eitaa logo
داستانهای کوتاه و آموزنده
2.9هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
3.5هزار ویدیو
36 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم بیایید از گذشتگان درس عبرت بگیریم تاخود عبرت آیندگان نشدیم ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ http://Splus.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷 ادمین کانال https://eitaa.com/yazahra_9 تبادلات 🌹 https://eitaa.com/yazahra_9
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿🌹🌿🌹🌿 💠آیت الله فاطمی نیا: ما که اهل دزدی نیستیم، شراب که نمیخوریم، ربا که نمیگیریم ، پس مشکل از کجاست؟ 🍃 مشکل بیشتر ما از ناحیه هاست. وقتی در خانه ات به فرزندت سر یک موضوع ساده میگویی خفه شو ! داری دل بچه را میشکنی ، حواست هست؟ وقتی شخصی اشتباهی میکنه یا حرف ناپسندی میزند ، جوابشو با خوش رفتاری بده . حضرت باقر علیه السلام فرموده از زندگی دو قسم را نبین و یک قسم را ببین_یعنی زیرکی نکن . 🍃 ازش میپرسن فلانی چطور آدمیه؟ میگه نماز میخونه ، اهل دعا و زیارت عاشوراست، آدم خوبیه ولی یکم بداخلاقه ! اصلاً مومنی که بداخلاقه به درد نمیخوره . انسان باید با صفا باشه. انسان بی صفا به درد نمیخوره. ⭕️ @dastan9 🌺💐
‍ ▫️🔹▫️🔹▫️🔹▫️🔹▫️🔹▫️ يك روز صداى در منزل بلند شد، 🔔 وقتى آمدم در را باز كردم، خانمى نيمه برهنه و بى حجاب و آرايش كرده 💄و دست و سينه باز را مقابل خود ديدم ،😱😰 خواستم درب را ببندم و به او بى اعتنايى كنم . 🤔فكر كردم همين كه در خانه يك روحانى با اين قيافه آمده شايد معايب بى حجابى را نميداند: و شايد بتوانم نصيحتش كنم .‼️😁 سرم را پائين انداخته و گفتم بفرمائيد، داخل اطاق شده نشست، و مسئله اى در مورد ارث از من سوال كرد. من گفتم خانم من هم از شما مى خواهم مسئله اى بپرسم اگر جواب داديد من هم جواب مى دهم گفت: شما از من ؟!!! 😳 گفتم بله . گفت: بفرمائيد؟ 🤔 ✔️گفتم : شخصى در محلى مشغول غذا خوردن است غذا هم بسيار مطبوع و خوشبو است 🍛🍲 گرسنه اى از كنار او مى گذرد، پايش از حركت مى ايستد جلوى او مى نشيند شايد تعارفش كند، ولى او اعتنا نمى كند.😒🙁 ‼️ شخص گرسنه تقاضاى يك لقمه ميكند او ميگويد: غذا متعلق بمن است و نمى دهم هر چه التماس مى كند او به خوردن ادامه ميدهد،‼️ خانم اين چگونه آدميست ؟🙄 گفت : آن شخص بيرحم از شمر بدتر است .🤔 📌گفتم : گرسنه دو جور است ، ⬅️يكى گرسنه شكم و يكى گرسنه شهوت . ✅جوان غربى و گرسنه شهوت، خانم نيمه برهنه و زيبائى را مى بيند كه همه نوع عطرها و آرايش هاى مطبوع دارد، هر چه با او راه ميرود شايد خانم توجهى به او بكند و مقدارى روى خوش به او نشان بدهد، جوان او اعتنا نمى كند. 👈جوان : اظهار علاقه ميكند،😍 زن : محل نمى گذارد، جوان : خواهش ‍ مى كند، زن ميگويد: من نجيبم و حاضر نيستم با تو صحبت كنم .😒😠 جوان التماس ميكند، زن : توجه نمى كند. اين خانم چگونه آدمى است ؟‼️ خانم فكرى كرد🤔و از جا حركت كرد و از خانه بيرون رفت .🚪 ✔️فردا درب منزل صدا كرد، رفتم در را باز كردم ، ديدم مردی دم در ايستاده و اجازه ورود مى خواهد،😥 وقتى وارد اطاق شد و نشست . گفت : 🔴من شوهر همان خانم ديروزى هستم، 😑😱 وقتى كه با او ازدواج كردم چون خانواده اى مذهبى بوديم از او خواستم با حجاب باشد، گفت : بعد از ازدواج ، ولى آنچه به او گفتم و خواهش كردم تهديد كردم ، زير بار نرفت ولى ديروز آمد و از من چادر و پوشش اسلامى خواست ، نمى دانم شما ديروز به او چه گفتيد😳 ماجرا را به او گفتم : او با خود عبايى آورده بود. به من داد و تشكر كرد و رفت .😊 ⭕️ @dastan9 💐🌺
