👈 بهترین روز شادی انسان چه روزی است؟؟؟
🌴مرد نیکوکاری در حال نشاط و خوشحالی خدمت امام جواد علیه السلام رسید. حضرت فرمود: چه خبر است که این چنین مسرور و خوشحالی؟
🌴آن مرد عرض کرد: فرزند رسول خدا! از پدر شما شنیدم که می فرمود: بهترین روز شادی انسان روزی است که خداوند توفیق انجام کارهای نیک و خیرات و احسانات به او دهد و او را در حل مشکلات برادران دینی موفق بدارد. امروز نیازمندانی از جاهای مختلف به من مراجعه کردند و بخواست خداوند گرفتاریهایشان حل شد و نیاز ده نفر از نیازمندان را برطرف کردم، بدین جهت چنین سرور و شادی به من دست داده است.
🌴امام جواد علیه السلام فرمود: به جانم سوگند! که شایسته است چنین شاد و خوشحال باشی! به شرط این که اعمالت را ضایع نکرده و نیز در آینده باطل نکنی. سپس امام علیه السلام فرمود:
🍀يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذي
🌼ای آنانکه ایمان آوردهاید، اعمال نیک خود را با منت نهادن و اذیت کردن باطل نکنید(بقره، آيه۲۶۴)
📘 بحار ج۴۹، ص۵۵
❣روزی که دلی را به نگاهی بنوازند
❣از عمر حساب است همان روز و دگر هیچ
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆دوزخى كيست؟
🌱جعفر بن يونس، مشهور به ((شبلى )) ( 335- 247) از عارفان نامى و پر آوازه قرن سوم و چهارم هجرى است . وى در عرفان و تصوف شاگرد جنيد بغدادى، و استاد بسيارى از عارفان پس از خود بود.
🌱در شهرى كه شبلى مىزيست، موافقان و مخالفان بسيارى داشت . برخى او را سخت دوست مىداشتند و كسانى نيز بودند كه قصد اخراج او را از شهر داشتند. در ميان خيل دوستداران او، نانوايى بود كه شبلى را هرگز نديده و فقط نامى و حكايتهايى از او شنيده بود. روزى شبلى از كنار دكان او مىگذشت. گرسنگى، چنان، او را ناتوان كرده بود كه چارهاى جز تقاضاى نان نديد. از مرد نانوا خواست كه به او، گردهاى نان، وام دهد . نانوا برآشفت و او را ناسزا گفت. شبلى رفت.
در دكان نانوايى، مردى ديگر نشسته بود كه شبلى را مىشناخت . رو به نانوا كرد و گفت:
🌱 اگر شبلى را ببينى، چه خواهى كرد؟ نانوا گفت: او را بسيار اكرام خواهم كرد و هر چه خواهد، بدو خواهم داد.
🌱دوست نانوا به او گفت: آن مرد كه الآن از خود راندى و لقمهاى نان را از او دريغ كردى، شبلى بود .
🌱نانوا، سخت منفعل و شرمنده شد و چنان حسرت خورد كه گويى آتشى در جانش برافروختهاند . پريشان و شتابان، در پى شبلى افتاد و عاقبت او را در بيابان يافت . بىدرنگ، خود را به دست و پاى شبلى انداخت و از او خواست كه بازگردد تا وى طعامى براى او فراهم آورد . شبلى، پاسخى نگفت . نانوا، اصرار كرد و افزود:
🌱منت بر من بگذار و شبى را در سراى من بگذران تا به شكرانه اين توفيق و افتخار كه نصيب من مىگردانى، مردم بسيارى را اطعام كنم .
🌱شبلى پذيرفت.
شب فرا رسيد . ميهمانى عظيمى برپا شد . صدها نفر از مردم بر سر سفره او نشستند . مرد نانوا صد دينار در آن ضيافت هزينه كرد و همگان را از حضور شبلى در خانه خود خبر داد .
🌱بر سر سفره، اهل دلى روى به شبلى كرد و گفت: يا شيخ!نشان دوزخى و بهشتى چيست؟
🌱شبلى گفت: دوزخى آن است كه يك گرده نان را در راه خدا نمىدهد؛ اما براى شبلى كه بنده ناتوان و بيچاره او است، صد دينار خرج مىكند!بهشتى، اين گونه نباشد .
📚حكايت پارسايان، رضا بابايى
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#مذاکرات_محرمانه
🌷برای اولین بار، در ساختمان شماره ۴ اعلام شد که، مسئول سلولها و ساختمان باید توسط خود بچهها انتخاب شود. از تعجب نزدیک بود که شاخ درآوریم. در این يك سال گذشته، مسئول، معمولاً توسط عراقی ها انتخاب میشدند و حالا که اعلام کرده بودند، بچهها خود میتوانند، مسئولشان را انتخاب کنند، تعجب و حیرت ما را برانگیخته بود.
