فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋من از کجا میتوانم بفهمم که خدا محبوبترین شخص من است؟؟
هرشخص کسی را دوست داشته باشد، چیزی را دوست داشته باشد، زبانش به او گویا است و شیفته او است .شیفته سخن گفتن درمورد او است .در مورد او فقط صحبت میکند .
در بخشهای روانشناسی ثابت شده است که ببینید آدمها راجع به چه چیز صحبت میکنند؟ دوست دارد راجع به چه موضوعی صحبت کند؟
این نشان میدهد که لذت نهایی آن اینطوری است . یک کسی مثلاً دوسه ساعت راجع به کباب میگوید، راجع به مرغ میگوید,راجب به انواع مزهها صحبت میکند . تمام عشقش غذاست، کمال او در همین غذا خلاصه میشود.
#محمدشجاعی
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✾📚 @Dastan 📚✾
8.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 داستان جالب عقاب عمل در دنیا
از زبان شهید کافی
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#سنگری_بهنام_پیشانی!
🌷دی ۱۳۶۵ قلاویزان مهران، این یکی از تلخترین عکسهایم از جنگ است. با چه ترس و لرزی توانستم با دوربین سادهام این عکس را بگیرم. در ۳ سنگر روبرو، ۳ تکتیرانداز عراقی مستقر بودند و با قناصه پیشانی تعدادی از بچه بسیجیها را شکافتند! هنوز که هنوز است، وقتی به این عکس نگاه میکنم، تنم میلرزد، دستم را بر پیشانی میگیرم و برای شهدا فاتحه میفرستم. در منتهیالیه کانال، سنگری بود بهنام «پیشانی». این اسم از دو لحاظ برای آن سنگر مناسب بود: اول اینکه....
🌷اول اینکه این سنگر در نوک کانالی قرار داشت که هیچ سنگر و خطی جلوتر از آن در برابر عراقیها وجود نداشت و بهعنوان پیشانی خط مقدم محسوب میشد. دوم اینکه تکتیراندازان عراقی توجه شدیدی به این سنگر داشتند و چون یکی از بهترین سنگرهای دیدهبانی ما بود، تکتیراندازان عراقی بیشترین تمرکز را روی آن داشتند و پیشانی تعداد زیادی از بچهها در آنجا مورد اصابت گلوله قنّاصه قرار گرفته بود. باید گفت که آن سنگر از خونینترین سنگرهای مهران بود.
🌷یک تیربار عراقی بود که شبها خیلی اذیت میکرد. تصمیم گرفتیم به هرصورت که هست، ترتیبش را بدهیم. یک قبضه اسلحه ژ.۳ تحویل دسته ۳ بود که از آن برای شلیک نارنجک تفنگی استفاده میکردیم. شلیک نارنجک تفنگی با کلاشینکوف تقریباً غیر ممکن بود، چرا که احتیاج به لوله رابط داشت و اگر هم پیدا میشد، با هر اسلحه کلاشی نمیشد نارنجک را پرتاب کرد. فشار زیاد گاز باروت، اسلحههای معمولی را داغان میکرد. فشنگ گازی در خط پیدا نمیشد به همین خاطر مرمی فشنگهای ژ.۳ را برمیداشتیم و بهجای....
🌷و بهجای آن با مقداری کاغذ روزنامه مچاله شده دهانه پوکه را میبستیم و پس از کار گذاشتن نارنجک تفنگی بر روی اسلحه، آن را شلیک میکردیم. بهترین نوع نارنجک تفنگی که کاربرد بیشتری هم داشت، ضدتانک بود، آنهم از نوع روسی که به «نارنجک تفنگی کلاش» معروف بود. سنگر تیربار مزاحم در مقابلمان قرار داشت و بیشترین تلاش ما برای از بین بردن آن بود. دست کم هر شب ۱۵ تا ۲۰ نارنجک تفنگی و تعدادی آر.پی.جی به طرفش شلیک میکردیم، اما او همچنان روی کانالها و سنگرهای دیدهبانی ما آتش میبارید.
🌷سرانجام پس از پرتاب چند نارنجک بر یک هدف، توانستم محل دقیق سنگر را تشخیص بدهم. پنجمین نارنجک تفنگی را که پرتاب کردم، به خواست خدا روی سنگر تیربار فرود آمد. تیربار که درحال شلیک بود، یکباره خاموش شد و در پی آن صدای داد و فریاد نیروهای مستقر در خط مقدم عراق، نشان میداد که سنگر منهدم شده است و این نتیجه صلواتهایی بود که نذر کرده بودم.
راوی: رزمنده دلاور حمید داودآبادی که در شانزده سالگی به جبهه رفت. (یکی از نویسندگان فعال در عرصه خاطره نگاری و تاریخ نگاری دفاع مقدس.)
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️ اللهم عجل لولیک الفرج
#کانال_شهیدمحمــدنکـــاحی ❤️
✾📚 @Dastan 📚✾
♨️مهم تر از دیدن #امام_زمان ارواحنافداه چیست؟!
