eitaa logo
داستانهای کوتاه و آموزنده
2.9هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
3.6هزار ویدیو
36 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم بیایید از گذشتگان درس عبرت بگیریم تاخود عبرت آیندگان نشدیم ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ http://Splus.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷 ادمین کانال https://eitaa.com/yazahra_9 تبادلات 🌹 https://eitaa.com/yazahra_9
مشاهده در ایتا
دانلود
🔘 داستان کوتاه "همیشه کاری کنیم که بعدها افسوس نخوریم" ماهی‌تابه حاوی صبحانه‌ای که سفارش داده بودم تازه روی میز گذاشته شده بود و داشتم اولین لقمه‌های صبحانه رو سر صبر میجویدم و قورت میدادم. پیرمرد وارد قهوه‌خانه شد و رو به عباس کرد و گفت: خونه اجاره‌ای چی دارید؟ ‏عباس نگاهی بهش کرد و گفت: اینجا قهوه خانه است پدر جان، مشاور املاکی دو تا کوچه آنورتره. پیرمرد پرسید: اینجا چی می‌فروشید؟ ‏گفت: صبحانه و ناهار و قلیان ‏پیرمرد گفت: یک قلیان به من بده. ‏عباس به قصد دک کردن پیرمرد گفت: صاحبش نیست، برو بعدا بیا! ‏از رفتار و گفتار پیرمرد می‌شد تشخیص داد که دچار آلزایمر است. ‏صداش کردم پیش خودم و گفتم بیا بشین اینجا پدر جان. اومد نشست کنارم و گفت: سلام. ‏به زور جلوی بغضم رو گرفتم و جواب سلام دادم. گفتم: گرسنه نیستی؟ صبحانه میخوری؟ ‏گفت: آره میخورم. ‏به عباس اشاره کردم یک پرس چرخ‌کرده بیاره. با پیرمرد مشغول صحبت شدم. از چند سالته و چند تا بچه داری و شغلت چیه بگیر تا خونه‌ات کجاست و کدام محله می‌شینید؟ ‏می‌گفت: دنبال خونه اجاره‌ای می گردم برای رفیقم، صاحبخونه جوابش کرده. گفتم: رفیقت الان کجاست؟ ‏نمیدونست. اصلا اسم رفیقش رو هم یادش نبود.! ‏عباس صبحانه رو با کمی خشم گذاشت روی میز و رفت. به پیرمرد گفتم: بخور سرد نشه. ‏صبحانه خودم تمام شد و رفتم پیش عباس. گفتم: چرا ناراحت شدی؟! گفت:‌ تو الان این آدم رو مهمان کردی و این الان یاد می‌گیره هر روز بیاد اینجا و صبحانه طلب کنه.! گفتم: خاک بر سرت. این آدم الان از در مغازه تو بره بیرون یادش میره که اینجا کجا بوده و اصلا چی خورده یا نخورده.! در ثانی هر وقت اومد اینجا و صبحانه خواست بهش بده از حسابمون کم کن... شرمنده شد و سرش رو انداخت پائین. برگشتم سمت پیرمرد و گفتم: حاجی چیزی لازم نداری؟ گفت: قلیان میخوام. اشک چشمانم رو تار کرده بود. یاد پدر افتادم که همیشه خوانسار می‌کشید و عاشق قلیان بود. به عباس گفتم: یک خوانسار براش بزنه. نشستم به نگاه کردن پیرمرد. پدرم رو در وجود اون جستجو می‌کردم. پدری که دیگه ندارمش... ‏بهش گفتم: خونه‌تون رو بلدی؟ گفت: همین دور و برهاست.! ازش اجازه گرفتم و جیبهاش رو گشتم. خوشبختانه شماره تماسی داخل جیبش بود. زنگ زدم و پسر جوانی جواب داد. بهش داستان رو گفتم و گفت؛ سریع خودش رو میرسونه. نفهمیدیم کی از خونه زده بیرون، اما از خونه و زندگیش خیلی دور شده بود. یاد اون شبی افتادم که تهران رو در جستجوی پدر زیر و رو کردیم... ساعتها گشتیم و نگاه نگرانمون همه کوچه ها رو زیر و رو کرده بود.! یاد اون شبی افتادم که با همه خستگی که داشتم رفتم اسلامشهر تا پدر رو از مرکزی که کلانتری ابوسعید تحویلش داده بود به اونجا تحویل بگیرم. یاد صدای لرزانش افتادم که بدون اینکه من رو بشناسه ازم تشکر کرد و گفت: ببخشید اذیت کردم. یاد آخرین کله پاچه‌ای افتادم که همون صبح زود و بعد از تحویل گرفتنش از مرکز مربوطه با هم خوردیم. یاد روزهای آخر پدر افتادم که هیچکس و هیچ چیز یادش نبود.! نه غذا می‌خواست و نه آب، یاد شبهای خوفناک بیمارستان افتادم که تا صبح به پدر نگاه می‌کردم. یاد روزی افتادم که به مادرم گفتم کم‌کم باید خودمون رو برای یک مصیبت آماده کنیم... ‏پیرمرد رو به پسرش سپردم و خداحافظی کردم. تا یکساعت تمام بغضهای این سالها اشک شدند و از چشم من باریدند. اشکی که بر سر مزار پدر نریختم. من به خودم یک سوگواری تمام عیار بابت این سالها که بغضم رو فرو خوردم، بدهکارم...! "آلزایمر" تمام ماهیت آدمی رو به تاراج می‌بره." * در مواجهه با اشخاصی که دچار آلزایمر هستند، صبور و باشید و مهربان... ‏اونها قطعا شما و رفتارتون رو فراموش می‌کنند اما شما این اشخاص رو هرگز فراموش نخواهید کرد! * 😞 ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