این روزا خیلی مرسوم شده که اکثر مردم صفحات اینستاگرامی بازیگرا و سلبریتی ها و شاخ های ایستاگرامی رو دنبال میکنند 👈🏼 در ظاهر همشون زندگی هاشون خوبه ولی قطعا حقیقت زندگیهاشون تلخ و سخت هست. 🚫 خانمی که هزار مدل آرایش میکنه و عکس بی حجابش رو توی فضای مجازی میذاره معلومه که شوهر بی غیرتی داره. اون شوهرت بی غیرت حتما اقتدارش توی خونه از بین رفته که حاضر شده به چنین وضعیتی تن بده ❇️ و شماها که دیگه با بحث اهمیت حفظ اقتدار مرد آشنا هستید و میدونید در خانواده ای که اقتدار مرد حفظ نشه اون خانواده هیییییییچ وقت زندگی شیرینی نخواهند داشت... ⭕️ پس قطعا سلبریتی ها زندگی شیرینی ندارند. برای همینم هست که تقریبا هر یکی دو سال با یه نفر زندگی میکنند و جدا میشن و دوباره میرن با یکی دیگه تا زندگی نکبت بار خودشون رو ادامه بدن...👆🏻👇🏻 : البته ما واقعا از بدبخت شدن و جهنمی شدن این افراد خوشحال نیستیم و با تمام وجود میخوایم که خدا کمکشون کنه و هدایت بشن. اون بیچاره ها هم اسیر آموزش های غلط و فرهنگ نادرست هستند. کسی نبوده مبارزه با نفس رو بهشون یاد بده. لطفا برای همه دعا کنید تا خدا کمک کنه و زندگی های همه مردم واقعا شیرین بشه و پر از عشق خدا ❤️✨ کپی حلال خوشحال میشیم کپی کنید ⭕️ @dastan9 🌺💐
داستان کمک امام زمان (عج) به فردی تازه مسلمان را بخوانید. یکی از هم‌وطنان ایرانی یک سال در ایام محرم به انگلستان سفر کرده بود. یک روز که به منزل یکی از دوستان دعوت شده بود وقتی وارد حیاط منزل شد، با تعجب دید که آنجا نیز بساط دیگ و آتش و نذری امام حسین (علیه‌السلام) برپاست، همه پیراهن مشکی بر تن کرده و شال عزا به گردن آویخته و عزادار حضرت سید الشهداء اباعبدالله الحسین (علیه‌السلام) هستند. در این میان متوجه یک زوج جوان که خیلی عاشقانه در مجلس امام حسین (علیه‌السلام) فعالیت می‌کردند، شد و وقتی از حال آن‌ها جویا شد، متوجه شد که آن دو مسیحی بوده‌اند و مسلمان شده‌اند و هر دو پزشک هستند. مرد متخصص قلب و عروق و زن هم فوق تخصص زنان. برایش جالب بود که در انگلستان، برخی از مردم این طور عاشق اهل بیت (علیه‌السلام) باشند و مخصوصاً دو پزشک مسیحی، مسلمان شوند و با این شور و حال و با کمال تواضع در مجلس امام حسین (علیه‌السلام) نوکری کنند. کمی نزدیک‌تر رفت، با آن زن تازه مسلمان شروع به صحبت کردن نمود و از او پرسید که به چه علت مسلمان شده و علت این همه شور و هیجان و عشق و محبت چیست؟، او گفت: «درست است، شاید عادی نباشد، اما من دلم ربوده شده، عاشق شدم و این شور و حال هم که می‌بینی به خاطر محبت قلبی من است.» از او پرسید: «دلربای تو کیست؟ چه عشقی و چه محبتی!؟» پاسخ داد: «من وقتی مسلمان شدم، همه چیز این دین را پذیرفتم، به خصوص این که به شوهرم خیلی اطمینان داشتم و می‌دانستم بی‌جهت به دین دیگری رو نمی‌آورد. نماز و روزه و تمام برنامه‌ها و اعمال اسلام را پذیرفتم و دیگر هیچ شکی نداشتم. فقط در یک چیز شک داشتم و هر چه می‌کردم دلم آرام نمی‌گرفت و آن مسئله آخرین امام و منجی این دین مقدس بود که هرچه فکر می‌کردم برایم قابل هضم نبود که شخصی بیش از هزار سال عمر کرده باشد و باز در همان طراوت و جوانی ظهور کند و اصلاً پیر نشود. در همین سرگردانی به سر می‌بردم تا اینکه ایام حج رسید و ما هم رهسپار خانه خدا شدیم. شاید شما حج را به اندازه ما قدر ندانید. چون ما تازه مسلمانیم و برای یک تازه مسلمان خیلی جالب و دیدنی است که باشکوه‌ترین مظاهر دین جدیدش را از نزدیک ببیند. وقتی اولین بار خانه کعبه را دیدم، به طوری متحول شدم که تا به آن موقع این طور منقلب نشده بودم. تمام وجودم می‌لرزید و بی‌اختیار اشک می‌ریختم و گریه می‌کردم. روز عرفه که به صحرای عرفات رفتیم، تراکم جمعیت آن چنان بود که گویا قیامت برپا شده و مردم در صحرای محشر جمع شده بودند. ناگهان در آن شلوغی جمعیت متوجه شدم که کاروانم را گم کرده‌ام، هوا خیلی گرم بود و من طاقت آن همه گرما را نداشتم، سیل جمعیت مرا به این سو و آن سو می‌برد، حیران و سرگردان، کسی هم زبانم را نمی‌فهمید، از دور چادرهایی را شبیه به چادرهای کاروان لندن می‌دیدم، با سرعت به طرف آن‌ها می‌رفتم، ولی وقتی نزدیک می‌شدم متوجه می‌شدم که اشتباه کرده‌ام. خیلی خسته شدم، واقعاً نمی‌دانستم چه کنم. دیگر نزدیک غروب بود که گوشه ای نشستم و شروع کردم به گریه کردن، گفتم خدایا خودت به فریادم برس! در همین لحظه دیدم جوانی خوش سیما به طرف من می‌آید. جمعیت را کنار زد و به من رسید. چهره‌اش چنان جذاب و دلربا بود که تمام غم و ناراحتی خود را فراموش کردم. وقتی به من رسید با جملاتی شمرده و با لهجه انگلیسی فصیح به من گفت: «راه را گم کرده ای؟ بیا تا من قافله‌ات را به تو نشان دهم.» او مرا راهنمایی کرد و چند قدمی بر نداشته بودیم که با چشم خود «کاروان لندن» را دیدم! خیلی تعجب کردم که به این زودی مرا به کاروانم رسانده است. از او حسابی تشکر کردم و موقع خداحافظی به من گفت : «به شوهرت سلام مرا برسان». من بی اختیار پرسیدم: «بگویم چه کسی سلام رسانده؟» او گفت : «بگو آن آخرین امام و آن منجی آخرالزمان که تو در رمز و راز عمر بلندش سرگردانی! من همانم که تو سرگشته او شده ای!» تا به خودم آمدم دیگر آن آقا را ندیدم و هر چه جستجو کردم، پیدایش نکردم. آنجا بود که متوجه شدم امام زمان عزیزم را ملاقات کرده‌ام و به این وسیله طول عمر حضرت نیز برایم یقینی شد. از آن سال به بعد ایام محرم، روز عرفه، نیمه شعبان و یا هر مناسبت دیگری که می‌رسید من و شوهرم عاشقانه و به عشق آن حضرت خدمتش را می‌کنیم و آرزوی ما دیدن دوباره اوست.» منبع: کتاب ملاقات با امام زمان در عصر حاضر، ابوالفضل سبزی ⭕️ @dastan9 💐🌺
✨﷽✨ 🌼امیر ملک بندگی ✍️از احنف بن قیس روایت شده که وقتی او نزد معاویه رفت از شیرینی و ترشی چنان نزد او در سر سفره چیدند که گفت من نام بعضی از آن‌ها را نمی‌دانستم. لذا یک یک آن‌ها را از معاویه پرسیدم و او جواب می‌گفت. چون معاویه طعام خود را تعریف می‌کرد من گریه‌ام گرفت. گفت: چرا می‌گریی؟ گفتم: به یاد آمد شبی را که در خدمت حضرت علی (ع) بودم وقت افطار شد. آن حضرت دستور داد تا من نیز نزد او بمانم. پس کیسه‌ای را خواست که سر آن را مهر کرده بود. چون آن را حاضر کردند به او گفتم: یا علی! این چیست؟ حضرت فرمود: نان جو است. عرض کردم: ترسیدی که از آن نان بردارند، یا بخل کردی که اینچنین سر آن را مهر کرده‌ای؟ حضرت فرمود: نه اینکه گفتی درست نیست؛ بلکه می‌ترسیدم که حسن و حسین (علیهمالسلام) آن نان را به روغن بیالایند. عرض کردم: مگر حرام است؟ فرمود: نه، ولکن واجب است بر امامان عادل که زندگی خود را در سطح فقیرترین مردم قرار دهد تا فقیر به واسطه فقرش از جاده بندگی بیرون نرود. معاویه گفت: ذکر کسی را کردی که احدی فضل او را نمی‌تواند انکار کند. 📚الفصول العلیه، ص51 ⭕️ @dastan9 🌺💐
