eitaa logo
داستانهای کوتاه و آموزنده
2.8هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
3.4هزار ویدیو
36 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم بیایید از گذشتگان درس عبرت بگیریم تاخود عبرت آیندگان نشدیم ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ http://Splus.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷 ادمین کانال https://eitaa.com/yazahra_9 تبادلات 🌹 https://eitaa.com/yazahra_9
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💬 قرائت "زیارت عاشــورا" 🎧 با نوای علی فانی به نیت سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمــان ارواحنافداه 🙏 🏴امام صادق (ع) به یکی از یاران خود به نام صفوان، درباره اثرات زیارت عاشورا می‌‎فرمايند: زيارت عاشورا را بخوان و از آن مواظبت کن، به درستی که من چند خير را برای خواننده آن تضمين می‌نمایم؛ اول: زيارتش قبول شود، دوم: سعی و کوشش او شکور باشد، سوم: حاجات او هرچه باشد، از طرف خداوند بزرگ برآورده می‌گردد و نا اميد از درگاه او برنخواهد برگشت؛ زيرا خداوند وعده خود را خلاف نخواهد کرد. 🏴خداوند سوگند یاد کرده که زیارت زائری که زیارت عاشورا را تلاوت نماید، بپذیرد و نیازمندی‌هایش را برآورده سازد. او را از آتش جهنم برهاند و در بهشت برین جای دهد و همچنین حق شفاعت و دستگیری کردن از دیگران را به وی عطا نماید. 🖤-•-•-•-------❀•🏴•❀ --------•-•-•-- 🖤 🖤 @dastan9 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
📖 تقویم شیعه ☀️ چهارشنبه: شمسی: چهارشنبه - ۲۵ مهر ۱۴۰۳ میلادی: Wednesday - 16 October 2024 قمری: الأربعاء، 12 ربيع ثاني 1446 🌹 امروز متعلق است به: 🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام 🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليه السّلام 🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليه السّلام 🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليه السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹وجوب نماز بر مسلمین، سال اول هجرت 📆 روزشمار: 🌺22 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها ▪️30 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز) ▪️50 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز) ▪️60 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها 🌺67 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
امام رضا عليه السلام: أحسِنِ الظَّنَّ باللّهِ؛ فإنّ اللّهَ عَزَّوجلَّ يقولُ: أنا عِندَ ظَنِّ عَبدِيَ المُؤمِنِ بي؛ إن خَيرا فخَيرا، و إن شَرّا فَشَرّا به خداوند گمان نيك ببر؛ زيرا خداى عزّوجلّ مى فرمايد: من نزد گمان بنده مؤمن خويشم؛ اگر گمانِ او به من نيك باشد، مطابق آن گمان با او رفتار كنم و اگر بد باشد نيز مطابق همان گمانِ بد با او عمل كنم ميزان الحكمه ج6 ص577 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