📔😊 زن و شوهر جوانی که بچه دار نمی شدند برای یافتن چاره به یکی از بهترین پزشکان متخصص مراجعه کردند. پس از معاینات و آزمایش های مربوطه، پزشک نظر داد که متاسفانه مشکل از مرد میباشد و تنها راه حل ممکن، بهره برداری از خدمات «» است. زن: منظورتان از پدر جایگزین چیست؟ پزشک: مردی که با دقت انتخاب می شود تا نقش شوهر را اجرا و به بارداری خانم کمک کند... زن تردید نشان داد لکن شوهرش بچه می خواست و او را راضی کرد تا راه حل را بعنوان تجویز پزشک بپذیرد. چند روز بعد جوانی را یافتند تا زمانیکه شوهر در خانه نباشد برای انجام وظیفه مراجعه کند. روز موعود فرا رسید، لیکن همسایه طبقه بالا نیز همان روز عکاسی را برای گرفتن عکس از نوزاد خود دعوت كرده بود تا در منزل از كودكشان چند عكس بگیرد. از بد حادثه عکاس آدرس را اشتباهی رفته و به خانه زوج جوان رسید و در زد زن در را باز کرد. 📸سلام، برای موضوع بچه آمدم. 👩سلام، بفرمائید،مشروب میل دارید؟ 📸نه، متشکرم.الکل با کار من سازگاری نداره.علاوه بر اون میخوام هرچه زودتر شروع کنم. 👩باشه! بریم اتاق خواب؟ 📸حرفی نیست، هرچند که سالن مناسب تر است؛ دو تا روی فرش، دوتا رو مبل و یکی هم تو حیاط. 👩چند تا؟ 📸حداقل پنج تا البته اگر بیشتر خواستید حرفی نیست 😄عکاس در حالیکه آلبومی را از کیف خود بیرون می آورد، ادامه داد: 📸مایلم نمونه کارم را نشونتون بدم. روشی را بکار می برم که مشتریام خیلی دوست دارن..مثلاً ببینید این بچه چقدر زیباست. اینکار رو تو یک پارک کردم وسط روز بود و مردم جمع شدن تماشا کنن، اون خانم خیلی پر توقع بود و مرتباً بهانه می گرفت.در نهایت مجبور شدم از دو تا از دوستام کمک بگیرم. علاوه بر اون یه بچه گربه هم اونجا بود و دم و دستگاه رو گاز می گرفت. زن بیچاره حیرت زده به سخنان گوش می کرد. 📸حالا این دوقلوها را نگاه کنین.. اینبار خودی نشان دادم. مامانه همکاری تاپی کرد و ظرف پنچ دقیقه کارمون رو تموم کردیم. رسیدم و با دو تا تق تق همه چیز روبراه شد و این دوقلوهائی که می بینید.. 😳حیرت زن به نوعی سرگیجه تبدیل شده بود و عکاس اینگونه ادامه میداد: 📸در مورد این بچه کار سخت تر بود. مامانش عصبی شده بود. بهش گفتم شما آروم باشید تا من کار خودمو بکنم. روشو برگردوند و همه چی بخوبی و خوشی پایان یافت. 😥چیزی نمونده بود که زن بیچاره از حال برود،طرف آلبوم را جمع کرده و گفت: 📸شروع کنیم؟ 👩هر وقت شما بگین! 📸عالیه! میرم سه پایه رو بیارم... 👩سه پایه؟ برای چی؟! 📸آخه وسیله کار خیلی بزرگه.نمیتونم تو دست بگیرمش و بایستی بذارمش رو سه پایه و ... خانم.... خانووووووم.... کجا میری؟ چرا فرار میکنی؟ پس بچه چی شد؟ !!!!!!!😂 ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
📕 بلدرچینی در مزرعۀ گندم لانه ساخته بود. او همیشه نگران این بود که مبادا صاحب مزرعه محصولاتش را درو کند. هر روز از بچه هایش می خواست که خوب به صحبت آدمهایی که از آنجا عبور می کنند، گوش دهند و شب به او بگویند که چه شنیده اند. یک روز که بلدرچین به لانه برگشت، جوجه ها به او گفتند: اتفاق خیلی بدی افتاده است. امروز صاحب مزرعه و پسرش به اینجا آمدند و گفتند: همۀ گندمهای مزرعه رسیده است. دیگر وقت درو کردن است. پیش همسایه ها و دوستان برویم و از آن ها بخواهیم که در درو کردن محصول کمک کنند. مادر، ما را از اینجا ببر چون آنها می خواهند مزرعه را درو کنند... بلدرچین گفت: نترسید فردا کسی این مزرعه را درو نخواهد کرد. روز بعد بلدرچین از لانه بیرون رفت و شب که آمد، جوجه ها به مادرشان گفتند: صاحب مزرعه باز هم به اینجا آمده بود. او مدت زیادی منتظر ماند. ولی هیچکس نیامد. بعد به پسرش گفت: برو به عموها و دایی ها و پسر خاله هایت بگو پدرم گفته است فردا حتما به اینجا بیایید و در درو کردن مزرعه به ما کمک کنید... بلدرچین گفت: نترسید فردا هم این مزرعه را کسی درو نمی کند. روز سوم وقتی بلدرچین به لانه برگشت، دوباره بچه ها گفتند: صاحب مزرعه امروز به اینجا آمد، اما هرچه منتظر ماند هیچ کس نیامد. بعد به پسرش گفت: انگار کسی در درو کردن مزرعه به ما کمک نمی کند. پسرم، گندم ها رسیده اند. نمی توان بیش از این منتظر ماند. برو داس هایمان را بیاور تا برای فردا آماده شان کنیم. فردا خودمان می آییم و گندم ها را درو می کنیم... بلدرچین گفت: بچه ها، دیگر باید از اینجا برویم. چون وقتی انسان، بدون منتظر ماندن برای کمک، تصمیم بگیرد کاری را انجام دهد، حتما آن کار را انجام می دهد.. ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://gap.im/dastan9 🇮🇷
آگاه باشید؛ او (مهدی) ولیّ خدا در زمین است و داور دادور در میان آفریده های اوست. 📝 فرازی از سخنان پیامبر اکرم در درباره امام زمان ⭕️ @dastan9 🇮🇷
