهائی پیدا کرد و متوجه شد که نمیتوانند به مهمانان او دسترسی پیدا کنند، قوم خود را درگیر و دار جدال و منازعه رها کرد و خود را مهیای خروج از ده نمود. قبل از اینکه صبح فرا برسد. زمانی که قوم سرکش به سوی خانهی لوط هجوم آوردند که مهمانان را به زور بگیرند، خداوند چشمان آنها را کور کرد و نتوانستند آنها را پیدا کنند {وَلَقَدْ رَاوَدُوهُ عَنْ ضَیفِهِ فَطَمَسْنَا أَعْینَهُمْ فَذُوقُوا عَذَابِی وَنُذُرِ}[و با لوط درباره ی مهمانانش سخن گفتند، ما چشمانشان را کور کردیم، بچشید عذاب و عقاب را، و بیم دادنها و بر حذر داشتنهای مرا.] (قمر: 37).
•✾📚 @Dastan 📚✾•
قالَ الإمامُ الْحَسَنِ الْعَسْکَری – علیه السلام –: عَلامَهُ الاْیمانِ خَمْسٌ: التَّخَتُّمُ بِالْیَمینِ، وَ صَلاهُ الإحْدی وَ خَمْسینَ، وَالْجَهْرُ بِبِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم، وَ تَعْفیرُ الْجَبین، وَ زِیارَهُ الاْرْبَعینَ.
امام حسن عسکری – علیه السلام – فرمود: علامت و نشانه ایمان پنج چیز است: انگشتر به دست راست داشتن، خواندن پنجاه و یک رکعت نماز (واجب و مستحبّ)، خواندن «بسم الله الرّحمن الرّحیم» را (در نماز ظهر و عصر) با صدای بلند، پیشانی را در حال سجده روی خاک نهادن، زیارت اربعین امام حسین – علیه السلام – انجام دادن.
«حدیقه الشّیعه، ج. ۲، ص. ۱۹۴»
•✾📚 @Dastan 📚✾•
سوال جواب اعرابی از رسول خدا(ص)
می خواهم داناترین مردم باشم. حضرت فرمود: از خدا
بترس.
می خواهم همیشه دل من روشن باشد. حضرت فرمود:
مرگ را فراموش نکن.
می خواهم همیشه در رحمت حق باشم. حضرت فرمود:
با خلق خدا نیکی کن.
می خواهم از دشمن به من آفتی نرسد. حضرت فرمود:
توکل به خدا کن.
می خواهم در چشم مردم خوار نباشم. حضرت فرمود:
پرهیز گار باش.
می خواهم عمر من طولانی باشد. حضرت فرمود:
صله رحم کن.
می خواهم روزی من وسیع گردد. حضرت فرمود:
همیشه با وضو باش.
می خواهم به آتش دوزخ نسوزم. حضرت فرمود:
چشم و زبان خود را ببند.
می خواهم بدانم گناهان من به چه چیز ریخته می شود.
حضرت فرمود: به تضرع و توبه.
می خواهم سنگین ترین مردم باشم. حضرت فرمود:
از کسی چیزی مخواه.
می خواهم پرده ی عصمتم دریده نشود. حضرت فرمود:
پرده عصمت دیگران را ندر.
می خواهم که گورم تنگ نباشد. حضرت فرمود:
مداومت کن به خواندن سوره ی تبارک.
می خواهم مال من بسیار شود. حضرت فرمود:
سوره مبارکه واقعه را هر شب بخوان.
می خواهم فردای قیامت ایمن باشم. حضرت فرمود:
میان شام و خفتن مشغول ذکر باش.
می خواهم خدای تعالی را در نماز حاضر یابم. حضرت فرمود:
در وقت وضو ساختن دقت کن.
می خواهم در نامه ی عمل من گناه نباشد. حضرت فرمود:
به پدر و مادر نیکی کن.
می خواهم برای من عذاب قبر نباشد. حضرت فرمود:
جامه خود را پاک نگهدار.
می خواهم از خاصان درگاه خدا باشم. حضرت فرمود:
شب و روز قرآن بخوان و در کارها راستی و درستی
پیشه کن.
🌿بر محمد و آل محمد صلوات.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🌺از امام صادق(ع) روایت شده که پیغمبر(ع) فرمود: یهود جمع شدند عیسی(ع) را بکشند جبرئیل او را به بال خود پوشانید چون عیسی به بالا نظر کرد این دعا را در درون بال جبرئیل نوشته دید.
