📖تفسیر قرآن کریم با داستان📖
✳️ ویژگیهای مؤمن
🍃فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ ۙ أُولَٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ🍃(اعراف: ۱۵۷)
🍂پس كسانى كه به او ايمان آوردند و بزرگش داشتند و ياريش كردند و نورى را كه با او نازل شده است پيروى كردند، آنان همان رستگارانند.🍂
✅ تکریم و احترامِ پیامبر اعظم (ص)
✍ وقتی پیامبر صلی الله علیه وآله و مسلمانان مسجدالنبی صلی الله علیه وآله را میساختند، پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: هر کسی خشتی بیاورد از اجری چنین و چنان برخوردار است.
هر یک از صحابه میرفتند و یک خشت میآوردند، امّا عمّار میرفت و دو خشت میآورد.
پیامبر صلی الله علیه وآله از او پرسید: چرا دو خشت با خود میآوری که تو را به رنج و زحمت اندازد؟
عمّار عرض کرد: یا رسول اللَّه! یکی را برای شما میآورم و یکی را برای خود، زیرا منزلت شما بیش از آن است که بخواهی خشت بیاوری و از طرفی من نمیخواهم از اجر آوردن خشت بیبهره بمانی از این رو یکی را به نیت شما و دیگری را برای خود میآورم.
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله او را دعا کرد و فرمود: خداوند به تو جزای خیر دهد.
📚 قصههای تربیتی
✾📚 @Dastan 📚✾
🌿🌾🌿
🌼خوب حواستان را جمع كنيد!
✍مرحوم شیخ اسماعیل دولابی(ره): هرچه اطراف شما جمع می شود، مالك آن هستيد. مملوك چيزی نيستيد؛ آزاد و مختاريد. اين اختيار و عزّت را از دست ندهيد. اگر چهار مرتبه بگويی بيچارهام و عادت كنی، اوضاع خيلي بی ريخت می شود. كسی كه قوی بوده كمكم می بينی ضعيف شده است.
اينطور گفتن خيلی مدخليّت دارد. هميشه بگوييد الحمدلله، شكر خدا. بلكه بتوانی دلت را هم با زبانت همراه كنی. اگر پكر هستی دو مرتبه همراه با دلت بگو الحمدلله. آنوقت غمت را از بين می برد. قوّهات زياد می شود.
💥مبادا اگر تازه كسب را شروع كردهای بگويی بازار خراب است، وضع بد است. اين حال كسانی است كه هفتاد سال در اين دنيا خُرد شدهاند، حالا تو سه روز است كاسب شدهای، كسب خيلی سخت است؟ اين حرف را نگو كه عادت می كنی.
📚طوبای محبّت (مجالس حاج محمد اسماعیل دولابی) کتاب یک - مجلس دوم - صفحه ٣٨
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیه الله مجتهدی تهرانی
خاطره ای از استاد قرائتی
مدت : یک دقیقه
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆قاضى خيانتكار
🌟عبد الله مستوفى در كتابش آورده كه مردى نزد ميرزا تقى خان امير كبير شكوه بردكه پارچه بستهاى از شال كشميرى كه پول زر در آن بود، نزد قاضى امانت گذاردم و بهسفرى رفتم. اكنون كه باز گشتهام و سپرده خود را پس گرفته و بسته را گشودهام،مىبينم كه زر رفته و سيم به جاى آن نشسته، در صورتى كه گره آن گشوده نشده استو شال هم پارگى ندارد و چون بر سخن خود گواه ندارم، كسى از من نمىپذيرد، آن همنسبتبه قاضى!
🌟امير دانست كه راست مىگويد. پارچه شال را بگرفت و دقيقا مورد مطالعه قرارداد، فكرى به خاطرش رسيد و گفت: برو چندى ديگر بيا، اين دستمال شال نزد منباشد، مشروط بر آن كه به كسى نگويى.
🌟روز بگذشت و شب فرا رسيد و امير براى خواب به بستر رفت. نيمه شب از جاىبرخاست و به طورى كه كسى آگاه نشود، گوشهاى از رويه لحاف ترمه را به قدريك مهر نماز بسوزانيد و سپس در بستر بيارميد.
🌟شب ديگر كه براى خواب به بستر شد، ديد لحاف عوض شده ولى چيزى نگفت.پس از چند شب، امير ديد، لحاف ترمه باز گشته. گوشه رفو شده لحاف را با دستمالشال تطبيق كرد، ديد هر دو رفو، كار يك استاد است.
🌟از بانو پرسيد كه اين لحاف سوخته بود، چه كرديد؟ بانو كه گمان نمىكرد امير ازسوختگى آگاه باشد، اراحتشد، ولى پس از آن كه امير گفت: من خودسوزانده بودم، آسوده خاطر شده و گفت: استاد رفوگرى آورديم و لحاف را رفو كرد.
