eitaa logo
داستانهای کوتاه و آموزنده
2.9هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
3.5هزار ویدیو
36 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم بیایید از گذشتگان درس عبرت بگیریم تاخود عبرت آیندگان نشدیم ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ http://Splus.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷 ادمین کانال https://eitaa.com/yazahra_9 تبادلات 🌹 https://eitaa.com/yazahra_9
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: سه شنبه - ۱۸ آبان ۱۴۰۰ میلادی: Tuesday - 09 November 2021 قمری: الثلاثاء، 3 ربيع ثاني 1443 🌹 امروز متعلق است به: 🔸زین العابدین و سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليهما السّلام 🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام 🔸رئيس مكتب شيعه حضرت جعفر بن محمد الصادق عليهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹سفر امام حسن عسکری به گرگان 📆 روزشمار: ▪️1 روز تا ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام ▪️5 روز تا ولادت امام حسن عسکری علیه السلام ▪️7 روز تا وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها ▪️31 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها ▪️39 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز) ⭕️ @dastan9 💐
✨ده خصلت در نماز✨ پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌واله فرمود: نماز ستون دین است و در آن ده خصلت است: ❶ زینت صورت و آبروی نمازگزار است؛ ❷ نور و روشنی دل است؛ ❸ باعث و سبب راحتی بدن است؛ ❹ سبب نزول رحمت است؛ ❺ چراغ آسمان است. جایی که نماز خوانده می شود برای آسمان ها مانند ستاره ای می درخشد. ❻ سبب سنگینی عمل در ترازوی اعمال است؛ ❼ سبب خشنودی پروردگار است؛ ❽ بهای بهشت است؛ ❾ اُنس در قبر است؛ ❿ حجاب و پرده ای از آتش جهنم است. و کسی که نماز را به پا داشت دین را بپا داشت. و کسی که نماز را ترک کند دین را نابود کرد. 📚مواعظ العددیّه،ص ۲۲۴ 🌹ﺍَﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺍﺭْﺯُﻗْﻨﻰ ﺷَﻔﺎﻋَﺔَﺍﻟْﺤُﺴَﻴْﻦِ ﻳَﻮْﻡَﺍﻟْﻮُﺭُﻭﺩِ 🌹 ⭕️ @dastan9 💐
🏴بانویی که امام حسین علیه السلام، سه بار در قبر به دیدنش آمد! ✍ائمه اطهار به ویژه امام زمان(علیه السلام) تاکید فراوانی بر مداومت به خواندن زیارت عاشورا داشته اند. این زیارت از ناحیه خود خداوند متعال نازل شده و از احادیث قدسی به شمار می رود. از حاج محمدعلی روایت شده که: در یزد مرد صالح و فاضلى بود که به فکر آخرت خویش بود و شبها در مقبره اى خارج شهر یزد که به آن مزار گویند، مى خوابید. این مرد همسایه اى داشت که از کودکى در مکتب و غیره با هم بودند، تا اینکه بعدها باج خواهى و پول زورگرفتن را انتخاب کرد و تا آخر عمر هم چنین مى بود، تا اینکه مرد و در همان مقبره مذکور دفن کردند. هنوز یک ماه نگذشته بود که حاج محمد على او را در خواب دید، با حالت زیبا و سر حال از نعمت!! او گوید: نزدش رفتم و به او گفتم: تو از کسانى نبودى که در باطن نیکو باشی و کار تو جز عذاب نتیجه اى نداشت، چگونه به این مقام رسیدى؟! آن مرد گفت: آرى مسئله همانطور است که تو گفتى، من تا دیروز در سخت ترین عذاب بودم، تا اینکه همسر استاد اشرف آهنگر از دنیا رفت و او را در اینجا دفن کردند و اشاره کرد به مکانى که صد ذراع فاصله داشت. و در همان شبى که او را به خاک سپردند، حضرت امام حسین(علیه السلام) سه بار به دیدن او آمدند. و در مرتبه سوم دستور فرمود: تا عذاب را از اهل این قبرستان بردارند، به این جهت حال من نیکو شد و در نعمت و وسعت قرار گرفتم. حاج محمدعلى گوید: با تعجب از خواب بیدار شدم، استاد اشرف آهنگر را نمى شناختم و جاى او را نمى دانستم، در میان بازار آهنگرها جستجو نمودم تا استاد اشرف را پیدا کردم. از او پرسیدم،آیا شما همسر دارى؟ گفت: داشتم، ولى دیشب فوت نمود و او را در فلان جا دفن کردیم. از او پرسیدم: آیا همسر شما به زیارت امام حسین (علیه السلام) رفته بود؟ گفت: خیر. پرسیدم: آیا مصیبت حضرت را مى نمود؟ گفت: خیر. پرسیدم: آیا او براى امام حسین مجلس مصیبت برپا مى کرد؟ جواب داد: خیر، منظورت از این سوالها چیست ؟ 💥آن مرد داستان خواب خود را بیان کرد و گفت مى خواهم رمز آن ارتباط میان او و امام حسین را دریابم. استاد اشرف گفت: آن زن همواره به خواندن زیارت عاشورا مداومت داشت... 📚شیخ عباس قمی، کتاب شریف مفاتیح الجنان ⭕️ @dastan9 💐