🌷....با رأی گیری، مسئولان انتخاب شدند و با انتخاب آنها، جوی صمیمی در ساختمان و سلول ها حکمفرما شد. مسئولان هر چند وقت یکبار، جلسهای تشکیل میدادند تا به کمک و همفکری یکدیگر و همیاری بچهها، بتوانند مشکلات موجود را از سر راه بردارند و بدین ترتیب، عراقیها ناخواسته یکبار دیگر، راه را برای فعالیت های ما جهت پیشبرد اهدافمان باز گذاشتند.
#راوی: آزاده سرافراز حمید عیوضیان
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️ اللهم عجل لولیک الفرج
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆هر كه آن جا نشيند كه خواهد ...
✨روزى زنبورى به مورى رسيد . او را ديد كه دانه گندم به خانه مىبرد مردمان پاى بر او مىنهادند و او جراحت مىرساندند.
🔅زنبور، آن مور را گفت كه اين چه سختى و مشقت است كه تو براى دانهاى بر خود تحميل مىكنى؟ براى دانهاى كوچك و بىارزش، چندين خوارى و دشوارى مىكشى . بيا تا ببينى كه من چگونه آسان مىخورم بىاين كه مشقتى كشم و رنجى برم. پس مور را به دكان قصابى برد . گوشتها آويخته بودند .
🔅زنبور از هوا درآمد و بر تكهاى گوشت نشست و سير خورد و پارهاى نيز برگرفت تا ببرد. ناگهان قصاب سر رسيد و كاردى بر گوشت زد و زنبور را كه بر آن جا نشسته بود، به دو نيم كرد و بينداخت .
🔅زنبور بر زمين افتاد . آن مور بر سر زنبور آمد و پايش را گرفت و مىكشيد و مىگفت: هر كه آن جا نشيند كه خواهد، چنانش كشند كه نخواهد.
📚حكايت پارسايان، رضا بابايى
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 پیامبری که نفرینش هم دعا بود
🎙استاد عالی
✾📚 @Dastan 📚✾
#یک_دقیقه_مطالعه
🌸بعضی از آدمها مثل یک آپارتمان هستند ؛
مبله ؛ شیک ؛ راحت
اما دو روز که توش زندگی میکنی ، دلت تا سرحد مرگ میگیره
🌸بعضی آدمها مثل یه قلعه هستند،
خودت را می کشی تا بری داخل ،
بعد می بینی اون داخل هیچی نیست
جز چند تا سنگ کهنه و رنگ و رو رفته
اما...
🌸بعضی ها مثل باغند
میری تُو ، قدم میزنی ؛ نگاه میکنی
عطرش رو بو می کشی ؛ رنگ ها رو تماشا میکنی
میری و میری آخری در کار نیست
به دیوار که رسیدی بن بست نیست
میتونی دور باغ بگردی
چه آرامشی داره ؛
همنفس بودن با کسیکه دلش دریاست و تو هرروز یه چیزی میتونی ازش یادبگیری چون روحش بزرگه
🌸الهی زندگیتون مملوء از وجود اين آدما باشه...
#مثبت_بیندیشید
✾📚 @Dastan 📚✾
🟢 دست خدا را بگیر تا دنیا را فتح کنی
🔹وقتی ردپای خدا را در زندگی پيدا كردم، فهميدم میتوانم پاهايم را از گليمم درازتر كنم و خواستههايم از قد خودم بزرگتر باشند.
🔸وقتی لبخند خدا را ميان دعاهايم ديدم، «ترس» برايم معنايش را از دست داد و جايش را «ايمان» پر كرد.
🔹هنوز از ياد نبردهام چه گلههايی كردم برای سختی راه، و خدا چگونه مرا به بالای كوه هدايت كرد.
🔸و فراموش نكردهام كه چه نااميدانه در پی جرعهای آب بودم و خداوند چگونه سيرابم كرد.
🔹وعده خدا اين است:
«دستانت را به من بده تا فتح كنی دنيا را و ممكن كنی ناممكنها را و بهدست بیاوری دستنيافتنیها را.»
🔻 پس خود را به خدا بسپار تا:
▫️بيداریات آرام شود چون خواب؛
▫️و خوابت شيرين شود چون رويا؛
▫️و روياهايت قابللمس شوند چون واقعيت؛
▫️و واقعیتهای زندگیات زيبا شوند چون آرامش؛
▫️و آرامشت از جنس عشق شود چون خدا؛
▫️و خدا همراهت شود مثل همیشه.