پیغمبر اکرم(ع) فرمود: به خدایی که جانم در دست اوست هر مؤمنی که با اخلاص این دعا را بخواند عرش مجید و هفتآسمان و زمین تمام به حرکت آید و خدای متعال به فرشتگان گوید: شما گواه باشید که من دعای او را استجاب کردم
و آنچه او در دنیا و آخرت خواست به او بخشیدم. . 🏻🏻اَللّهُمَّ اِنّی اَدْعُوکَ بِاسْمِکَ الْواحِدِ الأَعزِّ وَ اَدْعُوکَ اَللّهُمَّ
بِاسْمِکَ الصَّمَدِ وَ اَدْعُوکَ اَللّهُمَّ بِاسْمِکَ الْکَبیرِ الْعَظیمِ الْوِتْرِ وَ
اَدْعُوکَ باسْمِکَ الْکَبیرِ الْمُتَعالِ الَّذی ثَبَّتَ اَرْکانَکَ کُلَّها اَنْ
تَکشِفَ عَنّی ما اَصْبَحْتُ وَ اَمْسَیْتُ فیهِِ. .
خداوندا همانا من می خوانم ترا بنام خودت که یکتا و با عزتی و می خوانم ترا خداوندا بنام خودت بی نیازی که همه به او نیازمندند و می خوانم ترا خداوندا بنام خودت ، دارای همه صفات کمال و با عظمت و تنهایی و می خوانم ترا بنام خودت دارای همه صفات کمال و برتری که محکم و استوار شد پایه های حکومت تو همگی آن که برطرف سازی از من آنچه را صبح کردم و به شامگاه رسیدم در آن. .
📙گنجهای معنوی ، ص 139
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨
🏴وصیت نامه امام عسکری علیه السلام
✍امام عسکری علیه السلام به شيعيان خود فرمود: شما را سفارش ميكنم به تقوى و پرهيزگارى از خدا و ورع در دين و كوشش براى خدا و راستگوئى و اداى امانت بهر كس كه تو را امين قرار داد چه بد باشد و چه خوب. و طول سجده و حسن جوار، اين دستورات را پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آورده. نماز بخوانيد در محله آنها و در تشييع جنازه آنها حاضر شويد و از بيمارانشان عيادت كنيد و حقوق آنها را بپردازيد زيرا يكى از شما وقتى با ورع و راستگو و امين و خوش اخلاق باشد با مردم. ميگويند اين شيعه است موجب شادى و سرور من مىشود.
از خدا بپرهيزيد و موجب آرايش ما باشيد و موجب ننگ و عار ما نباشيد مردم را بما متمايل كنيد و از ما هر ناپسندى را جلوگيرى كنيد. زيرا هر خوبى كه در باره ما گفته شود ما شايسته آن هستيم و هر بدى بما نسبت دهند ما چنين نيستيم ما را در كتاب خدا حقى مقرر است و خويشاوندى با پيامبر اكرم و پاكى از جانب خدا كه هر كه ادعاى چنين پاكى را بنمايد دروغگو است. زياد ذكر خدا را كنيد و بياد مرگ باشيد و قرآن تلاوت كنيد و صلوات بر پيامبر فرستيد زيرا صلوات بر پيامبر ده حسنه است. آنچه شما را توصيه كردم به آن حفظ كنيد شما را بخدا مىسپارم و بشما سلام ميرسانم.
📚بحار الأنوار، ج75، ص: 373
🏴شهادت امام حسن عسکری(ع) بر شیعیان جهان تسلیت باد.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨
#داستانک_معنوی
✍روزی ابراهیم ادهم از بازار بصره عبور می كرد. مردم اطراف او را گرفتند و گفتند: یا ابراهیم! خداوند در قرآن می فرماید: «مرا بخوانید تا شما را اجابت كنم» ما دعا می كنیم اما دعای ما اجابت نمی شود، چرا؟ابراهیم گفت: ای مردم بصره علت آن ده چیز است؛
١_ خدا را شناخته اید، ولی حق او را ادا نكرده اید.
٢_ قرآن را می خوانید، ولی عمل نمی كنید.
٣_ ادعاي محبت رسول خدا را دارید، در حالی كه با اولاد او دشمنی می كنید.
٤_ ادعاي دشمنی با شیطان دارید و حال آنكه در عمل با او موافقید.
