eitaa logo
داستانهای کوتاه و آموزنده
3هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
3.7هزار ویدیو
36 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم بیایید از گذشتگان درس عبرت بگیریم تاخود عبرت آیندگان نشدیم ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ http://Splus.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷 ادمین کانال https://eitaa.com/yazahra_9 تبادلات 🌹 https://eitaa.com/yazahra_9
مشاهده در ایتا
دانلود
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸 💖 خط قرمز 💖 قسمت 71 خندیدم؛ بلند. آرنجم را تکیه دادم به لبه پنجره و گفتم: - مطمئنم احمق نی
🌸🌸🌸🌸🌸 💖 خط قرمز 💖 قسمت 72 صاف‌تر می‌نشیند و با دست چشمانش را می‌مالد. زیر لب غر می‌زند: - اینا تا کجا می‌خوان ما رو بکشونن دنبال خودشون؟ می‌گویم: - نمی‌دونم. فعلاً که وضع همینه. دعا کن قرارشون با مامور تخلیه دم مرز نباشه. نفس عمیقی می‌کشد و می‌گوید: - آب داری عباس؟ با چشم به داشبورد اشاره می‌کنم: - توی داشبورده. داشبورد را باز می‌کند و بطری آب را برمی‌دارد. یک جرعه از آن می‌نوشد و درش را می‌بندد: - این داغه که! شانه بالا می‌اندازم: - فعلاً همینو داریم. بطری را برمی‌گرداند سر جایش. صدای هشدار پیامکش بلند می‌شود. از هول شدنش برای پیدا کردن گوشی و دیدن پیامک خنده‌ام می‌گیرد. پیامک را که می‌خواند، خنده روی لبش پهن می‌شود و دست می‌اندازد میان موهایش. شروع می‌کند به تایپ کردن پیامک. یاد روزهایی می‌افتم که با مطهره پیامک‌بازی می‌کردیم؛ هرچند خیلی طولانی نشد. دو ماه و بیست و سه روز، آن هم وقتی سر جمع نصفش را در ماموریت و مشغول حفاظت از امنیت مردم باشی، چیز زیادی نمی‌شود. مطهره درکم می‌کرد، به رویم نمی‌آورد که از همان اول بنا را گذاشته‌ام بر نبودن. گوشی مرصاد زنگ می‌خورد. با تردید پاسخ می‌دهد. کمی قرمز می‌شود و من را نگاه می‌کند؛ می‌فهمم معذب است جلوی من صحبت کند. نگاهم را می‌برم به سمت دیگر؛ همین از دستم برمی‌آید. مرصاد صدایش را می‌آورد پایین و می‌گوید: - عزیزم الان توی ماموریتم. نمی‌تونم صحبت کنم. نویسنده: فاطمه شکیبا ┄┄┅┅┅❅❤️❅┅┅┅┄┄ https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw ---------------------------------- https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸 💖 خط قرمز 💖 قسمت 72 صاف‌تر می‌نشیند و با دست چشمانش را می‌مالد. زیر لب غر می‌زند: - اینا ت
🌸🌸🌸🌸🌸 💖 خط قرمز 💖 قسمت 73 چند جمله دیگر هم می‌گوید که من نمی‌شنوم. فکرم رفته است به چهار سال پیش و مطهره‌ای که تازه داشت باعث جوانه زدن یک حس تازه در من می‌شد. احساسی که باعث می‌شد دنیا را رنگی‌تر و زیباتر ببینم. با این وجود، خاطراتی که از مطهره دارم از انگشتان دست هم کم‌تر است و من چهار سال است که تلاش می‌کنم با فکر کردن به همان چندتا خاطره، آن‌ها را در ذهنم پررنگ نگه دارم. دوماه و بیست و سه روز فرصت خیلی کمی بود برای ساختن خاطرات عاشقانه؛ آن هم برای یک مامور امنیتی. - ای بابا...فکر نمی‌کردم انقدر طول بکشه! صدای مرصاد است. می‌گویم: - چی؟ - همین ماموریت دیگه! حاج رسول گفته بود زود تموم می‌شه می‌ره. می‌خندم: - اخیراً کم‌صبر شدی آقا مرصاد! دوباره گوش‌هایش سرخ می‌شوند. به حالش غبطه می‌خورم. او تکلیفش روشن است. یک نفر را دوست دارد و خلاص. مثل من نیست که هنوز هیچ توجیهی برای احساسش نداشته باشد. مثل من نیست که درگیر باشد میان یک عشق قدیمی و یک احساس جدید که معلوم نیست عشق است یا نه؟ حاج رسول دوباره در بی‌سیم گزارش می‌خواهد. نگاهی به صفحه جی‌پی‌اس می‌اندازم و می‌گویم: - یکم دیگه مونده به پلیس‌راه شاهین‌شهر-کاشان. - توی راه توقف نکردن؟ - نه. - خیلی خب. فعلاً همین راه رو ادامه بدین. - چشم. نویسنده: فاطمه شکیبا ┄┄┅┅┅❅❤️❅┅┅┅┄┄ https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw ---------------------------------- https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸 💖 خط قرمز 💖 قسمت 73 چند جمله دیگر هم می‌گوید که من نمی‌شنوم. فکرم رفته است به چهار سال پیش
