eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
69.8هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
2.5هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
انقدر قوی باش که رها کنی و انقدر عاقل باش که برای آنچه لایقش هستی صبر کنی. ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکی از چیزهایی که جوون خدا عجیب عطاهای اساسی میده، گدشتن از شهوت به خاطر خداست داستان عجیب ابن سیرین... ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ امام خامنه ای : بر همه واجب شرعی است که سرزمین فلسطین را برگردانند . ✾📚 @Dastan 📚✾
بهره‌مندی شهید از فضل الهی آیت الله العظمی جوادی آملی: شهيدان به جهت آثار حياتی شهادتشان برای جامعه و نيز پاداش عظيم خدا به آنان شادمان اند: «فَرِحينَ بِما آتاهُمُ اللهُ مِن فَضلِه» تسنیم ج۱۶ ص۲۹۴ ✾📚 @Dastan 📚✾
🔔 ⚠️ بزرگترین مزیت این است که نیازی نیست گفته‌هایمان را بسپاریم! نیازی به یک حافـــظه خوب نخواهیم داشت!! تلاش برای دیگران مانند تـار تنیدن به دور خودمان است! 🚫 ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اهمّیّت اطاعت از اوامر و نواهی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) ۱۳۶۱/۰۵/۰۱ ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هرچی بیشتر به خدا اعتماد کنی بیشتر شگفت‌زده‌ات می‌کنه ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔆شرط استجابت دعا امام صادق (علیه السلام) فرمود: مردى در بنى اسرائيل سه سال دعا كرد كه خدا به او پسرى عنايت كند، ولى دعايش مستجاب نشد. وقتى كه دريافت خداوند دعايش را مستجاب نمى كند، گفت : خدايا آيا من از تو دورم كه صدايم را نمى شنوى و يا تو نزديك هستى ولى جواب مرا نمى دهى ؟ شخصى در عالم خواب نزدش آمد و به او گفت : انّك تدعواللّه عزّ و جلّ بلسان بذىّ و قلب عات غير تقىّ، ونيّة غير صادق ... تو سه سال است خداى متعال را مى خوانى ولى با زبان هرزه و دلى سركش ‍ و ناپاك و نيّتى نادرست ، بنابراين هرزه گوئى را ترك كن و دل و نيّت خود را پاك گردان تا دعايت مستجاب گردد، او چنين كرد و سپس دعا نمود، خداوند دعايش را مستجاب كرد و پسرى به او داد. 📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆نوجوانى ناشناس در ميدان قهرمانها حضرت عباس (علیه السلام ) در جنگ صفين كه بين سپاه على (علیه السلام ) با سپاه معاويه رخ داد، حدود چهارده سال داشت ، ولى قد رشيد او را هر كس مى ديد چنين تصور مى كرد كه هيجده يا بيست سال دارد. دريكى از روزهاى جنگ از پدر اجازه گرفت تا به ميدان جنگ دشمن برود، امام على (ع ) نقابى بر روى او افكند و او به عنوان يك رزمنده ناشناس به ميدان تاخت ، آنچنان در ميدان ، جولان داد كه گوئى همه ميدان چون گوئى در چنبره قدرت او است ، سپاه شام از حركتهاى پرصلابت او دريافت كه جوانى شجاع ، پرجراءت و قوى دل به ميدان آمده است ، مشاورين نظامى معاويه به مشورت پرداختند تا همآورد رشيدى را به ميدان او بفرستند، ولى رعب و وحشت عجيبى كه بر آنها چيره شده بود، نتوانستند تصميم بگيرند، سرانجام معاويه يكى از شجاعان لشكرش بنام ابن شعثاء را كه مى گفتند جراءت آن را دارد كه با ده هزار جنگجوى سواره بجنگند، به حضور طلبيد و به او گفت : به ميدان اين جوان ناشناس برو و با او جنگ كن . ابن شعثاء گفت : اى امير، مردم مرا به عنوان قهرمان در برابر ده هزار جنگجو مى شناسند، چگونه شايسته است كه مرا به جنگ با اين كودك روانه سازى ؟ معاويه گفت : پس چه كنم ؟ ابن شعثاء گفت : من هفت پسر دارم ، يكى از آنها را به جنگ او مى فرستم تا او را بكشد، معاويه گفت : چنين كن . ابن شعثاء يكى از فرزندانش را به ميدان او فرستاد، طولى نكشيد، بدست آن جوان ناشناس كشته شد، او فرزند دوّم ش را فرستاد، باز بدست او كشته شد، او فرزند سوم و چهارم تا هفتم را فرستاد، همه آنها بدست آن جوان ناشناس ، به هلاكت رسيدند. در اين هنگام خود ابن شعثاء به ميدان تاخت و فرياد زد: ايّها الشّابّ قتلت جميع اولادى ، و اللّه لا تكلنّ اباك و امّك . اى جوان تو همه پسرانم را كشتى ، سوگند به خدا قطعا پدر و مادرت را به عزايت مى نشانم . او به جوان ناشناس حمله كرد، و بين آن دو چند ضربه رد و بدل شد، در اين هنگام آن جوان چنان ضربه بر ابن شعثاء زد كه او را دو نصف كرد و به پسرانش ملحق ساخت ، حاضران از شجاعت او تعجّب كردند، در اين هنگام امير مؤمنان (ع ) فرياد زد اى فرزندم ، برگرد كه ترس دارم دشمنان تو را چشم زخم بزنند، او بازگشت ، امير مؤمنان (ع ) به استقبال او رفت و نقاب را از چهره اش رد كرد و بين دو چشمش را بوسيد، حاضران نگاه كردند ديدند قمر بنى هاشم حضرت عباس (ع ) است (فنظروا اليه و اذا هو قمر بنى هاشم العبّاس بن اميرالمؤمنين ). 📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
زیبا و خواندنی 🌺🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁 🍃 «این داستان واقعی می باشد» خواندن این داستان را به بانوان گرامی توصیه می کنم..!     ”پـیـامـک نـاشـنـاس“      ✍️چند ماه قبل زماني که مشغول انجام کارهاي خانه بودم پيامکي با عنوان ”سلام“ برايم ارسال شد شماره تلفن فرستنده پيام برايم کاملاً ناآشنا بود، ترديد داشتم که به آن پيام پاسخ بدهم يا نه؟! در همين افکار سير مي کردم که به خاطر يک کنجکاوي ساده تصميم گرفتم فرستنده پيام را سر کار بگذارم به همين دليل در پاسخ او پيامي با اين مضمون ”عليک سلام که چي!“ برايش فرستادم، اما همين پاسخ کوتاه به آتشي تبديل شد که شعله هاي آن تمام زندگي ام را سوزاند، ارتباط پيامکي من و سعيد اين گونه آغاز شد و مدتي ادامه يافت من هم که فکر مي کردم طرف مقابلم يک پسربچه است و او را سر کار گذاشته ام مدام به پيام هايش پاسخ مي دادم، تا اين که او از من درخواست ملاقات کرد..! به همين خاطر سر قرار با او در اطراف يکي از ميدان هاي مشهد حاضر شدم، اما وقتي چشمم به جواني که سرقرار آمده بود، افتاد تازه فهميدم چه اشتباه بزرگي مرتکب شده ام، او کارگر فروشگاه محله ما بود، اما ديگر دير شده بود و نمي توانستم خودم را پنهان کنم چون مي ترسيدم او با آبروي من بازي کند به همين خاطر ارتباطم را با او ادامه دادم، ديگر به پيام هاي شبانه او عادت کرده بودم اين ارتباط خياباني تا آن جا پيش رفت که جملات مبتذل و مستهجن براي يکديگر ارسال مي کرديم. در همين روزها بود که همسرم متوجه موضوع شد و از دادگاه تقاضاي طلاق کرد من هم که نمي خواستم زندگي ام را از دست بدهم چند شکايت مانند تقاضاي مهريه مطرح کردم، اما او با دسترسي به پيامک هايي که براي آن شخص فرستاده بودم دوباره از من شکايت کرد، حالا هم مي دانم اين نتيجه آتشي است که خودم آن را شعله ور کردم، ولي نمي دانم عاقبت دختر ۳ ساله ام چه خواهد شد. 🔻خواهر مسلمانم! »آن زن در ادامه می گوید: هیچ گاه فکر نمی کردم با پاسخ دادن به یک پیامک ناشناس این گونه  زندگی ام در معرض تاراج قرار گیرد و با دست خودم آن هم فقط بخاطر یک کنجکاوی مسخره آشیانه ای را که چند سال برای ساختنش زحمت کشیده بودم..! ویران کنم....... ”مواظب حیله های شیطان باشید.. 🍃 🌺🍃 🍃🌺🍃🌼🍃🌸🍃🌺🍃 ✾📚 @Dastan 📚✾
📌 وفات آیت الله سيد محسن حکیم 🔹 آيت الله سيد محسن حکيم، از مراجع عظامی است که بعد از رسیدن به مرجعیت مطلق و زعامت حوزه و با توجه به شرایط خفقان حاکم بر عراق، از راه‌های مختلف سعی در حفظ و گسترش تشیع داشت. ایشان شاگردان مبرزی را پرورش داد که هر یک ستاره ای در آسمان تشیع هستند. آیات عظام سید محمدباقر صدر، قاضی طباطبائی، علی سیستانی، وحید خراسانی و سید موسی صدر از آن جمله اند. 🔻ایشان در سال ۱۳۰۶ق در نجف به دنیا آمد. سطوح عالى را در محضر جمعى از فضلاى نجف آموخت و سه سال از محضر آیت الله آخوند خراسانى استفاده نمود. سپس از درس مرحوم آیت الله محمدحسین نائینى و بعضى دیگر از بزرگان حوزه نجف بهره‌ برد. 🔸 آيت الله حکيم از سال ۱۳۳۳ق تدریس دوره سطح حوزه و پس از چندی، دروس خارج فقه و اصول خود را شروع کرد و جمعى از فضلاى نجف از محضرش بهره‌مند شدند . او از علماى پرکار بود و تألیفات پرارزشی به یادگار گذاشت. آیت الله حکیم در ۲۷ ربیع الاول ۱۳۹۰ق برابر با ۱۳۴۸ ش، رحلت کردند. ✾📚 @Dastan 📚✾
📌 وفات آیت الله سيد محسن حکیم 🔹 آيت الله سيد محسن حکيم، از مراجع عظامی است که بعد از رسیدن به مرجعیت مطلق و زعامت حوزه و با توجه به شرایط خفقان حاکم بر عراق، از راه‌های مختلف سعی در حفظ و گسترش تشیع داشت. ایشان شاگردان مبرزی را پرورش داد که هر یک ستاره ای در آسمان تشیع هستند. آیات عظام سید محمدباقر صدر، قاضی طباطبائی، علی سیستانی، وحید خراسانی و سید موسی صدر از آن جمله اند. 🔻ایشان در سال ۱۳۰۶ق در نجف به دنیا آمد. سطوح عالى را در محضر جمعى از فضلاى نجف آموخت و سه سال از محضر آیت الله آخوند خراسانى استفاده نمود. سپس از درس مرحوم آیت الله محمدحسین نائینى و بعضى دیگر از بزرگان حوزه نجف بهره‌ برد. 🔸 آيت الله حکيم از سال ۱۳۳۳ق تدریس دوره سطح حوزه و پس از چندی، دروس خارج فقه و اصول خود را شروع کرد و جمعى از فضلاى نجف از محضرش بهره‌مند شدند . او از علماى پرکار بود و تألیفات پرارزشی به یادگار گذاشت. آیت الله حکیم در ۲۷ ربیع الاول ۱۳۹۰ق برابر با ۱۳۴۸ ش، رحلت کردند. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔴ایرانی جان میبخشد تو جان میستانی ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥داستان عنایت امام رضا علیه السلام به حیدرقلی نابینا ✾📚 @Dastan 📚✾
زندگی را طوری بگذرون که انگار در حال خوردن هندوانه هستی...! از طعم شیرینش لذت ببر و قدردانی کن...! و به مزاحمت دانه های پخش شده در آن اهمیتی نده...! ✾📚 @Dastan 📚✾
🎈پوستر بادکنک آبی🎈 ضربات جبهه مقاومت بر پیکر فرسوده رژیم صهیونیستی کوبنده‌تر خواهد شد. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆قضاوتى عجيب در ميان بنى اسرائيل امام باقر (علیه السلام ) فرمود: در ميان بنى اسرائيل ثروتمندى عاقل زندگى مى كرد، او دو همسر داشت ، يكى از آنها پاكدامن بود، و از او داراى يك پسر شد و اين پسر شباهت به پدر داشت . ولى همسر ديگرش ، پاكدامن نبود و دو پسر داشت ، هنگامى كه پدر در بستر مرگ قرار گرفت به پسرانش چنين وصيت كرد: ثروت من مال يكى از شما است . وقتى كه او از دنيا رفت ، سه پسر او در تصاحب مال پدر، اختلاف كردند، پسر بزرگ گفت : آن يك نفر، من هستم . پسر ميانه گفت : او من هستم . پسر كوچك گفت : او من هستم . اين سه نفر نزاع خود را نزد قاضى بردند، قاضى گفت : من درباره شما نمى توانم قضاوت كنم ، شما را راهنمائى مى كنم برويد نزد سه برادر از دودمان بنى غنام ، از آنها بخواهيد تا نزاع شما را حل كنند. آنها نخست نزد يكى از آن سه برادر (از بنى غنام ) رفتند ديدند پير فرتوت است و سؤ ال خود را مطرح كردند، او گفت : نزد برادرم كه از نظر سنّ از من بزرگتر است برويد، آنها نزد او رفتند ديدند كه او پيرمرد است ولى فرتوت و افتاده نيست ، و سؤ ال خود را بازگو كردند، او گفت : برويد نزد فلان برادرم كه سنّ او از من بيشتر است ، آنها نزد برادر سوم آمدند ولى چهره او را جوانتر از دو برادر اول يافتند. نخست از برادر سوّم در مورد حال خود آن سه برادر بنى غنام پرسيدند كه چرا تو كه سنّت از همه بيشتر است ، جوانتر از دو برادر ديگر به نظر مى رسى ، ولى آنكه سنّش از همه كوچكتر است ، پيرتر به نظر مى رسد. او در پاسخ گفت : آنر برادرم را كه نخست ديديد، از ما كوچكتر است ولى زن بداخلاقى دارد، و او با زن سازش مى كند و صبر و تحمل مى نمايد از ترس آنكه به بلاى ديگرى كه قابل تحمل نيست گرفتار نگردد، از اين رو پير و شكسته شده است . اما برادر دوّم كه نزدش رفتيد از من كوچكتر است ولى همسرى دارد كه گاهى او را شاد مى كند و گاهى او را ناراحت مى كند، از اين رو در اين ميان مانده است و به نظر شما برادر وسطى جلوه مى كند، ولى من داراى همسر نيكى هستم كه هميشه مرا شاد مى كند از اين رو جوانتر از برادرانم به نظر مى رسم . اما راه حل در مورد وصيت پدرتان اين است كه : كنار قبر او برويد و قبرش را بشكافيد و استخوانهايش را بيرون آوريد و بسوزانيد و سپس نزد قاضى برويد تا قضاوت كند. آن سه برادر از نزد او بيرون آمدند، دو نفر از