#داستان
🌺🍃سمرة پسر جندب درخت خرمايي در باغ مردي از انصار داشت. او گاهي به درخت خود سر مي زد، بدون اجازه و اعلام اين كار را انجام مي داد. و ضمنا چشم چراني هم مي كرد!
روزي مرد انصار گفت:
✨سمره! تو مرتب، ناگهاني وارد منزل مي شوي كه خوشايند ما نيست هرگاه قصد ورود داشتيد، اجازه بگيريد و بدون اعلام وارد نشويد.
🍂سمره حرف او را نپذيرفت و گفت:
راه از آن من است و حق دارم #بدون_اجازه وارد شوم!
🔆ناچار مرد #انصاري به رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم #شكايت كرد و گفت:
👈اين مرد بدون اطلاع داخل مي شود و خانواده ام از #چشم: چراني محفوظ نيستند بفرماييد بدون اعلام وارد نشود.
🌼حضرت دستور داد سمره را آوردند و به او فرمود:
فلاني از تو شكايت دارد و مي گويد: تو بدون اطلاع از خانه او عبور مي كني و قهرا خانواده او نمي توانند به خوبي خود را از #نامحرم حفظ كنند. بعد از اين اجازه بگير و بدون اطلاع وارد نشو!
سمره فرمايش پيغمبر را نيز قبول نكرد.
🌸پيامبر فرمود:
- پس درخت را بفروش!
سمره حاضر نشد. حضرت قيمت را به چند برابر بالا برد، باز هم راضي نشد. همين طور قيمت را بالا مي برد سمره حاضر نمي شد!! تا اين كه فرمود:
اگر از اين درخت دست برداري درختي به تو داده مي شود.
🍃سمره باز هم تسليم نشد و اصرار داشت كه نه از درخت خودم دست بر مي دارم و نه حاضرم هنگام ورود به باغ اجازه بگيرم.
در اين وقت پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله وسلم فرمود:
تو آدم زيان رسان و #سختگيري هستي و در دين اسلام نه زيان ديدن مورد قبول است و نه زيان رساندن. سپس رو كرد به مرد انصاري فرمود:
برو درخت خرما را بكن و جلوي سمره بينداز! آنان رفتند و اين كار را كردند در اين موقع، حضرت به سمره فرمود:
- حالا برو درختت را، هر كجا خواستي بكار.
✾📚 @Dastan 📚✾
💕سواد زندگی
سنگریزه ریز است و ناچیز؛
اما اگر در جوراب یا کفش باشد،
ما را از راه رفتن باز میدارد...
در زندگی هم؛ بعضی مسائل ریزند و ناچیز...
اما مانع حرکت به سمت خوبی ها و آرامش ما میشوند!
بی احترامی یا نامهربانی به والدین؛
نگاه تحقیرآمیز به فقرا؛
تکبر و فخرفروشی به مردم؛
منت گذاشتن هنگام کمک کردن؛
نپذیرفتن عذر خطای دوستان؛
بخشی از سنگریزه های مسیر تکامل ما هستند!
آنها را بموقع کنار بگذاریم تا از زندگی لذت ببریم.