✾📚 @Dastan 📚✾
✍ﺳﻨﮓ ﻗﺒﺮ آیت ﺍﻟﻠﻪ ﺑﻬﺠﺖ ﻗﻀﯿﻪ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﺩﺍﺭﻩ!
✅ﭘﺴﺮ ﺑﺰﺭﮔﺸﻮﻥ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ:
ﺑﻌﺪ ﻓﻮﺕ "آﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﻬﺠﺖ" ﺳﻨﮓ ﺗﺮﺍﺵ ﻫﺎ ﯾﻪ ﺳﻨﮓ ﻗﺒﺮ ﺑﺮﺍﯼ آﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﻬﺠﺖ ﻣﯽ ﺳﺎﺯﻥ ﺭﻭﯼ ﯾﻪ ﺳﻨﮓ ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﻦ آﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﻌﻈﻤﯽ ﺳﻨﮓ ﺗﺮﮎ میخوﺭﻩ ﺭﻭﯼ ﯾﻪ ﺳﻨﮓ ﺩﯾﮕﻪ مینوﯾﺴﻦ ﻣﺮﺟﻊ ﺗﻘﻠﯿﺪ آﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﺎﺯ ﺳﻨﮓ ﺗﺮﮎ ﺑﺮ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﻩ. ﺧﻼﺻﻪ ﻫﺮ ﭼﯽ ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﻦ ﺭﻭﯼ ﺳﻨﮓ ﺗﺮﮎ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﻩ ﭘﯿﺶ ﭘﺴﺮ ﺍﺭﺷﺪ آﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﻬﺠﺖ میرﻥ ﻭ ﺳﻮﺍﻝ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﭼﯽ ﺑﻨﻮﯾﺴﯿﻢ ﭘﺴﺮ ﺍﺭﺷﺪﺷﻮﻥ ﻧﻘﻞ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﭘﺪﺭﻡ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻓﻮﺗﺶ ﻭﺻﯿﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺭﻭﯼ ﺳﻨﮓ ﻗﺒﺮﺵ ﻓﻘﻂ ﺑﻨﻮﯾﺴﻨﺪ《 ﺍﻟﻌﺒﺪ 》ﭼﻮﻥ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭﺷﻮﻥ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯽ آﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﻣﺮﺟﻊ ﺗﻘﻠﯿﺪ ﺑﻮﺩﻥ ﻧﺒﻮﺩ. ﻋﺒﺪ ﺧﺪﺍ ﺑﻮﺩﻥ
💠امام کاظم علیه السلام میفرمایند:
اگر شیعیانم را زیر و رو کنم، جز ادعا چیزی دیگری ندارند و اگر آنان را آزمایش کنم سر از ارتداد درآورند و اگر ایشان را تصفیه نمایم از هزار نفر جز یک نفر خالص و بی غش نباشد و اگر غربالشان کنم با من جز خواص و نزدیکانم نمانند ، فراوانند افرادی که برپشتی ها تکیه می زنند و می گویند: ما شیعه علی علیه السلام هستیم!!! شیعه علی علیه السلام کسی است که کردارش گواه رفتارش باشد.
📚 روضه کافی ج1 ص471
******************
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
💠اين جا چه مىكنى؟
♨️حبيب عجمى از عارفان نخست اسلامى است . در عرفان و تصوف، مقامى بلند دارد و در درس حسن بصرى حاضر مىشد . به گفته عطار نيشابورى در كتاب تذكرة الاولياء:
✨روزى حبيب عجمى، پوستين خود را در بيرون خانه در آورد و كنارى گذاشت و داخل خانه شد تا وضويى بسازد . در خانه بود كه حسن بصرى به در خانه او رسيد . پوستين حبيب را ديد و شناخت . از بيم آن كه مبادا جامه پوستين حبيب را ببرند، ايستاد و منتظر شد تا حبيب از خانه بيرون آيد .
✨حبيب از خانه بيرون آمد و حسن بصرى را ديد كه بر در سراى او ايستاده است . سلام كرد . حسن پاسخ گفت .
✨حبيب پرسيد: چرا اين جا ايستادهاى؟ حسن گفت: اين پوستين را به اعتماد چه كسى اين جا گذاشتهاى و رفتهاى؟ حبيب گفت:
👌به اعتماد خدايى كه گذر تو را به اين جا انداخت تا بايستى و پوستين مرا مواظبت كنى .