٥_ مي گوييد بهشت را دوست داریم، اما برای رسیدن به آن عملی انجام نمی دهید.
٦_ اظهار ترس از جهنم می كنید، ولی خود را در آن انداخته اید .
٧_ مشغول عیب گويي مردم شده اید و از عیب خود غافل مانده اید.
٨_ ادعاي بیزاری از دنیا دارید، ولی در جمع آن حرص می ورزید .
٩_ اعتقاد به مرگ و قیامت دارید، ولی خود را آماده نكرده اید.
١٠_ مردگان را دفن می كنید، ولی از مرگ آنها عبرت نمی گیرید.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍روزی یکی از دوستانم نقل میکرد: در مسیر روستایی هنگام غروب ماشینام خراب شد. ایراد از باتری ماشین بود، پیکان فرسودهای بود که عمر خودش را کرده بود.
در کنار جاده نشستم تا خدا رهگذری را بفرستد تا کمکم کند. پیرمردی از میان باغها رسید و گفت: «بنشین تا ماشین را هُل بدهم.» اصرار میکرد که بنشینم و به تنهایی میتواند ماشین را هُل بدهد. قدرت عجیبی داشت ماشین را هُل داد و روشن شد.
او را به خانهاش بردم. در بین راه حرف خیلی زیبایی زد، گفت: «چند باغ بزرگ دارد که در آن انواع میوهها را پرورش میدهد.»
گفت: «من هر بار باران میآید یک کنتوری برای خدا حساب میکنم و مبلغاش را جدا پرداخت میکنم. هر بار که باران میآید یک حق کارگر برای تقسیم آب و یک پول آب برای خدا کنار میگذارم و تمام محصولات باغ را جمع نمیکنم. یک پنجم محصولات را در روی درختان باقی میگذارم و فقیرانی خودشان میدانند و سالهاست، برای جمعکردن سهم خود به باغ میآیند. لطف خدا وقتی تگرگ میآید، باغ مرا نمیزند.
روزی ملخها به باغهای روستای ما حمله کردند، به باغ من کوچکترین آسیبی نزدند، طوری که مردم روستا در باغ من گوسفند قربانی کردند، تا ملخها روستا را رها کنند.»
✨📖✨ و ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ وَ هُوَ خَيْرُ الرَّازِقينَ (39 - سبأ)
⚡و آنچه که انفاق کنید او به شما عوض میدهد و او بهترین روزیدهندگان است.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
روزی عزرائیل نزد حضرت موسی (ع) آمد و گفت سلام بر تو ای هم سخن خدا.
حضرت موسی (ع) پس از پاسخ سلام پرسید تو كیستی؟
عزرائیل گفت من فرشته مرگ هستم.
حضرت موسی (ع) پرسید برای زیارتم آمدهای یا برای قبض روحم؟
عزرائیل گفت برای قبض روحت آمدهام.
حضرت موسی (ع) گفت ساعتی به من مهلت بده تا با فرزندانم وداع کنم.
عزرائیل گفت مهلتی در کار نیست.
حضرت موسی (ع) به سجده افتاد و از خداوند خواست تا به عزرائیل بفرماید که مهلت دهد تا با فرزندانش وداع کند.
خداوند به عزرائیل فرمود به موسی (ع) مهلت بده.
عزرائیل مهلت داد.
حضرت موسی (ع) نزد مادرش آمد و گفت سفری در پیش دارم.
مادر گفت چه سفری؟
حضرت موسی (ع) فرمود سفر آخرت.
مادر گریه کرد.
حضرت موسی (ع) نزد همسرش آمد.
کودکش را در دامن همسرش دید و با همسر وداع کرد.
کودک دست به دامن حضرت موسی (ع) زد و گریه کرد.
دل حضرت موسی (ع) از گریه کودکش سوخت و گریه کرد.
خداوند به حضرت موسی (ع) وحی کرد ای موسی (ع)، تو به درگاه ما می آیی، اینگریه و زاری ات چیست؟
حضرت موسی (ع) عرض کرد دلم به حال کودکانم می سوزد.
خداوند فرمود ای موسی (ع)، دل از آنها بکن، من از آنها نگهداری میکنم و آنها را در آغوش محبتم میپرورانم.
دل حضرت موسی (ع) آرام گرفت و به عزرائیل گفت روحم را از كجای بدنم خارج می سازی؟
عزرائیل گفت از دهانت.