❤️ فقط هدفت را ببین و قدم بردار 🔹شبی، برف فراوانی آمد و همه‌جا را سفیدپوش کرد. 🔸‏دو پسر کوچک با هم شرط بستند که از روی یک خط صاف، از راهی عبور کنند که به مدرسه می‌رسید. 🔹‏یکی از آنان گفت: کار ساد‏ه‌ای است! 🔸بعد به زیر پای خود ‏نگریست که با دقت گام بردارد. 🔹پس از پیمودن نیمی از مسافت، سر خود ‏را بلند کرد ‏تا به ردپاهای خود ‏نگاه کند. متوجه شد که به‌صورت زیگ‌زاگ قدم برد‏اشته است. 🔸دوستش را صدا زد ‏و گفت: سعی کن که این کار را بهتر از من انجام دهی! 🔹پسرک فریاد ‏زد: کار ساده‌ای است! ‏ 🔸بعد سر خود ‏را بالا گرفت، به در مدرسه چشم د‏وخت و به طرف هدف خود ‏رفت. 🔹ردپای او کاملاً صاف بود. 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کسی که آل یاسین میخونه مطمئن باشه که امام زمان جوابش رو میده چگونه به امام زمان سلام کنیم 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
🔹بِسمِ‌اللہِ‌الـرحمــٰٓنِ‌الرحــیمْ🔹 🛑 شهادت عضوهای بدن از آنِ گنه‌کاران است‼️ چنان‌که امام باقر(ع) می‌فرماید؛ شهادت و در قیامت برای مؤمنان نیست❌، بلکه برای گنه‌کارانی است که برایشان عذاب جهنم🔥 نوشته شده است. اما مؤمنان وکسانیکه واقعی  کرده اند  نامه عملشان📜 به دست راست ✋🏼آنها داده خواهد شد.‏ این بیان امام(ع) دلیل روشنی است بر این‌که شهادت اعضا ویژه کافران است؛ چرا که مؤمنان بویژه اولیای الهی در برابر اوامر پروردگار تسلیم محض هستند و با پرونده‌ای سرشار از تسلیم و بندگی، اعتراف به عجز در برابر خالق و پروردگار خویش دارند. آن‌گونه که  امام سجاد(ع) می‌فرماید: «وَ لَیْسَ عِنْدِی مَا یُوجِبُ لِی مَغْفِرَتَکَ، وَ لَا فِی عَمَلِی مَا أَسْتَحِقُّ بِهِ عَفْوَکَ، وَ مَا لِی بَعْدَ أَنْ حَکَمْتُ عَلَى نَفْسِی إِلَّا فَضْلُک»؛‏[و مرا آنچه سبب آمرزش تو شود، در دست نیست و کارى نکرده‌‏ام که به پاداش آن شایسته عفو تو باشم و چون بدین سان خویشتن را محکوم کرده‌‏ام، دیگر جز فضل و احسان تو پناهى ندارم. [📚]. یس، 65. [3]. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج ‏2، ص 32، تهران، دار الکتب الإسلامیة، 1407 ق. ــــــــــــــــــــــــــــــ 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 عالیجنابان_خاکستری محدثه_صدرزاده قسمت۸۳ نفس کلافه‌ای می‌کشم و حاج حسین می‌گوید: _راست گف
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 عالیجنابان_خاکستری محدثه_صدرزاده قسمت۸۴ برای این‌که زمان بگذرد روبه ابوالفضل می‌گویم: _با این سٍنت اینجا چیکار می‌کنی؟ می‌گوید: _می‌خوام از الان همه چیزو یاد بگیرم. متعجب نگاهش می‌کنم. صادق که تعجبم را می‌بیند می‌گوید: _بعد از این که مادر و پدرشو از دست داد، خودش خواست کمکمون کنه و چیز یاد بگیره. چقدر سرنوشتش شبیه مهدی است. حاج حسین کنارم می‌نشیند و برگه فاکس شده توسط سعید را نشانم می‌دهد. برگه را می‌گیرم و می‌خوانم: _دست خط و امضا با تلاش بیش از اندازه شباهت زیادی به خط اصلی دارد اما مهر استفاده شده درست نیست. این مهر در رده‌های جمهوری اسلامی استفاده نمی‌شود. پوزخندی می‌زنم. رسوایی بدی می‌تواند برایشان باشد. حرف‌های سید توجهم را جلب می‌کند: _فردا نماز جمعه است، به نظرتون چیکار کنیم؟ ابرویی بالا می‌اندازم. برای نماز جمعه مگر باید کاری کرد؟ صادق ادامه می‌دهد: _از الان بهش فکر نکن. فردا می‌ریم با بچه‌ها ببینیم چی می‌شه. _اتفاقی افتاده؟ به سمتم بر می‌گردند. حاج حسین دستش را روی شانه‌ام می‌گذارد و می‌گوید: _امام جمعه یک سری حرف اشتباهی بر اساس عقایدش زده این بچه‌ها به فکر چاره‌اند. در دلم تحسین‌شان می‌کنم. با این‌که سنی ندارند، اما دغدغه همه مشکلات را دارند. نمی‌گذارند کسی پایش را کج بگذارد. *** به ستون مسجد امام تکیه می‌دهم. آخرش صحبت‌های این بچه‌ها باعث شد شب را بمانم. مسجد آرام آرام پر از جمعیت می‌شود و هر کس سمتی می‌نشیند. ابوالفضل و دیگر بچه‌ها صف‌های جلو را پر کرده‌اند اما من ترجیح می‌دهم از دور نظاره‌گر خطبه‌هایی باشم که تعریفش را زیاد شنیده‌ام. دستم را روی زانویم می‌گذارم. طلبه پیری شروع به خواندن خطبه‌ها می‌کند. با دقت به تمام حرف‌هایش گوش می سپارم 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 عالیجنابان_خاکستری محدثه_صدرزاده قسمت۸۴ برای این‌که زمان بگذرد روبه ابوالفضل می‌گویم: _ب
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 عالیجنابان_خاکستری محدثه_صدرزاده قسمت۸۵ به اواسط خطبه که می‌رسد حرف‌هایش باعث می‌شود ابوالفضل و بچه‌ها از جلوی صف داد بزنند و بگویند: _بصیرت، بصیرت. امام جمعه بی‌اهمیت به شعارها، باز خطبه‌ها را ادامه می‌دهد. من هم با گفته‌هایش عصبی می‌شوم. به جای این‌که مشکلات جامعه و شهر را بازگو کند، هر بار یکی از مراکز تحت نظر رهبر را زیر سوال می‌برد. باز بچه‌ها میان کلامش می‌پرند: _بصیرت، بصیرت. این بار مردم هم جوش می‌آورند و همه چیز بهم می‌ریزد. من هم تنها نظاره‌گر هستم. به دلیل شغلم اجازه جلو رفتن را ندارم. دیشب فهمیدم که ابوالفضل و دیگر بچه‌ها هیچ خط و ربطی به وزارت اطلاعات ندارند، بچه‌های انقلابی هستند که دور هم جمع شده‌اند و انصار حزب الله را تشکیل داده‌اند. نماز جمعه بهم می‌ریزد و مردم پراکنده می‌شوند. صادق به سمتم می‌آید. مسجد خالی از جمعیت شده است. می‌گوید: _حالا فهمیدی منظورمون چی بود؟ هر دفعه می‌ره بالا منبر، همین برنامه رو داریم. یا راجب آقا یه چیز می‌گه یا مسئولین انقلابی مثل شورای نگهبانو زیر سوال می‌بره، حرفای رئیس جمهورم که مورد تاییدشه. نفس کلافه‌ای می‌کشم. مشکلات کشور به کنار، برخی مسولین هم کاسه داغ‌تر از آش شده‌اند. *** وارد خانه می‌شوم. امروز حسابی خسته شدم، به خصوص با دیدن نماز جمعه که حسابی ذهنم را درگیر کرد. یا الله می‌گویم. سرم را که بالا می‌آورم آیه را می‌بینم که روی صندلی نشسته است. متوجه پای گچ گرفته‌اش می‌شوم. با صدای مادر نگاهم را از آیه بر می‌دارم: _سلام پسرم. بشین، چایی تازه دمه، الان میارم برات. لبخندی می‌زنم و بر روی دورترین صندلی به آیه می‌نشینم. زهرا با ذوق به سمتم می‌آید و کنارم می‌نشیند. چشم غره‌ای به او می‌روم و از گوشه چشم آیه را نگاه می‌کنم. وقتی متوجه نگاهم می‌شود سرش را پایین می‌اندازد. روبه زهرا آرام می‌گویم: _مگه بهت نگفتم جلوی آیه پیش من نیا که یاد مهدی نیوفته؟ 🌸🌸🌸🌸🌸 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 عالیجنابان_خاکستری محدثه_صدرزاده قسمت۸۵ به اواسط خطبه که می‌رسد حرف‌هایش باعث می‌شود ابوا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 عالیجنابان_خاکستری به قلم محدثه_صدرزاده قسمت۸۶ سرش را زیر می‌اندازد. از کنارم بلند می‌شود و به سمت آیه می‌رود. رو به آیه می‌گویم: _چی شد که پاتون اینجوری شد؟ حرفی نمی‌زند. حس می‌کنم دنبال جواب می‌گردد و تردید دارد برای گفتن واقعیت. بعد از مدتی می‌گوید: _درست نمی‌دونم چی‌شد؛ ولی انگار یه نفر از پشت هلم داد، منم از پله‌ها پرت شدم پایین و بعدشم آقا عماد اومد کمک. اخم می‌کنم. نفس عمیقی می‌کشم و می‌گویم: _عماد اونجا چیکار می‌کرد؟ گوشه چادرش را در دست می‌گیرد و می‌گوید: _منم نمی‌دونم. دستی به ریش‌هایم می‌کشم. تلویزیون را روشن می‌کنم و مشغول پایین و بالا کردن شبکه‌ها می‌شوم. فردا باید از عماد سوال کنم در دانشگاه چه کاری داشته. تلویزیون مانند همیشه هیچ برنامه خاصی ندارد. می‌خواهم خاموشش کنم که برنامه‌ چراغ شروع می‌شود. کنترل را کنار می‌اندازم و مشتاق به تلویزیون نگاه می‌کنم. این چند وقت آن‌قدر سرم شلوغ بود که وقت دیدن تلویزیون نداشتم. مجری بعد از خوش و بش به سراغ مهمان می‌رود. قاب تلویزیون مهمان را که نشان می‌دهد، از جایم بلند می‌شوم. آب دهانم را پایین می‌فرستم و چانه‌ام را در دست می‌گیرم. آیه می‌گوید: _این حاج آقا همونی نیست که برای تشییع مهدی اومده بود؟ سر تکان می‌دهم. خودش است؛ آقای حسینی. سر جایم می‌نشینم و صدای تلویزیون را زیاد می‌کنم. بحث بر سر قتل‌ها و پرونده پیچیده‌اش است. مادر سینی چایی را روی میز می‌گذارد و به سمت آیه می‌رود. لیوان چای داغ را در دستم می‌گیرم. آقای حسینی شروع می‌کند به دادن گزارشی از وقایع گذشته. حتی درباره بی‌دلیل بودن دستگیری یک عده از بچه‌ها هم حرف می‌زند. لیوان را به لب‌هایم نزدیک می‌کنم. آقای حسینی بعد از مکث کوتاهی می‌گوید: _می‌خوام امشب مقصر پرونده رو مشخص کنم. چایی یک دفعه در گلویم می‌پرد و به سرفه می‌افتم. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✔️ در عملیات وعده صادق رئیسی کاملا همراه بود و از پاسخ به رژیم صهیونیستی حمایت کرد ❌ وقتی عین الاسد رو زدیم، رگه‌هایی از عدم همراهی بود، دیگه بیشتر از واردش نمیشم! 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 عالیجنابان_خاکستری به قلم محدثه_صدرزاده قسمت۸۶ سرش را زیر می‌اندازد. از کنارم بلند می‌شود و
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 عالیجنابان_خاکستری به قلم محدثه_صدرزاده قسمت۸۷ پشت سر هم سرفه می‌کنم. مادر به سمتم می‌آید و با مشت به کمرم می‌کوبد. صدای تلویزیون را می‌شنوم، آقای حسینی همان حرف‌های آن شب را می‌زند که با توسل به حضرت زهرا(س) قصد کرده است که مقصرین اصلی را رسوا کند. حالم که جا می‌آید مادر می‌گوید: _آروم باش پسر. به صندلی تکیه می‌دهم. آقای حسینی می‌گوید: _اومدم که بگم عده‌ای این کارها رو انجام دادن؛ اما انداختن گردن کس دیگه‌ای. امثال مشارکت که پرده‌ای برای کاخ‌نشینان هستن مقصر این ماجران. مجری خودکار در دستش را می‌چرخاند و می‌گوید: _دلیلی هم برای حرف‌هاتون دارید؟ آقای حسینی اخم می‌کند و محکم می‌گوید: _بنده اگه دلیلی نداشتم وارد این صحنه خطرناک نمی‌شدم. مجری این بار می‌گوید: _امکان داره از چیزی بترسید؟ _نه تنها از هیچ چیز نمی‌ترسم، بلکه حاضرم در هر محکمه‌ای ادعاهای خودم رو ثابت کنم. لبخندی می‌زنم؛ این شجاعت و رک گویی‌اش ارزشمند است. بعد از کمی صحبت برنامه به پایان می‌رسد. با صدای بابا به سمتش بر می‌گردم: _مرد با خداییه، حواست بهش باشه. *** با نگرانی به آقای حسینی نگاه می‌کنم. ادامه می‌دهد: _از دیشب تا الان همین طور دارن تهدیدهاشون رو بیش‌تر می‌کنن. حتی تهدید کردن خونتو به آتیش می‌کشیم اگه ادامه بدی. دستی به ریش‌هایم می‌کشم و می‌گویم: _حاجی! دو سه تا از بچه‌های اداره رو بگیم بیان مراقبتون باشن؟ حاج کاظم هم سریع پشت حرفم را می‌گیرد و می‌گوید: _منم موافقم. این جور تهدیدا خطرناکه. آقای حسینی لبخندی می‌زند و می‌گوید: _نیازی نیست. همین طوری نیرو کم داریم. خدا حواسش بهم هست. معلوم نیست از کجا فهمیده بودن که می‌خوام حرف بزنم که تهدید کردن؟ 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 عالیجنابان_خاکستری به قلم محدثه_صدرزاده قسمت۸۷ پشت سر هم سرفه می‌کنم. مادر به سمتم می‌آید
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 عالیجنابان_خاکستری به قلم محدثه_صدرزاده قسمت۸۸ حاج کاظم از پشت میز بلند می‌شود. روزنامه به دست به سمت آقای حسینی می‌رود و می‌گوید: _خداوکیلی ببین چی گفته! آقای حسینی چشم ریز می‌کند. پوزخندی می‌زند. مشتاق می‌گویم: _چی گفته؟ روزنامه را تا می‌زند و به دست حاج کاظم می‌دهد. می‌گوید: _حرف بی‌خود. گفته ما ترجیح می‌دیم وزارت اطلاعات ضعیفی داشته باشیم و منافقین در تهران توی مقر حکومت خمپاره بزنن. سرم تیر می‌کشد. نامردی تا چه حد؟ آب دهانم را پایین می‌فرستم و می‌گویم: _دلیلشون چیه آخه؟ حاج کاظم پوزخند صدا داری می‌زند و می‌گوید: _خیانت. آقای حسینی همان طور که دستی به شانه حاج کاظم می‌زند می‌گوید: _دقیقا هدف خیانته. اینا فکرایی تو سرشونه. می‌خوان اگه رابطه‌ای با آمریکا پیدا کردن وزارتی وجود نداشته باشه که به اینا گیر بده. لبم را به دندان می‌گیرم. افکار کمرنگی در ذهنم رنگ می‌گیرند. با تردید روبه آقای حسینی می‌گویم: _دولت قبل هم رابطه برقرار کرده بود اما تا جایی که یادمه نتیجه نداد. حاج کاظم سری به تاسف تکان می‌دهد و از اتاق بیرون می‌رود. آقای حسینی می‌گوید: _آره، برای رفع تحریما رابطه‌ برقرار کردن، که آمریکا گفت اسیرای ما توی لبنان آزاد کنین. اونا هم با تلاش زیاد آزاد کردن، تهشم آمریکا گفت این موضوع به تحریما ربطی نداره. کف دستم را به پیشانی‌ام می‌کوبم. سر ایران را زیر آب کرده‌اند به عبارتی. این کشور تا کی باید جور خیانت بکشد؟ آقای حسینی از جا بلند می‌شود و می‌گوید: _منم برم دیگه. فقط یه نکته‌ای، یه نفرو سپردم مراقب خواهر مهدی باشه. خودتم مراقبش باش خیلی سرکشه، بچه‌ها گفتن که دنبال مقصر داره می‌گرده. 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
✨﷽✨ ✅آیت الله حائری شیرازی اسلام حقیقی بن‌بست ندارد یک وقت ما اسلام را از خودمان در آورده‌ایم و می‌خواهیم اجرا بکنیم، این اسلام موفق نخواهد شد. اما یک‌ وقت اسلام حقیقی را می‌خواهیم مطرح بکنیم. اسلام حقیقی بن‌بست ندارد. مشکل ما این است که گاهی آنچه ما می‌کنیم، با آنچه در اسلام هست، خیلی تفاوت دارد. اسلام برای کسی که سه بار روزه‌اش را در ملأ عام بخورد و در هر بار برای او اجرای حدود یا اجرای تعزیرات بشود، چه حکمی دارد؟ در هر امر خلاف و منکری وقتی تکرار شد، اسلام چه حکمی دارد؟‌ حکم دارد. اما خب، ما در زیر آتش تهیۀ فشار سازمان ملل و حقوق بشر هستیم؛ و این هم یکی از گرفتاری‌های ما است که نمی‌توانیم واقعاً امر معروف و نهی از منکر را به طور ریشه‌ای در مردم خودمان احیا کنیم. 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ وقتی رئیس رادیو اسرائیل هم دربرابر اُبهت و کاریزمای رهبر ایران سر تعظیم فرود می‌آورد؛ رهبر معظم انقلاب اسلامی ایران، آیت‌الله امام علی خامنه‌ای! 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 عالیجنابان_خاکستری به قلم محدثه_صدرزاده قسمت۸۸ حاج کاظم از پشت میز بلند می‌شود. روزنامه به
