30.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اقامه عزا
✉️ نه حرف من، سخن هر فقیه آگاه است.
عزای حضرت صادق شعائرالله است.
🗣 امام صادق صلواتاللهعلیه فرمودند:
رحمت خدا بر آن کسی که امر ما اهلبیت را زنده نگه دارد.
📚 الأختصاص شیخ مفید، جلد ۱، صفحه ۲۹
🔴🔴🔴🔴🔴🔴🔴
✾📚 @Dastan 📚✾
ما غلامیم غلام دو اباعبدالله
دل ما خورده به نام دو اباعبدالله
شیعه را داد نجات از همه طوفان ها
کشتی لطف مدام دو اباعبدالله
تا قیامت به خدا هر که مسلمان بشود
هست مدیون قیام دو اباعبدالله
از همه شادی و غم های جهان آزاد است
دل افتاده به دام دو اباعبدالله
هر شب و روز فقط فکر هدایت بودند
خرج دین گشت تمام دو اباعبدالله
آسمانی شده بی چون و چرا هر کس که
پر گرفت از سر بام دو اباعبدالله
دم به دم ، دم بزن از مهدی موعود فقط
شیعه این است پیام دو اباعبدالله
چه در آن کوچه ، چه گودال نشد ای دشمن
ذره ای کم ز مقام دو اباعبدالله
هر چه دیدند نکردند گلایه اصلا
ای به قربان مرام دو اباعبدالله
کاش محشر نشود قسمت منصور و یزید
سفره رحمت عام دو اباعبدالله
🔸شاعر:
محمد حسین رحیمیان
#اباعبدلله #امام_صادق #شعر #شهادت
✾📚 @Dastan 📚✾
مداحی آنلاین - حکایاتی کوتاه از امام صادق - استاد هاشمی نژاد.mp3
2.75M
🏴 #شهادت_امام_جعفر_صادق(ع)
♨️حکایتی کوتاه از امام صادق(ع)
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎙حجت الاسلام #هاشمی_نژاد
✾📚 @Dastan 📚✾
#شهادت_امام_صادق_سلام_الله_علیه
⚫️ حکایتی شنیدنی از #امام_صادق سلام الله علیه در مجلس #منصور_دوانیقی " علیه لعائن الله "
🔻#علامه_مجلسی رحمَهُ الله مینویسد ؛
وقتی منصور دوانیقیِ ملعون به إمام گفت تو بر علیه من توطئه کردهای و توسط غلام خود معلّی بن خُنیس سلاح و یار جمع میکنی ، حضرت تکذیب کردند . منصور فرستاد و آن بدبخت را که به دروغ چنین مطلبی گفته بود طلبید و در حضور حضرت از او پرسید. گفت بلی چنین است و آنچه در حقّ او گفتهام صحیح است. حضرت به او گفت سوگند یاد میکنی؟ گفت بلی و شروع کرد به قسم خوردن و گفت و الله الّذی لا إله الّا هو الغالب الحیّ القیّوم .
حضرت فرمود در سوگند تعجیل مکن و به هر نحو که میگویم سوگند یاد کن. منصور گفت این سوگند که او یاد کرد چه علّت داشت؟ حضرت فرمود حقّ تعالی صاحب حیا و کریم است ، کسی که او را مدح کند به صفات کمالیّه و به رحمت و کرم ، او را معاجله به عقوبت نمی کند. پس حضرت فرمود بگو بیزار شوم از حول و قوّت خدا و داخل شوم در حول و قوّت خودم اگر چنین نباشد. چون آن بدبخت چنین سوگند یاد کرد ، در حال افتاد و مُرد و به عذاب الهی واصل شد. منصور از مشاهده این حال بر خود لرزید و خایف گردید و گفت دیگر سخن کسی را در حقّ تو قبول نخواهم کرد.
📓جلاء العیون / باب ۸ ، فصل ۲ .
#روایات
#معارف
✾📚 @Dastan 📚✾
•
.
آن شب ابراهیم عصبانـے بود و گفت : من مهم
نیستم،اینها مجلس حضرتزهرا را به شوخی
گرفتند . برای همین دیگر مداحی نمیکنم ..!!