حضرت موسی (ع) گفت چرا از دهانم، با اینكه من با همین دهانم با خدا گفتگو كردهام؟
عزرائیل گفت از دست هایت.
حضرت موسی (ع) گفت چرا از دستهایم، با اینكه تورات را با این دستهایم گرفتهام؟
عزرائیل گفت از پاهایت.
حضرت موسی (ع) گفت چرا از پاهایم، با اینكه با همین پاهایم به كوه طور برای مناجات رفتهام؟
عزرائیل گفت از چشم هایت.
حضرت موسی (ع) گفت چرا از چشمهایم، با اینكه همواره چشمهایم را به سوی امید پروردگار كشیدهام؟
عزرائیل گفت از گوشهایت.
حضرت موسی (ع) چرا از گوشهایم، با اینكه سخن خداوند متعال را با گوشهایم شنیدهام.
خداوند به عزرائیل وحی كرد روح حضرت موسی (ع) را قبض نكن تا هر وقت كه خودش بخواهد. (این گفتگو حاکی از عبودیت محض ظاهری و باطنی آن حضرت میباشد)
عزرائیل از آنجا رفت و حضرت موسی (ع) سال های دیگری زندگی كرد تا اینكه روزی یوشع بن نون را طلبید و وصیت های خود را به او نمود، سپس به تنهایی به سوی كوه طور رفت.
در آنجا مردی را دید که مشغول كندن قبر است، نزد او رفت و گفت آیا میخواهی تو را كمک كنم؟
او گفت آری، حضرت موسی (ع) او را كمك كرد.
وقتی كه كار كندن قبر تمام شد، حضرت موسی (ع) وارد قبر گردید و در میان آن خوابید تا ببیند اندازه لحد قبر درست است یا نه؟
در همان لحظه خداوند پرده را از جلوی چشم او برداشت.
حضرت موسی (ع) مقام خود در بهشت را دید تا به مرگ خود راضی، خشنود و راغب شود.
حضرت موسی (ع) عرض كرد خدایا، روحم را به سویت ببر.
همان دم عزرائیل روح او را قبض كرد و همان قبر را مرقد حضرت موسی (ع) قرار داد و آن قبر را پوشانید.
آن مرد قبر كن، عزرائیل بود كه به آن صورت درآمده بود.
در این وقت منادی حق در آسمان با صدای بلند گفت:
«مات موسی كَلِیمُ اللهِ، فَاَی نَفْسٍ لا تَمُوتُ موسی»،
موسی كلیم خدا مرد، چه كسی است كه نمی میرد؟
پس از مرگ حضرت موسی (ع)، فرشتگان به او گفتند ای کسی که در میان پیامبران از همه راحتتر جان دادی، مرگ را چگونه یافتی؟
حضرت موسی (ع) گفت مرگ را مانند گوسفندی که زنده پوستش را بکنند یافتم.
مطابق برخی روایات، قبر حضرت موسی (ع) در کوه طور واقع در نجف و یا در سرزمین سینا است.
منبع.
1. بحارالانوار،
2. علل الشرایع
•✾📚 @Dastan 📚✾•
"اشک خدا"
زن نابینا کنار تخت پسرش در بیمارستان نشسته بود و می گریست. فرشته ایی فرود آمد و رو به زن گفت: ای زن من از جانب خدا آمده ام
رحمت خدا برآن است که تنها یکی از آرزوهای تو را برآورده سازد, بگو از خدا چه می خواهی؟
زن رو به فرشته کرد و گفت: از خدا می خوام پسرم رو شفا بده.
فرشته گفت: پشیمان نمی شوی؟
زن پاسخ داد: نه!
فرشته گفت: پسرت اینک شفا یافت ولی تو می توانستی بینایی چشمان خود را از خدا بخواهی!
زن لبخندی زد و گفت: تو درک نمی کنی!
سالها گذشت و پسر بزرگ شد. او آدم موفقی شده بود و مادر موفقیت های فرزندش را با عشق جشن می گرفت.
پسر ازدواج کرد و همسرش را بسیار دوست داشت. روزی رو به مادرش کرد و گفت: مادر نمی دونم چطور بهت بگم ولی زنم نمی تونه
با شما یه جا زندگی کنه می خوام یه خونه برات بگیرم تا شما برید اونجا.