...! یک جوان سنی(اهل سنت) آمد پیش علامه امینی و گفت: مادرم دارد می میرد! علامه گفت: من که طبیب نیستم! جوان گفت: پس چه شد آن همه کرامات اهل بیت شما ...؟؟؟ علامه امینی با شنیدن این حرف، تکه کاغذی برداشت و چیزی داخل آن نوشت و آن را بست./ سپس آن را به جوان داد و گفت این را بگیر و ببر روی پیشانی مادرت بگزار... ان شالله که خوب می شوند... اما به هیچ وجه داخل آن را نگاه نکن./ جوان کاغذ را گرفت و رفت... چند ساعت بعد دیدند جمعیت زیادی دارند می آیند... علامه پرسید چه خبر شده است؟ شاگردان گفتند: آن جوان به همراه مادر و طایفه اش دارند می آیند گویا مادرش شفا یافته است... سپس آن زن داستان را چنین تعریف کرد: زن گفت: من درحال مرگ بودم و فرشتگان آماده ی انتقال من به آن دنیا بودند... ناگهان مرد نورانی بزرگواری ( با وقار و شکوه غیرقابل وصفی) تشریف آوردند و به ملائک دستور دادند که من را رها کنند... و فرمودند: به آبروی علامه امینی ، او را شفا دادیم... سپس اطرافیان اصرار کردند و از علامه پرسیدند که: در آن کاغذ چه نوشته بودید؟ علامه گفت: چیز خاصی ننوشتم . باز کنید نگاه کنید.. کاغذ را باز کردند و دیدند علامه فقط این 3 جمله را نوشته بود: بسم الله الرحمن الرحیم از عبدالحسین امینی به مولایش امیرالمومنین(ع) اگر امینی آبرویی پیش شما دارد، این مادر را شفا دهید والسلام... ⭕️ @dastan9 💐
داستانهای کوتاه و آموزنده
ترس از اینکه مبادا باور کنم و بعد از مدتی دوباره کسالت و بیماری برگرده، واقعا اذیتم میکرد . از روی ت
پس باید چه کنم؟ حقایقی برام روشن شده و پرده ای از روی چشمانم کنار رفته که دوست دارم همه را در این واقعیت شیرین شریک کنم ولی باید چه کنم؟😟 لحظات را بگونه ای سپری میکردم که تمام وجودم لبریز از یاد و نام شهدا بود❤ مدل ذکرهایم عوض شده بود و فقط بر زبانم جاری نبود با تمام اعضاء و جوارح و با تمام وجودم گفته میشد. در حالیکه در پذیرایی نشسته بودم و کانال یک تلویزیون کلیپ یاد امام و شهدا پخش میشد و من حال و هوای غریبی داشتم، ناگهان تصویر هدیه ی شهید یاسینی و جعبه ی سفیدی که به من اهدا کردن جلوی چشمانم عبور کرد. یکدفعه جا خوردم. یاد سفارش لحظه ی آخر ایشون افتادم که فرموده بودن از این سوغاتی به سه نفری که نام بردن حتما بدم. ولی کدام سوغاتی؟؟؟😳 من که چیزی در دست نداشتم😕 باید چه میکردم؟؟ نزدیک ظهر بود که متوجه شدم بی اختیار گوشی تلفن در دستم است و پشت خط، اولین نفری که شهید یاسینی نام برده بودن الو الو میکرد و میگفت بفرمایید. نمیدونستم چی باید بگم شروع کردم به احوالپرسی کردن و به گونه ای وانمود کردم که برای احوالپرسی با ایشان تماس گرفته ام. احساس کردم صداش خیلی گرفته و ناراحت هستن. پرسیدم خوبید؟؟ چرا صداتون گرفته؟؟ گفت مگه شما اطلاع ندارید؟😳 پس برای چی زنگ زدید؟ 😕 فکر کردم زنگ زدی که ابراز همدردی کنی🧐 خیلی کنجکاو شده بودم پرسیدم مشکل چیه؟؟ قضیه ای پیش اومده؟ گفت ماشین مون رو چند روزه که دزدیدن. 😲 اینقدر حرص و جوش خوردیم که دیگه حالی برامون باقی نمونده.😮 این چه گرفتاری بود که برامون پیش اومد. در حالیکه کاملا جا خورده بودم گفتم به کلانتری، پلیس اطلاع دادید؟؟؟ گفت جایی نیست که اطلاع نداده باشیم. ولی امروز دیگه آب پاکی رو ریختن روی دستمون و گفتن که دیگه منتظر ماشین تون نباشید اگر پیدا هم بشه فقط لاشه ی ماشین خواهد بود. تا الان قطعا اوراقش کردن.😢 ما هم با کلی وام و بدهی اون ماشین رو خریده بودیم. هر نذری به ذهنم میرسید کردم و هر سوره و دعایی که بلد بودم یا دیگران گفتن خوندم ولی ............☹️ بدون اینکه فکر کرده باشم گفتم چله ی شهدا رو بگیرید و از شهدا بخواهید که براتون دعا کنن و ماشین تون بدون کوچکترین کم و کاستی به دستتون برسه. گفت من که این همه نذر کردم اینم روش ولی بلد نیستم. چله ی شهدا چه جوریه؟؟ کامل براشون توضیح دادم. گفت الان فکرم کار نمیکنه لطف کن اسم چهل شهید رو بگو تا بنویسم. منم اسم شهدا رو براشون خوندم و گفتم همین الان برای شهید اول صدتا صلوات بفرست. قبول کرد و خداحافظی کردیم. فردای همانروز ساعت ده صبح زنگ تلفن به صدا در اومد . خودش بود گوشی رو برداشتم سلام کردم. بسیااااار پرانرژی گفت سلام ناهید جان. الله اکبر از قدرت خدا و الله اکبر از شهدا. امروز صبح بعد از اینکه برای شهید دوم صلوات فرستادم و کلی باهاشون صحبت و درد دل کردم، ساعت هفت صبح از کلانتری زنگ زدن و گفتن ماشین تون در اتوبان یادگار امام پیدا شده. سریع رفتیم اونجا فکر میکردیم که الان لاشه ی ماشین رو تحویل میدن ولی ماشین بدون کوچکترین آسیب یا حتی کسری، سالم و سلامت تحویل دادن. ماموره گفت بسیااار برامون عجیب بود چون همراه سرباز رفته بودم کشیک روزانه.‌ وسط اتوبان یادگار امام یک ماشین یکدفعه زد روی ترمز و دو سرنشینش از ماشین پیاده شدن و به سرعت نور از تپه های کنار اتوبان بالا رفتن و فرار کردن.😳 مشکوک شدیم و بررسی کردیم متوجه شدیم که پلاک ماشین مال خودش نیست و عوض شده و ماشین دزدیه. پلیس گفت که این فقط یک معجزه میتونه باشه و دلیل فرار اون دو نفر هم مشخص نشد. وقتی گوش میکردم تصاویر خوابم و پرونده هایی که شهدا بررسی میکردن و.... همگی جلوی چشمانم میامد. در آخر صحبت تلفنی هم گفت باورم نمیشه شهدا چه کردن!!!! چقدر نفسشون پیش خدا اعتبار داره!!!!!!!!!🥰👌👌👌 به دونفره دیگری که شهید یاسینی نام برده بودند تماس گرفتم و متوجه شدم که آنها نیز درگیر مشکلاتی هستند. که به لطف خدا و با برداشتن چله ی شهدا مشکل هر دو برطرف شد. ⭕️ @dastan9 💐
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: چهارشنبه - ۱۹ آبان ۱۴۰۰ میلادی: Wednesday - 10 November 2021 قمری: الأربعاء، 4 ربيع ثاني 1443 🌹 امروز متعلق است به: 🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام 🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليهما السّلام 🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليهما السّلام 🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام، 173ه-ق 📆 روزشمار: ▪️4 روز تا ولادت امام حسن عسکری علیه السلام ▪️6 روز تا وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها ▪️30 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها ▪️38 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز) ▪️58 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز) ⭕️ @dastan9 💐
🍂 صادق (ع) ؛ همیشه میان دعا و پذیرفته شدنش حجاب و پرده اے قرار دارد تا اینکه دعا کننده بر محمد ص و آل آن حضرت صلوات فرستد 📚 اصول کافی ح ۳۱۵۰ ⭕️ @dastan9 💐
😂😂طنز جبهه(بخون و بخند)😂😂 تعداد مجروحین بالا رفته بود فرمانده از میان گرد و غبار انفجارها دوید طرفم و گفت : سریع بی‌سیم بزن عقب و بگو یک آمبولانس بفرستند مجروحین را ببرد! شاستی گوشی بی‌سیم را فشار دادم و بخاطر اینکه پیام لو نرود و عراقی‌ها از خواسته‌مان سر در نیاورند، پشت بی‌سیم با کد حرف زدم گفتم: ” حیدر حیدر رشید ” چند لحظه صدای فش فش به گوشم رسید. بعد صدای کسی آمد: – رشید بگوشم. + رشید جان! حاجی گفت یک دلبر قرمز بفرستید! -هه هه دلبر قرمز دیگه چیه ؟ + شما کی هستی؟ پس رشید کجاست؟ – رشید چهار چرخش رفته هوا. من در خدمتم. + اخوی مگه برگه کد نداری؟ – برگه کد دیگه چیه؟ بگو ببینم چی می‌خوای؟ دیدم عجب گرفتاری شده‌ام، از یک‌طرف باید با رمز حرف می‌زدم، از طرف دیگر با یک آدم ناوارد طرف شده بودم + رشید جان! از همان‌ها که چرخ دارند! – چه می‌گویی؟ درست حرف بزن ببینم چی می‌خواهی ؟ + بابا از همان‌ها که سفیده. – هه هه! نکنه ترب می‌خوای. + بی‌مزه! بابا از همان‌ها که رو سقفش یک چراغ قرمز داره – ای بابا! خب زودتر بگو که آمبولانس می‌خوای!😳😐😂😂 کارد می‌زدند خونم در نمی‌آمد. هر چه بد و بیراه بود به آدم پشت بی‌سیم گفتم. منبع: کتاب رفاقت به سبک تانک ، صفحه ۵۵ ⭕️ @dastan9 💐