ساعت یکِ نیمه شب بود خسته و کوفتھ
خوابیدیم . قبل از اذان بچـھها را بیدار کرد ،
اذان گفت و نماز جماعت به پا کردند و بعد از
تسبیحاتابراهیمشروعبهدعاخواندنوروضـھ
خوانیِ حضرت زهرا سلاماللهعلیها کرد. اشعار
زیبای ابراهیم اشک همه را جاری کرده بود ...
بعد از خوردن صبحانه برگشتیم. گفتم دیشب
قسم خوردی دیگه مداحی نمیکنی ولی بعد از
نمازِ صبح ..؟! گفت : دیشب توۍ خواب دیدم
وجود حضرت صدیقه طاهــره سلاماللهعلیها
تشریف آوردند و گفتند: نگو نمیخوانم ؛ ما تو رادوستداریم.هرکسگفتبخوانتوهمبخوان !
شهید #ابراهیم_هادی♥️
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 زندگی سراسر مبارزه
▪️میگویند امام صادق به سیاست کاری نداشت!
▪️وقتی امام صادق میگوید این خلیفه جای مرا غصب کرده، حرف سیاسی است یا نه؟
✾📚 @Dastan 📚✾
ذهنزیبـا
بهترین طبیب شماست
اگر می خواهید
جسم خود را تقویت کنید
ذهنتان را تقویت کنید
اگر میخواهید
جسم خود را احیا کنید
ذهنتان را زیبـا کنید ...
هیچ طبیبی مانند اندیشهای
شادی آفرین برای از بین بردن
بیماریهای جسمانی نیست ...
و هیچ داروی آرام بخشی
مانند محبت و مهربانی و نیتخیر
برای کاهش غم و اندوه وجود ندارد...
صبحتون بخیر😊😊
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆پيرزنى ، جوان شد
حُبابه والبيّه يكى از زن هاى مؤ منه اى بود، كه در زمان حضرت رسول صلى الله عليه و آله هميشه به حضور آن حضرت شرفياب مى شد و كسب فيض مى نمود.
همچنين در زمان امام محمّد باقر عليه السلام نيز چند مرتبه به محضر مبارك آن حضرت شرفياب گرديده است .
اين زن مؤ منه ، روزى پس از گذشت مدّت ها، خدمت امام باقر عليه السلام وارد شد، حضرت به او فرمود: اى حُبابه ! مدّتى است كه نزد ما نيامده اى ؟
حُبابه اظهار داشت : اى سرورم ! كُهولت سنّ و ضعف جسم و سفيدى موى سرم و نيز غم و اندوهى كه دارم ، مرا از زيارت شما باز داشته است .
حضرت به حُبابه فرمود: جلو بيا.
وقتى حُبابه نزديك امام محمّد باقر عليه السلام قرار گرفت ، حضرت دست مبارك خود را روى سر حبابه نهاد(1) و دعائى را زمزمه نمود، كه ناگاه گيسوان حُبابه سياه و چهره اش شاداب و جوان گشت .
حبابه ، تبسّمى كرد و خوشحال شد و حضرت نيز شادمان گرديد.
پس از آن ، حُبابه از حضرت سؤ ال كرد و گفت : اى مولاى من ! پيش از آن كه اين عالم آفريده شود، شما - اهل بيت عصمت و طهارت صلوات اللّه عليهم - در چه حالتى و در كجا بوديد؟
حضرت باقرالعلوم عليه السلام فرمود: ما نورى بوديم ، كه هر لحظه تسبيح و تقديس خداوند سبحان را مى گفتيم .
و ملائكه الهى نيز چگونگى تسبيح و تقديس را از ما آموختند؛ و چون حضرت آدم عليه السلام آفريده شد، خداوند متعال نور ما را در صلب او قرار داد.(2)
1-در متن عبارت وارد نشده است كه حضرت با چه كيفيّتى دست روى سر آن پيرزن نهاد؛ ولى مسلّم است كه پارچه اى مانند چادر يا روسرى و چارقد روى سرش بوده است و حضرت دست خود را روى آن پارچه نهاد.
2- بحارالا نوار: ج 46، ص 284، ح 87.