مادر رو به پسرش گفت: نه پسرم من می خوام برم خونه ی سالمندان زندگی کنم , آخه اونجا با هم سن و سالای خودم زندگی می کنم و راحت ترم.
و زن از خانه بیرون آمد , کناری نشست و مشغول گریستن شد.
فرشته بار دیگر فرود آمد و گفت: ای زن دیدی پسرت با تو چه کرد؟ حال پشیمان شده ایی؟ می خواهی او را نفرین کنی؟
مادر گفت: نه پشیمانم و نه نفرینش می کنم. آخه تو چی می دونی؟
فرشته گفت: ولی باز هم رحمت خداوند شامل حال تو شده است و می توانی آرزویی بکنی. حال بگو؟ می دانم که بینایی چشمانت را از
خدا می خواهی , درست است؟
زن با اطمینان پاسخ داد: نه!
فرشته با تعجب بسیار پرسید: پس چه؟
زن جواب داد: از خدا می خوام عروسم زن خوب و مادر مهربونی باشه و بتونه پسرم رو خوشبخت کنه آخه من دیگه نیستم تا مراقب پسرم باشم.
اشک از چشمان فرشته سرازیر شد و از اشک هایش دو قطره در چشمان زن ریخت و زن بینا شد.
هنگامی که زن اشک های فرشته را دید از او پرسید: تو گریه کردی؟ مگه فرشته ها هم گریه می کنن؟
فرشته گفت: بله , ولی تنها زمانی اشک می ریزیم که خدا گریسته باشد!
زن پرسید: مگه خدا هم گریه می کنه؟!
فرشته پاسخ داد: خدا اینک از شوق آفرینش موجودی به نام مادر در حال گریستن است...
•✾📚 @Dastan 📚✾•
💠 آثار عجیب زیارت امام رضا (ع) در قیامت
✍ حضرت آیت الله شیخ مرتضای حائری یزدی که عاشق امام رضا (ع) بود می فرمود: ما چهارده معصوم را در امام رضا خلاصه کرده ایم. ایشان زیاد به زیارت می رفت و باز می فرمود: هر کس در قیامت ذخیره ای دارد و ذخيره من زیارت هم امام رضا (ع) است. حدود هفتاد بار به زیارت حضرت رفته بود.
با مرحوم آیت الله مرعشی نجفی قراری گذاشته بودند که هر که از دنیا رفت، دیگری را از احوال آن طرف باخبر کند. آقای حائری زودتر مرحوم می شود. آیت الله مرعشی او را در خواب می بیند و می پرسد: چه خبر؟ آقای حائری می گوید: وقتی مُردم، دو ملک برای سؤال آمدند. ناگهان از پشت سر صدایی شنیدم که می گفت: نترس نترس. با این صدا خوف من كم شد. با نزدیک شدن صاحب صدا، آن دو ملک رفتند و ترس من هم به کلی زائل شد. صاحب صدا که بسیار زیبا و نورانی بود، نزدیک آمد و فرمود: ترسیدی؟ گفتم: آقا تا به حال این قدر نترسیده بودم. فرمود: دیگر با تو کاری ندارند. پرسیدم: شما کیستید؟ فرمود: این یک بار بازدید زیارت من بود، شصت و نه بار دیگر هم می آیم. فهمیدم امام رضا (ع) بودند که محبت شان از همین هنگام ورود به عالم برزخ شامل حالم شد.
📚 از احتضار تا عالم قبر
•✾📚 @Dastan 📚✾•
💠کاش الان نمیرم💠
🙏 یکی از آرزوهایی که در نهاد اکثر ما هست اینه که ای کاش میشد که نمیریم!
ولی تا حالا به این فکر کردیم که چرا این آرزو در ما هست؟
👈 یک علت آن در این روایت روشن شده است:
🔳 امام حسن ع دوستی داشتند كه اهل شوخی و مزاح بود. روزی به محضر آن حضرت مشرّف شد.
حضرت فرمودند: حالت چطور است؟
💢 عرض كرد: يابن رسول الله! روزگار خود را میگذرانم به خلاف آنچه خودم میخواهم و آنچه خدا میخواهد و آنچه شيطان میخواهد!
حضرت امام حسن ع خنديدند و فرمودند: چگونه است؟
عرض كرد: به جهت آن كه خداوند دوست دارد كه اطاعتش بنمايم و ابداً معصيت نکنم و من اينطور نيستم.
و شيطان دوست دارد كه معصيت کنم و ابداً اطاعت خدا نكنم و من اينطور نيستم.
و من خودم دوست دارم كه هرگز نميرم و اينطور نيستم.
◀️ در اين حال مردی برخاست و عرض كرد:
يابن رسول الله! مَا بَالُنَا نَكْرَهُ الْمَوْتَ وَ لَا نُحِبُّهُ؟
⁉️چرا مرگ برای ما ناخوشايند است و ما آن را دوست نداريم؟
◀️حضرت امام حسن عليه السّلام فرمودند:
لاِنَّكُمْ أَخْرَبْتُمْ ءَاخِرَتَكُمْ وَ عَمَّرْتُمْ دُنْيَاكُمْ، وَ أَنْتُمْ تَكْرَهُونَ النَّقْلَةَ مِنَ الْعُمْرَانِ إلَی الْخَرَابِ.
💢به علّت آنكه شما آخرت خود را خراب و دنيای خود را آباد كرديد، بنابراين دوست ندارید كه از عمران و آبادی به خرابی منتقل شويد.
📕معانی الاخبار ص 389 روایت 29
📚 @HadithNegar
پیامبراکرم (ص) میفرماید: اَلمَهدِیُّ طاووسُ أهلِ الجَنَّةِ.
مهدى طاووس بهشتیان است.
(بهجه النظر فی اثبات الوصایه و الامامه ص ۱۸۳ -بحارالأنوار (ط-بیروت) ج ۵۱، ص ۹۱)
•✾📚 @Dastan 📚✾•
آرزوى شهادت
در سفينة البحار داستانى از مردى به نام خيثمه و يا خثيمه نقل مى كند كه چگونه پدر و پسرى براى نوبت گرفتن در شهادت با يكديگر منازعه داشتند.
مى نويسند: هنگامى كه جنگ بدر پيش آمد، اين پدر و پسر با همديگر مباحثه و مشاجره داشتد. پس مى گفت: من مى روم به جهاد و تو در خانواده بمان.
و پدر مى گفت: خير تو بمان من مى روم به جهاد، پسر مى گفت من مى خواهم بروم كشته بشوم، پدر مى گفت: من مى خواهم بروم كشته بشوم. آخرش قرعه كشى كردند. قرعه به نام پسر درآمد او رفت و شهيد شد.
بعد از مدتى پدر، پسر را در عالم رويا ديد كه در سعادت خيره كننده ايست و به مقامات عالى نائل آمده است.
به پدر گفت: پدر جان: (انه قد و عدنى ربى حق) آنچه خداوند به من وعده داده بود، همه حق و راست بود، خداوند به وعده خود وفا كرد. پدر پير آمد خدمت رسول اكرم (ص) عرض كرد: يا رسول الله، اگر چه من پير شده ام، اگر چه استخوانهاى من ضعيف و سست شده است، اما خيلى آرزوى شهادت دارم.
يا رسول الله، من آمدهام از شما خواهش كنم دعا كنيد كه خدا شهادت نصيب من كند. پيغمبر اكرم (ص) دعا كرد: خدايا براى اين مؤ منت شهادت روزى فرما. يك سال طول نكشيد كه جريان جنگ احد پيش آمد و اين مرد مؤ من در احد شهيد شد.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
پيروى از منطق
حديثى از رسول اكرم (ص) ماءثور است كه ضمنا مشتمل بر داستانى است و عملا در آن داستان فرق بين پيروى از منطق و پيروى از احساسات
ديده مى شود.
مردى از اعراب به خدمت رسول اكرم (ص) آمد و از او نصيحتى خواست، رسول اكرم (ص) در جواب او يك جمله كوتاه فرمود و آن اين كه: (لا تغضب) يعنى: خشم نگير.
آن مرد هم به همين مقدار قناعت كرد و به قبله خود برگشت. تصادفا وقتى رسيد كه حادثه اى بين قبيله او و يك قبيله ديگر رخ داده بود. هر دو طرف صف آرايى كرده و آماده حمله به يكديگر بودند آن مرد از روى خوى و عادت قديم و تعصب قومى شد و براى حمايت از قوم خود سلاح بست و در صف قوم خود ايستاد. در همين حال گفتار پيامبر اكرم (ص) به يادش آمد كه نبايد خشم و غضب را در خود راه بدهد. خشم خود را فرو خورد، به انديشه فرو رفت، تكانى خورد، منطقش بيدار شد، با خود فكر كرد چرا بى جهت بايد دو دسته از افراد بشر به روى يكديگر شمشير بكشند.