🔸شیخ محمدتقی بهلول رحمه الله در پاسخ به این پرسش که:
⁉️ ‹چه وقت میشود به حضور آقا امام زمان ارواحنا فداه مشرف شد؟› میفرماید:
«با تقوا باشید؛ وقتی که بین شما و حضرت علیه السلام سنخیت باشد.»
🔻سپس میفرماید:
«دیدن #امام_زمان علیه السلام روحی فداه مهم نیست، مهم این است که او ما را ببیند، خیلیها هم علی علیه السلام را دیدند، اما دشمن او شدند. اگر کاری کردیم که نظر آنها را جلب کنیم، آن ارزش دارد.»
📚ملکوتی خاک نشین: سیری در زندگی حاج شیخ محمدتقی بهلول رحمه الله، ص ۹۶.
✾📚 @Dastan 📚✾
4_5972320344856335211.mp3
2.26M
⭕️تشرف سید بن طاوس و علامه بحرالعلوم خدمت امام زمان(عج)
🔸حجت الاسلام عالی
✾📚 @Dastan 📚✾
🔆داستان بهرام گور و باغبان
✨نقل کرده اند که بهرام گور(1) وقتی در هوای گرم به در باغی رسید، پیری که باغبانی کردی، آن جا حاضر بود.
🌟گفت: ای پیر! در این باغ انارهست ؟ گفت: آری. بهرام فرمود که: قدحی آب انار بیار. پیر رفت و فی الحال قدحی پر آب انار کرده، بیرون آورد و بهرام بیاشامید و گفت: ای پیر! سالی از این باغ چند حاصل می کنی ؟
💫گفت: سیصد دینار. گفت: به دیوان چه خراج می دهی ؟ گفت: پادشاه ما از جهت درخت مال نمی ستاند و از زراعت عشر(2) می گیرد.
🔆بهرام با خود اندیشه کرد که در مملکت من باغ بسیار است و در هر باغ درخت بی شمار است، اگر از حاصل باغ نیز ده یک به دیوان دهند، مبلغی حاصل می شود، رعیت را نیز چندان زیانی نمی رسد. بعد از این بفرمایم تا خراج از محصول باغات نیز بگیرند.
🌟پس باغبان را گفت: قدحی دیگر آب انار بیار. باغبان رفت و پس از مدت مدید، قدحی آب بیاورد. بهرام گفت: ای پیر! نوبت اول رفتی و زود آمدی و این نوبت انتظار بسیار دادی و برابر آن آب انار نیاوردی! پیر ندانست که آن سوار بهرام است،
🔆گفت: ای جوان! گناه از من نبود، گناه از پادشاه بود که در این وقت نیت خود را تغییر داده و اندیشه ی #ظلم فرموده، لاجرم #برکت از میوه بیرون رفته. من نوبت اول از یک انار آن همه آب گرفتم و در این کرّت، از ده انار آن آب حاصل نشد. بهرام از این سخن متأثّر شد و آن اندیشه را از دل بیرون برد و
💫گفت: ای پیر! یک بار دیگر مقداری آب انار بیار. پیر به باغ رفت و به زودی بیرون آمد خندان، و قدحی مالامال از آب انار آورده به دست بهرام داد و
🌟گفت: ای سوار! عجیب حالتی است که پادشاه ما آن نیت ظلم را تغییر داد و فی الحال اثر برکت ظاهر گشت، از یک انار این همه آب حاصل شد.
✨👈بهرام صورت حال را با پیر در میان نهاد و قصّه ی نیت خود و تغییر آن را باز گفت و این سخن از آن ملک دولتمند(1) بر صفحه ی روزگار یادگار ماند: تا سلاطین از این سخن پندپذیر شوند و نیت بر صلاح حال رعیت مقصور(2) دارند. شعر:
✨هر شاه که او #نیت خود راست کند یابد ز خدا هر آن چه درخواست کند
📚اخلاق محسنی.كمال الدین حسین بن علی واعظ كاشفی سبزواری بیهقی
✾📚 @Dastan 📚✾
✳ کاش آقا بود و این خنده را میدید...
✍ زینب گفت: «دلت چگونه شاد میشود؟» #فاطمه به حسن نگاه کرد. گفت: «وقتی حسن هیبت پدرش را به خود میگیرد و خطبههای او را میخواند، دلم شاد میشود.» زینب به حسن نگاه کرد. گفت: «چرا معطلی پسرم؟ یکی از خطبههای پسرعمو را بخوان!» فاطمه هرچند درد در پهلوها و در شکمش پیچید اما از آنکه زینب چنان در جلد او فرو رفته بود که حتی آگاه بود پدرش را پسرعمو خطاب میکند، بلند خندید. نه زینب انتظار داشت نه حسن نه حسین.