حبابه والبيّه پس از اين جريان تا زمان امام رضا عليه السلام عمر كرد و يه محضر مبارك يكايك امامان معصوم عليهم السلام شرفياب گشت
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆خوردن انگور و خريد بهترين مادر
مرحوم راوندى در كتاب خرايح و جرايح آورده است :
روزى يكى از دوستان امام محمّد باقر عليه السلام ، به نام ابن عكاشه أ سدى در منزل آن حضرت وارد شد.
ابن عكاشه گويد: چون بر آن حضرت وارد شدم ، فرزندش ابوعبداللّه ، جعفر صادق عليه السلام را ديدم ، كه كنار پدر ايستاده است ، پس از آن كه نشستم مقدارى انگور آوردند.
خواستم كه تناول كنم ، حضرت باقرالعلوم عليه السلام فرمود: پيرمردان و كودكان انگور را دانه دانه مى خورند؛ ليكن تو دو تا دو تا ميل كن ، كه اين چنين مستحبّ است .
بعد از آن عرضه داشتم : ياابن رسول اللّه ! فرزندت جعفر هنگام تزويجش فرا رسيده است ، چرا برنامه ازدواج او را فراهم نمى فرمائى ؟!
حضرت فرمود: به همين زودى قافله كنيزفروشان وارد مى شوند و با پول هاى درون اين كيسه ، جاريه اى مناسب برايش فراهم مى كنيم .
چند روزى پس از آن ، دوباره به حضور آن حضرت وارد شدم ، كه چند نفر ديگر نيز حضور داشتند، حضرت فرمود: اى ابن عكاشه ! قافله كنيزفروشان از راه رسيده است ، اين كيسه را برگير و جاريه اى مناسب براى فرزندم خريدارى نما.
لذا نزد آن قافله آمديم و جوياى كنيزى شديم ؟
گفتند: آنچه داشتيم فروخته ايم ؛ و در حال حاضر فقط دو كنيز مريض حال باقى مانده است .
گفتم : آن ها را ببينيم ، پس از آن كه آن ها را مشاهده كرديم ، يكى از آن دو كنيز را برگزيديم و قيمت آن را جويا شديم ؟
فروشنده گفت : قيمت آن هفتاد دينار تمام مى باشد.
گفتم : من او را به آنچه كه در داخل اين كيسه موجود است ، خريدارم ، در اين هنگام پيرمرد محاسن سفيدى - كه همراه آن ها حضور داشت - گفت : مانعى ندارد.
و چون كيسه را گشوديم و پول ها را محاسبه نموديم ، مبلغ هفتاد دينار كامل در آن موجود بود، پس آن ها را پرداختيم و كنيز را تحويل گرفته و خدمت حضرت باقرالعلوم عليه السلام در حالتى كه فرزندش جعفر عليه السلام نيز حضور داشت ، آورديم .
موقعى كه كنيز در حضور امام باقر عليه السلام قرار گرفت ، حضرت به او فرمود: نام تو چيست ؟
كنيز گفت : حميده .
حضرت فرمود: تو حميده ، در دنيا و محموده آخرت هستى .
و سپس اظهار داشت : برايم بگو كه آيا باكره هستى يا ثيّبه ؟
گفت : بلى ، باكره هستم .
فرمود: چگونه باكره هستى ، و حال آن كه كسى از چنگال و تجاوز كنيزفروشان سالم نمى ماند؟!
كنيز گفت : هرگاه رئيس آن ها نزد من مى آمد، كه با من نزديكى و مجامعت كند، پيرمردى سفيدموى حاضر مى شد و او را از نزديكى با من جلوگيرى و ممانعت مى كرد؛ و اين كار چندين مرتبه واقع شد ولى او هرگز توفيق نزديكى با مرا نيافت .
سپس امام محمّد باقر عليه السلام آن جاريه پاكدامن را تحويل فرزندش ، حضرت ابوعبداللّه ، جعفر صادق عليه السلام داد و فرمود: او را تحويل بگير، كه همانا بهترين خلق خداوند متعال ، در روى زمين ، به نام موسى كاظم عليه السلام از او متولّد خواهد شد.
📚الخرائج والجرائح : ج 1، ص 197، بحارالا نوار: ج 48، ص 5، ح 5.