📚حكايت پارسايان، رضا بابايى
✾📚 @Dastan 📚✾
📖 تفسیر قرآن کریم با داستان📖
✳️ شفا دادن ولی خدا به اذن خدا
🍃وَ تُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنِي وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِإِذْنِي🍃 (مائده: ۱۱۰)
🍂و کور مادرزاد، و مبتلا به بیماری پیسی را به فرمان من، شفا میدادی؛ و مردگان را (نیز) به فرمان من زنده میکردی🍂
✅ کودک شفابخش
👤 از محمد بن میمون :
✍ در مکه با امام رضا علیهالسلام بودم، پیش از آنکه به خراسان عزیمت کند، به حضرت عرض کردم: میخواهم به مدینه بروم، نامهای برای (امام) جواد علیهالسلام بنویس و همراه من کن، حضرت تبسمی فرمود و نوشت، به مدینه رسیدم و در آن حال، بینایی خود را از دست داده بودم، پس خادم، امام جواد علیهالسلام را از گهواره نزد من آورد، نامه پدرش را به او دادم، حضرت به موفق خادم فرمود: مهر نامه را بگشا و آنرا باز کن، موفق نیز مهر را گشود و نامه را در برابر حضرت باز کرد، حضرت در آن نگریست و به من فرمود: ای محمد! چشمت در چه حال است؟
عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! هر دو چشمم بیمار شدند و چنانکه می بینی، بیناییام رفته است، حضرت فرمود: نزدیک من بیا، نزدیک او رفتم، دستش را دراز نمود و به چشمانم کشید و بیناییم باز آمد و سالمتر از گذشته بود، پس دست و پای مبارکش را بوسیدم و با چشم بینا از خدمتش مراجعت کردم.
📚 دانشنامه امام جواد علیهالسلام
✾📚 @Dastan 📚✾
🔴 اجابت دعا
✍ابوالحسن محمد بن عبدالله هروى مى گويد مردى از اهالى بلخ با غلامش به زيارت حضرت #امام_رضا (عليه السلام) آمد. خود و غلامش آن حضرت را زيارت كردند. ارباب، بالاى سر حضرت آمد و مشغول نماز شد و غلام، پايين پاى حضرت به نماز ايستاد.
چون هر دو از نماز فارغ شدند، به سجده رفتند و سجده را طولانى نمودند.
ارباب پيش از غلام سر از سجده برداشت و غلام را صدا كرد. غلام سر از سجده برداشت و گفت لبيک، اى مولاى من.به غلام گفت مى خواهى آزادت كنم؟
گفت آرى.
گفت تو در راه #خدا آزادى و فلان كنيز من هم كه در بلخ است، در راه خدا آزاد است و من در اين حرم مطهر او را با اين مقدار مهريه به همسرى تو درآوردم و پرداخت آن را نيز ضامن شدم و فلان زمين حاصل خيز خود را هم وقف بر شما دو نفر و اولادتان و اولاد اولادتان و همين طور نسل و ذريه شما كردم و حضرت امام رضا (عليه السلام) را هم به اين برنامه شاهد گرفتم.
غلام گريست و به خدا و به حضرت رضا (عليه السلام) سوگند ياد كرد كه من در سجودم جز اين امور را نخواستم و به اين سرعت اجابتش از سوى خدا برايم معلوم شد.
📚 منابع:
1. بحارالانوار، جلد 49، صفحه 330
2. عیون اخبار الرضا، جلد 2، صفحه 282
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆تذكرات بجا
🌾يكى از خدمات بزرگ آزادمردان و مربيان بشر، تذكرات به جايى است كه در موقع خود، به خودپرستان و ستمگران متكبر داده اند و با نصايح و اندرزهاى حكيمانه خويش آنان را ولو به قدر چند ساعت از مركب خودپرستى و غرور پياده نموده اند.اين مطلب در تاريخ اسلام سوابق بسيار دارد.
🌾((منصور)) از خلفاى جبار و ستمگر سلسله عباسى است . روزى يك مگس ناتوانى صفحه صورت آن زمامدار مقتدر را ميدان فعاليت خود قرار داد. آنقدر به لب و چشم و بينى او نشست و برخاست كه عرصه را بر وى تنگ كرد و منصور را سخت ناراحت نمود. به خدمتگزاران گفت : ببينيد در اطاق انتظار كيست ؟
گفتند: ((مقاتل بن سليمان .))
🌾مقاتل از محدثين و مفسرين بزرگ آن زمان بود. دستور داد به حضور بيايد. به محض اين كه مقاتل وارد تالار مخصوص شده ، منصور به او گفت : آيا مى دانى خداوند براى چه مگس را آفريده است ؟
🌾جواب داد: بلى ! براى اين كه جباران و ستمگران متكبر را ذليل و خوار نمايد.
🌾منصور از شنيدن اين جواب سكوت كرد و نسبت به مقاتل اظهار خشم و جباريت نمود. گويى سخن مقاتل در او حسن اثر داشت .
🌾((مهلب بن ابى صفره )) از طرف عبدالملك مروان والى خراسان بود. روزى جامه خزى در بر كرده و در كمال تكبر و تبختر از رهگذر عبور مى كرد.