🚨زنده شدن 3 مرده که نیمه شب از کنار سنگ قبر ها سر بلند کردند 😱 🔶اتفاقی عجیب و ترسناک در قبرستان بهشت زهرا در غسالخانه ها و قبرستانها اتفاقاتی عجیب می افتد که خیلی از ماها از آن بی خبریم. یکی از این خاطره ها مربوط به حسین گودرزی است که سالها پیش در شیفت 12 شب تا 4 صبح کار می کرده و وظیفه گشت زنی در محوطه قطعات بهشت زهرا را داشته است. او درباره یکی از همین شبهای شیفت کاری می گوید: با یکی از همکارانم در محوطه با ماشین در حال گشت زنی بودیم، پایین قطعه 72 در موازات نور چراغ دیدم سه سر آدمیزاد تا گردن از خاک بیرون است و ما را نگاه می کنند. از ترس جرات تکان خوردن نداشتم، حتی نمی توانستم همکارم را که خوابیده بود، بیدار کنم، مات و مبهوت با دستم او را متوجه کردم. این صحنه را که دید گفت فرار کنیم . بالاخره بعد از چند دقیقه اسلحه را برداشتیم و با چراغ قوه قدم به قدم با ترس جلو رفتیم که ناگهان با سه انسان زنده در حالی که به ما سلام می کردند روبرو شدیم. ماجرا از این قرار بود که روز گذشته یکی از بستگانشان اینجا دفن شده بود. آنها برای مراسم از شهرستان راه افتاده بودند اما به دلایلی آخر شب به تهران رسیده بودند. ماشین را در پارکینگ حرم پارک کرده و از ورودی حرم به اینجا آمده بودند و به علت تالم بسیار تصمیم گرفته بودند شب سر مزار آن مرحوم بخوابند. وقتی نیمه شب صدای ماشین گشت و نور چراغ را دیدند در حالی که دراز کشیده بودند سرهایشان را از زیر پتو بیرون آورده و به ما نگاه می کردند. در نهایت آنها را به طرف حرم امام هدایت کردیم/ منبع: رکنا نیوز ⭕️ @dastan9 💐
✅علت بسیاری از بلاها در کلام امام رضا(ع) ✍آيت الله ناصری دامت برکاته می فرمایند: گله نکن که چرا این ناراحتی‌ها وجود دارد؟ چرا این وضع اقتصاد ماست؟ چرا باران نمی بارد؟ چرا هر روز یک مرض تازه پيدا می شود؟ زيرا هر روز یک گناه تازه ای انجام می دهی و اين مشكلات هم اثر عمل تو است. هر روز یک گناه تازه، درد تازه برایت می فرستد. اين‌ها لازمه هم هستند. از امام رضا علیه السلام روايت نقل شده است كه فرمودند: هرگاه بندگان، مرتكب گناهانى شوند كه پيش‌تر انجام نمى داده اند، خداوند بلاهايى را برايشان پديد می آورد كه سابقه نداشته است و آن را نمی شناسند. 📚 كافی، ج ۲، ص ۲۷۵ ⭕️ @dastan9 💐
داستانهای کوتاه و آموزنده
پس باید چه کنم؟ حقایقی برام روشن شده و پرده ای از روی چشمانم کنار رفته که دوست دارم همه را در این وا
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ولی هنوز نمیدانستم آیا اجازه دارم که خوابم را برای کسی تعریف کنم یا خیر😶 ولی تا اینجای کار متوجه شده بودم که فعلا در مورد چله شهدا می توانم به دیگران بگویم. ارادتم به شهدای عزیز روز به روز بیشتر میشد و با شنیدن نام شهدا ضربان قلبم تغییر میکرد. تصمیم گرفتم به پاس قدردانی از زحمات شهید علی اصغر قلعه که در خوابم لطف بسیار بزرگی به من کرده بود، به دیدن مادر عزیزشان بروم. یک‌ روز بعدازظهر با یک جعبه شیرینی منزل شهید اصغر علی قلعه ای رفتم، در حالیکه در ذهنم تماماً تصویر علی اصغر و زحماتش مرور می شد خواهر کوچک ایشان در را باز نمود و با خوش آمدگویی زیادی مرا به داخل راهنمایی نمود. به محض اینکه وارد منزل شدم مادرش که پیرزن بسیار مهربان و خوش چهره و خوش قلبی بودند از جا بلند شد و به سمت من حرکت کرد به ایشان سلام نمودم پاسخ سلام مرا با لحن بسیااار شیرینی داد و گفت بوی علی اصغرم می آید بوی علی اصغر می آید😳 دوبار این جمله را تکرار کرد. تعجب کردم پیش خودم گفتم من که هنوز هیچ چیزی در مورد خوابم به ایشان نگفته ام!!!!🥺 دیگر نسبت به خوابم و صحت آن یقین پیدا کرده بودم. می خواستم دستش را ببوسم ولی اجازه نداد پیشانی و سرشان را بوسیدم بسیار خانم مهربان و خوش سخنی بودند اشک در چشمانم حلقه زده بود و نمی توانستم هیچ کلامی بگویم. لذا سکوت نمودم بسیار خوش آمد گویی کردند من نیز بعد از اینکه تلاش کردم تا بغض خود را قورت دهم به مادرش گفتم عجب پسری تربیت کرده اید. خدا شما را حفظ نماید🙏 اجرتان با حضرت زهرا س که چنین پسر بامعرفت و جوانمردی را تربیت نموده اید. الهی خیر ببینید با تربیت چنین پسر مهربانی که حتی بعد از شهادت نیز در حال خدمت به خلق خداست و لحظه‌ای استراحت ندارد. بعد در مورد خوابم به طور کامل برای ایشان توضیح دادم در حالی که اشک بی‌وقفه از چشمانم جاری بود، بعضی وقتها بغض چنان گلویم را می فشرد که مجبور بودم مدتی سکوت کنم تا بتوانم ادامه ماجرا را بگویم. مادر علی اصغر گفت دقیقا می دانم چه می گویید👍 از پسر من کمتر از این توقع نمی‌رود🥰 باید هم به شما خدمت کند،☺️ وظیفه اش است به گونه ای صحبت می کرد که گویا واقعاً پسرش زنده است و او را در کنار خود دارد.