#باغبان_دلمان_باشیم🌿
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔆داستان کوتاه شانس خود را امتحان کنید
✾📚 @Dastan 📚✾
✅ الإمامُ الحسينُ عليه السلام
سألتُ أبي عليه السلام عن مَدخَلِ رسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، فقالَ ; كانَ دُخولُهُ لنفسِهِ مَأذونا لَهُ في ذلكَ ، فإذا أوى إلى مَنزِلِهِ جَزَّأ دُخولَهُ ثلاثةَ أجزاءٍ ; جُزءاً للّه ِِ ، و جُزءاً لأهلِهِ ، و جزءاً لنفسِهِ ، ثُمّ جَزَّأ جُزْءَهُ بينَهُ و بينَ الناسِ فَيَرُدُّ ذلكَ بالخاصَّةِ عَلَى العامَّةِ ، و لا يَدَّخِرُ عَنهُم مِنهُ شيئا ، و كانَ مِن سِيرَتِهِ في جُزءِ الاُمَّةِ ، إيثارُ أهلِ الفَضلِ بإذنِهِ ، و قَسَمَهُ على قَدرِ فَضلِهِم في الدِّينِ ، فمِنهُم ذُو الحاجةِ ، و مِنهُم ذُو الحاجَتَينِ ، و مِنهُم ذو الحَوائجِ .;
امام حسين عليه السلام
از پدرم عليه السلام در مورد امور داخلى زندگانى پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيدم ، فرمود ; هرگاه اراده مى كرد به خانه مى رفت و چون وارد منزل مى شد، اوقات خود را به سه بخش تقسيم مى كرد ; بخشى را به [عبادت] خدا اختصاص مى داد و بخشى را به خانواده اش و بخشى را به خودش . وقت مخصوص به خودش را نيز ميان خود و مردم تقسيم مى فرمود و خواص را مى پذيرفت و مسائل و موضوعات را از طريق آنان به عموم مردم ارجاع مى داد و چيزى از ايشان مضايقه نمى كرد و روش آن بزرگوار، در اين زمانِ اختصاص يافته به امّت ، اين بود كه در پذيرفتن به حضور و اختصاص دادن مقدار زمان ملاقات به افراد ، اهل فضل را ، به نسبت فضل و مقامى كه در دين داشتند ، بر ديگرى مقدّم مى داشت . برخى از آنان يك حاجت داشتند، برخى دو تا و برخى چندين حاجت.;
بحار الأنوار : 16/150/4 .
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستانهاییاز_انبیاء_و_اولیاءالله
▫️امام صادق علیهالسلام فرمودند: مردی در میان بنی اسراییل #ذکر "الحمدلله رب العالمین و العاقبه للمتقین" را زیاد بر لب جاری میساخت. ابلیس از این کار او خشمگین شده بود یکی از شیاطین را مامور نمود تا به او القا کند که پایان خوش و عاقبت از آن #ثروتمندان است.
▫️اما مامور ابلیس در ماموریت خود موفق نشد و کار به دعوا و #مرافعه کشید تا اینکه تصمیم گرفتند برای پایان دادن به دعوا از کسی بخواهند که میانشان داوری نماید و هر کس مغلوب شد دستش بریده شود. آن دو، شخصی را به عنوان #داور برگزیدند اما حق را به مامور ابلیس داد و پایان خوش را از آن ثروتمندان دانست بدین ترتیب یکی از دستان #عابد بریده شد.
▫️ولی مرد عابد باز ذکر شریف را زمزمه نمود. مامور ابلیس که از سخت ورزی عابد خشمگین شده بود برای رهایی از دست او پیشنهاد کرد فردی دیگر را در میان خود #حاکم سازند تا هرکس مغلوب شد گردنش زده شود. عابد نیز قبول کرد و این بار #مجسمهای را میان خود به عنوان داور قرار دادند.
▫️در این هنگام مجسمه به اذن خدا بر محل بریده شدن دستان عابد دست کشید و دستانش را به او بازگرداند آن گاه ضربهای سنگین بر گردن مامور ابلیس وارد کرد و او را به قتل رساند. مرد عابد با تماشای این حادثه گفت: این چنین است پایان خوش و عاقبت از آن #متقین است
📚برگرفته از کتاب قصص الانبیا، آیت الله سید نعمت الله جزائری
✾📚 @Dastan 📚✾
🌺داستان کوتاه از پیامبر اسلام
🌸🍃مردي از انصار قصد مسافرت داشت. به همسرش گفت: تا من ازمسافرت بر نگشته ام تو نبايد از خانه بيرون بروي.
پس از مسافرت شوهر، زن شنيد پدرش بيمار است.
✨كسي را نزد پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرستاد و پيغام داد كه شوهرم مسافرت رفته و به من گفته است تا برنگشته، از منزل خارج نشوم. اكنون شنيده ام پدرم سخت بيمار است، اجازه فرماييد من به عيادتش بروم.
🌺پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمود:
در خانه ات بنشين و از شوهرت اطاعت كن!
چند روزي گذشت. زن شنيد كه مرض پدرش شدت يافته. بار دوم خدمت پيامبر صلي الله عليه و آله پيغامي فرستاد كه يا رسول الله! اجازه مي فرماييد به #عيادت پدر بروم؟
🍂حضرت فرمود:
- نه! در خانه ات بنشين و از شوهرت اطاعت نما!