✾📚 @Dastan 📚✾
#پندانه
حسادت🔥
مردی به شیطان رسید و به او گفت: «از تو خواهشی دارم و آن اینکه من عموزاده ای دارم که سخت توانگر است و در حق من نیکیهای بسیار کرده است و من از مال او بهرههای فراوان برده ام، ولی میخواهم که نعمتش زوال گیرد اگر چه من خود
نیز به فقر او فقیر شوم. » شیطان خطاب به یاران خویش گفت: «هر کس بخواهد که بدتر و تیره بخت تر از مرا ببیند، در وی بنگرد».
✾📚 @Dastan 📚✾
°•°•°
وقتی خودت رو باور داشته باشی
همه چیز امکان پذیره…💜☘
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#داغ_ديدار
🌷از شدت درد، چهرهاش سرخ شده بود؛ باز دست از شوخیهای لطيفش برنمیداشت. روز به روز كمرش خميدهتر میشد؛ باز میرفت و كارهای "از پا افتادهها" را انجام میداد. روزی كه دل درد شديد گرفت، مجبور شدند شبانه او را به بيمارستان شهر ببرند. دو ماه بعد، يك اسكلت نيمه جان را از داخل ماشين درآوردند و گذاشتند روی تخت بهداری اردوگاه و با غرور گفتند: به ايران بنويسيد كه ما بيمارتان را عمل كرديم! پزشكيار ايرانی، يواشكی به بچهها گفت: داخل شكم "مجتبی" پر از غدههای سرطانی شده. مجتبی هم زير چشمی نگاه میکرد. تو صورت او لبخند بود و تو چشمهای بچهها اشك. فكر میكردند خبر ندارد. همان روز اول، پزشكان عراقی به او گفته بودند: "همهی رودههات سرطانی شده. اميدی به معالجه نيست".
🌷يك روز دوان دوان از بهداری زد بيرون. دلش گرفته بود. مؤذن خوش صدای اردوگاه را پيدا كرد. سر و صورتش را بوسيد. كشيدش گوشهای و گفت: "آقا بالا! يه مرتبهی ديگه برام اذان بگو! دلم گرفته. میخوام با شنيدن اذان دلشاد بشم. میدونم كه به زودی شهيد میشم و آرزوی ديدن امام خمينی تو دلم میمونه." حاج آقا ابوترابی هميشه به مجتبی سر میزد. روزهای آخر كه خيلی درد میكشيد، بچهها گفتند: "حاج آقا! وقتی به عيادت مجتبی میرويم، سرش را زير پتو میکند و با ما حرف میزند." حاج آقا كه به سراغش رفت، سرش را آورد بيرون. ـ مجتبی جان! چرا سرت را زير پتو می كنی؟ ـ از شدت....
🌷.... ـ از شدت درد. نمیخوام بچهها چهرهی منو اينطور ببينند. من هميشه با صورت خندان با اونا برخورد میکردم. اگر بچهها منو اينطور، گرفته ببينند خنده از چهرههاشون گرفته میشه. اونوقت دشمن خوشحال میشه. بعد هم وصيتهايش را شروع كرد: "حاج آقا جون! آرزو داشتم امام را ببينم. اولين روزی كه به ايران برگشتی سلام مرا به آقا برسان و بگو "مجتبی احمد خانی" گفت، من سعادت ديدار با تو را نداشتم. بعد هم به مادرم بگوييد مجتبی گفت در شهادت من گريه نكنيد." چند روز بعد؛ يعنی ۱۸ خرداد ۶۶، تخت مجتبی برای مريض بعدی خالی شد و اردوگاه شد ماتم سرا. دو سال بعد مثل همين روز، سه روز بود كه اردوگاه شده بود اشك و آه. داغ ديدار امام خمينی به دل همهی بچهها ماند.
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز مجتبی احمد خانی و سید آزادگان مرحوم سید علیاکبر ابوترابی فرد
#راوی: آزاده سرافراز صفرعلی پيرمراديان
منبع: سایت نوید شاهد
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*ماجرای پیرمرد روستایی و امام رضا علیه السلام*
*حتما نگاه کنید خیلی عالیه*
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
✨ مردی 9 دختر داشت؛ وقتی همسرش به طفل دهم باردار شد، او را به شفاخانه منتقل کرد در راه به او گفت:
اگر کودک دهم نیز دختر بود، پس جدایی بین من وتو حتمی است.