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: دوشنبه - ۲۰ مرداد ۱۳۹۹ میلادی: Monday - 10 August 2020 قمری: الإثنين، 20 ذو الحجة 1441 🌹 امروز متعلق است به: 🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام 🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهما السّلام 💠 اذکار روز: - یا قاضِیَ الْحاجات (100 مرتبه) - سبحان الله و الحمدلله (1000 مرتبه) - یا لطیف (129 مرتبه) برای کثرت مال ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹بنا بر قولی ولادت حضرت موسی بن جعفر 📆 روزشمار: ▪️10 روز تا آغاز ماه محرم الحرام ▪️19 روز تا عاشورای حسینی ▪️34 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام ▪️44 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها ▪️59 روز تا اربعین حسینی ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
هدایت شده از یازهرا
💞زیبایی در سادگی ست💕 _به به، آقای داماد 😍 عطاجان خیلی خوش حال شدم برات، ان شاء الله خوشبخت و عاقبت بخیر باشین + ممنون خاله،فقط از یه چیز نگرانیم _ از چی❓ + خداروشکر مریم بااینکه تک دختر خانواده ست، دختر ساده و بی آلایشی ه، خیلی باهم صحبت کردیم، قرار شد هزینه های اضافی رو تاجایی که میتونیم کم کنیم... ساده بگیریم هم مراسمات و هم زندگیمون رو ... _خیلی عالیه😍 آفرین👏 + خاله میدونی که من تازه مشغول به کار شدم، حقوقم بالا نیست و پس اندازی هم ندارم💰 قرار شد من یه عروسی ساده، با تعداد مهمونهای کم بگیرم، اونم برای جهیزیه لوازم غیر ضروری و تجملاتی نخره... تا به پدرومادر هیچ کدوممون فشار نیاد...اینجوری انگیزه و تلاشمون هم بیشتر میشهُ با کمک هم آروم آروم همه چیزو می‌سازیم...🏡قراره یه کسب و کار خونگی هم راه بندازیم _این که خیلی خوبه👌 +آخه مسئله اینجاست، تا با خانواده هامون مطرح کردیم، مخالفت شدید کردن🤨 _واقعا⁉️چرا آخه❓ +مامانِ من میگه، من آرزو دارم بهترین عروسی رو برای پسرم بگیرم، جشنی که در شأنِ خانواده ی ما باشه❗️ مامانِ مریم هم میگه، مردم چی میگن❓ نمیشه که تواین دوره زمونه، مبل و تخت تو جهیزیه نباشه، عقل مردم به چشمشونه❗️😎 _ای بابا...حالا خودت و نگران نکن آقای داماد🙍‍♂... من رگ خواب خواهرم دستمه با مامانِ مریم هم چندساله رفیقیم.😉 باهاشون صحبت میکنم که بخاطر حرف مردم نباید ازدواج جوونهامون رو سخت بگیریمُ خودمون رو تو فشار اقتصادی بندازیم.... ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
از دزدی بادمجان تا ازدواج💍 ومن یتق الله یجعل له مخرجا ویرزقه من حیث لا یحتسب🌸 *شیخ علی طنطاوی ادیب دمشق درخاطراتش نوشته : یک مسجد بزرگی در دمشق هست که به نام مسجد جامع توبه مشهور است. علت نامگذاری آن به مسجد توبه بدین سبب هست که آنجا قبلا محل منکرات بوده ولی یکی از فرمانداران مسلمان آن را خرید و بنایش را ویران کرد و سپس مسجدی را در آنجا بنا کرد. یکی از طلبه ها که خیلی فقیر بود و به عزت نفس مشهور بود در اتاقی در مسجد ساکن بود. دو روز بر او گذشته بود که غذایـی نخورده بود و چیزی برای خوردن نداشت و توانایی مالی برای خرید غذا هم نداشت. روز سوم احساس کرد از شدت گرسنگی به مرگ نزدیک شده است با خودش فکر کرد او اکنون در حالت اضطراری قرار دارد و شرعا گوشت مردار و یا حتی دزدی در حد نیازش جایز هست. بنابراین گزینه دزدی بهترین راه بود. شیخ طنطاوی در خاطراتش ادامه می دهد : این قصه واقعیت دارد و من کاملا اشخاصش را میشناسم و از تفاصیل آن در جریان هستم و فقط حکایت میکنم نه حکم و داوری. این مسجد در یکی از محله های قدیمی واقع شده و در آنجا خانه ها به سبک قدیم به هم چسپیده و پشت بام های خانه ها به هم متصل بود بطوریکه میشود از روی پشت بام به همه محله رفت. این جوان به پشت بام مسجد رفت و از آنجا به طرف خانه های محله به راه افتاد. به اولین خانه که رسید دید چند تا زن در آن هست چشم خودش را پایین انداخت و دور شد و به خانه بعدی که رسید دید خالی هست اما بوی غذایی مطبوع از آن خانه میامد. وقتی آن بو به مشامش رسید از شدت گرسنگی انگار مانند یک آهن ربا او را به طرف خودش جذب کرد. این خانه یک طبقه بود از پشت بام به روی بالکن و از آنجا به داخل حیاط پرید. فورا خودش را به آشپزخانه رساند سر دیگ را برداشت دید در آن بادمجان های محشی (دلمه ای) قرار دارد ، یکی را برداشت و به سبب گرسنگی به گرمی آن اهمیتی نداد ، یک گازی از آن گرفت تا می خواست آن را ببلعد عقلش سر جایش برگشت و ایمانش بیدار شد. باخودش گفت : پناه بر خدا. من طالب علمم چگونه وارد منزل مردم شوم و دزدی کنم؟ از کار خودش خجالت کشید و پشیمان شد و استغفار کرد و بادمجان را به دیگ برگرداند و از همان طرف که آمده بود سراسیمه بازگشت وارد مسجد شد و در حلقه درس استاد حاضر شد در حالی که از شدت گرسنگی نمیتوانست بفهمد استاد چه می گوید وقتی استاد از درس فارغ شد و مردم هم پراکنده شدند. یک زنی کاملا پوشیده پیش آمد با شیخ گفتگویی کرد که او متوجه صحبت هایشان نشد. شیخ به اطرافش نگاهی انداخت و کسی را جز او نیافت. صدایش زد و گفت : تو متاهل هستی ؟ جوان گفت نه شیخ گفت : نمیخواهی زن بگیری؟ جوان خاموش ماند. شیخ باز ادامه داد به من بگو میخواهی ازدواج کنی یا نه؟ جوان : پاسخ داد به خداوند که من پول لقمه نانی ندارم چگونه ازدواج کنم؟ شیخ گفت : این زن آمده به من خبر داده که شوهرش وفات کرده و در این شهر غریب و نا آشنا هست و کسی را ندارد و نه در اینجا و نه در دنیا به جز یک عموی پیر کس دیگری ندارد و او را با خودش آورده و او اکنون درگوشه ای از این مسجد نشسته و این زن خانه ی شوهرش و زندگی و اموالش را به ارث برده است. اکنون آمده تقاضای ازدواج با مردی کرده تا شرعا همسرش و سرپرستش باشد تا از تنهایی و انسانهای بدطینت در امان بماند. آیا حاضری او را به عقد خود در بیاوری؟ جوان گفت : بله و رو به آن زن کرد و گفت : آیا تو او را به شوهری خودت قبول داری؟ زن هم پاسخش مثبت بود. عموی زن دو شاهد را آورد و آنها را به عقد یکدیگر در آورد و خودش به جای آن طلبه مهر زن را پرداخت و به زن گفت : دست شوهرت را بگیر. دستش را گرفت و او را به طرف خانه اش راهنمایی کرد. وقتی وارد منزلش شد نقاب از چهره اش برداشت. جوان از زیبایی و جمال همسرش مبهوت ماند و متوجه آن خانه که شد دید همان خانه ای بود که واردش شده بود زن از او پرسید : چیزی میل داری برای خوردن؟ گفت : بله. پس سر دیگ را برداشت و بادمجانی را دید و گفت : عجیب است چه کسی به خانه وارد شده و از آن یگ گاز گرفته است؟ مرد به گریه افتاد و قصه خودش را برای همسرش تعریف کرد. زن گفت : این نتیجه امانت داری و تقوای توست. از خوردن بادنجان حرام سرباز زدی خداوند تعالی همه خانه و صاحب خانه را حلال به تو بخشید. کسی که بخاطر خدا چیزی را ترک کند و تقوا پیشه نماید خداوند تعالی در مقابل چیز بهتری به او عطا میکند. ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
راوی: خانم سلمانی 🌸کارم شده بود گریه.صبح تا شب،شب تا صبح گریه می کردم.با دست خودم پسرم را بدبخت کرده بودم!دیگر نمی دانستم چه کنم.آبروی ما در خطر بود.حاضر بودیم هر چه که می شد بدهیم اما تنها پسر ما نجات یابد! 🌸واقعا نمی دانستم چه کنم.به تنها پسر من هم تهمت زدند!پسری که اهل نماز شب است.بسیار مومن است و ... 🌸همه به من گفتند این دختر به درد شما نمی خورد اما گوش نکردم!حالا همه خانواده در عذاب بودند.حتی راضی نمی شد مهریه اش را بگیرد و برود.همه درها به روی ما بسته شده بود.دیگر هیچ چاره ای نداشتیم. 🌸شب جمعه بود.به گلستان شهدا رفتم.خدا را به حق شهدا قسم دادم.صبح فردا تصمیم گرفتم بروم امام رضا علیه السلام.گفتم: آنقدر می مانم تا مشکل ما حل شود. 🌸دیدن چهره غم زده ی پسرم مرا آزار می داد.عصر جمعه بود.در حالی که اشک می ریختم خوابم بُرد. 🌸در مسجد جمکران بودم.به سمت محراب امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف حرکت کردم. 🌸جوانی خوش سیما به سمت من آمد. شبیه رزمندگان دوران جنگ بود. 🌸پیراهن سفیدش روی شلوار بود. موهای بلند و زیبایی داشت. 🌸وقتی به من رسید گفت: بروید سر مزار تورجی!! با تعجب گفتم : تورجی؟! 🌸مزار یک شهید را نشانم داد! حالت قبور شهدای اصفهان را داشت. زنی بسیار مجلل و با وقار هم در کنار قبر بود. 🌸خوب به عکس بالای قبر نگاه کردم.جوان بسیار زیبایی بود.یکدفعه از خواب پریدم!به اطراف نگاه کردم . پسرم آن طرف اتاق نشسته بود. 🌸صدایش کردم و گفتم : جواد،شهیدی به نام تورجی می شناسی؟! 🌸با تعجب گفت:چطور؟! گفتم: به احتمال زیاد در همین اصفهان دفن است. 🌸پسرم بلند شد و به طرف من آمد.با چشمانی گرد شده از تعجب گفت: مادر خواب دیدی؟! با علامت سر حرفش را تایید کردم. 🌸گفت:چند روز قبل توی مسجد حاج آقا از محبت حضرت زهرا سلام الله علیها می گفت. بعد در مورد شهیدی به نام تورجی که عاشق حضرت زهرا سلام الله علیها بوده صحبت کرد. 🌸 با هم را افتادیم. وارد گلستان شهدا شدیم.پسرم گفت: خب حالا کجا بریم. 🌸گفتم: من که سواد ندارم. برو از این مغازه بپرس شهید تورجی می شناسی؟! 