🌾 آزادمردى او را ديد، نزديك رفت و گفت : اى بنده خدا اين طور راه رفتن متكبرانه مورد بدبينى و بغض خدا و رسول صلى الله عليه و آله و سلم است .
✾📚 @Dastan 📚✾
#هر_روز_با_شهدا
🔆خاطرهای از شهید حاج حسین خرازی به نقل از پدر
🌱رفتیم بیمارستان، دو روز پیشش ماندیم. دیدم محسن رضایی آمد و فرماندههای ارتش و سپاه آمدند یکی یکی. امام جمعهی اصفهان هم هرچند روز یک بار سر میزد بهش. بعد هم با هلی کوپتر از یزد آوردندش اصفهان. هرکس میفهمید من پدرش هستم، دست میانداخت گردنمو ماچ و بوسه و التماس دعا.
🌱من هم میگفتم «چه میدونم والا! تا دوسال پیش که بسیجی بود. انگار حالاها فرمانده لشکر شده.»
🌱تو جبهه هم دیگر را میدیدیم. وقتی برمی گشتیم شهر، کم تر. همان جا هم دو سه روز یک بار باید میرفتم میدیدمش. نمیدیدمش، روزم شب نمیشد. مجروح شده بود. نگران اش بودم. هم نگران هم دلتنگ. نرفتم تا خودش پیغام داد
🌱«بگید بیاد ببینمش. دلم تنگ شده.» خودم هم مجروح بودم. با عصا رفتم بیمارستان. روی تخت دراز کشیده بود. آستین خالیش را نگاه میکردم. او حرف میزد، من توی این فکر بودم «فرمانده لشکر؟ بی دست؟» یک نگه میکرد به من، یک نگاه به دستش، میخندید. میپرسم «درد داری؟» میگوید «نه زیاد.»
🌱- میخوای مسکن بهت بدم؟ - نه. میگیم «هرطور راحتی.» لجم گرفته. با خودم میگویم «این دیگه کیه؟ دستش قطع شده، صداش در نمیآد.»
✾📚 @Dastan 📚✾
41.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 داستان تشرف به محضر امام زمان _ اسماعیل هرقلی
سخنران شهید کافی
✾📚 @Dastan 📚✾
#ما_خودمان_نمیخواهیم_آدم_شویم
✅حضرت آیتالله بهجت قدسسره:
🔸 ما خود نمیخواهیم این راه را، که راه خدا و رسول و اولیای اوست طی کنیم، بلکه راهی را میخواهیم که در آن استغفار و ذکر و گریه نباشد. نظیر اینکه نزد شخصی رفتند و گفتند: ذکری به ما دستور بدهید. ایشان گفته بود: نماز بخوانید. گفته بودند: میخواهیم ذکری بدهید که نماز نخوانیم. …
⚠️ خود را مریض نمیدانیم، وگرنه علاج آن آسان است.
📚 در محضر بهجت، ج٣، ص٢۴۶
#آیت_الله_بهجت_ره
✾📚 @Dastan 📚✾
🔴 امام سجاد علیه السلام و جُزامی ها
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
در مدینه چند نفر بیمار جذامی بود . مردم با تنفر و وحشت از آن ها دوری می کردند . این بیچارگان بیش از آن اندازه که جسماً از بیماری خود رنج می بردند ، روحاً از تنفر و انزجار مردم رنج می کشیدند . و چون می دیدند دیگران از آن ها تنفر دارند خودشان با هم نشست و برخواست می کردند .
یک روز هنگامی که دور هم نشسته بودند غذا می خوردند ، علی بن الحسین زین العابدین علیه السلام از آن جا عبور کرد . آن ها امام علیه السلام را به سر سفره خود دعوت کردند . امام علیه السلام معذرت خواست و فرمود:
من روزه دارم ، اگر روزه نمی داشتم پایین می آمدم ، از شما تقاضا می کنم فلان روز مهمان من باشید .