بعد از تولد از شفاخانه با او تماس گرفتند و برایش مژده دادند كه همسرش پسری به دنیا آورده است.
او خوشحال شده و مثل رعد و برق خود را به شفاخانه برای دیدن نوزاد پسرش رساند.
وقتی نوزاد تازه متولد شده پسر را دید صورتش سیاه شد،"اما خشم خود را فروبرد وکنترل نمود" زیرا پسر معیوب بود...
دکتر نزدش آمد و بخاطر تولد پسرش به او تبریک گفت، مرد گفت من پسر میخواستم اما این پسر کاملاً معیوب است و درد دامان برای من خواهد بود.
دکتر به او گفت: اگر او دخترمیبود و کاملاً زیبا وسالم متولد میشد چه میکردی آیا راضی میبودی؟
او گفت بله.!
دکتر پاسخ داد: "تبریک میگویم ، زیرا آنچه در دست شما است از تولد همسرتان نیست. همسرتان دختر به دنیا آورده،
سپس آیاتی از سوره مبارکه شوریٰ برای او تلاوت کرد:
فرمانروایی آسمانها وزمین از آن خداست, هر چه را بخواهد می آفریند, به هر کس بخواهد دختر می بخشد, وبه هرکس بخواهد پسر می بخشد.
یا پسر و دختر ـ هر دو ـ با هم می دهد, وهرکس را که بخواهد عقیم می گرداند, بی گمان او دانای قادر است.
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆شرايط و حدود سفره
ابولبيد بحرانى گويد:
روزى در مكّه معظّمه حضور امام محمّد باقر عليه السلام نشسته بودم ، كه شخصى وارد شد و عرض كرد: اى محمّد بن علىّ! تو آن كسى هستى كه براى هر چيزى حدّ و شرايطى مى دانى ، و نيز براى هر كارى مقرّراتى را وضع فرموده اى ؟
حضرت فرمود: بلى ، من مى گويم ، براى هر چيزى خواه كوچك و حقير باشد يا بزرگ و عظيم ، خداوند حكيم براى آن شرايط و حدودى را تعيين كرده است .
و هر كسى از آن تجاوز كند، از حدّ و مرز خداى بزرگ بيرون رفته و كفران كرده است .
آن شخص سؤ ال كرد: سفره غذا كه كنار آن مى نشنيم ، داراى چه حدود و شرايطى است ؟
امام عليه السلام فرمود: حدّ و مرز سفره غذا آن است كه چون خواستى شروع نمائى ، به نام خدا شروع كنى ، و چون سفره را جمع كنند، شكرش را به جا آورى ، و آنچه از غذاها اطراف آن ريخته باشد، جمع كنى و تناول نمائى .
آن شخص عرض كرد: حدود ظرف آب چيست ؟
فرمود: اين كه اگر لبه ظرف آب شكسته باشد، از آن آب نياشامى ؛ چون كه آن قسمت ، محلّ تجمّع ميكروب ها است .
و چون خواستى ظرف آب را بر دهان بگذارى و بياشامى ، اوّل نام خداى مهربان را بر زبان جارى نما، و پس از آن كه آب را آشاميدى ، شكر و سپاس خدا را انجام ده .
و همچنين سعى نمائى آب را يك نفس و يك دفعه نياشامى ، بلكه سه دفعه ؛ و با سه نفس آب را بياشام ، كه اين گونه گواراتر و سودمندتر خواهد بود.
📚ناسخ التّواريخ : ج 5، ص 100، 101.
✾📚 @Dastan 📚✾
✍آیت الله شیخ حسنعلی نخودکی(ره):
آنچه که امروز تکلیف است:
▫️نخست نماز اول وقت است
▫️دوم اهتمام در حضور قلب در وقت نماز
و این کار مثل خوشنویسی است و به یک روز و دو روز درست نمی شود و طول زمان لازم دارد
✾📚 @Dastan 📚✾
خدایا
دستمان را بگیر تا یادمان باشد که باید
دستی را بگیریم ….
خدایا نگاه مهربانت را از ما دریغ مکن تا
یادمان باشد که باید به تمامی نگاهی
باشیم از سر مهر و عشق به انسانها ..