🌼پس از مدتي شنيد پدرش #فوت كرد. بار سوم كسي را فرستاد و پيغام داد كه پدرم از دنيا رفته، اجازه فرماييد بروم در مراسم عزاداريش شركت كنم، برايش نماز بخوانم؟
پيامبر صلي الله عليه و آله اين دفعه هم اجازه نداد و فرمود:
🔆- در #خانه ات بنشين و از همسرت اطاعت كن!
پدرش را دفن كردند. پس از آن پيغمبر صلي الله عليه و آله كسي را به سوي آن زن فرستاد و فرمود:
به او بگوييد به خاطر #اطاعت تو از #همسرت، خداوند #گناهان تو و پدرت را #بخشيد.
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆خیاطی می گفت: اگر شبها جیبهای لباسها را خالی کنید، #لباسها زیباتر به نظر می رسند و بیشتر عمر خواهند کرد. بنابراین من قبل از خواب اشیایی مانند خودکار و پول خرد و دستمال را از جیبم در میآوردم و آنها را مرتب روی میز می گذارم و چیزهای زائد را به درون سطل زباله میریزم.
✨یک شب وقتی مشغول اینکار بودم، به نظرم رسید که ممکن است #خالی_کردن_ذهن نیز مانند خالی کردن جیب باشد
💫💫👈همه ی ما در ی روز مجموعه ای از آزردگی، #پشیمانی، اضطراب را جمع آوری می کنیم. اگر اجازه دهیم که این #افکار انباشته شوند #ذهن را سنگین می کنند پس ذهنمان را پاک کنیم تا دنیای زیباتری بسازیم
✾📚 @Dastan 📚✾
💠 #برادرا_نماز، نماز!
✍ستون گردان حبیب، لحظه به لحظه به ارتفاعات علی گره زد نزدیک و نزدیک تر می شد. برادر محسن هم چنان که پیشاپیش ستون حرکت می کرد، با رسیدن نیروها به بالای تپه ای کوچک، ناگهان متوقف شد. نگاهی به آسمان انداخت و بعد رو به نیروها فریاد زد:”نماز، نماز! برادرها، نماز را فراموش نکنید.” با این نهیب ، ستون حبیب می رفت تا از حرکت بایستد که برادر محسن فریاد زد :”نایستید، بدوید! نماز را بدورو می خوانیم. هرکس به پشت سر نفر جلویی دست تیمم بزند، نماز را بدورو بخوانید.”
یک لحظه خم شدم، دست بر خاک زدم و تیمم کردم. همان طور که داشتم جلو می رفتم ، مشغول به نماز شدم:
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین ...
عجب نمازی بود! به راستی نجوای عشق بود. زبان ها ذکر می گفتند و بدن ها هر یک به گونه ای در جنبش و جوشش بودند. لحظه ای بی اختیار از صدای صفیر گلوله ی خمپاره بر زمین می افتادیم. لحظه ای دیگر باز بی اختیار، با شنیدن صدای موشک های زمانی آر.پی.جی دشمن که بالای سرمان منفجر می شد، می نشستیم؛ ولی هم نماز می خواندیم و هم حرکت ستون کماکان به سوی موضع توپخانه ادامه داشت. تمام بچه ها در همان حالت پیشروی، نماز صبح شان را خواندند و در نمازشان خدارا به یاری طلبیدند.
📚کتاب ققنوس فاتح(بیست روایت شفاهی از شهید والامقام محسن وزوایی)
✾📚 @Dastan 📚✾
📌 #پنـــدانــــهــ
✨✨ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ #ﺣــﺴﺎﺩﺕ نکن ﺑﺨﺎﻃﺮ
ﻧﻌـــــﻤﺘﯽ ﮐﻪ ﺧــﺪﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩﻩ زﯾﺮﺍ ﺗﻮ
ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﯽ ﺧــــﺪﺍﻭﻧﺪ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻭ
ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ و
ﻏﻤﮕـــــﯿﻦ ﻣﺒﺎﺵ ﻭﻗﺘﯽ
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭼــﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻮ ﮔﺮﻓﺖ ﺯﯾﺮﺍ ﺗﻮ
ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﯽ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﻋﻮﺽ
ﺁﻥ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ.