🌸🌸🌸🌸🌸 💖 خط قرمز 💖 قسمت 74 مرصاد دست راستش را می‌گذارد کنار صورتش تا آفتابی که از سمت راست می‌تابد اذیتش نکند: - گشنمه! چیزی نداریم بخوریم؟ خنده‌ام می‌گیرد: - نه، هیچی. این نامردا هم توی راه نگه نمی‌دارن که ما یه چیزی بخریم و جامونو عوض کنیم. خسته شدم. مرصاد داشبورد را باز می‌کند و داخلش را می‌گردد. می‌گوید: - هیچی این‌جا نیس! وایسا...آها... در داشبورد را می‌بندد و می‌گوید: - فقط همینا رو پیدا کردم. دوتا شکلات کاراملی که مثل سنگ شدن! سینه‌ام تیر می‌کشد و معده‌ام می‌سوزد. می‌دانم بخاطر گرسنگی نیست. از چهارسال پیش به شکلات کاراملی خشک شده آلرژی پیدا کردم. از همان روزی که یک متهم زن جلویم نشست و یک شکلات کاراملی خشک شده مقابلم گذاشت. مرصاد می‌گوید: - اینا چند وقته اینجان؟ شاید بشه خوردشون. می‌خوای؟ سرم را تکان می‌دهم که نه. مرصاد شکلات را باز می‌کند. صدای خرچ‌خرچ پوسته شکلات روی اعصابم می‌رود. سعی می‌کند شکلات را بگذارد توی دهانش. با دهان پر غر می‌زند: عینهو سنگه لامصب. - مجبوری بخوریش؟ - گشنمه! اعصابم ریخته است بهم. شکلات کاراملی خشک شده...با پوسته زردش. از بچگی از این شکلات‌ها خوشم نمی‌آمد، گیر می‌کرد میان دندان‌هایم؛ اما از بعد رفتن مطهره، از این شکلات هم متنفرم. گریه‌اش بند نمی‌آمد؛ آن متهم زن را می‌گویم. دو سه روزی از رفتن مطهره گذشته بود. من بر خلاف تصور همه، آرام بودم. انقدر مبهوت بودم که نمی‌توانستم گریه کنم و داد بزنم. شاید برای همین بود که اجازه دادند آن متهم را ببینم. نویسنده: فاطمه شکیبا ┄┄┅┅┅❅❤️❅┅┅┅┄┄ https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw ---------------------------------- https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: سه شنبه - ۱۵ خرداد ۱۴۰۳ میلادی: Tuesday - 04 June 2024 قمری: الثلاثاء، 26 ذو القعدة 1445 🌹 امروز متعلق است به: 🔸زین العابدین و سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليه السّلام 🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام 🔸رئيس مكتب شيعه حضرت جعفر بن محمد الصادق عليه السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹خروج پیامبر گرامی اسلام از مدینه برای حجة الوداع، 10ه-ق 📆 روزشمار: ▪️4 روز تا شهادت امام جواد علیه السلام ▪️11 روز تا شهادت امام محمد باقر علیه السلام ▪️13 روز تا روز عرفه ▪️14 روز تا عید سعید قربان ▪️19 روز تا ولادت امام هادی علیه السلام 💠 @dastan9 💠
🔴 دشمن مولا علی تا ابد در جهنّم است در اين هنگام پيروان مى‌گويند: كاش بار ديگر به دنيا بر مى‌گشتيم تا از آنها (امامان ستمگر) بيزارى جوييم؛ آن چنانكه آنان (امروز) از ما بيزارى جستند! خداوند اين چنين اعمال آنها را به صورتى حسرت‌آور به آنان نشان مى‌دهد؛ ‌و از آتش دوزخ، هرگز خارج نخواهند شد. (بقره/۱۶۷) 🌕 منصور بن حازم گفت: به امام صادق علیه السلام گفتم: کسانی که از آتش خارج نمی‌شوند چه کسانی‌اند؟ حضرت فرمودند: آن‌ها دشمنان مولا علی علیه السلام هستند؛ که تا ابد و تا زمانی که هستی برقرار است در آتش جاودانند. عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ مَا هُمْ بِخَارِجِينَ مِنَ اَلنَّارِ قَالَ أَعْدَاءُ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ هُمُ اَلْمُخَلَّدُونَ فِي اَلنَّارِ أَبَدَ اَلْآبِدِينَ وَ دَهْرَ اَلدَّاهِرِينَ. 📗تفسير عیاشی، ج ۱، ص ۳۱۷ 📗تفسير نور الثقلين، ج ۱، ص ۱۵۱ 📗تفسير البرهان، ج ۱، ص ۳۷۰ ┄┄┅┅┅❅❤️❅┅┅┅┄┄ https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw ---------------------------------- https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed
✍️ رو دل همدیگه پا نذارید 🔹وقتی اسب بخواد از رودخونه رد بشه، اول آب رو گل‌آلود می‌کنه بعد رد می‌شه! می‌دونید چرا؟ 🔸چون تصویر خودش رو تو آب می‌بینه و تحت هیچ شرایطی پاشو رو اون نمی‌ذاره، چون فکر می‌کنه هم‌نوع خودشه تو آب، در حالی که یه عکس بیشتر نیست. 💢 یادمون باشه ما آدم‌ها هم رو دل‌های همدیگه، رو شخصیت همدیگه، رو احساسات همدیگه و روی کسانی که دوستمون دارن و شاید دوستشون داریم، نباید پا بذاریم و رد بشیم. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┄┄┅┅┅❅❤️❅┅┅┅┄┄ https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw ---------------------------------- https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed