eitaa logo
داستان و پند. ........ اخبار فوری اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.3هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
4هزار ویدیو
69 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ ادمین @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
💓💓💓💓💓💓💓💓💓 5⃣2⃣ نویسنده: 😎 بسته رو از دستش گرفتم.. پارچه بود؛ فهمیدم باید باشهـ بازش کردم.. گوشه چادر رو گرفتم توی مشتم.. با استرس نگاهمو دوختم به چهره ی آروم امیر؛ +امیییر؟! _جان؟! سکوتمو که دید خودش ادامه داد؛ _من فقط برات هدیه گرفتم، دوست داشتم امشب بسپارم بهت امانت حضرت زهرا رو دلم میخواد خانومیت بیشتربشه!! دوباره زیر لب زمزمه کردم؛ +امیییر؟! لبخند زد.. _جان؟! شما تا فردا صبح صدا بزن منو ولی آروم باش.. دید واکنشی ندارم بسته رو از توی دستم گرفت و چادر رو بیرون آوورد.. بوی عطر اتاق خودشو میداد :) چادر رو باز کرد و انداخت روی سرم، خودش مرتبش کرد.. گوشیش رو در آورد، گذاشت روی دوربین جلو.. خودشم کنارم وایساد، -نظرتون چیه ریحانه خانوم؟! چه ناز بود برام این پارچه مشکی و آروم.. میگم آروم چون قلب بیقرارم رو پر از آرامش کرد.. +قشنگهـ امیر از حرف به وجد اومد انگاری که گفت؛ -قشنگ برای یه لحظشه ، شما ماه شدی🌙 +وااااایییییییی ریحوووون؟! عشق که بودی تو؟؟؟؟ تند تند صورتمو بوسید زهرایِ شیطون! لبخند زدم به این مهربونیش! 💗 +اولا اینکه اسمو نشکون خوشم‌نمیاد👊 دوما معلوم نیست عشق کی بودن ایشون😄 سه تاییمون خندیدیم.. راه افتادیم سمت حسینیه.. تمرین کرده بودم چادر پوشیدن رو ، برام سخت نبود نگهداشتنش.. چقدر خوب که قسمت شد با هدیه ی امیر شروع کنم؛ حضرت زهرایی بودن رو تمرین کردن.. من چقدر با امیر هر لحظه خدایی تر میشدم.. امیر برام هدیه بود هدیه ای از طرف شهدا.. و چقدر راضی بودم از مردی که هنوز خودم رو لایقش نمیبینم.. دست امیر که کنارم راه میرفت رو گرفتم! انگشتامو توی مشتش فشار داد؛ به معنای دلگرمی، اطمینان، حتی به معنای ما بد و خوب شمارو قبول داریم! منو زهرا رفتیم پیش خاله ، امیر هم رفت قسمت مردونه.. بعد از روضه، سینه زنی که شروع شد؛ بین جمعیت دنبال خودم گشتم! چقدر بهترین بود من !! +امیر؟! _جان؟! حلقه ای که روز بعد از جاری شدن اون صیغه ی شب اول، امیر بهم داده بود رو در آووردم دادم دستش؛ +میشه اینو تو نذر حضرت ابالفضل کنی؟! یه حسی افتاد تو قلبم که باید این انگشتر و پیشکشی میکردم به خیمه ها.. حلقه رو گرفت گذاشت جیبش! -چشم! +امیر؟! -جانم؟! میدونست الان آرامش میخوام همیشه اینجوری بودم هروقت قلبم یه حرفی بود، آشوب بودم، دوست داشتم صداش بزنم و اون فقط بگه جانم.. _جان امیر؟! _جان دل امیر؟! _چی داره اذیتت میکنه؟! +امیر من خیلی ممنونم که تورو دارم! نمیدونم چرا اما همش احساس میکنم من شانس این آرامشو ندارم قراره ازم بگیرنش! امیر؟! _جان؟! +نذر کن برام بمونی نذر کن برای هم بمونیم نذر کن زندگیمونو برای .. اشکم ریخت.. نمیدونم چرا بیقرار بودم.. چرا فکر میکردم قراره که اتفاقی بیوفته.. رسوندم خونه! لحظه ی خداحافظی گفت؛ تو خانومِ منی :) همفسرمی برای بهشت :) غم به دلت راه نده :) تو نگاهش پر از اطمینان و اعتماد بود.. ″رنجِ تو بر جانِ ما بادا مبادا بر تنت.. ″ پیام قشنگش قبل از خواب قلبمو آروم کرد.. 😉 😎 💓💓💓💓💓💓💓💓💓 - -—-------------------------------- ✅ 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662