👌 بعد مادر علی اصغر شروع کرد به صحبت کردن درباره خصوصیات اخلاقی پسر شهیدش و چیزهایی را تعریف کرد از یک نوجوان ۱۶ ساله که گویا از فردی ۴۰ ساله سخن می گوید (از نظر فهم و شعور، درک و کمالات قابل تصور نبود ). بسیار خوشحال بود که فرزندش توانسته خدمتی نماید و دل کسی را شاد کند. به ایشان گفتم من الان دیگه مطمئن هستم که با فرزند شهیدتان ارتباط دارید. اگر امکان دارد مرا از از آن مطلع نمایید به شما قول می دهم که به هیچ کس نخواهم گفت شروع به صحبت کرد و از صحبت هایش کاملا متوجه شدم که ایشان حداقل هفته ای یک بار فرزند خود را میبیند و با او درد دل می کند و از دلتنگی هایش می گوید ولی از این موضوع هیچ کس خبر ندارد و تمایلی هم نداشت که دیگران چیزی بدانند. گهگاه میگفت از علی اصغر گلایه دارم که چرا کم به من سر میزند.😔 گفتم بقدری پسر عزیزتان سرش شلوغه و مشغله کاری او به قدری زیاده که فرصت سر خاراندن هم نداره. فرزند دلبندتان همانطور که خودتون میخواهید در حال خدمت به خلق خداست و در حال گره گشایی از کار مردم است پس از او واقعاً راضی باشید و توقع دیدار زود به زود شان را نداشته باشید.🥰 بسیار خوشحال شد و به من گفتند که شما خواهر علی اصغر من هستید و من مطمئنم که فرزندم شما را به عنوان خواهر خود انتخاب کرده که اینگونه در خوابتون به طور واضح آمده. فقط به من بگو لباسی‌که تن کرده بود چی بود؟ برایش به طور کامل توضیح دادم علی اصغر پوتینی که پایش بود بسیار برایش بزرگ بود و شلوار از داخل پوتین از قسمت بالا بیرون افتاده بود سایز شلوار برایش خیلی بزرگ و بلند بود مجبور شده بود بخشی را در زیر پوتین قرار دهد ولی باز هم مازاد آن از بالای پوتین بیرون آمده بود و پیراهنش نیز بزرگتر از سایز بدنش بود مادرش گریه کرد و گفت دقیقاً فرزند من با همین لباس به شهادت رسیده. بعد از نحوه ی شهادت و ایثارش تعریف کرد که وقتی با همرزمانش در محاصره ی دشمن بعثی قرار میگیرن، علی اصغر به همه ی دوستان و همرزمان خود میگه که من خیالم از بابت پدر و مادرم و رسیدگی به اونها راحته. برادر بزرگتری دارم که در خدمتشان هست. ولی تک تک شماها یا زن و بچه دارید یا والدینی دارید که به شدت بهتون نیاز دارن، پس من بالای تپه می مونم و سرشون رو گرم میکنم. شماها عقب نشینی کنید. همرزمانش تعریف کرده بودن که زمان زیادی علی اصغر با دشمن یکه و تنها درگیر بود و تا آخرین تیر هم مقاومت کرد ولی بعدش دیگه صدای تیراندازی قطع شد و مطمئن شدیم که علی شهید شده❤❤❤❤❤❤❤❤ ⭕️ @dastan9 🌺
❤️ (عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف) فرمودند: 🍀 اِنّی لاََمانٌ لاَِهْلِ الاَْرْضِ کَما اَنَّ النُّجُومَ اَمانٌ لاَِهْلِ السَّماءِ 🍃 من، مایه امان اهل زمینم؛ چنانکہ‌ ستاره‌گان، مایه امان اهل آسمان‌اند. 📖بحارالانوار ج۷۸ ص۳۸۰ ⭕️ @dastan9 💐
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: پنجشنبه - ۲۰ آبان ۱۴۰۰ میلادی: Thursday - 11 November 2021 قمری: الخميس، 5 ربيع ثاني 1443 🌹 امروز متعلق است به: 🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️3 روز تا ولادت امام حسن عسکری علیه السلام ▪️5 روز تا وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها ▪️29 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها ▪️37 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز) ▪️57 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز) ⭕️ @dastan9 💐
عیب دیدن کار خوبی نیست ! پیامبر(ص) فرمود: خَیرُکم، خیرُکم لأَهْلِهِ وَ أَنَا خَیرُکم لأَهْلَی»؛ بهترین شما کسی است که بهترین شما در رابطه‌اش با خانواده‌اش باشد، و من بهترین شما در رابطه با خانواده‌ام هستم. هر کاری که می‌توانی بکن، پول خرج همسرت کن، به او محبت کن، تا با هم یگانه شوید. زن و مرد باید به همدیگر خوش‌بین باشند و هر کدام عیب را از خود بدانند، و به دیگری نسبت ندهند. اصلاً عیب دیدن کار خوبی نیست. وقتی می‌خواهید از منزل خارج شوید اهل خانه را خشنود کنید و بیرون بیایید وقتی هم خواستید وارد خانه شوید بیرون در استغفار کنید و صلوات بفرستید و هر ناراحتی که داری بیرون بگذارید و با روی خوش داخل شوید تا اهل خانه هم با روی خوش به استقبال شما بیایند. کمال زن و مرد در این است. [ حاج اسماعیل دولابی، مصباح الهدی ] ⭕️ @dastan9 💐🌺