🌸جوان فروشنده بیرون آمد. آدرس را می شناخت. ما را تا مزار شهید همراهی کرد. تا چشمم به چهره اش افتاد اشک در چشمانم حلقه زد.این همان شهیدی بود که ساعتی قبل در خواب دیده بودم. نشستم و زار زار گریه کردم. 🌸گفتم: خدایا من خودم نیامدم.تو راه را به ما نشان دادی.خودت مشکل ما را حل کن. 🌸خیلی اشک ریختم تا موقع نماز آنجا بودیم. 🌸همان شب دوباره در عالم خواب او را دیدم.خودش بود. خود شهید تورجی. آمده بود خانه ما. در گوشه اتاق نشسته بود. لبخند زیبایی بر لب داشت. 🌸گفتم: جوان من تو را نمی شناسم. اما به راه شما اعتقاد دارم. ما را به شما حواله دادند. خودت کمک کن. 🌸نگاهی به پسرم کرد. گفت: انشاالله مشکل حل است. 🌸روز بعد پدر بزرگ آن دختر آمد خانه ما. از روستا آمده بود. با شوهرم صحبت کرد و گفت: اینها به درد هم نمی خورند! 🌸من با پدر و مادر دختر صحبت کردم. ما مهریه هم نمی خواهیم! بیایید مشکل را سریع تر حل کنیم! ما هم با تعجب به حرف های او گوش می کردیم. 🌸سال بعد برای پسرم به خواستگاری رفتیم. از خود شهید تورجی خواسته بودم. گفتم من سواد ندارم. 🌸پسرم هم انسان مومن و سر به زیر است.دنبال این مسائل نیست. اگر واقعا دختر خوبی است خودت کمک کن! 🌸سه سال از آن ماجرا گذشته.پسرم اکنون متاهل است. زندگی بسیار خوبی هم دارد. بار ها با همسرش به سر مزار شهید تورجی رفته اند. خدا را هم به خاطر این نعمت شکر گذارند. 📚 کتاب یازهرا ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
خاطره ای جالب و واقعی 🌺 هنگامی که نشریه را گرفتم و جلدش را نگاه کردم چیز خاصی متوجه نشدم و تنها چند جمله در مورد حجاب بود که نزدیک بود به خاطر این نشریه را به گوشه ای پرتاب کنم اما نشریه را برگرداندم. اسمهای مطرح جهانی در یک نشریه حجاب برایم عجیب بود؛ ویکتور هوگو و هیچکاک رو چه به حجاب اسلام؟! به همین علت ترغیب شدم که این صفحه را بخوانم و آن هم مرا ترغیب کرد که باقی صفحات را بخوانم؛ هر چند پیش تر، از نصایح بزرگان دین خودمان (منظورم آخوندهاست) اصلا خوشم نمی آمد و عکس یکی از آنها در نشریه شاید تو ذوق من می زد؛ البته بعد از خواندن و اتفاقات بعد از آن نسبت به خواندن آثار آنها راغب هم شدم. برویم سر اصل مطلب، من پیشتر وضع حجاب مناسبی نداشتم، محله مان در تهران اینطور ایجاب میکرد؛ من هم اینگونه بیرون می آمدم اما وقتی مطلب پشت صفحه این نشریه را خواندم نظرم کمی عوض شد چون آخوند ها نظر اسلام را می گن هیچکاک که دیگر با اسلام کاری ندارد. هیچکاک گفته بود در جوامع غربی چون زن ها آزاد ترند کمتر مورد کشش میلی مردها قرار می گیرند و زن هایی شرقی به دلیل پوششی که دارند بیشتر مرد ها را بخود می کشانند البته من در کامل کردن حرف هیچکاک باید بگم این میل بیشتر برای ازدواج بین زن و مرد است. تعارف ندارم من خودم حجاب درست و حسابی نداشتم حقیقت این است که در جوامع ما زنانی که محجبه ترند بیشتر مورد استقبال جوانان دم بخت قرار می گیرند. اما از این باب که این زنان کمتر مورد اذیت و آزار مردان بوالهوس قرار می گیرند نیز منفعت دیگر حجاب برای آنهاست. من از اروپا به جز فیلم ها و آنچه در ماهواره دیدم اطلاع بیشتری ندارم ولی وقتی در این نشریه ویکتور هوگو می گوید باید قبول کرد چون او در آنجا به دنیا آمده و مرده است. وقتی هوگو می گوید بردگی در اروپا از بین نرفته و همچنان ادامه دارد و بر زنان تحمیل می شود و او نامش را فحشا می گذارد؛ چرا دیگر ما آنقدر از غرب و اروپا و ... تعریف می کنیم؟! شاید بخاطر همین است که مستر همفر جاسوس انگلستان (البته در نشریه شما نوشته شده بود؛ من که نمی شناختمش ولی به شما اعتماد کردم و می نویسم) می گفتم ... مستر همفر می گوید که یکی از نقاط قوت زنان مسلمان حجاب آنهاست که باعث شده نفوذ فساد (همان برده داری هوگو) در آنها کمتر شود و شاید به خاطر همان بود که رضاشاه به دستور آنها سیاست کشف حجاب را اعمال کرد. من که ماجرای کشف حجاب را با جزئیاتش نمی دانستم ولی تیتری که شما برای این مطلب انتخاب کردید "آن روز دختران این مرز و بوم از شرم بی حجابی به تلخی گریستند" موضوع را برایم مهم کرد و وقتی خواندم نمی گویم به تلخی گریستم که این دروغ است؛ ولی واقعاً ناراحت شدم. من تازه وارد دانشگاه شده ام و از کتابهای دبیرستان چیزهایی را به یاد دارم. برای همین اصلاً به صفحه پوشش زن در ادیان الهی نگاه نکردم چون به طور مختصر در کتاب دینی دوم یا سوم یه چیزایی ازش نوشته بودند و منم می دونستم که بالاخره تو همه دین ها حجاب بوده و .... ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