👌ﻫﻤـــﯿﺸﻪ #ﺷﺎڪـــﺮ ﺑﺎﺵ ﻭ بگــو
شڪر ﺍﮔﺮﺭﻭﺯﯼ ﺗﺼـــﻤﯿﻢ ﺑﻪ ﻣﺤﺎﺳﺒﻪ
ﺛـــﺮﻭﺗﺖ ﮔﺮﻓﺘﻰ #ﭘﻮﻟﻬﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﻧﺸـــﻤﺎﺭ
ڪﺎﻓﯽ ﻗـــﻄﺮﻩ ﺍﺷڪﻰ ﺑﺮﺭﻭﯼ
ﮔﻮﻧﻪﺍﺕ ﺑﺮﯾﺰﯼ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﺩﺳﺘﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺁﻧﺮﺍ
ﭘﺎڪ میڪنند #ثروت ﺗﻮﺳﺖ.
✾📚 @Dastan 📚✾
💠زخم صفّين
🌸🍃 مُحْيىِ الدّين اِرْبِلى گفت: روزى در خدمت پدرم بودم ديدم مردى نزد او نشسته و چرت مى زند، در آن حال عمامه از سرش افتاد و جاى زخم بزرگى در سرش ديده شد، پدرم پرسيد اين زخم بر اثر چه بوده است؟
گفت: اين زخم را در جنگ صفّين (وقتى كه در سپاه اميرالمؤمنين على عليه السلام بودم و با دشمنان آن حضرت مى جنگيدم برداشتم) به او گفتند تو كجا و جنگ صفّين كجا؟ (ساليان سال از اين جريان مىگذرد)
🦋 گفت: وقتى به كشور مصر مسافرت مىكردم مردى از اهل غَزَّ (در كشور فلسطين) با من همراه شد و در بين راه با هم به گفتگو پرداختيم و چون صحبت از جنگ اميرالمؤمنين على عليه السلام و معاويه در جنگ صفين شد (متوجه شدم كه هم سفرم از طرفداران معاويه است لذا) به من گفت: اگر من در جنگ صفين بودم (حتماً در سپاه معاويه شركت مىكردم و با اميرالمؤمنين على عليه السلام و سپاهيان او مىجنگيدم) و شمشير خود را از خون على عليه السلام و يارانش سيراب مىكردم.
🍃 من هم گفتم اگر در جنگ صفين بودم، من هم شمشير خود را از خون معاويه و پيروان او سيراب مىكردم. اينك من از ياران اميرالمؤمنين على عليه السلام هستم و تو از ياران معاويه بيا با هم جنگ كنيم (او پذيرفت) و هر دو با هم جنگيديم و زد و خورد مفصلى كرديم، (تا اينكه آن ملعون ضربتى بر سرم وارد كرد) و احساس كردم كه بر اثر زخمى كه به سرم رسيده از هوش مىروم.
(چون احساس ضعف كردم بر زمين افتادم و از هوش رفتم و گويا آن ملعون فكر كرد كه بر اثر ضربت شمشيرش و خون ريزى شديد من را كشته است، لذا او به راهش ادامه داد و رفت) لحظاتى بعد متوجه شدم شخصى با گوشهى نيزهاش به من مىزند و مرا بيدار مىكند، چون چشم باز كردم ديدم سواركارى است و از اسب پايين آمد و دست روى زخم سرم كشيد و بر اثر دست كشيدن او، بلافاصله حالم خوب شد و فرمود: همين جا بمان و بعد از لحظاتى كه رفت دوباره در حالى كه سر بريدهى هم سفرم را كه با من جنگيده بود در دست داشت به همراه چهارپايان او بازگشت.
🔆 و سپس به من فرمودند: «هذا رَأْسُ عَدُوِّكَ، وَ اَنْتَ نَصَرْتَنا فَنَصَرْناكَ، وَ لَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ نَصَرَهُ» اين سر دشمن توست و تو به يارى ما برخاستى ما هم تو را يارى كرديم چنانكه هر كس خداوند را يارى كند خداوند هم او را يارى مىدهد.