آمین
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انگار دوبارہ روز ِدلخواہ رسید
نوراز پسِ تاری شبانگاہ رسید
❤️🍃
برخیزو
بخندو
زندگی کن به عشق
❤️🍃
صبح دگری
دوبارہ از راہ رسید
❤️🍃
صبحتون شاد و زیبا
و پراز خبرخوش
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆ارزش و اهميّت خوردنى ها
محمّد بن وليد كه يكى از دوستان و اصحاب امام محمّد باقر عليه السلام است ، حكايت كند:
روزى به قصد زيارت آن حضرت حركت كردم ، وقتى نزديك منزل امام عليه السلام رسيدم ، جمعيّت بسيارى را ديدم كه براى زيارت آن حضرت آمده بودند.
به همين جهت برگشتم و فرداى آن روز دوباره براى ديدار آن حضرت به راه افتادم و چون تنها بودم دوست داشتم كه رفيقى با خود مى يافتم تا با يكديگر به محضر شريف امام باقر صلوات اللّه عليه شرفياب مى شديم .
آن روز هوا بسيار گرم بود؛ و من همچنان تنها حركت مى كردم ، در بين راه خسته و تشنه و گرسنه شده بودم ، مقدارى آب كه همراه داشتم آشاميدم و در گوشه اى نشستم .
پس از لحظاتى ، غلامى آمد و طَبَقى ، كه در آن غذاهاى متنوّع وجود داشت ، به همراه آفتابه اى برايم آورد.
و هنگامى كه طَبَق غذا را جلوى من گذاشت ، گفت : سرور و مولايم فرمود: پيش از غذا دست هايت را بشوى - و با نام خدا - غذايت را تناول كن .
پس چون مشغول خوردن غذا بودم ، مولايم امام باقر عليه السلام تشريف آورد و من به احترام حضرت ، از جاى بر خاستم و ايستادم ، حضرت فرمود: - سر سفره - حركت نكن ، بنشين و غذايت را ميل نما. به همين جهت نشستم و غذايم را خوردم .
پس از آن ، غلام مشغول جمع آورى ريزه هاى غذا شد كه اطراف ظرف غذا ريخته شده بود.
حضرت فرمود: چنانچه در بيابان غذا خوردى ، اضافات آن را جمع نكن و آن ها را در گوشه اى رها نما - تا مورد استفاده جانوران و حيوانات قرار گيرد -.
ولى اگر در منزل غذا خوردى ، آنچه را كه اطراف سفره و يا اطراف ظرف غذا مى ريزد، تمام آن را جمع كن و تناول نما، چون كه رضايت خداوند متعال در چنين كارى است ؛ و نيز سبب توسعه روزى و مانع از فقر و بيچارگى مى باشد، و همچنين شفاى هر دردى در آن ريزه هاى غذا خواهد بود.(1)
همچنين مرحوم شيخ صدوق آورده است :
روزى امام محمّد باقر عليه السلام وارد خلوت گاه - مستراح - شد، لقمه نانى را مشاهده نمود(2)، آن را برداشت و پس از تميز كردن به غلام خود داد و فرمود: آن را نگه دار تا من بازگردم .
پس از آن كه حضرت خارج شد و لقمه نان را از غلام تقاضا نمود، غلام گفت : اى سرورم و مولايم ! من آن را خوردم .
حضرت فرمود: چنانچه كسى تكّه نانى پيدا كند و آن را تميز نمايد و بخورد، موجب دخول در بهشت خواهد شد.(3)
همچنين از امام جعفر، حضرت صادق آل محمّد عليهم السلام وارد شده است كه فرمود:
جمع كردن و تناول نمودن خورده ها و ريزه هاى نان و غذائى كه اطراف سفره يا اطراف ظرف مى ريزد موجب جلوگيرى از درد خاصره (4) مى شود.(5)
📚1- مستدرك الوسائل : ج 16، ص 288، ح 2.
2-در متن تصريح نشده است كه آيا لقمه نان در راهرو بوده و يا در جائى ديگر.
3- وسائل الشّيعة : ج 1، ص 361، ح 957، نقل از كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 1، ص 18، ح 49.
و ضمناً مشابه همين داستان به امام حسين عليه السلام نيز نسبت داده شده است .