این را گفت و رفت . امام علیه السلام در خانه دستور داد ، غذای بسیار عالی و مطبوع پختند . مهمانان طبق وعده قبلی حاضر شدند . سفره ای محترمانه برایشان گسترده شد . آن ها غذای خود را خوردند و امام علیه السلام هم در کنار همان سفره غذای خود را صرف کرد
منبع: سجاده عشق ، ص22
وسائل جلد 2، ص457
✾📚 @Dastan 📚✾
زندگی تمامش خطای دید است
من تو را میبینم تو مرا نمیبینی
تو مرا میبینی من تو را نمیبینم
یک خطای سادهی بیانتها…
زندگی زیباست چشمی باز کن، گردشی در کوچه باغ راز کن
زندگی زیباست
زندگی من با همه تلخیها و شیرینیهایش
برایم لذت بخش است
چون آنچیزی است که خدایم برایم خواسته است …
و از صمیم قلب از تو سپاسگذارم خدای عزیزم …
دوستت دارم خدای مهربانم💗💗💗
✾📚 @Dastan 📚✾
✅تلنگر
✍بعضی آدمها مثل چوب خشکاند! تا عصبانی میشوند، آتش میگیرند و همه جا را دودآلود میکنند. همه جا را تیره و تار کرده، اشک آدم را جاری میکنند. ولی بعضیها این طور نیستند؛ مثل عودند... وقتی حرفی را میزنی که ناراحت میشوند و آتش میگیرند، بوی جوانمردی و انصاف میدهند و «گذشت»، انگیزهی انتقام را در آنها خاموش میکند.
این است که میگویند: «هر کس را میخواهی بشناسی، در وقت عصبانیت و خشم بشناس.»
✾📚 @Dastan 📚✾
🔅 #پندانه
✍ مال هیچ بندهای با دادن صدقه کاهش نمییابد
جوانی از یکی از پیشرفتهترین دانشکدههای اقتصادی و تجاری آمریکایی فارغالتحصیل شد و برگشت تا در کسبوکار و فروش لوازم خانگی به پدرش کمک کند.
او متوجه شد که پدرش هر ماه یک دستگاه لباسشویی یا یخچال یا اجاق گازی را در راه خدا به مستمندان (فقرا، بیسرپرستان و بیوهزنان) کمک میکند.
پسر بهشدت در برابر این کار پدرش ایستاد و آن را تلفکردن مال قلمداد میکرد و شروع کرد به حساب و کتاب که هزینه هر ماه و هر سال چنین و چنان میشود و بعد از ۱۰ سال چه مبلغ هنگفتی جمع میشود که اگر این مبلغ را در سرمایهگذاری به راه اندازد چه سودی خواهد داشت.
سرانجام به نتیجهای دست یافت که بهآسانی نمیتوانست از آن بگذرد!
آمار و ارقامی که به آن دست یافته بود بهسادگی قابل چشمپوشی نبود، لذا با پدرش شروع به مجادله کرد تا او را قانع کند که چگونه در اشتباه است و این کار او کاملا مخالف قوانین و اصول تجارتی است که او در دانشگاههای آمریکایی خوانده است.
پدر سادهاش از او پرسید:
تعداد گوسفندان بیشتر است یا سگها؟
پسر گفت:
گوسفند.
سپس پدر پرسید:
سگها در سال بیشتر تولیدمثل میکنند یا گوسفندان؟
جوان جواب داد:
سگها بیشتر از یک بار در سال تولیدمثل میکنند و هر بار نیز پنج یا شش یا بیشتر از اینها توله به دنیا میآورند. اما میش کاملا برعکس؛ سالی یک یا دو بره میزاید.
سپس پدر ادامه داد و پرسید:
مردم سگ میخورند یا گوسفند و میش؟
جوان جواب داد:
معلوم است گوسفند.
پدر گفت:
سگها بیشتر از گوسفندان زاد و ولد میکنند و مردم بیشتر گوسفندان را ذبح میکنند و میخورند و سگها اصلا خوردنی نیستند. پس چرا تعداد گوسفندان چندین برابر سگها است؟
جوان ساکت ماند و جوابی نداشت.
پدر به او گفت:
این معادله در دانشگاههای آمریکایی و غرب قابل تعلیم نیست.
پسر دلبندم، این یعنی برکت. دادن صدقه و بخشیدن مال باعث افزایش ثروت میشود و هرگز از آن نمیکاهد و این موضوع به خدا ارتباط دارد.
مال هیچ بندهای با دادن صدقه کاهش نمییابد.
☘☘☘☘☘☘☘☘☘
✾📚 @Dastan 📚✾
🌿🌺﷽🌿🌺
💚اگر دنبال آرامش هستی با هر کسی درد دل نکن
و مشکلات زندگیت را به دیگران نگو،
اگر آن شخص دوست تو باشد ناراحت میشود و اگر دشمن تو باشد شاد میشود، وقایع زندگی تو مال خودت است پس پیش خودت نگهدار.
💚آرامش می خواهی با شخصی که مخالف توست زیاد بحث نکن به حرف هایی که می زند فقط گوش کن.
💚آرامش می خواهی سر مسائل جزئی زندگی عصبانی نشو و این و هم بدون که اکثر مسائل زندگی جزئی هستن.
💚آرامش می خواهی با شخصی حرف بزن که ذهن و عقل ثروتمندی دارد.
💚آرامش می خواهی قران بخوان،
با خدا درد و دل کن، برایش نامه بنویس، از او سپاس گزاری کن و مشکلاتت را فقط به دستان قدرتمند او بسپار .