داستانهای کوتاه و آموزنده
خاطره ای جالب و واقعی #قسمت_اول🌺 هنگامی که نشریه را گرفتم و جلدش را نگاه کردم چیز خاصی متوجه نشدم و
خاطره ای جالب و واقعی 🌺 من دانشجوی دانشکده، ولش کنید دانشجوی دانشگاه سمنانم و همان طور که گفتم پیشتر وضع حجاب درست و درمونی نداشتم البته از دید شما، نه بعضی از دوستان خودم که من رو نماد فشن تی وی 2011 می دونند. بازم باید بگم البته توی دوستام چادری و باحجاب هم پیدا میشه ولی تا حالا اصلاً گوشم بدهکار حرف اونها نبود و بیشتر روی مد بودن برام مهم بود. و همان طور که مهاتما گاندی (پشت جلد شما) گفته بود، آرایشم بیشتر برای جلب پسران دانشکده بود و البته در این کار موفق هم بودم. هر چند که گاهاً برای آنها حکم ابزار محض نیازهای شهوانی آنها را داشتم (این را هم جدیداً فهمیدم)، اما همیشه به این فکر می کردم که اگر یه روزی مثل این دوستام چادر سر کنم و بیام دانشگاه چه اتفاقی می افته؟ پیش خودم می گفتم قطعاً مورد بی محلی قرار می گیرم. بعد از خواندن نشریه شما و صحبت با یکی از دوستای چادریم که اتفاقاً جزو صمیمی ترین دوستامه تصمیم گرفتم یک هفته با چادر بیام دانشگاه؛ چادرش رو هم خود اون دوستم تهیه کرد. در روز اول برخوردی که مشاهده می شد تعجب و تمسخر از سوی پسران و کم محلی از سوی دوستان بی حجابم بود اما دم دوستای چادریم گرم که دورم رو می گرفتن و نمی گذاشتن زیاد ناراحت بشم. در روزهای بعدی وضع بهتر شد و چند نکته که خودم خیلی به اون ها دقت می کردم جالب توجه شد. پسرانی که قبلاً با من ارتباط داشتند و همیشه هنگام صحبت کردن با من فقط به اندامم دقت می کردند (البته اون موقع برام رابطه مهم تر از این مسئله بود) دیگر توجهی به اندام من نداشتند و همواره سرشان پایین بود و البته با احترام و مؤدبانه صحبت می کردند؛ دیگه با اسم کوچیک هم صدام نمی کردند که (...جون چطوری؟) و این خیلی باعث خوشحالی خودم بود. برای باقی دوستان دخترم هم دیگه داشت عادی می شد و برای دوستای چادریم هم که شده بودم محبوب قلبها. این رویه تا یک هفته ادامه داشت و حالا دیگه چادر رو کنار نگذاشتم و از این بابت باید از شما تشکر کنم که اولین جرقه برام نشریه شما بوده. نمی دونم این مطلب به درد نشریه تون می خوره یا نه؛ اگر به درد می خوره که چاپش کنید ولی اگر هم به درد نمی خوره فقط به عنوان یک نامه تشکر قبولش کنید ❤️ ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
🌺 ♦️استاد شهید مطهری: اگر تمدن است پس حیوانات متمدن‌ترینند! آنان که را انکار می‌کنند مسلمأ عقل را هم باید انکار کنند زیرا وجه افتراق با حیوان است! ⭕️ @dastan9 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نظرخانمی که به همه چیز پشت پا زده و به قول خودشون دوستداره راحت باشه و از کشور رفتن و الان ترکیه هستن اما یه حرف خیلی خیلی جالب میزنه دقیقا حرفی که.... شما هم ببینید خوشحال میشم نظرتون رو برای ما بفرستید 🙏 ⭕️ @dastan9 🇮🇷 https://eitaa.com/yazahra_9
لبريز ترانه و نوايم با تو  از درد و غم زمان رهايم با تو   تو سبزترين بهار در جان مني  سبز است تمام لحظه ها يم با تو   . . ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: سه شنبه - ۲۱ مرداد ۱۳۹۹ میلادی: Tuesday - 11 August 2020 قمری: الثلاثاء، 21 ذو الحجة 1441 🌹 امروز متعلق است به: 🔸زین العابدین و سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليهما السّلام 🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام 🔸رئيس مكتب شيعه حضرت جعفر بن محمد الصادق عليهما السّلام 💠 اذکار روز: - یا اَرْحَمَ الرّاحِمین (100 مرتبه) - یا الله یا رحمان (1000 مرتبه) - یا قابض (903 مرتبه) برای رسیدن به حاجت ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️9 روز تا آغاز ماه محرم الحرام ▪️18 روز تا عاشورای حسینی ▪️33 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام ▪️43 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها ▪️58 روز تا اربعین حسینی . . ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