فڪر ڪن یڪۍقورمه سبزۍرو بزاره لاۍنون باگت بخوره😳😂 یا مثلاً رو آبگوشت پنیر پیتزا بریزه!😑 تاحالادیدۍیه فوتبالیست معروف با دمپایۍلاانگشتۍبره وسط زمین؟😰 هیچ ڪدومش تو مغزت جا نشد ؟🙄 خنده داره؟😆 عجیب و مسخرس؟😒 اره همینطوره....👌 عجیب و مسخرس....👻 درست مثل دخترۍڪه چاڋر میپوشه با رژ لب صورتۍ و لاک مشڪے ! 💄 درست مثل یه دختر محجبه با یڪ خط چشم گربه اۍ و مژه مصنوعے😕😨 آره‌اینجوریاس!! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌༺⃟‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ⭕️ @dastan9 🌺💐
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: سه شنبه - ۲۶ بهمن ۱۴۰۰ میلادی: Tuesday - 15 February 2022 قمری: الثلاثاء، 13 رجب 1443 🌹 امروز متعلق است به: 🔸زین العابدین و سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليهما السّلام 🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام 🔸رئيس مكتب شيعه حضرت جعفر بن محمد الصادق عليهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹ولادت مولی الموحدین امیرالمومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السلام، 23سال قبل هجرت 🔹آغاز ایام البیض (اعتکاف) @taqvim_shia 📆 روزشمار: ▪️2 روز تا وفات حضرت زینب سلام الله علیها ▪️12 روز تا شهادت امام موسی کاظم علیه السلام ▪️13 روز تا وفات حضرت ابوطالب علیه السلام ▪️14 روز تا مبعث حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم ▪️19 روز تا ولادت امام حسین علیه السلام @dastan9
چون نبوت پیامبر اکرم در مدینه بالا گرفت، عبدالله بن اُبی که از بزرگان یهود بود حسدش در باره پیامبر بیشتر شد و در صدد قتل آن حضرت بر آمد. آن گاه پیامبر و علی (ع) و سایر اصحاب را برای ولیمه عروسی دخترش، دعوت کرد، سپس در خانه ی خود چاله ای حفر کرد و روی آن را با فرش پوشاند و میان آن را پر از تیر و شمشیر و نیزه کرد، همچنین غذا را به زهر آلوده کرد و جماعتی از یهودیان را با شمشیرهای زهرآلود در مکانی پنهان کرد تا آن حضرت و اصحابش پا بر گودال گذاشته، در آن فرو روند و یهودیان با شمشیرهای برهنه بیرون آیند و پیامبر (ص) و اصحابش را به قتل برسانند یا اگر این نقشه بر آب شد، غذای زهرآلود را بخورند و بمیرند. جبرئیل از طرف خدای متعال این دو کید را که از حسادت بود به پیامبر (ص) رساند و گفت: خدایت می‌فرماید: خانه ی عبدالله بن ابی برو و هر جا گفت بنشینید، قبول کن و هر غذایی آورد تناول کنید که من شما را از شر و کید او حفظ می‌کنم. پیامبر و امیر المؤمنین علیهما السلام واصحاب وارد منزل عبدالله شدند، تکلیف به نشستن در صحن خانه کرد، همگی روی همان گودال نشستند و اتفاقی نیفتاد و عبدالله تعجب کرد. وقتی طعام را آوردند، پیامبر (ص) به علی (ع) فرمود: پس از خواندن این تعویذ، غذا را بخورید: «بسم الله الشافی بسم الله الکافی بسم الله المعافی بسم الله الذی لا یضر مع اسمه شیء و لاداء فی الأرض ولا فی السماء وهو السمیع العلیم. » پس همگی غذا را میل کردند و از مجلس به سلامت بیرون آمدند. عبدالله بسیار تعجب کرد، گمان کرد زهر ص: 141 در غذا نکرده اند. دستور داد یهودیانی که شمشیر به دست داشتند از غذاها میل کنند، پس خوردند و مردند. دخترش که عروس بود فرش روی گودال را کنار زد، دید زمین سخت و محکمی شده است، پس روی آن فرش نشست و در گودال فرو رفت و کشته شد. وقتی این خبر به پیامبر رسید، از عبد الله حسود، علت را پرسید؟ گفت: دخترم از پشت بام افتاد و آن جماعت دیگر به علت بیماری مردند. [1] ---------- [1]: یکصد موضوع، پانصد داستان 199/1 - 200؛ به نقل از: خزینة الجواهر / 344. @dastan9
💠بنی اسد: نام طایفه ای که نزدیک کربلا ساکن بودند و فردای عاشورا ، پس از رفتن سپاه عمر سعد ، عده ای از آنان برای دفن اجساد مطهر شهدای اهل بیت به کربلا آمدند و چون اجساد را نمی شناختند ، متحیر بودند . در آن هنگام ، حضرت سجاد (ع) آمد و پیکر اهل بیت و اصحاب را یک به یک به آنان شناساند و آنان در دفن شهداء ، حضرت را یاری کردند و برای خویش ، افتخار آفریدند . در « دایرة المعارف تشیع » آمده است : « بنی اسد ، نام تیره ای از قبایل عرب ، از فرزندان اسدبن خزیمه بن مدرکه ... این قبیله توفیق و افتخار دفن پیکر مطهر حضرت سیدالشهداء و انصار آن حضرت را پس از واقعه کربلا در سال 61 ق . داشتند . جمعی از اصحاب ، علما ، شعرا و زعمای امامیه از این قبیله برخاسته اند . برخی از همسران پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز از همین قبیله بوده اند . این قبیله در سال 19 هجری از بلاد حجاز به عراق رفته ، در کوفه و غاضریه از نواحی کربلا سکونت کردند . از قبایل سلحشور عرب محسوب می گردند . هنگام بنای کوفه ، این قبیله محله خاصی را در جنوب مسجد کوفه به خویش اختصاص دادند . در سال 36 هجری در جنگ جمل ، با علی (ع) بیعت کردند و در کنار آن حضرت جنگیدند . در قیام عاشورا در سال 61 به سه دسته تقسیم شدند : موافق با حضرت و مخالف و بی طرف . حبیب بن مظاهر ، انس بن حرث ، مسلم بن عوسجه ، قیس بن مسهر ، موقع بن ثمامه و عمروبن خالِد صیدا وی از سران موافق بودند و حرملة بن کاهل اسدی ، قاتل طفل شیرخوار ، از سران مخالف بود . گروهی از دسته سوم ( بی طرفها ) پس از شهادت حسین ، زنانشان بر میدان جنگ گذر کرده و اجساد را دیدند و تحت تأثیر قرار گرفتند و به سرزمین خود رفته ، مردان را جهت دفن اجساد ، خبر کردند . ابتدا زنان بیل و کلنگ به دست گرفته به طرف کربلا روان شدند . پس از مدتی وجدانِ مردانِ بنی اسد بیدار گشت و به خود آمدند و به دنبال زنان راه افتاده به دفن اجساد امام و یارانش پرداختند . این فداکاری سبب شهرت آنان شد و از آن پس شیعیان به نظر احترام و محبت به قبیله بنی اسد می نگرند » . 📚 مروج الذهب ، ج 3 ، ص 63 .170 - دایرة المعارف تشیع ، ج 3 ، ص 340 @Dastan9
🔵 : ﻣﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﻭ ﮐﻔﺸﻬﺎیﮔﺮﺍﻧﻘﯿﻤﺖ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭﯼ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﯿﮕﺮﯾﺴﺖ. ﻧﺰﺩﯾﮑﺶ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﻧﻘﻄﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ، ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ :"ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ" ﻋﻠﺖ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺖ ﺧﻂ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ. ﭼﻨﺪﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻧﻘﻄﻪ ﻫﯿﺰﻡ ﻣﯿﻔﺮﻭﺧﺘﻢ..........