eitaa logo
داستانهای کوتاه و آموزنده
3.5هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
5هزار ویدیو
36 فایل
﷽ کپی مطالب و نشر با ذکرصلوات تبلیغ و تبادل داریم ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ http://Splus.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷 مدیریت کانال https://eitaa.com/yazahra_9 ادمین تبلیغات کانال https://eitaa.com/Onlygod_10
مشاهده در ایتا
دانلود
❄️زنگ زده بود كه نمی تونه بياد و بايد منطقه بمونه خيلی دلم براش تنگ شده بود اونقدر اصرار كردم تا قبول كرد خودم برم پیشش بليط گرفتم و با اتوبوس رفتم اسلام آباد... ... وارد خونه که شدم دیدم خونه رو مرتب کرده ، همه چیز سر جاش بود ، کلا وقتی می اومد خونه ، من ديگه حق نداشتم كار كنم پوشاک بچه رو عوض کرده و شير خشکش رو آماده می کرد سفره رو می انداخت و جمع می كرد پا به پای من می نشست و لباسها رو می شست ، پهن می كرد و جمع می كرد اونقدر محبت به پای من می ريخت كه هميشه بهش می‌گفتم:️@dastan9 « درسته كم ميای خونه ، ولی وقتی میای کلی محبت می کنی اونقدر محبت می کنی که اگه من بخوام جمعش كنم ، برای يك ماه ديگه وقت دارم ... » نگام می‌كرد و می‌گفت : « تو بيشتر از اينا به گردن من حق داری ! » يه بار هم گفت : « من از تموم ميشم اگه بعد از جنگ زنده می بودم بهت نشون می دادم چطور این روزها رو می كنم ... » های همسر شهید حاج محمدابراهیم فرمانده لشگر 27 محمد رسول الله (ص) ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 🌹
🌹🍃🌹 💍💕 یادمہ از اولین دوره هاے راهیان نور ڪہ رفتہ بودم ،وقتے وارد هویزه شدیم قشنگے فضاش ما رو گرفت ...😊 ڪسایے ڪہ رفتن هویزه میدونن چے میگم ... جلوے درش کفشاشو👟 میگیرن و واڪس میزنن .... از تونل سر بندها ڪہ عبور میڪنے میرسے بہ یہ حیاط ڪہ دو طرفش شهدا دفنن و چند تا درخت🌴 رو مزار بعضے شهدا سایہ انداختہ و دلچسبے فضا رو دو چندان میڪنہ یادمہ وارد شدیم و راوے روایت گرے میڪرد . یڪے از بچہ ها ڪہ سابقہ دار بود اصرار ڪرد بچہ ها بریم سر قبر 👈شهید علے حاتمے🌷 پرسیدیم چرا بین اینهمہ شهید به اونجا اصرار دارے ...⁉️ گفت بیاین ڪارتون نباشہ 🤔 رفتیم سر مزار شهید و مشغول فاتحہ و صحبت و دیدیم چند تا خواهرا هم پشتمون سرپا وایسادن و منتظرن بیان همونجا و چون ما اونجا بودیم خجالت😓میڪشیدن جلو بیان برام جاے تعجب بود خوب بقیہ شهیدا اطرافشون خالین برن برا اونا فاتحہ بخونن ... ڪہ این رفیقمون گفت آخہ این شهید مسئول ڪمیتہ ازدواجہ هر ڪے با نیت بیاد سر خاڪش سریع ازدواج میڪنہ (پس بگو چرا خواهرا صف وایساده بودن 😂😂😂) ما هم از قصد هے ڪشش میدادیم و از روے مزار بلند نمیشدیم 😁... یهو راوے اومد بلند جلومون با صداے بلند و🗣خنده 😄 گفت :آقایون این شهید شوهر میده‌ها ... زن نمیده به ڪسے یهو همه اطرافیان و اون خواهراے پشت سرے خندیدند 😂و ما هم آروم آروم تو افق محو شدیم ..🌅 البتہ راوی بہ شوخے میگفت ؛ خیلے بچه ها با نیت اومدند و ازدواج 🎊هم ڪردند . شهید علی حاتمی🌹 ⭕️ ⭕️ @dastan9 ❤️💐
🌷شهیدی که در لحظه شهادتش امام حسین علیه السلام را دید.... بعد از تیر خوردنش بچه ها اومدن به کمکمون خیلی خون ازش رفته بود فقط برگشت به یکی از رفقا گفت: بلندم کن رو زانوهام بشينم برگشتم بهش گفتم: واسه چی..؟! خون زیادی ازت رفته که آقا سجاد گفت: اربابم اومده میخوام بهش سلام بدم.. 😍‌‎‌‌‎-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•-- 😍 🌼 https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 🌼 🌼 https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw 🌼
📌"مبارزه با نفس" خاطره ای از شهید "حسین معزغلامی" میخواستم برم اصفهان،زنگ زدم به داداش حسین،گفتم: چیزی لازم داری برات بیارم؟؟ گفت: گز درجه یک بیار.گفتم چشم داداش. تو اصفهان رفتم تو فروشگاه که محصولاتش درجه یک بود گفتم: یه بسته گز درجه یک میخام با بیشترین درصد پسته. خریداری کردم ،زنگ زدم به حسین آقا وگفتم: داداش برات بالاترین درصد رو گرفتم گفت: نه من گز صد درصد پسته میخام. دوباره برگشتم فروشگاه،گفتم: جناب من گز صد در صد پسته میخام. خندید و گفت: هرکس ازت گز صد درصد خواسته باهات شوخی کنه گز صد درصد پسته خب میشه پسته خالی! اومدم تهران با ذوق و شوق بردم براش تعریف کردم کلی خندید و گفت: اولا من باهات شوخی کردم، دوما یاد بگیر برا هرکسی هرکاری میکنی به بهترین شکل انجام بده. بعد گفت: من این گز رو‌نمیخورم گفتم: چرا؟؟؟ گفت: چون این خواسته نفسم بوده... 🔹️ موقع نماز بسته گز را برد مسجد و توزیع کرد. راوی:خواهر شهید 😍🥺😱 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• 💐 💐 ╭┅───────👑──────┅╮ ❤️ @DASTAN9 ❤️ https://rubika.ir/dastan9 http://Splus.ir/dastan9 https://eitaa.com/dastan9 ╰┅───────👑──────┅╯