✅ جملاتی زیبا از حضرت علی علیه السلام ۱. مردم را با لقب صدا نکنید. ۲. روزانه از خدا معذرت خواهی کنید. ۳. خدا را همیشه ناظر خود ببینید. ۴. لذت گناه را فانی و رنج آن را طولانی بدانید. ۵. بدون تحقیق قضاوت نکنید. ۶. اجازه ندهید نزد شما از کسی غیبت شود. ۷. صدقه دهید، چشم به جیب مردم ندوزید. ۸. شجاع باشید، مرگ یکبار به سراغتان می آید. ۹. سعی کنید بعد از خود، نام نیک بجای بگذارید. ۱۰. دین را زیاد سخت نگیرید. ۱۱. با علما ودانشمندان باعمل ارتباط برقرار کنید. ۱۲. انتقاد پذیر باشید. ۱۳. مکار و حیله گر نباشید. ۱۴. حامی مستضعفان باشید. ۱۵. اگر میدانید کسی به شما وام نمیدهد، از او تقاضا نکنید. ۱۶. نیکوکار بمیرید. ۱۷. خود را نماینده خدا در امر دین بدانید. ۱۸. فحّاش نباشید. ۱۹. بیشتر از طاقت خود عبادت نکنید. ۲۰. رحم دل باشید. ۲۱- گریه نکردن از سختی دل است. ۲۲- سختی دل از گناه زیاد است. ۲۳- گناه زیاد از آرزوهای زیاد است. 📚 نهج البلاغه امیر مومنان حضرت علی علیه السلام . . ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
بیا حواس خودمان را پرت کنیم... مثلا به پرنده‌های آزادی که در آسمانی آبی‌تر از همیشه پرواز می‌کنند، به گربه‌های چموشی که آزادانه‌تر از همیشه در کوچه پس کوچه‌های شهر پرسه می‌زنند، به یاکریم‌های بی‌خیالی که بال‌های خسته‌شان را پشت شیشه می‌تکانند و به تصرف کابل‌های برقِ دو خیابان آن‌طرف‌تر فکر می‌کنند. بیا حواسمان به همه چیز باشد، محتاط و عاقلانه گام برداریم، اما حواسمان را از غصه‌ها و افکار منفی پرت کنیم و بی‌خیال باشیم، غصه‌ها فقط ضعیف‌ترمان می‌کنند. لبخند بزن، بهار برای آمدنش به لبخندهای من و تو نیاز دارد و خورشید برای تابیدنش محتاج است به باورهای خوب ما... حواست را از اخبار زرد بردار، خانه‌ات را با حضور و لبخندت سبز نگه‌دار، موسیقی‌های خوب گوش کن، کتاب‌های خوب بخوان و فیلم‌های خوب ببین. ماه را نگاه کن که میان اینهمه سیاهی هنوز می‌درخشد و قرن‌های زیادی‌ست که تسلیم تاریکی نشده. به کرم ابریشم فکر کن که دور خودش پیله می‌تند"این یعنی درد" اما بعد از چند روز پروانه می‌شود"این یعنی درمان"، پس بپذیر که هر پیله‌ای قرار است از تو آدمِ بهتری بسازد! تسلیم دردها نباش، که درمان، همیشه در دل دردها مستتر است، پیام درد را بگیر و برای ادامه، قوی‌تر شو... کرم ابریشم در تاریکی و خفقان همان پیله است که پروانه می‌شود، زیباتر، باشکوه‌تر، آزادتر... 👤نرگس صرافیان‌ . . ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
همانقدر که مسخره می کنیم احترام نمی گذاریم همانقدر که اشتباه میکنیم تفکر نمیکنیم همانقدر که عیب میبینیم برطرف نمی کنیم همانقدر که از رونق می اندازیم رونق نمی بخشیم همانقدر که کینه به دل می گیریم محبت نمی کنیم همانقدر که حرف میزنیم عمل نمی کنیم همانقدر که می گریانیم شاد نمیکنیم همانقدر که ویران میکنیم آباد نمیکنیم همانقدر که کهنه میکنیم تازگی نمی بخشیم همانقدر که دور میشویم نزدیک نمی کنیم همانقدر که آلوده میکنیم پاک نمیکنیم همیشه دیگران مقصرند ما گناه نمیکنیم !!! . . ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
برای آرامش داشتن در ابتدا باید با خودت به صلح برسی... آنگاه هر اتفاقی که بیوفتد ، تو طوفانی نخواهی شد. ‎‌‌. . ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
🔅 امیرالمؤمنین عليه السلام: ✍️ من ساءَ خُلُقُهُ ضاقَ رِزقُهُ؛ مَن کَرُمَ خُلُقُهُ اتَّسَعَ رِزقُهُ. 🔴 هر که اخلاقش بد باشد، روزی‌اش تنگ شود و هر که خوش خوی باشد، روزی‌اش گشاده گردد. 📚 غرر الحکم،حدیث ۸۰۲۳ و ۸۰۲۴ امروز چهارشنبه👇 شهدا🥰 شهید عباس بابایی 😍😍 ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://gap.im/dastan9 🇮🇷
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: چهارشنبه - ۲۲ مرداد ۱۳۹۹ میلادی: Wednesday - 12 August 2020 قمری: الأربعاء، 22 ذو الحجة 1441 🌹 امروز متعلق است به: 🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام 🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليهما السّلام 🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليهما السّلام 🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليهما السّلام 💠 اذکار روز: - یا حَیُّ یا قَیّوم (100 مرتبه) - حسبی الله و نعم الوکیل (1000 مرتبه) - یا متعال (541 مرتبه) برای عزت در دو دنیا ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹شهادت میثم تمار رحمة الله علیه، 60ه-ق 🔹حرکت ابراهیم بن مالک اشتر برای جنگ با ابن زیاد، 67ه-ق 📆 روزشمار: ▪️8 روز تا آغاز ماه محرم الحرام ▪️17 روز تا عاشورای حسینی ▪️32 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام ▪️42 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها ▪️57 روز تا اربعین حسینی ✅ با ما همراه باشید ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://gap.im/dastan9 🇮🇷