🌴خطرات شهوت نفسانی ✍امام باقر (علیه السّلام) فرموده اند: طبیعت بشر با شهوت و میل و حرص و ترس و خشم و لذت آمیخته شده است جز آنکه در بین مردم کسانی هستند که این پیوند و کشش طبیعی را با نیروی تقوی و حیا و تنزّه مهار کرده اند. موقعیکه نفس متجاوزت ، تو را به گناه می خواند به آسمان با عظمت و کیهان حیرت زا نگاه کن و از خداوند بزرگی که جهان را آفریده و بر آن حکومت می کند بترس و از گناه خودداری کن، اگر از خداوند توانا خوف نداری به زمین نظر افکن شاید از حکومت بشری و افکار عمومی شرم کنی و مرتکب معصیت نشوی، اگر جرأت و جسارتت به جایی رسیده که نه از حکومت الهی می ترسی و نه از مردم زمین شرم داری خود را از صف انسان ها خارج بدان و در عداد بهائم و حیوانات به حساب آور. 📚منبع :مستدرک2،ص287 ⭕️ @dastan9 🌺💐
•<😆🚨>• ⇜😂❣ چند‌وقتی‌بود‌در بخش‌مراقبت‌های‌ویژه‌یک‌ بیمارستان🚑معروف ،بیماران‌یک‌تخت🛏بخصوص ‌در‌حدود‌ساعت⏰ ۱۱ صبح‌روزهای‌یکشنبه‌جان‌میسپردند☠🚫 این‌موضوع‌ربطی‌به‌نوع بیماریو🤮شدت‌وضعف‌😷 مرض‌آنان‌نداشت.😯 این‌مسئله‌باعث‌شگفتی‌پزشکان👨🏻‍⚕👩🏻‍⚕ آن‌بخش‌شده‌بود‌به‌طوری ‌که‌بعضی‌آن‌را‌با‌مسائل ‌ماورای‌طبیعی🛸و‌بعضی ‌دیگر‌با‌خرافات🤪‌وارواح👻و‌‌اجنه‌ و‌موارد‌دیگر‌در‌ارتباط‌می‌دانستند🙀. کسی قادر به حل این مسئله نبود که چرا بیمار آن تخت 🛏 درست در ساعت ⏰ ۱۱ صبح روزهای یکشنبه جان می سپرد☠. به همین دلیل گروهی از پزشکان👨🏻‍⚕👩🏻‍⚕ متخصص برای بررسی موضوع تشکیل جلسه دادند 🏃🏻‍♂🏃🏻‍♀ و پس از ساعت ها بحث و تبادل نظر بالاخره تصمیم گرفتند تا در اولین یکشنبه ماه ، چند دقیقه قبل از ساعت⏰ ۱۱ در محل مذکور برای مشاهده 👀 این پدیده عجیب و غریب حاضر شوند وقتی که وارد اتاق شدند...🔞? خب حالا ادامش😉😂 در محل و ساعت موعود⏰، بعضی صلیب کوچکی در دست گرفته📿(چیه خو صلیب ندارم😐💔) و در حال دعا بودند🤲🏻 ، بعضی دوربین فیلمبرداری با خود آورده📷 ودو دقیقه به ساعت ۱۱ مانده بود که 😥«پيترجانسون👨🏻» نظافتچی پاره وقت روزهای یکشنبه وارد اتاق شد🚶🏼‍♂. دوشاخه برق دستگاه حفظ حیات را از پریز برق درآورد🤪🔌🤣 و دو شاخه جاروبرقی خود را به پریز زد و مشغول کار شد .😆🔌🤣 همین بود بخدا☹️😂🦋 تازه نویسندشم خودمونیم😉😌😍😂❤️ ⭕️ @dastan9 💐🌺
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ولی هنوز نمیدانستم آیا اجازه دارم که خوابم را برای کسی تعریف کنم یا خیر😶 ولی تا اینج
فقط یک نکته عجیب وجود داشت و آن این بود که عکسی که از علی اصغر قلعه ای بر روی طاقچه خانه وجود داشت به آن شهید که من در خواب دیده بودم متفاوت بود و این ذهنم را کاملاً درگیر کرده بود. علت این تفاوت را نمی دانستم آن نوجوان بسیار زیبا و دوست داشتنی در خواب آن نبود که بر روی طاقچه گذاشته شده بود.🤔 به مادرش گفتم آیا عکس دیگری از علی اصغر دارید گفت نه این آخرین عکس است که از علی اصغر به یادگار مانده. عکس با کلاه بافتنی و لباس بسیجی که در جبهه اندخته بود‌ ذهنم بسیار درگیر شد پس آن کسی که من در خواب دیدم با این علی اصغر متفاوت است ولی اگر اینگونه باشد چرا مادرش وقتی من وارد منزل شدم گفت بوی علی اصغر را استشمام میکنم؟؟؟🤔 چرا این دو باهم جور نیستند تا آنکه خواهرش مرا برای شرکت در مراسم سالگرد علی اصغر دعوت نمود، در حالی که در پذیرایی منزل ایشان نشسته بودم نگاهم به تابلویی افتاد که در گوشه سمت راست آن عکس سه در چهاری گذاشته شده بود. بی اختیار از جا بلند شدم و به سمت آن حرکت کردم. بغض گلویم را گرفت، عکس علی اصغر دوست‌داشتنی خواب من بود❤ بی اختیار تابلو را برداشتم محکم به خودم چسباندم و اشک امانم نمی داد تازه گم شده خود را پیدا نمودم این همان فرزند دلیر انقلاب و نوجوانان مهربان و دلسوزی است که من در خواب دیده بودم بغض و گریه هایم تمام نمی شد و لحظه به لحظه بیشتر می شد به سختی توانستم خودم را کنترل نمایم از خواهرش پرسیدم این عکس چرا اینجاست؟؟؟؟ چگونه به دست شما رسیده خواهرش گفت این آخرین عکسی است که علی اصغر موقع آخرین اعزام خود به جبهه، در عکاسی محل گرفت و وقتی منزل را به قصد رفتن جبهه ترک می کرد از او خواستم از شش قطعه عکسی که در دست دارد یکی را به امانت به من بدهد. از آن موقع این عکس در تابلوی منزل قرار گرفته. هیچ وقت به ذهنم نرسید که این عکس را بدهم تا بزرگ کنند. از زمانی که عکس را دیدم بسیار بی تاب شدم و اصرار شدید داشتم که بتوانم بر سر مزار شهید بزرگوار بروم به همراه همسرم در صبح یک روز تعطیل به گلزار شهدای بهشت زهرای تهران رفتیم. اولین بار بود که بعد از سالیان سال به گلزار شهدا می‌رفتم گویا صدای صحبت شهدا را که در خوابم دیده بودم در اینجا به خوبی می شنیدم با ورودم به مزار شهدا به همه آن ها بلند بلند سلام می کردم و اصلاً اختیار در دست خودم نبود با صدای بلند سلام می کردم و از شنیدن صدای سلام این عزیزان برخود می بالیدم. به قطعه ۲۷ مزار علی اصغر قلعه رسیدم پاهایم توان حرکت به سوی مزار علی اصغر رانداشت احساس می کردم پاهایم از زانو سست شده و هر لحظه بر زمین خواهم افتاد درد دل می گفتم ای کاش تمام خوابی که دیده بودم فقط یک رویا بود و همه عزیزانی که در خواب دیدم زنده بودند.😭 انسان‌های پاک سرشت و با مرام و با معرفت💞 خودم را به سختی کنترل نمودم گویا علی اصغر قلعه ای خود مرا صدا میزد و جای مزار خود را به من نشان می داد بدون اینکه به دنبالش بگردم آرام آرام به سمت مزار این شهید بزرگوار کشیده میشدم . وقتی به مزارش رسیدم توان از دست دادم و بر روی قبرش افتادم چنان گریه میکردم که گویا سالیان زیادیست که او را می شناسم و یکی از عزیزترین افراد زندگی‌ام بوده . نمی‌توانستم ببینم کسی که آنگونه در شفا یافتن من سهیم بوده الان در زیر خرمن ها خاک خوابیده . آرزو می‌کردم ای کاش زنده بود قطعاً می توانست به افراد زیادی خدمت کند. صدای گریه هایم چنان بلند بود که گروه گزارشگر شاهد صدا و سیما که برای تهیه گزارش به بهشت زهرا آمده بودند به سمت مزار این شهید کشیده شدند و اصرار داشتند با بنده مصاحبه داشته باشند ولی همسرم از آنان خواست که آنجا را ترک کنند. از همسرم در مورد نسبت من با آن شهید پرسیدند ایشان پاسخ داده بود که از آشنایان است. ⭕️ @dastan9 💐
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: جمعه - ۲۱ آبان ۱۴۰۰ میلادی: Friday - 12 November 2021 قمری: الجمعة، 6 ربيع ثاني 1443 🌹 امروز متعلق است به: 🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹هلاکت هشام بن عبدالملک لعنة الله علیه، 125ه-ق 📆 روزشمار: ▪️2 روز تا ولادت امام حسن عسکری علیه السلام ▪️4 روز تا وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها ▪️28 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها ▪️36 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز) ▪️56 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز) ⭕️ @dastan9 🌺💐
﷽ *📝وقت حساب* ⭕روزِ حساب‌کتابـ کہ‌برسہ بعضےاز‌گنـاهایےکہ‌براشون‌‌ *استغفارنکردے* رومیارن...! ⛔همونایےکہ‌اینقد‌‌بہت‌مَزه‌داده‌و‌ سَرت‌گرمشون شده‌بود...! اصلا‌یادت‌رفتہ‌ازشون‌ اصلا‌ *انگار‌ نہ‌انگار‌* کہ‌گناه‌کردے...! ‼️امـا...یہ‌چیزے‌بہت‌نشون‌میدن *👈🏻استغفار‌هاییـ* کہ‌‌پایین‌همـ‌ون‌گناهاتـ‌ نـ‌وشتہ‌شده!! 🔹اونجاست‌کہ‌تازه‌میفہمےیکے‌همہ‌اون‌گناه‌هارو گردن‌گرفتہ⁉️ تازه‌‌میفہمے‌یکے‌بعد‌هـَر‌گناه‌ تــو بہ‌جاے‌ِتو‌اذیت‌شده‌و‌توبہ‌کرده..🥺 بین من و تو این همه عصیان حجاب شد😔 ⭕️ @dastan9 💐🌺
💢 تشرف علامه میرجهانی خدمت آقا امام زمان عج ✅علّامه میرجهانی مبتلا به کسالت نقرس و سیاتیک شده بودند.ایشان برای رفع این بیماری چندین سال در اصفهان، خراسان و تهران معالجه قدیم و جدید نموده بودند ولی هیچ نتیجه‌ای حاصل نشده بود. خودشان می‌فرمودند:‌ روزی برخی دوستان آمدند و مرا به شیروان برند. ✳️در مراجعت به قوچان که رسیدیم، توقف کردیم و به زیارت امامزاده ابراهیم که در خارج شهر قوچان است، رفتیم. چون آنجا هوای لطیف و منظره جالبی داشت رفقا گفتند: نهار را در همانجا بمانیم. 🔷 آنها که مشغول تهیه غذا شدند، من خواستم برای تطهیر به رودخانه نزدیک آنجا بروم. دوستان گفتند: راه قدری دور است و برای پا درد شما مشکل بوجود می‌آید. 🔰گفتم: آهسته آهسته می‌روم و رفتم تا به رودخانه رسیدم و تجدید وضو نمودم. 🔆در کنار رودخانه نشسته و به مناظر طبیعی نگاه می‌کردم که دیدم: 🌸 شخصی با لباسهای نمدی چوپانی آمد و سلام کرد و گفت: آقای میرجهانی شما با اینکه اهل دعا و دوا هستی، هنوز پای خود را معالجه نکرده‌اید. 💠 گفتم: تاکنون که نشده است، گفت آیا دوست دارید من درد پاهای شما را معالجه کنم؟ گفتم: البته. ✨پس آمد و کنار من نشست و از جیب خود چاقوی کوچکی در آورد و اسم مادرم را پرسید (یا بُرد) و سرچاقو را بر اول درد گذاشت و به سمت پایین کشید و تا پشت پا آورد، سپس فشاری داد که بسیار متألم شده گفتم: آخ. 🌻پس چاقو را برداشت وفرمود: برخیز، خوب شدی. 🔷 خواستم بر حسب عادت و مثل همیشه با کمک عصا برخیزم که عصا را از دستم گرفت و به آن طرف رودخانه انداخت. 🍃دیدم پایم سالم است، برخاستم و دیگر ابداً پایم درد نداشت. به او گفتم: شما کجا هستید. 🌹 فرمود: من در همین قلعه هستم و دست خود را به اطراف گردانید. گفتم: پس من کجا خدمت شما برسم؟ ☀️ فرمود: تو آدرس مرا نخواهی دانست ولی من منزل شما را می‌دانم کجاست و آدرس مرا گفت و فرمود: هر وقت مقتضی باشد خود نزد تو خواهم آمد و سپس رفت. ✅در همین موقع رفقا رسیدند و گفتند: آقا عصایتان کو؟ من گفتم: آقایی نمد پوش را دریابید... ولی هر چه تفحص و جستجو کردند اثری از او نیافتند... 📒کتاب داستان هایی از ملاقات امام زمان عج ⭕️ @dastan9 🌺💐
⚫️ماجرای پرداخت بدهی یار امام عسکری(ع) به روش عجیب یکی از اصحاب و دوستان امام حسن عسکری(ع) به نام ابوهاشم جعفری حکایت کرد: روزی امام(ع) سوار مرکب سواری خود شد و به سمت صحرا و بیابان حرکت کرد و من نیز همراه حضرت سوار شدم و به راه افتادم و حضرت جلوی من حرکت می کرد، چون مقداری راه رفتیم ناگهان به فکرم رسید که بدهی سنگینی دارم و بدون آنکه سخنی بگویم، در ذهن و فکر خود مشغول چاره‌اندیشی بودم. در همین بین امام(ع) متوجه من شد و فرمود: ناراحت نباش، خداوند متعال آن را اداء خواهد کرد و سپس خم شد و با عصایی که در دست داشت، روی زمین خطی کشید و فرمود: ای ابوهاشم! پیاده شو و آن را بردار و ضمناً مواظب باش که این جریان را برای کسی بازگو نکنی، وقتی پیاده شدم، دیدم قطعه‌ای طلا داخل خاک‌ها افتاده است، آن را برداشتم و در خورجین نهادم و سوار شدم و به همراه امام(ع) به راه خود ادامه دادم، باز مقدار مختصری که رفتیم، با خود گفتم: اگر این قطعه طلا به اندازه بدهی من باشد که خوب است، ولی من تهیدست هستم و توان تامین مخارج زندگی خود و خانواده‌ام را ندارم، مخصوصاً که فصل زمستان است و اهل منزل آذوقه و لباس مناسب ندارند، در همین لحظه بدون آنکه حرفی زده باشم، امام(ع) مجدداً نگاهی به من کرد و خم شد و با عصای خود روی زمین خطی کشید و فرمود: ای ابوهاشم! آن را بردار و این اسرار را به کسی نگو، پس چون پیاده شدم، دیدم قطعه‌ای نقره روی زمین افتاده است، آن را برداشتم و در خورجین کنار آن قطعه طلا گذاشتم و سپس سوار شدم و به راه خود ادامه دادیم، پس از اینکه مقداری دیگر راه رفتیم، به سوی منزل بازگشتیم و امام عسکری(ع) به منزل خود تشریف برد و من نیز رهسپار منزل خویش شدم. بعد از چند روزی طلا را به بازار برده و قیمت کردم، به مقدار بدهی‌هایم بود -نه کم و نه زیاد- و آن قطعه نقره را نیز فروختم و نیازمندی‌های منزل و خانواده‌ام را تهیه و تأمین کردم 📚چهل داستان و چهل حدیث از امام حسن عسکری(ع)، عبدالله صالحی ⭕️ @dastan9 ،🌺💐
⚠️ 🔹رفتݩد تا بمـاݩیم❗️ ایݩڪہ استاد پݩاهیاݩ گفتݩد: شاید بزرگتریٖݩ اثرۍ ڪہ براۍ ما دارد،ایݩ است که ما را بہ وا مۍدارݩد❗️ فڪر••• فڪر••• فڪر••• فڪر ایݩڪہ قرباݩۍ ڪردند را! و قرباݩۍ ڪرد آݩہا را••• ایݩ ڪہ شہیدۍ آݪبوم عڪس ـہاے خود را از بیݩ مےبرد که نڪند حاݪا ،اسمش بر سر زباݩ ـہا بیفتد و دیده شود😔••• و یا شہیدی پݪاڪش را پرت ڪݩد در ڪاناݪ !ڪہ در فڪرش تشییع با شڪوهی برای خودش متصور شد! ••• و شہیدے ڪہ حاضر شدݩد! در جمع سربازاݩ سیݩہ خیز بروݧد••• در پوتیݩ بسیجیہا آب بخورݩد••• و ••• درس است! براے خدا شدݧ آساݩ نیست! چوݩ نباید قدرت داشتݩ، داشت••• نباید دیده شدݩ داشت••• و براۍ ما سخت است قرباݩۍ ڪردݩ چوݩ براۍ ما تقرب به خداوݩد از ݪذت هاۍ ڪم ارزش دنیــا است••• حاݪا ما چہ ڪارها ڪہ ݩڪردیم براۍ ⁉️ و از آݩ سو بہ ما بیچارگاݩ مےخندند😊! و شاید اشڪ 😭مےریزݩد؛ڪہ در ماندیم!و ݪباس را از تݩ در نیاوردیم••• در ماݩدیم••• بہ قوݪ : و هݩوز گیر یہ قروݩ و دو زار ایݩ دنیاییم ڪہ یڪی بیاد ݩگاهموݧ ڪݩہ••• شہدا مےخشکوندند! ڪہ یوسف زهرا ݩگاشون ڪرد••• جاݧ بہ هر حاݪ قرار است ڪہ بشود👌••• پس چہ خوب است که قرباݩے بشود••• ⭕️ @dastan9 💐🌺