🌟امير امر به احضار استاد كرد. دستمال شال را بدو نشان داد و پرسيد: اين را تورفو كردى؟ استاد رفوگر نظرى به پارچه انداخت و گفت: آرى.
🌟دليل براى خيانت قاضى پيدا شد. به احضار قاضى امر كرد و زرها را بگرفت و بهصاحبش پس داد و قاضى خيانت كار نتوانست منكر بشود.
تفو بر ملتى كه قضات آن، خيانت كار باشند. هستى چنين ملت و حياتش درخطر نابودى خواهد بود. افراد چنين ملت آسايش نخواهند ديد و پيوسته در عذاببه سر خواهند برد. شكايتها بايستى نزد قاضى برده شود، پس، از قاضى بايد به كهشكايت كرد؟
👌هر چه بگندد نمكش مىزنند واى از آن دم كه بگندد نمك!
👈قاضى كه خيانت كار شد و امنيت قضايى از ميان رفت، كسى بر مال و جان وناموسش ايمن نخواهد بود. وقتى كه مال و جان و ناموس در خطر باشد، مرگ به اززندگى است.
✾📚 @Dastan 📚✾
#باغ_دنیا
🌷 مرحوم میرزا اسماعیل دولابی می فرمود:
🔹اینجا باغی است که هر کس میآید میتواند از میوه آن بچیند و بخورد، امّا از بردن خبری نیست. اگر درون قبر یک ریال همراهت باشد، قبر را نبش میکنند و آن را در میآورند. اگر یک انگشتر دستت باشد آن را در میآورند. از این باغ هیچ چیز را نمیشود بیرون بُرد.
🔹در باغ نمیتوانستی کول کنی و ببری. تا درون باغ هستی میخوری و میخورانی. بهره آخرتت هم آن اقبالی است که به جهان دیگر داری. پس اگر کم داد با صاحب باغ دعوا نمیکنی.
🔹 اگر هم زیاد داد دعوا نمیکنی. با باغدار نمیگویی چرا اینچنین نمیکنی، چرا چنان نکردی، این گلها چیست؟ این میوهها چیست؟ ایراد نمیگیری، میخوری و در باغ راه میروی.
📚 کتاب طوبی محبّت جلد دوم - ص 24
✾📚 @Dastan 📚✾
📚جمـلاتی زيبـا و حڪیمانه
👈در یکـی از فروشگاههـا،بجای اینکـه روی در فروشـگاه بنـویسنـد: بخاطـر ادای نمازتعـطیل اسـت. نوشته بودند: مابـرای ادای نمـاز ازشمـا سبقـت گرفته ایم،پس شمـاهـم به ماملحـق بشویـد. "زیبایـی اندیشه ای مثبـت در بیـان حـق"
👈وقتـی دختـرکوچولویـش از دنیـا رفـت!!
در حالیکـه اشکـ در چشمانـش بـود
با لبخنـد گفـت:به امیـد آن روزی که مـن در بهشـت را بزنـم و تو در را بـروی مـن بـاز بکنی!
"اینگونـه بر مصیبتهـا شکییایـی پیشـه شـود"
👈قبل ازاینکه غیبت برادرمسلمانت بکنی!
چشمانـت را لحظاتی ببنـد،و تصور کن تو داری یک تکه گوشت سرخ و خام دردهانت میجوی وبین دندانهایت باخونش جویده میشود!
"گر این تصور مورد پسندت هست پس چشمانـت را باز کن و به غیبـت خودت ادامه بده."
👈از زیباترین خاطرات کودکی!! این اسـت،که تو درگوشه ای ازخانه خوابت میبـرد، اما درحالی از خواب پامی شـدی که تو در تختخوابت بـود."پروردگارا پدر و مادرم را مورد رحمت خودت قرار بده همانگونه که آنها مرا بزرگ وپرورده کردند"
👈تو بیمارستان!! درسمـت راست بیمارستان مـردی خوشحال درحالیکه گواهی تولد فرزنـدش راتحویل میگیـردو در سمـت چپ دیگری غمگیـن،گواهی فـوت پدرش را! "صحنه ای که مختصـر بـودن این زندگی را به نمـایش میگـذارد."
👈جوانی میگوید:هرگاه دختـر جوانی با آرایش و عطـروزینتش ازکنارم میگذردنفس هایم رادرسینـه حبس میکنـم؛ تا بوی عطرش به مشامم نرسـد و بخاطر آن زناکار نوشته نشود.
✾📚 @Dastan 📚✾
📚 حکایت زیبا
کسى مىخواست زیرزمین خانهاش را تعمیر کند . در حین تعمیر، به لانه مارى برخورد که چند بچه مار در آن بود . آنها را برداشت و در کیسهاى ریخت و در بیابان انداخت .وقتى مادر مارها به لانه برگشت و بچههایش را ندید ، فهمید که صاحبخانه بلایى سر آنها آورده است ؛ به همین دلیل کینه او را برداشت .