خود را به صف دشمن نزديك كرد، حاضر شد آنچه آنها به عنوان ديه و غرامت مى خواهند از مال خود بدهد، آنها نيز كه چنين فتوت و مردانگى از او ديدند از ادعاى خود چشم پوشيدند. غائله ختم شد، و آتشى كه از غليان احساسات افروخته شده بود با آب عقل و منطق خاموش گشت.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
سفيان ثورى و امام صادق
در زمان امام صادق (ع) گروهى پيدا شدند كه
سيرت رسول اكرم (ص) را با اعراض از دنيا تفسير مى كردند و معتقد بودند كه مسلمان هميشه و در هر زمانى بايد كوشش كند از نعمتهاى دنيا احتراز كند، به اين مسلك و روش خود نام زهد مى دادند و خودشان در آن زمان به نام (متصوفه) خوانده مى شدند. (سفيان ثورى) هم يكى از آنها است، سفيان يكى از فقها اهل تسنن به شمار مى رود و در كتب فقهى، اقوال و آراء او زياد نقل مى شود اين شخص معاصر با امام صادق بوده و در خدمت آن حضرت رفت و آمد و سئوال و جواب مى كرده است.
در كافى مى نويسد: روزى سفيان بر آن حضرت وارد شد، ديد امام جامه سفيد، لطيف و زيبايى پوشيده است، اعتراض كرد و گفت: يابن رسول الله سزاوار نيست كه خود را به دنيا آلوده سازى. امام به او فرمود: ممكن است اين گمان براى تو از وضع زندگى پيامبر (ص) و صحابه پيدا شده باشد، آن اوضاع در نظر تو مجسم شده و گمان كرده اى اين يك وظيفه است از طرف خداوند مثل ساير وظايف و مسلمانان بايد تا قيامت آن را حفظ كنند و همانطور زندگى كنند. اما بدان كه اينطور نيست، رسول خدا در زمانى و جايى زندگى مى كرد كه فقر و تنگدستى مستولى بود، عامه مردم از داشتن وسايل و لوازم اوليه زندگى محروم بودند،
اگر در عصرى و زمانى وسايل و لوازم فراهم شد ديگر دليلى براى آن طرز زندگى نيست، بلكه سزاوارترين مردم براى استفاده از موهبتهاى الهى، مسلمانان و صالحانند نه ديگران.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
عاقبت انديشى قبل از انجام كار
شخصى به خدمت رسول اكرم (ص) آمد و عرض كرد يا رسول الله، مرا موعظه و نصيحت بفرماييد.
حضرت به او فرمود: اگر من بگويم تو به كار مى بندى؟ شخص گفت: بلى، يا رسول الله. حضرت باز تكرار كرد:
براستى اگر من بگويم تو آن را به كار مى بندى؟ شخص گفت: بلى يا رسول الله. باز تكرار كرد: براستى اگر من بگويم تو آن را به كار مى بندى؟ شخص گفت: بلى يا رسول الله. باز يك دفعه ديگر هم حضرت فرمود: اين سه بار تكرار براى اين بود كه مى خواست كاملا آماده شود براى حرفى كه مى خواهد به او بگويد.
همين كه حضرت رسول (ص) سه بار از او اقرار گرفت و آماده اش كرد. فرمودند (اذا هممت بامر فتدبر عاقبته)
يعنى هرگاه تصميم گرفتى كه كارى و عملى را انجام بدهى، قبل از انجام دادن آن به آخرش و نتايج آن انديشه كن. يعنى عاقبت انديشى و حساب و كتاب دست به هر كارى نزنيد كه بعدا پشيمانى و ضرر در آن وجود داشته باشد.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
زينب پيامدار نهضت كربلا
بيست و دو روز از اسارت (زينب) (س) گذشته است و پس از اين رنج است كه او وارد مجلس (يزيد بن معاويه) مى كنند، يزيدى كه كاخ اخضر (سبز) او يعنى كاخ سبزى كه معاويه در شام ساخته بود، آنچنان بارگاه مجللى بود كه هركس با ديدن آن بارگاه
، آن خدم و حشم، خودش را مى باخت. بعضى نوشته اند كه افراد مى بايست از هفت تالار مى گذشتند تا به تالار آخرى مى رسيدند كه يزيد روى تخت مزين و مرصعى نشسته بود و تمام اعيان و اشراف و اعاظم سفراى كشورهاى خارجى نيز، روى كرسى هاى طلا يا نقره نشسته بودند.