آنها (كه مادرشان پاكدامن نبود) بيل و كلنگ برداشتند و به طرف قبر پدر حركت كردند تا قبر را بشكافند... ولى پسر سوّم (كه مادرش پاكدامن بود) شمشير پدر را برداشت و كنار قبر آمد و به برادرانش گفت : من سهم خودم از اموال پدرم را به شما بخشيدم ، قبر پدرم را نشكافيد. در اين وقت آن سه برادر نزد قاضى رفته و جريان را گفتند. قاضى گفت : همين مقدار سعى شما براى قضاوت من كافى است ، اموال را به من بدهيد تا به صاحبش برسانم . سپس به برادر كوچك (كه راضى به نبش قبر پدر نشد) گفت : اموال را برگير كه صاحبش تو هستى ، اگر آن دو برادرت پسر پدرت بودند دلشان مانند تو، براى پدر مى سوخت و راضى به شكافتن قبر نمى شدند. 📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔆شهر بى عيب امام باقر (علیه السلام ) فرمود: يكى از شاهان بنى اسرائيل اعلام كرد: شهرى مى سازم كه هيچگونه عيبى نداشته باشد و هيچكس نتواند در آن عيبى بيابد (فرمان داد معمارها و بنّاها و كارگرها مشغول شدند و آن شهر با آخرين سيستم و با تمام امكانات ساخته شد) پس از آنكه ساختن شهر به پايان رسيد، مردم از آن شهر ديدن كردند و همه آنها به اتفاق نظر گفتند شهرى بى نظير و بى عيب است . در اين ميان مردى نزد شاه آمد و گفت : اگر به من امان بدهى ، و تاءمين جانى داشته باشم ، عيب اين شهر را به تو مى گويم . شاه گفت : به تو امان دادم . آن مرد گفت : لها عيبان : احدهما انّك تهلك عنها، والثّانى و انّها تخرب من بعدك . اين شهر دو عيب دارد: 1. صاحبش مى ميرد 2. اين شهر سرانجام بعد از تو خراب مى شود. شاه فكرى كرد و گفت : چه عيبى بالاتر از اين دو عيب ، سپس به آن مرد گفت : به نظر تو چه كنم ؟ آن مرد گفت : شهرى بساز كه باقى بماند و ويران نشود، و تو نيز در آن هميشه جوان باشى ، و پيرى به سراغت نيايد (و آن شهر بهشت است ). شاه جريان را به همسرش گفت ، همسرش فكرى كرد و گفت : در ميان همه افراد كشور، تنها همين مرد، راست گفته است . 📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
*ـ ↶📗🌱↷ * تازه که استخدام شدم حتی به اندازه کرایه تاکسیم پول نداشتم. شلوارم زانو انداخته بود،پیراهنم مندرس شده بود و پول نداشتم لباس بخرم،بدتر از همه اینکه گفته بودند سه ماه اول ازمایشیه و حقوق بهت نمیدیم. یه سری اتفاقات افتاد و تنخواه اداره رو موقتی سپردن به من، دقیقا توی اوج نیاز مالیم یادمه حسابم پر‌ پول اداره بود ولی گاهی از بی پولی مسیر۱۵کیلومتری اداره تا خونه رو پیاده برمیگشتم. تقریبا هر روز پول نهار نداشتم و توی اوج گشنگی غذاخوردن همکارام رو میدیدم، بابت لباسهای مندرسم هر روز خجالت زده بودم و نگاه‌های سنگین رو حس میکردم ولی بازم دست به پول اداره نزدم. راستشو بخوای منتظر معجزه نبودم، اتفاق خاصی هم برام نیفتاد، نه معجزه‌ای شد نه پاداش خاصی گرفتم، ولی حقیقتا به اون روزها که نگاه میکنم از خودم راضیم. به نظرم بزرگترین اتفاق زندگی هر آدم همین می‌تونه باشه، اینکه وقتی به پشت سرش نگاه کنه احساس حسرت و پشیمونی نداشته باشه. ✾📚 @Dastan 📚✾