4-خاصره به معناى استخوان لگن مى باشد.
5-بحارالا نوار: ج 59، ص 170، ح 5 و 6
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆كشاورزى و كار افتخار است
امام جعفر صادق عليه السلام حكايت فرموده است :
محمّد بن منكدر(1) معتقد بود كه پس از حضرت سجّاد، امام زين العابدين عليه السلام كسى در فضل و علم و عبادت ، هم رديف آن حضرت نخواهد بود.
تا آن كه روزى از روزها، در يكى از باغستان هاى اطراف شهر مدينه ، حضرت باقرالعلوم عليه السلام را مشاهده كرد كه مشغول كارگرى و كشاورزى است .
با خود گفت : بايد او را نصيحت كنم تا خود را در اين كهولت سنّ و سنگينى بدن به زحمت نيندازد، پس در حالى كه امام محمّد باقر عليه السلام در اثر خستگى بر دو غلام خود تكيه زده بود محمّد بن منكدر جلو آمد.
و چون نزديك امام عليه السلام رسيد، سلام كرد و حضرت با حالتى گرفته و ناراحتى ، جواب سلام او را داد.
سپس محمّد بن منكدر حضرت را مخاطب قرار داد و اظهار داشت : ياابن رسول اللّه ! خداوند امور تو را اصلاح نمايد، شما در اين كهولت سنّ؛ و با اين كه يكى از بزرگان قريش هستى ، در اين گرماى سخت ، در طلب و تحصيل دنيا مى باشى ؟!
اگر در چنين حالتى مرگ فرا رسد چه خواهى كرد؟
و در پيشگاه خداوند چه جوابى دارى ؟
امام باقر عليه السلام خود را از آن دو غلام كنار گرفت و آزاد روى پاى خود ايستاد و سپس فرمود:
به خدا سوگند، چنانچه در اين حالت ، مرگ سراغ من آيد در بهترين حالت ها خواهم بود؛ چون كه مشغول طاعت خدا هستم و مى خواهم خود را از افرادى همانند تو بى نياز گردانم و سربار جامعه نباشم ؛ زيرا هر كه سربار جامعه باشد، گناه و معصيت خداى تعالى را كرده است .
امام جعفر صادق عليه السلام افزود: در اين هنگام محمّد بن منكدر اظهار داشت :
خداوند تو را مورد رحمت خويش قرار دهد، خواستم تو را نصيحتى نمايم ؛ وليكن تو مرا ارشاد و نصيحت نمودى .(2)
📚1- محمّد بن منكدر از سران صوفيّه بود كه تنها اوقات خود را به عبادت و بطالت مى گذراند و اهل كار و تلاش نبود و خود را نيازمند ديگران و سربار جامعه قرار مى داد.
2- أ عيان الشّيعة : ج 1، ص 652.
✾📚 @Dastan 📚✾
💥💥 یکی از بهترین و خفن ترین تکنیک های بالا بردن اعتماد به نفس که در عین حال خیلیم سادس :
به جای اینکه مدام تو ذهنت مرور کنی که آدما از تو خوششون میاد یا نه،
از خودت بپرس،
آیا خود من از این آدم خوشم میاد؟
آیا رفتار یا خصوصیتی داره که برام قابل تحسین باشه؟
اگه اره که با اعتماد به نفست میتونی تحت تاثیر قرارش بدی اگرم که ازش خوشت نمیاد پس اصلا مهم نیست اون چی فکر میکنه تو خودت باش و با اعتماد به نفس رفتار کن !
دیدی چیشد؟!
خیلی ساده..
بجای اینکه نگران باشی دیگران از تو خوششون میاد یا نه، خودت رو گذاشتی اولویت و همین کافیه تا حسی که به خودت داری رو تقویت کنی.
● ~موج مثبت💚🌱
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
✨شب بود و هوا، سرد و برفی.
پسرک، در حالیکه پاهای برهنهاش را روی برف جابهجا میکرد تا شاید سرمای برفهای کف پیادهرو کمتر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه میکرد.
در نگاهش چیزی موج میزد، انگاری که با نگاهش ، نداشتههاش رو از خدا طلب میکرد، انگاری با چشمهاش آرزو میکرد.
خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماشا بود انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه. چند دقیقه بعد، در حالیکه یک جفت کفش در دستانش بود بیرون آمد.
- آهای، آقا پسر!
پسرک برگشت و به سمت خانم رفت. چشمانش برق میزد وقتی آن خانم، کفشها را به او داد.پسرک با چشمهای خوشحالش و با صدای لرزان پرسید:
- شما خدا هستید؟
- نه پسرم، من تنها یکی از بندگان خدا هستم!
- بله، میدانستم که با خدا نسبتی دارید!
خوشبخت ترین فرد کسی است که بیش از همه سعی کند دیگران را خوشبخت سازد..
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 شهید دانشگر
[ شهید عباس دانشگر در قسمتی از
دستنوشته خود میگوید :
میخواهم عوض بشوم ؛
همه ی زندگی ام را عوض بکنم . .
میخواهم آن کسی باشم که دوست دارم
نه آن چیزی که یک ذهن ِمریض از من
ساخته است .
هرگز از تاخیر و دیر شدن به آرزوهایم
نا امید نمیشوم
زیرا بخشش ِالهی به اندازه نیت است.]
علی اکبر رائفی پور می گوید: به زادگاهش رفتم.
پدرش سررسید سال ۱۳۹۴ شهید را به من داد
وقتی برنامه عبادی اش را دیدم بر خود لرزیدم.
✓ مداومت بر نماز شب(حداقل سه رکعت
نماز شفع و وتر)
✓ خواندن هرروز حداقل یک صفحه
قرآن با تفسیر
✓ مناجات حضرت امیرالمومنین(علیهالسلام) و
زیارت حضرت زهرا(سلام الله علیها)
✓ ذکر روز چند مرتبه...
ما حرف زدیم و شهدا عمل کردند. خداوند متعال به درجاتش بیفزاید و او را با اولیاءش محشور فرماید.
✾📚 @Dastan 📚✾
- 2 2 - <unknown>.mp3
360.6K
🎧 حکایتی از مرحوم آیةالله حجّت کوه کمری
🎙 آیةالله حاج شیخ جواد تبریزی
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆زائيدن گرگ باوفا
مرحوم شيخ مفيد رحمة اللّه عليه به نقل از محمّد بن مسلم - كه يكى از اصحاب امام باقر و امام صادق عليهماالسلام و از راويان حديث است - حكايت كند:
روزى به همراه حضرت ابوجعفر، امام محمّد باقر عليه السلام از شهر مدينه طيّبه به سوى مكّه معظّمه حركت كرديم ؛ من سوار الاغ بودم و حضرت بر قاطرى سوار بود.
در بين راه ، ناگهان گرگى از بالاى كوهى نمايان شد و كم كم جلو آمد تا نزديك ما رسيد و حضرت متوقّف شد.
گرگ نزديك تر آمد و سپس دست هاى خود را بلند كرده و بر زين قاطر نهاد و سر خود را تا نزديك گوش امام باقر عليه السلام بلند كرد و حضرت نيز سر خود را فرود آورد؛ و گرگ لحظاتى در گوش حضرت سخنانى را مطرح و نجوا كرد.
آن گاه امام عليه السلام گرگ را مخاطب قرار داد و فرمود: برو، مشكل تو را حلّ كردم .
پس از آن ، گرگ با سرعت برگشت و از آنجا دور شد.
من از مشاهده چنين صحنه اى در حيرت و تعجّب قرار گرفته و به امام محمّد باقر عليه السلام عرضه داشتم : ياابن رسول اللّه ! چيز بسيار عجيبى را ديدم ، جريان چه بود؟!
حضرت فرمود: گرگ به من گفت : اى پسر رسول خدا! جفت - همسر - من در اين كوه مى باشد؛ و باردار است و هم اكنون درد زائيدن بر او بسيار سخت شده است .
از خداوند متعال بخواه تا زائيدن را بر آن آسان و ساده گرداند.
و همچنين از خدا درخواست نما، تا نسل مرا بر هيچ يك از دوستان و شيعيان تو مسلّط نگرداند.
و در نهايت ، من به آن گرگ گفتم : خواسته ات را انجام دادم ، و حاجتش برآورده شد.
📚اختصاص شيخ مفيد: ص 300.
✾📚 @Dastan 📚✾