#معجزه_شکرگزاری
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆اشک رایگان
یک مرد عرب سگی داشت که در حال مردن بود. او در میان راه نشسته بود و برای سگ خود گریه میکرد. گدایی از آنجا میگذشت، از مرد عرب پرسید: چرا گریه میکنی؟ عرب
گفت: این سگ وفادار من، پیش چشمم جان میدهد. این سگ روزها برایم شکار میکرد و شبها نگهبان من بود و دزدان را فراری میداد. گدا پرسید: بیماری سگ چیست؟ آیا زخم دارد؟ عرب گفت: نه از گرسنگی میمیرد. گدا گفت: صبر کن، خداوند به صابران پاداش میدهد.
گدا یک کیسه پر در دست مرد عرب دید. پرسید در این کیسه چه داری؟ عرب گفت: نان و غذا برای خوردن. گدا گفت: چرا به سگ نمیدهی تا از مرگ نجات پیدا کند؟
عرب گفت: نانها را از سگم بیشتر دوست دارم. برای نان و غذا باید پول بدهم، ولی اشک مفت و مجانی است. برای سگم هر چه بخواهد گریه میکنم. گدا گفت:
خاک بر سر تو! اشک خون دل است و به قیمت غم به آب زلال تبدیل شده، ارزش اشک از نان بیشتر است. نان از خاک است ولی اشک از خون دل.
✾📚 @Dastan 📚✾
🔴 اهمیت یاد گرفتن قرآن و تاثیر ان بر پدر و مادر
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
روایت نموده اند که رسول خدا (ص) روزی از قبرستان گذر می نمودند نزدیک قبری رسیدند به اصحاب خویش فرمودند: عجله کنید و بگذرید اصحاب تعجیل کردند و از آنجا گذشتند
و در وقت مراجعت چون به قبرستان و آن قبر رسیدند خواستند زود بگذرند. حضرت فرمودند: عجله نکنید. اصحاب عرض کردند: یا رسول الله! چرا در وقت رفتن امر به عجله کردن فرمودید؟!حضرت فرمودند: صاحب این قبر را عذاب می کردند و من طاقت شنیدن ناله و فریاد او را نداشتم. اکنون خدای تعالی رحمتش را شامل حال او کرد
گفتند: یا رسول الله! سبب عذاب و رحمت به او چه بود؟ حضرت فرمودند: این مرد، مرد فاسقی بود که به سبب فسقش تا این ساعت در اینجا معذب بود کودکی از وی باقی مانده بود در این وقت او را به مکتب بردند و معلم به این فرزند《بسم الله الرحمن الرحیم》را تعلیم نمود و کودک آن را بر زبان جاری نمود، در این هنگام به فرشتگان عذاب خطاب رسید که:
دست از این بنده فاسق بردارید و او را عذاب نکنید روا نباشد که پدر را عذاب کنیم در حالی که پسرش به یاد ما باشد
منبع : مجموعه شهرحکایات
امام صادق علیه السلام می فرماید، شخصی گفت من از داشتن فرزند کوتاه می آمدم تا اینکه روزی در عرفه جوانی را در کنار خود دیدم که دعا می کرد و می گریست و می گفت: خدایا، ای پروردگارم، پدر و مادرم را پدر و مادر را، (دریاب) وقتی این را شنیدم به داشتن فرزند رغبت نمودم.
📚[وسائل الشيعة، ج 15، ص 96}
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆گنهکاری نزد ملکی از ملوک عرب
🔅آورده اندکه: یکی از گنه کاران نزدیک ملکی از ملوک عرب آمد و حال آن که چند کس را از اقرباء آن ملک کشته بود. ملک گفت: بسی جرئت است که با وجود گناهان بزرگ که از تو به نسبت من و خویشان من صادر شده، از عقوبت من نترسیدی و نزدیک من آمدی!
🔅جواب داد که: جرئت من در آمدن به حضرت تو و ناترسیدن از عقوبت تو جهت آن است که می دانم که هر چند گناه من بزرگ است، عفو تو از آن بزرگ تر خواهد بود. ملک سخن او را پسندیده و گناهان او را عفو کرده و به مواهب عنایتش مستظهر(2) گردانید.
🔅 یکی از محرمان ملک ازو سؤال کرد که بر چنین دشمنی قادر شدی و از او انتقام نکشیدی و به سخن او فریفته شدی ؟
🔅ملک گفت: نه چنین است، با خود تأمّل کردم که گفتم: اگر ازو انتقام کشم، نفس من شاد شود و تسلّی یابد و اگر عفو کنم، دل او شاد گردد و مرا نیک نامی دنیا و ثواب عقبی باشد. دانستم که، مصرع:
در عفو لذتی است که در انتقام نیست
✾📚 @Dastan 📚✾
📌 معلم قرآن...