عباس بابایی چگنی (زاده ۱۴ آذر ۱۳۲۹ در قزوین – شهادت ۱۵ مرداد ۱۳۶۶ در سردشت) سرتیپ خلبان نورثروپ اف-۵ و اف - ۱۴ تام‌کت نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران و معاون عملیات فرماندهی این نیرو از ۹ آذر ۱۳۶۲ تا ۱۵ مرداد ۱۳۶۶ بود. ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://gap.im/dastan9 🇮🇷
سعی می کرد ناشناخته بماند ظهر یک روز شهید بابایی آمد قرارگاه تا به اتفاق هم برای نماز جماعت به مسجد قرارگاه برویم. ایشان موی سر خود را چون سربازان تراشیده و لباسی خاکی بسیجی پوشیده بود. وقتی وارد مسجد شدیم به ایشان اصرار کردم به صف اول نماز برویم ولی ایشان قبول نکرد و در همان میان ماندیم، چرا که ایشان سعی می کرد ناشناخته بماند. در نماز حالات خاصی داشت مخصوصا در قنوت. در برگشت از نماز رفتیم برای نهار. اتفاقا نهار آن روز کنسرو بود و سفر ساده ای پهن کرده بودند. ایشان صبر کرد و آخر از همه شروع به غذا خوردن کرد. وی آنچنان رفتار می کرد که کسی پی نمی برد که با فرمانده عملیات نیروی هوایی ارتش، عباس بابایی روبه روست. بیشتر وانمود می کرد که یک بسیجی است. (راوی: سرلشگر رحیم صفوی) ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://gap.im/dastan9 🇮🇷
دستگیری نیازمندان نیروی هوایی که بود، ماهی یک بار به دیدار ما می آمد. وقتی هم که به خانه ما می آمد، مستقیم به زیرزمین می رفت تا ببیند ما چی داریم و چی نداریم. وقتی گونی برنج و یا حلب روغن را می دید، می گفت: «مادر! اینها چیه که اینجا انبار کردید؟! ... خیلی ها نان خالی هم ندارند بخورند، آن وقت شما ...» خلاصه هرچی که بود جمع می کرد و می ریخت توی ماشین و با خودش می برد به نیازمندان می داد. یادم هست وقتی هفتم عباس رسید، در دلم آشوبی به پا شد. از بعد هفتم، هر روز صبح 100 تومان می دادم و با تاکسی می رفتم مزار شهدا و تا ظهر که پدرش از سر کار بر می گشت، سر مزار می نشستم و با او حرف می زدم. گاهی داد می زدم و گاهی هم جیغ می کشیدم؛ خلاصه اشک و گریه خورد و خوراکم شده بود. (راوی: مادر شهید بابایی) ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://gap.im/dastan9 🇮🇷
مغز متفکر نیروی هوایی بود وقتی عراقی ها حمله می کردند تا کشتی های ما را بزنند، همیشه در صفحه رادار، یک فروند بیشتر دیده نمی شود. علی الخصوص هواپیماهای میراژ از این قابلیت استفاده می کردند. ما طی تجربیات پی بردیم که احتمالا این ها با 2 فروند هواپیما حمله می کنند ولی ما یکی از آنها را در صفحه رادار می بینیم و آنها از نقاط کور رادار استفاده می کنند و این جوری به ما خودی نشان می دادند. شهید بابایی نظریات ما را در مورد حمله میراژها و حقایق مطرح شده گوش می کردند و دلایل ما را می پرسیدند و خوشان به سایت رادار مراجعه می کردند و از نزدیک نیز مسائل را بررسی می کردند. حضور ایشان در صحنه موجب این شد که با دلایل و فرضیات قبلی دست رادار و حربه ای که عراقی ها داشتند برای ما رو بشود. (راوی: سرتیپ خلبان سیاوش مشیری، همرزم شهید) ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://gap.im/dastan9 🇮🇷
هویت شهـید...پلاڪ وی نیستــ هویتــ شهید.. بر پیشانے اوستـــ ڪه تقدیـر آن در عهد الست بر پیشانے او مےدرخشد.. ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://gap.im/dastan9 🇮🇷
پـرواز انـدازه ی آدمو بـرملا مےڪنه هـرچی بـالاو بالاتر مـی ری دنـیـا از دیـد تـو بـزرگـتـر مـی شـه و تـو از دیـد دنـیـا ڪوچڪتر ! شهید عباس بابایی ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://gap.im/dastan9 🇮🇷
می‌گفت...... همه ما حرف‌هایی را از برخی آدم های خاص اما عادی اطرافمان را به یاد داریم که از هیچ جایی نیامده تو هیچ کتابی نوشته نشده و فقط حاصل ذوق یا کشف گوینده بوده ولی اینقدر زیبا و تامل برانگیز و عمیق است که تو خاطر ما مونده یا جایی نوشتیم که بعدا استفاده کنیم این حرف‌ها که گاهی شیرین و گاهی تلخ هستش باید یه جا نوشت که همه استفاده کنند و لذت ببرن☺️ پس روزهای پنجشنبه مخصوص شما اعضای محترم کانال🎉💕 اگه پیام بدید که روزهای پنجشنبه پر میشه از مطالب زیبای🌺 شما اگرم ندید خالی🙃 می مونه این مطالب از خاطره ها میره و کسی استفاده نمیکنه منتظر حضور گرمتان هستیم..... 😊☺️😍 ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
🔅آگاه باشید؛ او (مهدی) تمامی طوایف و قبایل شرک را دَرهم خواهد کوبید و نابود می کند ⭕️ @dastan9 🇮🇷