💫 پرسيدم شما كيستيد؟ فرمودند:«اَنَا صاحِبُ الْاَمْرِ»؟عج؟ سپس فرمودند: «اِذَا سُئِلْتَ عَنْ هذِهِ الضَّرْبَةِ فَقُلْ ضُرِبْتُها فى صِفِّينَ» هر كس از تو پرسيد اين زخم چه بوده بگو ضربتى است كه در صفين به من زده شد.
از داستان فوق استفاده مىشود سخن پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله كه فرمودند: «مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ فَهُوَ مِنْهُمْ» هر كس خود را شبيه قومى كند پس او از آن قوم محسوب مىشود، هر دو نفر با وجود اينكه سالهاى زيادى از جنگ صفين فاصله داشتند، ولى چون هر كدام دوست داشتند در سپاه مورد علاقه خود شركت داشته باشند، بر اين اساس خود را شبيه شركت كنندگان در جنگ صفين كردند و با هم به جنگ و قتال پرداختند.
کتاب اخلاق الطلاب ص 70
✾📚 @Dastan 📚✾
❤️🤍💚:
❤️🤍💚 ﷽ 🦋🦋🦋
✴️ یہبزرگیبهممیگفت:
هر وقتخواستیبفهمی
#خدا صداتو میشنوه یا نه ⁉️
👀 ببینوقتیگنـ🔥ـاهمیکنی
#عذاب_وجدان داری یا نه ⁉️
#تلنگر
🌍 اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ 🌤
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
✾📚 @Dastan 📚✾
🔴چگونه صبح كردى؟
✍ رسول خدا (ص) نماز بامداد را با مردم گزارد و به جوانى در مسجد نگاه كرد كه چرت مى زد و سر به زير داشت، رنگش زرد شده بود و تنش لاغر و ديده هايش به گودى نشسته بود. به او فرمود: چگونه صبح كردى؟ گفت: يا رسول اللّه در حال يقين.
رسول خدا (ص) از گفته او در شگفت شد و فرمود: براى هر يقينى حقيقت و علامتى است، حقيقت يقين تو چيست؟ جواب داد: يقين من آن است كه مرا در غم فرو برده و شبم را به بى خوابى كشيده و روز گرمم را به تحمّل تشنگى واداشته، جانم از دنيا و آنچه در اوست به تنگ آمده و روى گردان شده تا جايى كه مى بينم عرش خداوندم براى حساب برپاست و همه مردم بر آن محشورند و من در ميان آنانم، گويا مى نگرم به اهل بهشت كه در نعمت اند و با يكديگر در تعارف و به پشتى ها تكيه زده اند و گويا مى نگرم دوزخيان را كه زير شكنجهايند و فرياد مى كنند! خيال مى كنى من الآن لغزه آتش دوزخ را مى شنوم كه در گوشم مى گردد و مى چرخد.
💥رسول خدا (ص) به اصحابش فرمود: اين بنده اى است كه خدا دلش را به نور ايمان روشن كرده. سپس فرمود: اى جوان! آنچه دارى از آن با شدت نگهدارى كن.دسپس جوان گفت: يا رسول اللّه! دعا كن كه به همراه تو شربت شهادت بنوشم، پيامبر صلى الله عليه و آله برايش دعا كرد،
💢چيزى نگذشت كه در يكى از جنگ ها پس از نه تن شهيد شد و او نفر دهم بود💢
📚 برگرفته از کتاب عرفان اسلامی
جلد 13 اثر استاد حسین انصاریان
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#تقدیر_در_تقدیر....
🌷در يك كانال پناه گرفته، عراقیها ما را محاصره كرده بودند. فاصلهى ما با دشمن كمتر از صد متر بود. شهيد «فرهاد آزاد» بالاى كانال ايستاده و يك بیسيم نيز به كمر بسته بود. صدا زدم: «فرهاد! بيا پايين، داخل كانال، اين جا امنتر است؛ تو را میزنند.»
🌷....فرهاد، تبسمى كرد و گفت: «تقدير هر چه هست همان میشود.» مدتى بعد پشت كانال پناه گرفته، شروع به خواندن نماز نمود. در نماز، خمپارهاى كنارش نشست و او را به شهادت رساند. قصد داشتم خود را بالاى سر او برسانم كه خمپاره ديگرى درست روى پيكرش اصابت كرد و او همچون گلى پرپر شد.