🔸 پیرزن قدی خمیده و چهرهای خندان و دوستداشتنی داشت.
تصویر درون قاب عکسی که در آغوش داشت را بوسید و قرآن را برداشت.
پرسیدم: «مادر این عکس پسرتونه؟»
چشمانش خیس شد و با صدایی لرزان گفت: «نه دخترم، عکس نوهمه.»
به عکس نگاه کردم؛ چشمان جوان میخندید، جوری که انگار همانجا حضور داشت.
پیرزن سفرهٔ دلش را گشود: «میخواست بره جبهه اما من اجازه نمیدادم. خیلی اصرار میکرد اما راضی نمیشدم. یک روز بهش گفتم: هر وقت بهم قرآن خوندن یاد دادی، میذارم بری. از همون روز شروع کرد و بهم سواد یاد داد. اونقدر قشنگ و باحوصله، که تو یک ماه، همه چی رو یاد گرفتم.»
🔹 آهی کشید و با گوشه روسری، اشک چشمانش را پاک کرد و ادامه داد: «روزی که میخواست بره جبهه، بهم گفت: یادت نره! قول دادی به همه این محله قرآن یاد بدی و بشی معلم قرآن و برای امام زمان سرباز تربیت کنی.»
پیرزن لبخندی زد و قرآن را گشود.
در جواب چشمان مهربانش، لبخند زدم و گفتم: «از اهل محل شنیدم که شما معلم قرآن بینظیری هستید.»
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 داستان توبه مصطفی دیوانه
سخنران شهید کافی
✾📚 @Dastan 📚✾
🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#ما_ایرانیها_زیر_بار_حرف_زور_نمیرویم!!
🌷عراقیها عادت داشتند صبحها آمار اسرا را بگیرند. با یکی از دوستان قرار گذاشتیم بر خلاف همیشه، اینبار جلوی صف بایستیم. از قضا شانس کتک خوردن، با نفرات جلویی صف بود. تا خوردیم ما را زدند. چند هفتهای گذشت. شانس صف صبحگاه اینبار هم قرعه نفر اولی را به نام ما ثبت کرد. یکی از همبندیها با این تصور که به کتک خوردن عادت کردهایم، خود را توجیه میکرد. تصمیم خود را گرفتم و به انتهای صف رفتم. افسر عراقی برای آمارگیری آمد. اینبار اما انتهای صف را برای کتک زدن انتخاب کرده بود.
🌷در اسارت شوخی و خنده در بین بچهها جایگاهی ویژه داشت. ما بودیم و یک شلنگ و برف و کولاک و سرمای استخوانسوز اردوگاه تکریت. بر سر حمام کردن با آب سرد رقابتی بین بچهها بود تا روحیه خود را حفظ کنیم. یک سرباز عراقی هم بود که یکی از بستگان خود را در جنگ از دست داده بود. بسیار ناراحت بود و با کتک زدن ما به خیال خود تلافی میکرد. عراقیها هر کاری دوست داشتند، انجام میدادند. ظهرهای تابستان لباس بچهها را از تن خارج میکردند و با کابل کتکمان میزدند. همگی مریض شده بودیم ولی نمیدانستند ما ایرانیها زیر بار حرف زور نمیرویم!
🌷شادی روح همه شهدا صدر اسلام صلوات بفرستید اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل الفرجهم
راوی: آزاده سرافراز و جانباز ایواز خداوردیان از برادران ارامنه
منبع: سایت خبرگزاری مهر
🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾
✾📚 @Dastan 📚✾
✅ نماز و یاد پیامبر (ص)
✍استاد قرائتی: در هر دو ركعت نماز، یك تشهد مى خوانیم كه در آن به یگانگى خداوند و رسالت حضرت محمّد صلى الله علیه وآله اقرار مى كنیم. هر روز در پنج وقت این اقرار و اعتراف به توحید و نبوّت لازم است تا انسان راه را گم نكند، مكتب و صاحب آن را فراموش نكند، بر او صلوات بفرستد و در این اقرار و صلوات در ردیف خداوند و فرشتگان قرار بگیرد. زیرا قرآن مى فرماید: «انّ اللَّه و ملائكته یصلّون على النبى» (احزاب، 52) خدا و ملائكه بر پیامبرش صلوات مى فرستند، پس چرا ما نفرستیم؟ مگر او ما را نجات نداد؟ سلام بر پیامبر اسلام كه ما را نجات داد.
📚 کتاب۱۱۴نکته دربارهی نماز، محسن قرائتی
┄┅┅❅💠❅┅┅┄
✾📚 @Dastan 📚✾