مار براى انتقام ، تمام زهر خود را در کوزه ماستى که در زیرزمین بود ، ریخت .از آن طرف ، مرد ، از کار خود پشیمان شد و همان روز مارها را به لانهشان بازگرداند . وقتى مار مادر ، بچههاى خود را صحیح و سالم دید، به دور کوزه ماست پیچید و آن قدر آن را فشار داد که کوزه شکست و ماستها بر زمین ریخت.
شدت زهر چنان بود که فرش کف خانه را سوراخ کرد .
این کینه مار است ، امّا همین مار ، وقتى محبّت دید ، کار بد خود را جبران کرد ، امّا بعضى انسانها آن قدر کینه دارند که هر چه محبّت ببینند ، ذرّهاى از کینهشان کم نمىشود.
🌹امام علی علیه السلام:
دنيا كوچك تر و حقير تر و ناچيز تر از آن است كه در آن ازكينه ها پيروى شود.
📚غررالحكم، ج۲، ص۵۲
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆قدرت کلام
🌱روزی مرد کوری روی پلههای ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد: من کور هستم لطفا کمک کنید .
🌱روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه د ر داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت ان را برگرداند و اعلان دیگری روی ان نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و...
🌱آنجا را ترک کرد. عصر انروز روز نامه نگار به ان محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که ان تابلو را نوشته بگوید ،که بر روی ان چه نوشته است؟روزنامه نگار جواب داد:
🌱چیز خاص و مهمی نبود،من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده میشد:
🌱🌱امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم !!!!!
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پسرکی دو سیب در دست داشت
مادرش گفت:
یکی از سیب هاتو به من میدی؟
پسرک یک گاز بر این سیب زد
و گازی به آن سیب !
لبخند روی لبان مادر خشکید!
سیمایش داد می زد که چقدر از پسرکش ناامید شده
اما پسرک یکی از سیب های گاز زده را به طرف مادر گرفت و گفت: بیا مامان!
این یکی ، شیرین تره!!!!
مادر ، خشکش زد
چه اندیشه ای با ذهن خود کرده بود..!
هر قدر هم که با تجربه باشید
قضاوت خود را به تأخیر بیاندازید
و بگذارید طرف ، فرصتی برای توضیح داشته باشد
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆مرا بغل کن
🍃✨روزی زنی روستایی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود، بیمار شد شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از موتورش براى حمل و نقل کالا در شهر استفاده مىکردبراى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد.
🍃زن با احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت نمی دانست دست هایش را کجا بگذارد که ناگهان شوهرش گفت:
🌟مرا بغل کن. زن پرسید: چه کار کنم؟
✨ و وقتی متوجه حرف شوهرش شد ناگهان صورتش سرخ شد با خجالت کمر شوهرش را بغل کرد و کم کم اشک صورتش را خیس نمود. به نیمه راه رسیده بودند که زن از شوهرش خواست به خانه برگردند، شوهرش با تعجب پرسید: چرا؟ تقریبا به بیمارستان رسیده ایم. زن جواب داد:
🌺 دیگر لازم نیست، بهتر شدم. سرم درد نمی کند. شوهر همسرش را به خانه رساند ولى هرگز متوجه نخواهد شد که گفتن همان جمله ى ساده ى “مرا بغل کن” چقدر احساس خوشبختى را در قلب همسرش باعث شده که در همین مسیر کوتاه، سردردش را خوب کرده است.
✨✨👌گاهی یک جمله کوتاه معجزه میکنه…مثل دوست دارم…
✾📚 @Dastan 📚✾
📖تفسیر قرآن کریم با داستان📖
✳️ رعایت عدالت
🍃اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَىٰ🍃 (مائده: ۸)
🍂عدالت ورزيد كه به تقوى نزديكتر است🍂
✅ نوبت را رعایت کنید
✍ پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله به یکی از اصحاب خود به نام ابوهیثم بن تیهان وعده داده بود که خادمی به او بدهد.
سه نفر اسیر نزد حضرت آوردند تا در میان افراد تقسیم کند. دو نفر آنها را بخشید و یک نفر باقی مانده بود.
در این اثنا فاطمه علیها السلام دختر پیامبرصلی الله علیه وآله آمد و درخواست خدمتکار کرد و عرض کرد. یا رسول اللَّه! آیا اثر آسیای دستی را در دستم نمی بینی؟
حضرت به یاد وعدهای که به ابی هیثم داده بود افتاد و فرمود: پس وعدهام به ابوهیثم چه میشود؟
او را بر فاطمه مقدم داشت زیرا به ابوهیثم وعده داده بود اگر چه فاطمه علیهاالسلام با دست ضعیفش آسیاب را میچرخانید.
📚 قصههای تربیتی
✾📚 @Dastan 📚✾