🌹خاطره ای به یاد شهيد معزز فرهاد آزاد
#راوى: رزمنده دلاور غلامرضا رجايى
📚 مجلهى جانباز، ش ۱۰۲، مرداد ۷۷، ص ۲۱
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَ الفَرَج❤️
#کانال_شهیدمحمـدنکـاحی♥️
✾📚 @Dastan 📚✾
✅ قال الإمام الصادق عليه السلام:
ـ للزِّنديقِ الّذي سألَهُ: مِن أينَ أثبَتَّ الأنبياءَ ؟ ـ : إنّا لَمّا أثبَتنا أنّ لَناخالِقا صانِعا مُتَعالِيا عنّا وعن جَميعِ ما خَلَقَ ، وكانَ ذلكَ الصّانِعُ حَكيما مُتَعالِيا لَم يَجُزْ أن يُشاهِدَهُ خَلقُهُ ، ولا يُلامِسوهُ ، فيُباشِرَهُم ويُباشِروهُ ، ويُحاجَّهُم ويُحاجُّوهُ ، ثَبَتَ أنَّ لَهُ سُفَراءَ في خَلقِهِ يُعَبِّرونَ عَنهُ إلى خَلقِهِ وعِبادِهِ ، ويَدُلُّونَهُم على مصالِحِهِم ومَنافِعِهِم ، وما بهِ بَقاؤهُم وفي تَركِهِ فَناؤهُم .
امام صادق علیه السلام می فرمایند:
ـ در پاسخ به زنديقى كه پرسيد : پيامبران را از چه راهى ثابت مى كنى؟ ـ فرمود : چون ثابت كرديم كه ما را آفريدگار و سازنده اى است برتر از ما و از همه آنچه آفريده،و آن سازنده حكيم و متعال است به طورى كه ممكن نيست آفريدگانش او را ببينند يا لمسش كنند و در نتيجه، بتوانند با يكديگر ارتباط مستقيم و بى واسطه برقرار سازند و با هم بحث و محاجّه كنند، ثابت شد كه در ميان خلق خود سفيران و فرستادگانى دارد كه سخنان او را براى آفريدگان و بندگانش بيان مى كنند و آنان را به مصالح و منافعشان و عوامل ماندگارى و نابوديشان رهنمون مى شوند.
الكافي : 1/168/1 .
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از قاصدک
⚜️ فروشگاه محصولات ارگانیک برکات ⚜️
🔷 عرضه داروهای طب اسلامی تایید شده آیت الله تبریزیان
🔶 انواع محصولات خوراکی ارگانیک و سالم
🔹 انواع محصولات آرایشی و بهداشتی گیاهی
🔸 روغن شحم، قند و شکر قهوهای، نوره،کرمهای گیاهی و...
✔️ هرآنچه برای زندگی سالم نیاز دارید
☑️ ارائه مشاوره #رایگان و مزاج شناسی
😊 طرح #ارسال_رایگان به سراسر کشور 😊
💯 با یک بار خرید مشتری دائمی خواهید شد.
http://eitaa.com/joinchat/1039925254C2a29e59c9b
@mahsulpak
🦋داستان سلیمان و گنجشک
✨روزی گنجشک نری به یک گنجشک ماده ای که نسبت به او بی تفاوت بود - گفت؛ «چرا حاضر نیستی با من زندگی کنی؟
💫من اگر بخواهم می توانم قبه و بارگاه سلیمان را با نوک خود بکنم و در دریا بیندازم.»
باد این سخن را به گوش سلیمان رساند، آن حضرت لبخندی زد و حکم کرد که هر دو را حاضر کنند.
✨سلیمان به گنجشک نر گفت؛ «آیا ادعایی که کردی می توانی انجام دهی؟»
🌸گفت؛ «نه یا رسول اللّه ! ولیکن به این وسیله مثل هر موجود دیگری می خواستم خود را نزد زن خود زینت دهم و بزرگ نشان دهم، عاشق را به خاطر آنچه می گوید نمی توان سرزنش کرد.»