ﺣﺎﻝ ﺻﺎﺣﺐ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺍﻡ . ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ: ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎﺑﺮﮔﺸﺘﯽ؟ ﮔﻔﺖ: ﺁﻣﺪﻡ ﺗﺎ ﺑﺎﺯ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ :"ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ" گر به دولت برسی، مست نگردی مردی، گر به ذلت برسی، پست نگردی مردی، اهل عالم همه بازیچه دست هوسند، گر تو بازیچه این دست نگردی مردی... مبارک❤️🌹❤️ ⭕️ @dastan9 💐🌺
پدر یعنی تکیه گاه و ستون پدر یعنی آرامش وجود پدر یعنی رفیق و همراه پدر یعنی غمخوار دردها چقدر سخته بدون شما این دنیا چقدر سخته روز پدر باشه و شما نباشی 😔 خیلی دلتنگتم دوستدارم درسته کنارم نیستی ولی مطمئنم از اون بالا هم هوامو داری 😘🌺🌹💐 شادی روح همه پدران در گذشته صلوات و فاتحه مبارک ❤️❤️❤️ ⭕️ @dastan9 ❤️💐
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: چهارشنبه - ۲۷ بهمن ۱۴۰۰ میلادی: Wednesday - 16 February 2022 قمری: الأربعاء، 14 رجب 1443 🌹 امروز متعلق است به: 🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام 🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليهما السّلام 🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليهما السّلام 🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️1 روز تا وفات حضرت زینب سلام الله علیها ▪️11 روز تا شهادت امام موسی کاظم علیه السلام ▪️12 روز تا وفات حضرت ابوطالب علیه السلام ▪️13 روز تا مبعث حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم ▪️18 روز تا ولادت امام حسین علیه السلام ⭕️ @dastan9 🌺💐
💠 آموزنده درباره 🔹 رضوان اللّه تعالی علیه در حاشیه کتاب شریف « » از شیخ کفعمی و فیض کاشانی روایت می کند که هرکس سوره و و و و و و و را صد مرتبه همراه با صلوات بخواند هرکس را که اراده کند در خواب می بیند . یکی از دوستانم که پدر شهید و انسان وارسته ای است از قول مردی مؤمن و نیک سیرت و پای بند به اصول الهی نقل کرد که من چندین بار به دستورالعملی که حاج شیخ عباس نوشته است ، عمل کردم ولی آنان را که می خواستم در خواب ندیدم ، از جناب شیخ دلگیر شدم و پیش خود گفتم چرا پاره ای از امور که اثر و نتیجه ندارد در مفاتیح آمده است ؟! شبی محدث قمی را در عالم رؤیا دیدم ، پس از آن که خود را معرفی کرد ، فرمود : از من دلگیر نباش من آن مسأله را بر اساس روایات نوشته ام . ولی شاید برخی از مردگان در عالم برزخ گرفتار رنج و محنت باشند و اگر به آن صورت به خواب اشخاص بیایند برای آبروی آنان زیان داشته باشد به این خاطر حضرت حق نسبت به آنان آبروداری می کند و اجازه نمی دهد در خواب دیده شوند و شاید سبب خواب ندیدن ، حجابی در باطن آرزومند خواب دیدن اشخاص باشد و آن حجاب مانع خواب دیدن اشخاصی که انسان مایل است آنان را در خواب ببیند گردد ! 📖عبرت آموز / شیخ حسین انصاریان ⭕️ @dastan9 🌺💐
شهید حسین اخلاصی زنگنه، در سوم بهمن 1338 در شهر کرمانشاه به دنیا آمد. و سرانجام در تاریخ 25 آبان 1361 پس از 25 ماه حضور در جبهه در مرحله دوم عملیات مسلم بن عقیل، به نام عملیات زین العابدین ( ع )، در منطقه سومار به شهادت رسید و پیکر مطهرش در منطقه به جا ماند. ⭕️ @dastan9 🌺💐
