ارسال شده از سروش+:
#چمدان😔
#خودتو_اماده_کردی⛔
💐روزی مرگ به سراغ مردی آمد. آن مرد وقتی متوجه شد، دید فرستاده خدا با چمدانی در دست به او نزدیک می شود.
فرستاده خدا به او گفت: بسیار خب پسر، وقت رفتنه.
مرد: به این زودی؟ آخه من نقشه های زیادی داشتم.
فرستاده خدا: متاسفم اما وقت رفتنه.
مرد: چی توی این چمدونه؟
فرستاده خدا: وسایل و متعلقات تو.
مرد کمی به فکر فرو رفت و گفت: وسایل من؟ یعنی لباسها، پول و....؟؟
فرستاده خدا: اونها که متعلق به تو نبود! متعلق به دنیا و زمین بود.
مرد: یعنی اونها خاطرات من بودند؟
فرستاده خدا: اونها هیچوقت مال تو نبودند. در واقع اونها متعلق به زمان بودند.
مرد: آیا اونها استعدادهای من نبودند؟
فرستاده خدا: اونها هیچوقت مال تو نبودند، اونها مربوط به شرایط بودند.
مرد: پس خانواده و دوستانم چی؟
فرستاده خدا: متاسفم اونها هرگز متعلق به تو نبودند اونها فقط بستگی به مسیر زندگیت داشتند.
مرد: زن و فرزندم چی؟
فرستاده خدا: اونها مربوط به قلب تو بودند.
مرد: پس بدنم چی؟
فرستاده خدا: اونهم متعلق به خاک بود.
مرد: تکلیف روحم چی میشه؟
فرستاده خدا: اون متعلق به خداست.
مرد با ترس و ناامیدی چمدان را گرفت و باز کرد. چمدان خالی بود. او در حالیکه قطره ای اشک از گونه اش پایین غلطید، گفت: یعنی من هیچگاه چیزی نداشتم؟
فرستاده خدا: درسته. فقط لحظاتی که زندگی کردی مال توست.
⭕️ @dastan9 🇮🇷
⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷
⭕️ https://gap.im/dastan9 🇮🇷
⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
#دوستداشتید_فورواردکنبد_دیگران_هم_لذت_ببرند🌹💗
ارسال شده از سروش+:
⛔#قابل_توجه_پدر_مادرها⛔
🖥 در دبستانی، معلمی به بچه ها گفت آرزوهاشونو بنویسن . اون نوشته های بچه ها رو جمع کرد و به خونه برد .
یکی از برگهها ؛ معلم رو خیلی متاثر کرد . در همون اثنای خوندن بود که همسرش وارد شد و دید که اشک از چشمای خانمش جاریه . پرسید، چی شده؟ چرا اینقدر ناراحتی ؟
زن جواب داد، این انشا را بخوان؛ امروز یکی از شاگردانم نوشته . گفتم آرزوهایشان را بنویسند و اون اینجوری نوشته .
مرد کاغذ را برداشت و خواند. متن انشا اینگونه بود:
"خدایا، میخواهم آرزویی داشته باشم که مثل همیشه نباشد؛ مخصوص است. میخواهم که مرا به تلویزیون تبدیل که جایش را بگیرم. جای تلویزیونی را که در منزل داریم بگیرم. میخواهم که جایی مخصوص خودم داشته باشم و خانوادهام اطراف من حلقه وقتی که حرف میزنم مرا جدّی بگیرند؛ میخواهم که مرکز توجّه باشم و بی آن که سؤالی بپرسند یا حرفم را قطع کنند بگذارند حرفم را بزنم. دلم میخواهد همانطور که وقتی تلویزیون خراب است و به آن میرسند، به من هم برسند و توجّه کنند. دلم میخواهد پدرم، وقتی از سر کار برمیگردد، حتّی وقتی که خسته است، قدری با من باشد. و مادرم، وقتی غمگین و ناراحت است، به جای بیتوجّهی، به سوی من بیاید. و دوست دارم، برادرانم برای این که با من باشند با یکدیگر دعوا کنند ... دوست دارم خانواده هر از گاهی همه چیز را کنار بگذارند و فقط وقتشان را با من بگذرانند. و نکتۀ آخر که اهمّیتش کمتر از بقیه نیست این که مرا تلویزیونی کن تا بتوانم آنها را خوشحال و سرگرم کنم. خدایا، فکر نکنم زیاد چیزی از تو خواسته باشم. فقط دوست دارم مثل هر تلویزیونی زندگی کنم."
انشا به پایان رسید.
مرد نگاهی به همسرش کرد و گفت، "عجب پدر و مادر وحشتناکیاند!"
😪 زن سرش را بالا گرفت و گفت، "این انشا را دخترمان نوشته"
#دوستداشتید_فورواردکنبد_دیگران_هم_لذت_ببرند
⭕️ @dastan9 🇮🇷
⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷
⭕️ https://gap.im/dastan9 🇮🇷
⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
ارسال شده از سروش+:
💐تصورات ذهنی💐
صد متر جلو تر يه خانمى كنار خيابون ايستاده بود.
راننده ى تاكسى بوق زد و خانم رو سوار كرد. چند ثانيه گذشت...
راننده تاكسى: چقدر رنگِ رژتون قشنگه!!
خانم مسافر: ممنون.
راننده تاكسى: لباتون رو برجسته كرده!
خانم مسافر سايه بون جلوىِ صندلى راننده رو داد پايينُ لباشو رو به آينه غنچه كرد.
خانم مسافر: واقعاً؟؟!
راننده تاكسى خنديد با دستِ راست دستِ چپِ خانم مسافر رو گرفتُ نگاه كرد.
راننده تاكسى: با رنگِ لاكتون سِت كردين؟! واقعاً كه با سليقه اين تبريك ميگم!
خانم مسافر: واى ممنونم... چه دقتى!! معلومه كه آدمِ خوش ذوقى هستين.
تلفنِ همراه من زنگ خورد و اون دو نفر گرمِ حرف زدن بودن..
موقع پياده شدن راننده ى تاكسى كارتش رو داد به خانم مسافرُ گفت: هرجا خواستى برى، اگه ماشين خواستى زنگ بزن به من..
خانم مسافر كارت رو گرفت يه چشمكِ ريزى هم زد و رفت..
اينُ تعريف نكردم كه بخوام بگم خانم مسافر مشكل اخلاقى داشت يا راننده تاكسى...
فقط مي خواستم بگم..
تو يه اين چند دقيقه ممکنه کمتر کسی از ما به ذهنش رسيده باشه كه راننده ى تاكسى هم يك خانم بود..
#دوستداشتید_فورواردکنبد_دیگران_هم_لذت_ببرند
⭕️ @dastan9 🇮🇷
⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷
⭕️ https://gap.im/dastan9 🇮🇷
⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