🍂 سلیمان به گنجشک ماده گفت؛ «چرا آنچه را از تو می خواهد انجام نمی دهی در حالی که او ادعای عشق و محبت به تو می کند؟»
🍃گنجشک ماده گفت؛ «ای پیامبر خدا! او مرا دوست ندارد، دروغ می گوید و ادّعای باطل می کند، زیرا گنجشک دیگری را دوست دارد.»
👈سخن آن گنجشک در دل سلیمان اثر کرد و بسیار گریه کرد و چهل روز از محل عبادت خود بیرون نیامد و دعا می کرد که خدا دل او را از آلودگی محبت غیر خود پاک کند و مخصوص محبت خود گرداند.»
- بحارالانوار، ج 14، ص 95.
✾📚 @Dastan 📚✾
📘#داستانهایبحارالانوار
💠#همراهان_انسان_در_قبر
🔹امام باقر (علیه السلام) میفرمایند:
هنگامی که مؤمن از دنیا رفت، شش صورت همراه او وارد قبر میشوند.
یکی از آنها خوشروتر و خوشبوتر و پاکیزه تر از صورتهای دیگر است.
یکی در جانب راست، یکی در طرف چپ، یکی در پیش رو، یکی در پشت سر، دیگری در پایین پا و صورتی که از همه خوش سیماتر است در بالای سر میت میایستد و عذابهایی را که متوجه میت است دفع میکند.
🔹آنگاه صورت زیبا از صورتهای دیگر میپرسد:
شما کیستید؟ خداوند شما را جزای خیر دهد.
➖صورت سمت راست میگوید: من نمازم.
➖صورت سمت چپ میگوید: من زکاتم.
➖صورت پیش رو میگوید: من روزه ام.
➖صورت پشت سر میگوید: من حج و عمره ام.
➖صورت پایین پا میگوید: من نیکی و احسان به برادران مؤمنم.
🔹سپس صورتها از او میپرسند:
تو کیستی که از همه ما زیباتر و خوشبوتری؟
در پاسخ میگوید:
من ولایت و محبت خاندان پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هستم.
📚 بحار، ج ۶، ص ۲۳۴.
✾📚 @Dastan 📚✾
✨بخوانید...فصلی کوتاه از زندگی #شهید_اصغر_وصالی و همسر ایشان...
💫تا منو دید گفت: «باور کن هرکاری از دستم برمیآمد کردم ولی نشد.»
کم کم داشت من را آماده میکرد.
گفت: «تیر ناحیهای از سر خورده که حتما کور خواهد شد.»
گفتم: «تا آخر عمر باهاش میمونم.»
گفت: «احتمال فلج بودنش بسیار زیاده.»
گفتم: «هستم.»
گفت: «زندگی خیلی سخت میشه براتون.»
گفتم: «اصلا حرفشو نزن. همینجا میایستی و نگهش میداری.»
ایشون هم نرفت حتی بخوابه. خیلی دلم سوخت. بهش گفتم اگر کاری بود صدایتان میکنم.
لباسهای اصغر را درآورده بودند. جالب بود که هرکس به بدنش دست می زد، هیچ واکنش نداشت اما وقتی من دستش را می گرفتم، آروم دست من را خم می کرد. یا اینکه تا من گفتم: «چطوری؟»، یه قطره اشک در گوشه چشمش جمع شد.
دکتر انصاری گفت اینها نشانه های خوبیه اما اگر هم امشب را بتواند رد کند، باز همان خطرهایی که گفتم، وجود دارد. منم گفتم: «هرطور که شود، تا آخر کنارش می مانم.»
نیمههای شب 28 آبان بود. نگاه به دستش کردم، دیدم هنوز حلقهاش دستش هست. آقای آزاد گفت هرچه کردیم که حلقه را دربیاوریم، انگشتش را خم کرد و اجازه نداد.
من هنوز هم ارتباط با اصغر را حس می کنم. اما اینقدر دچار روزمرگی شدم که از این ارتباط گاهی غافل میشوم. هنوز هم وقتی خواب می بینم، به او می گویم: «کجایی؟ خیلی وقته ندیدمت.» اون هم بارها اینو به من میگه که «من هستم. تو کجایی؟»
✾📚 @Dastan 📚✾
🔱#فرق_مومن_و_غیر_مومن
⏰زمان در برزخ
نسبت به #مومنان زودتــــر از دنیا
و نسبت به #گناهکاران دیرتر میگذرد
✨حکایتی جالب از حضور حضرت علی "ع"در قبرستان وادی السلام
🎋حضرت علی(ع) با یاران خود به #قبرستان وادی السلام رفتند،
بر سر قبری ایستادند و فرمودند:
ای بنده خدا به اذن خدا از جای برخیز یاران او دیدند فردی با محاسن سفید از #قبر خارج شد و سلام داد.
حضرت فرمود: چند سال است از دنیا رفته ای ؟
پاسخ داد:
به سال نرسیده
فرمودند: چند ماه است؟
گفت: به ماه نرسیده
فرمودند: چند روز؟
گفت: روز هم نشده، شاید ساعتی گذشته .
حضرت برای او دعا کرد و آن مرد به قبر بازگشت بعد به یاران خود فرمود:
این پیرمرد🔹صدسال است که از دنیا رفته ولی چون در بهشت برزخی بوده طول زمان در عالم برزخ برای او کمتر از ساعت بوده است.
🔹سر قبر دیگری رفتند و صاحب قبر را صدا زدند شخص سیاه روی با حالتی زار و خسته از قبر بلند شد
سلام کرد و همان سوال ها را حضرت از او پرسید و درنهایت آن مرد جواب داد 100 سال بر من گذشته حضرت او را نیز دعا کرد و آن فرد به قبر بازگشت .
سپس به یاران خود گفت این مرد را یک ساعت نمیشود که دفن کردند ولی کثرت گناهان و عذاب های قبر زمان را بر او طولانی نشان داده.
🔻بعد فرمودند همین است فرق مومن و غیر مومن.این است که از برخی روایات برمی آید که کل عالم برزخ برای اولیای خدا و مومنین بیش از سه روز نیست!
📚 منبع : کتاب برزخ و نفخه صور
✾📚 @Dastan 📚✾
Hekayat Badkare Ke beheshti shod.mp3
7.43M
🔸 حکایتِ بدکارهای که بهشتی شد!
📚 الكافي (ط - الإسلامية)، ج8، ص384.
#حکایت
#امتحان_غیبت
✾📚 @Dastan 📚✾
🌺#نذر_چهارده_هزار_صلوات
💠آیت الله جوادی آملی:
✨یک وقت یادم هست مرحوم آیت الله شیخ محمدتقی آملی فرمودند: ممکن است یک مسافرتی بروم و چند روزی درس تعطیل شود به ایشان عرض شد: چرا؟ فرمودند: آقای بدیع الزمان فروزانفر آمده ما را برای تدریس در دانشکده معقول و منقول دعوت کرده است.
🔆شاید نظر سوئی نداشت ولی رفتن روحانیون مخصوصا روحانیون عظيم الشأن، معروف و بزرگوار به دستگاه رژیم گذشته، به سود آن ژریم طغیانگر بود و به زبان اسلام و مسلمانان ، چون تقویت آن نظام را در برداشت
🌷مرحوم آقای آملی فرمودند: که من گفتم مقدور نیست سنم زیاد است آنها گفتند: ما دانشجویان را به منزل شما می فرستیم شما هفته ای یک یا دو ساعت یا بیشتر تدریس کنید ، ما دیدیم آن بهانه و آن عذر اثر نکرد متوسل شدیم به اهل بیت علیهم السلام و از طریق آنها به ذات اقدس إله
🌼برای این منظور چهارده هزار صلوات نذر کردیم هدیه به پیشگاه تابناک چهارده معصوم علیهم السلام ، اگر این چهارده هزار صلوات اثر کرد و از این شرّ نجات پیدا کردیم که بسیار خوب، این درس ادامه پیدا می کند و اگر امتحان الهی بر این شد که باز آنها فشار بیاورند، من ناچارم که مسافرت بکنم و درسم تعطیل بشود
💫به لطف الهی توانستیم از پذیرش این درخواست رژیم طاغوت سر باز زنیم و از آن نجات یابیم.
#حکایت
✾📚 @Dastan 📚✾