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 عالیجنابان_خاکستری به قلم محدثه_صدرزاده قسمت۸۹ نمی‌دانم از این همه همه فعالیتش و سرکش بودنش خوشم بیاید یا بترسم که کار دست خودش بدهد. سری تکان می‌دهم و به سمت اتاقم می‌روم. برگه‌ای بر می‌دارم و با خودکار شروع می‌کنم به نوشتن وقایع گذشته. ماجرا از چهار قتل شروع شد و الان همه چیز شبیه کلافی در هم پیچیده است. پرونده نارنجی رنگی را که بالایش اسم حسین سودمند را نوشته است باز می‌کنم. خط به خطش را این بار با دقت می‌خوانم. دنبال دلیلی هستم که ربط این قتل‌ها را به وزارت پیدا کنم. به بخشی از زندگی حسین سودمند که می‌رسم دقتم را چند برابر می‌کنم. «او در دوران سربازی به مسحیت گرایش پیدا کرد و پس از باز گشت به خانه، خانواده‌اش به دلیل تغییر دین، او را از خانه اخراج کردند.» ابروهایم را درهم می‌کشم و زیر مسحیت خطی می‌کشم و کنارش بزرگ می‌نویسم: «ارتداد.» اما تنها این نیست؛ فعالیت‌های تبشیری مسحیت و اعمال ضدحکومتی. دستم را مشت می‌کنم. پرونده بعدی را بر می‌دارم. او هم فعالیت‌های ضدحکومتی داشته است. بعدی و بعدی هم همین طور است. خودکار را روی میز پرت می‌کنم. هر بار خواندن این پرونده‌ها حرصم را در می‌آورد. با صدای باز شدن در اتاق سر بلند می‌کنم. عماد می‌گوید: _دم در یه نفر منتظرته. چشمانم را تنگ می‌کنم و می‌گویم: _کی؟ می‌خندد و می‌گوید: _آیه خانم. اخم می‌کنم. رفتارهای عماد نسبت به آیه آزار دهنده است. به سمت در می‌روم و منتظر می‌‌شوم عماد بیرون برود. نگاه کلی به اتاق می‌اندازد و می‌رود. در را می‌بندم. آیه اینجا چه کار می‌کند؟ باید دفعه قبلی توجیهش می‌کردم که دور و بر اداره پیدایش نشود. از در اداره که بیرون می‌آیم، کنار درختی او را می‌بینم. مقنه چانه‌داری پوشیده و چادرش آزادانه دو طرفش افتاده است. به سمتش قدم بر می‌دارم. 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 عالیجنابان_خاکستری به قلم محدثه_صدرزاده قسمت۸۹ نمی‌دانم از این همه همه فعالیتش و سرکش بودنش
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 عالیجنابان_خاکستری به قلم محدثه_صدرزاده قسمت۹٠ نزدیک تر که می‌شوم می‌بینم که تنها با تکیه بر درخت پشت سرش توانسته است بایستد. نگاهش که به من می‌افتد رویش را محکم می‌گیرد و اخم‌هایش را در هم می‌کشد. سلام می‌کنم. سرش را زیر می‌اندازد و زیر لب جواب سلامم را می‌دهد. نفس عمیقی می‌کشم و می‌گویم: _باز چرا اومدین اینجا اونم با این وضعیت؟ دفعه پیش هم کارتون اشتباه بود؛ من باید بهتون تذکر می‌دادم. سرش را بلند می‌کند و چشم‌غره‌ای به من می‌رود و با اخم می‌گوید: _کسی به خاطر شما اینجا نیومده. حال منم خوبه. من با آقای زبرجدی کار دارم، منتهی چون خجالت می‌کشیدم اول به شما گفتم. اینجورم که پیداست اشتباه کردم. با قدم‌های کشیده و یواش از کنارم می‌گذرد و به سمت در اداره می‌رود. چشم ریز می‌کنم اما کچ پایش را نمی‌بینم. سریع خودم را به او می‌رسانم و جلویش می‌ایستم. دستانم را به دو طرف باز می‌کنم و می‌گویم: _گچ پاتون کو؟ کش چادرش را جلو می‌کشد و می‌گوید: _رفتم بازش کردم دست و پامو گرفته بود. حالا هم برید کنار. دختره لج‌باز اصلا سه روز هم نشد که پایش در گچ بود و حالا آن را باز کرده. درمانده نگاهش می‌کنم. اگر وارد اداره شود نگاه همه را به خود معطوف می‌کند؛ مخصوصا عماد. اگر عماد بخواهد بیش از حد دور و برش بپلکد گردنش را می‌شکنم. من را پشت سر می‌گذارد و در اداره را باز می‌کند. در پی‌اش راه می‌افتم. اصلا چه کاری با حاج کاظم دارد؟ با صدای آیه به خود می‌آیم: _حداقل بگید از کدوم طرف برم؟ از سر ناچاری راهنمایی‌اش می‌کنم. دور و بر را نگاهی می‌اندازم. خدا را شکر همه در اتاق‌هایشان مشغول‌اند و کسی حواسش به ما نیست. قدم‌هایم را بلندتر برمی‌دارم. جلوی اتاق حاج کاظم می‌ایستم. تقه‌ای به در می‌زنم، در را باز می‌کنم و با دست به آیه اشاره می‌کنم وارد شود. از کنارم که می‌خواهد بگذرد می‌گویم: _تو اتاق که می‌تونم بیام؟ حرفی نمی‌زند. نفس کلافه‌ای می‌کشم و پشت سرش وارد اتاق می‌شوم. 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
47.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥فوری انقلابی ها حتماً ببینید و هشیار باشید💯 احسنت براین جوان شجاع و متعهد انقلابی درتبین نقش جایگاه واهمیت ولی امر مسلمین وحمایت ازرهبر معظم انقلاب عزیزان بیدارباشیدتعلل وسستی نکنید خانه وکار ومهمانی خود را روزجمعه ترک کنید بسوی لبیک گفتن به ندای رهبر معظم انقلاب بشتابید🌺🌺🌺 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💬 قرائت "زیارت عاشــورا" 🎧 با نوای علی فانی به نیت سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمــان ارواحنافداه 🙏 🏴امام صادق (ع) به یکی از یاران خود به نام صفوان، درباره اثرات زیارت عاشورا می‌‎فرمايند: زيارت عاشورا را بخوان و از آن مواظبت کن، به درستی که من چند خير را برای خواننده آن تضمين می‌نمایم؛ اول: زيارتش قبول شود، دوم: سعی و کوشش او شکور باشد، سوم: حاجات او هرچه باشد، از طرف خداوند بزرگ برآورده می‌گردد و نا اميد از درگاه او برنخواهد برگشت؛ زيرا خداوند وعده خود را خلاف نخواهد کرد. 🏴خداوند سوگند یاد کرده که زیارت زائری که زیارت عاشورا را تلاوت نماید، بپذیرد و نیازمندی‌هایش را برآورده سازد. او را از آتش جهنم برهاند و در بهشت برین جای دهد و همچنین حق شفاعت و دستگیری کردن از دیگران را به وی عطا نماید. 🖤-•-•-•-------❀•🏴•❀ --------•-•-•-- 🖤 🖤 @dastan9 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: پنجشنبه - ۲۶ مهر ۱۴۰۳ میلادی: Thursday - 17 October 2024 قمری: الخميس، 13 ربيع ثاني 1446 🌹 امروز متعلق است به: 🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 45روز)، 11ه-ق 📆 روزشمار: 🌺21 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها ▪️29 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز) ▪️49 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز) ▪️59 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها 🌺66 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🕊⃟ @dastan9 🕊⃟