*ثمره ی بهشتی- یدالله اخلاصی زنگنه( پدر شهید ) روز یکشنبه سوم بهمن ماه 1338 مصادف با بیست و پنجو ماه رجب، خداوند بار دیگر در رحمتش را به روی ما باز کرد و فرزند سوممان به دنیا آمد. مادرش اصرار داشت نامش را حسین بگذاریم. به خاطر مشهدی حسین، بزرگ فامیل، شناسنامه اش را حسین گرفتیم ولی کیومرث صدایش می زدیم. حسین نوزادی آرام با چشمانی سیاه و نافذ و مژه هایی بلند بود. هر گاه به چشمانش خیره می شدم، حس عجیبی قلبم را می لرزاند! روزها می گذشت و هر بار که با دستانی پنبه بسته و گچی به منزل می آمدم خستگی از جسم و جانم دور می شد. حسین با حضورش برکت را به خانه آورده بود و روزی ما روز به روز زیادتر می شد به طوری که در پنج سالگی اش توانستیم خانه ای کوچک به مبلغ سه هزار تومان در همان محله بخریم. دخترانم بزرگ شده بودند. حسین هم آماده ی رفتن به کلاس اول بود. ابتدا در دبستان صفاری کرمانی ثبت نامش کردیم؛ اما بعد از دو ماه او را به دبستان حسن خطاط بردیم. ⭕️ @dastan9 🌺💐
*کوچه های خاطره- بهروز حقیقی ( دوست و همرزم شهید ) من و حسین از بچگی در یک محله زندگی می کردیم، محله ی ما خیلی پرجمعیت بود. منزل حسین در کوچه ی بنفشه بود که از پشت به کوچه ی ابراهیم گچی متصل می شد و از آنجا به تپه ی فتحعلی خان. من از حسین چند سال کوچکتر بودم، اما ارتباط بسیار دوستانه ای داشتیم. گاهی من و حسین و مرتضی صفایی ستون قطار می بستیم و تا میدان شهناز می دویدیم. زمستان که می آمد، کوچه ها از شدت بارش برف مسدود می شدند. برف ها را به شکل کوه بلند در می آوردیم و سرسره بازی می کردیم؛ گاهی وقت ها هم داخل تونل می زدیم . روزهای جمعه با بچه ها جمع می شدیم و روی قسمتی که آجر فرش بود، بازی می کردیم. ⭕️ @dastan9 ،🌺💐
داستانهای کوتاه و آموزنده
*داداش بزرگتر- مسعود محمودی ( دوست شهید ) کلاس اول با حسین به دبستان حسن خطاط که یک خیابان بالاتر از خانه مان بود می رفتیم حسین هم کلاسی برادرم بود، دلم می خواست با من هم دوست شود. زنگ های تفریح بلافاصله توی حیاط مدرسه دنبالش می گشتم و به بهانه ی این که دنبال برادرم می گردم کنارش می نشستم. حس خاصی به او داشتم، برایم یک الگو بود. دوست داشتم داداش صدایش کنم، اما خجالت می کشیدم. اغلب که از مدرسه برمی گشتیم بین راه تا چشمش به پیرزن یا پیرمرد در حال عبور از خیابان می افتاد، سریع به طرفش می دوید و دستش را می گرفت. از همان بچگی معلوم بود زمانی به مقامات معنوی بالایی می رسد. ⭕️ @dastan9 🌺💐
*دست فروشی – بهروز حقیقی ( دوست و همرزم شهید ) تابستان که می شد با بچه ها برنامه ریزی می کردیم، دست فروشی کنیم. هر کسی چیزی انتخاب می کرد؛ یکی شربتی می فروخت، یکی ذرت، دیگری آب انجیر و ...حسین هم که دوران ابتدایی اش به پایان رسیده بود گاهی با ما دست فروشی می کرد و گاهی به کمک پدرش می رفت. *نشانه ی احترام- یدالله اخلاصی زنگنه ( پدر شهید ) دوران ابتدایی حسین با چشم بر هم زدنی سپری شد. رفتار خوب او خستگی کار را از تنم دور می کرد. به یاد ندارم روزی با هم بیرون رفته باشیم و او با من هم قدم شده باشد. همیشه چند قدم پشت سر من می آمد. گاهی عصبانی می شدم و می گفتم :" بابا جان! چرا اینقدر یواش میای؟ " سکوت می کرد و سرش را پایین می انداخت. کلاس پنجم که تمام شد، تعطیلات تابستان شروع به کار کرد. هر چه من و مادرش مانع می شدیم، قبول نمی کرد. با بچه های محله دست فروشی می کرد و در کار ساختمانی هم کمک کارم بود؛ با فرغون خاک و گچ می آورد و الک می کرد و آجرها را به من می داد. *مکتب قرآن- مسعود محمودی ( دوست شهید) در محله، قرآن به روش سنتی، هر شب منزل یک نفر برگزار می شد. مرحوم بوژاری، محمد رضا فتحی و میرزا علی اصغر بهبهانی اساتید قرآن بودند. استاد فتحی به سبک کاظمینی قرآن تلاوت می کرد. حسین، من، برادرم، آقا محسن و بچه های محله در این جلسات شرکت می کردیم. وقتی استاد تفسیر می کرد حسین آن چنان محو صحبت هایش می شد که انگار ما را نمی دید، شاید همان جلسات قرآن مسیر زندگی اش را مشخص کرد ⭕️ @dastan9 🌺💐
*جلسات نور- بهروز حقیقی ( دوست و همرزم شهید ) دوران ابتدایی که تمام شد، با بچه ها شب ها در مجالس قرآنی که بزرگ تر ها تشکیل داده بودند، شرکت می کردیم. صوفی صفرالی، آقای شیرین سخن، مرحوم فتحی و ... اساتید قرآن بودند. حسین، اشتیاق زیادی برای حضور در کلاس ها داشت. در کلاس هم بسیار دقت می کرد. به برکت همین کلاس ها بود که بیشتر بچه های محله ی ما انقلابی شدند. خیلی ها به جبهه رفته و تعداد زیادی شهید شدند. محسن فتحی، محسن احمدی و حسین از جمله کسانی بودند که بعدها از قاریان برجسته ی محله شدند. خیلی ها به جبهه رفته و تعداد زیادی شهید شدند. محسن فتحی، محسن احمدی و حسین از جمله کسانی بودند که بعدها از قاریان برجسته ی محله شدند. ایام محرم در کنار کلاس های قرآن، هیأت مذهبی هم شکل گرفت و همه حضور پیدا می کردیم. *تلخی حادثه- شهید تمیور باقری سال اول دبیرستان در مدرسه ی کزازی بودیم. من و حسین روی یک نیمکت می نشستیم. حسین پسر شوخ و در عین حال مؤدبی بود یک روز صبح، معلم اعلام کرد که مرتب سر جاهایمان بنشینیم. لحظاتی بعد، مدیر دبیرستان همراه فردی به نام ستوان احمدی با لباس فرم نظامی وارد کلاس شد. ستوان احمدی نماینده ی ارتش بود. در خصوص هنگ نوجوانان ( پادگان آموزشی آن روزهای ارتش که اکنون محل دانشگاه امام حسین ( ع ) کرمانشاه است) و چگونگی جذب، توضیحاتی داد و ما را تشویق به استخدام کرد. همه با کنجکاوی گوش می دادیم. بچه ها هیجان زده شده بودند. من، احمد طیری و حسین، زنگ تفریح مدام از استخدام در ارتش صحبت می کردیم. تصمیم گرفتیم پس از مشورت با خانواده اقدام کنیم. برای ثبت نام به آدرسی که ستوان احمدی داده بود یعنی دژبانی منطقه ی کوهساری رفته و فرم های مربوطه را پر کردیم. چند روز بعد برای انجام مراحل استخدام به پادگان فرح آباد تهران اعزام شدیم. مصاحبه و آزمایش دو هفته طول کشید، برای انگشت نگاری و تشخیص هویت به کرمانشاه مراجعه کردیم و پس از یک ماه رسما" لباس فرم پوشیده و استخدام شدیم. دوره ی دو ساله ی ما آغاز شد. کلاس های آموزش نظامی و فرهنگی، یک روز در میان برگزار می شد. یک سال گذشت، سال دوم اعلام کردند برای اردو آماده باشیم. با دو دستگاه ماشین ریو برای اردوی اسکی به منطقه ی آبعلی گردنه ی هراز اعزام شدیم. حسین و احمد طیری با 15 نفر دیگر با ماشین اول و من به همراه تعداد دیگر در ماشین دوم بودیم. ماشین اول که جلوتر از ما بود، تصادف کرد و توی دره افتاد. صحنه ی بسیار تلخی بود؛ اردو متوقف شد و ما در عزای همکلاسی ها داغدار شدیم. ⭕️ @dastan9 💐🌺