در اين شرايط اين عده از اسرا را وارد مى كنند و زينب (س) اسير رنج ديده و رنج كشيده، چنان موجى در روحش پيدا شد و چنان حركتى در جمعيت ايجاد كرد كه، يزيد معروف به فصاحت و بلاغت لال شد. يزيد شعرهايى را خودش مى خواند و به چنين موفقيتى كه نصيبش شده است افتخار مى كند. زينب فريادش بلند مى شود: اى يزيد! خيلى باد به دماغت انداخته اى. تو خيال مى كنى اين كه امروز ما را اسير كرده اى و تمام اقطار زمين را بر ما گرفته اى و ما در مشت نوكرهاى تو هستيم يك نعمت و موهبتى از طرف خداوند بر تو است به خدا قسم تو الان در نظر من بسيار كوچك، حقير و بسيار پست هستى و من براى تو يك ذره شخصيت قائل نيستم.
چنان خطبه اى در آن مجلس خواند كه يزيد لال و ساكت باقى ماند.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
داستان پيامبر اكرم و مرد يهودى
شخصى (يهودى) آمد خدمت رسول اكرم (ص) و مدعى شد كه من از شما طلبكار هستم و الان در همين كوچه هم بايستى طلب مرا بدهيد
.
پيامبر فرمودند: اولا كه شما از من طلبكار نيستيد، ثانيا اجازه بدهيد كه من بروم منزل و پول براى شما بياورم. پول همراه من در حال حاضر نيست.
مرد يهودى گفت: يك قدم نمى گذارم از اينجا برداريد. هر چه پيامبر (ص) با او نرمش نشان دادند، او بيشتر خشونت نشان مى داد تا آنجا كه عبا و رداى پيامبر را گرفت و دور گردن پيچيد و كشيد، كه اثر قرمزى آن، در گردن مبارك پيامبر بجاى ماند و حضرت مى خواستند به مسجد بروند. مسلمين ديدند يك يهودى جلو رسول الله (ص) را گرفته است. مسلمين خواستند او را كنار بزنند و احيانا او را كتك بزنند. حضرت فرمود: نه من خودم مى دانم با رفيقم چه بكنم. شما كارى نداشته باشيد آنقدر نرمش نشان دادند كه مرد يهودى اسلام آورده و در همان جا شهادتين را به زبان جارى كرد. و گفت: اشهد ان لا اله الا الله و اشهد انك رسول الله. شما با چنين قدرتى كه داريد، اين همه تحمل مى كنيد. و اين تحمل يك انسان عادى نيست. و شما مسلما از جانب خداوند مبعوث شده ايد.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
معنويت در مبارزه
در صبح عاشورا شمر، آن بدبختى كه شايد در دنيا نظير نداشته باشد، شتاب داشت كه بيايد از جلو اوضاع را ببيند. اصرار داشت كه از پشت خيمهها بيايد بلكه دست به يك جنايتى بزند، ولى
نمى دانست كه امام حسين (ع) قبلا دستور داده كه خيمهها را نزديك به يكديگر، به شكل منحنى برپا دارند، پشت آنها را خندق بكنند و در آن آتش برپا بكنند، تا دشمن نتواند حمله كند. وقتى شمر ملعون آمد و با اين وضع مواجه شد ناراحت گرديد و شروع كرد به فحاشى كردن. يكى از اصحاب امام حسين (ع) عرض كرد يا اباعبدالله، اجازه دهيد الان او را با يك تير از پاى دربياورم. حضرت فرمودند: نه. او گمان كرد كه حضرت توجه ندارند كه شمر ملعون چه خبيثى است. حضرت امام حسين (ع) در جواب اصحاب، عرض كرد: من او را مى شناسم كه چه فرد شقى است. اصحاب گفتند: پس چرا اجازه نمى دهيد به حساب او برسيم؟ حضرت فرمودند: من نمى خواهم تا در ميان ما جنگ برقرار نشده است، من جنگ را شروع كرده باشم تا آنها دست به جنگ و خونريزى نزنند من دست به جنگ نمى زنم و شروع نمى كنم.
•✾📚 @Dastan 📚✾•