صدای خندهی فاطمه، فضه را هم به اتاق کشاند. آستینهای فضه تا بازو بالا بود و دستهایش تا نزدیک بازو از آرد سفید. گفت: «الهی قربان صدای خندهتان بروم، فاطمه جان!» و با اشکهای جاری آمد و پیش از آنکه فاطمه بتواند مانع شود، بوسه بر پای فاطمه زد. گفت: «کاش آقا بود و این خنده را میدید و میشنید.» فاطمه گفت: «از دست این زینب!» و دوباره از خنده ریسه رفت. و حسن دید که خندهی مادرش آنقدر قدرت دارد که میتواند کورترین گره اندوه را باز کند...
📚 از کتاب #احضاریه
📖 صفحات 69 و 70
#فاطمیه
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃چگونه زندگیتان را روی موج شادی تنظیم کنید
✍چگونه شادی را به زندگیتان تزریق کنید و از تک تک لحظاتتان لذت ببرید. برای دستیابی به شادی به معنای واقعی باید افکار و احساسات منفی را از خود دور کنید و دست از گله و شکایت بردارید.
شرایط سخت و بحرانی نقش چندانی در زندگی شما ندارند، بلکه این شما هستید که با باورهای خود زندگیتان را میسازید. شما میآموزید چگونه شادی را به زندگیتان تزریق کنید و از تک تک لحظاتتان لذت ببرید. در این صورت است که خیر و برکت الهی در روزهای زندگیتان سرازیر خواهد شد.
در طول این مسیر باید الهامبخش دیگران باشید و از آنها حمایت کنید. هیچگاه کسی را مورد قضاوت خود قرار ندهید. سعی کنید در زندگی مانند خورشید بر همگان بتابید و منبع گرما و انرژی برای انسانها باشید. همواره به خاطر داشته باشید که زندگی خود را روی موج شکرگزاری تنظیم کنید تا بهزودی شاهد خیر و برکت الهی در زندگیتان باشید.
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
💠توبه جوانی که خیاط زنانه بود
🌳زمان طاغوت در شلوغی معصیتها و طوفان گناهان، خیابانهای تهران و شهرهای بزرگ کشور ما پر از کاباره و مشروب فروشی و زن و دختر بیحجاب و شکسته شدن حریم الهی بود. من قبل از انقلاب یک دهه، در شهر رشت منبر داشتم.
🌳واقعۀ بسیار شنیدنی که برای خودم اتفاق افتاده را برایتان تعریف میکنم:
زمان طاغوت در شلوغی معصیتها و طوفان گناهان، خیابانهای تهران و شهرهای بزرگ کشور ما پر از کاباره و مشروب فروشی و زن و دختر بیحجاب و شکسته شدن حریم الهی بود. من قبل از انقلاب یک دهه، در شهر رشت منبر داشتم. خیلی به من سخت گذشت، چون به صاحبخانه میگفتم ماشین را نزدیک درب خانه بیاور که درب ماشین با درب خانه یک جا باز بشود، مینشستم در ماشین و جلو مسجد پیاده میشدم و دیگر هیچ جای خیابان را نمیشد نگاه کرد.
🌳در آن شهر با جمعیت 000/150 نفری، چهارصد مغازه مشروب فروشی با مجوّز رسمی بود و خانهها و مکانهای بی جواز هم زیاد بود. امام ضلالت، همه شهرها را به فساد کشیده بود، به طوری که زمان طاغوت یکی از شهرهای ردۀ اول یا دوم در انواع فسادها در ایران، شهر مشهد بود؛ یعنی کنار حرم حضرت رضا(ع)، که هنوز هم آثارش هست و هنوز هم یکی از شهرهایی است که فساد در آن غوغا میکند! همۀ اینها عوارض جدایی از امام هدایت است.
🌳زمان دیگری در قبل از پیروزی انقلاب، یعنی در سال 1354 شمسی در تابستان و در یکی از منازل تهران که حیاط بزرگی داشت منبر بودم. جمعیت زیادی میآمدند و حیاط پُر بود. وقتی از منبر پایین آمدم جوان شیک پوشی با لباسهای آن چنانی و لباسهای شبیه زنان روبهروی من نشست و گفت: آقا این حرفهایی که شبها میزنی مربوط به کیست؟ فهمیدم که تازه وارد است، گفتم: چند شب است میآیی؟ گفت: دو شب. گفتم: حرفها مربوط به سه نفر است: یکی آن که تو را خلق کرده است؛ یعنی خدا و دیگری پیغمبر اسلام که از همه بیشتر دلش برای بشر سوخت؛ سوم هم دوازده امام و مادرشان فاطمۀ زهراست.
🌳گفت: تکلیف ما با این حرفها چیست؟ گفتم: نمیدانم شما چه کاره هستی؟ گفت: من در لالهزار تهران لباس زنانه میدوزم، لباس زنها را هم خودم اندازه میگیرم و پرو میکنم!
🌳گفتم: پس تو زودتر از ما به حورالعین رسیدی، خدا به ما وعده داده است که اگر به نامحرم نگاه نکنی، زنا نکنی، عرق نخوری، کار زشت انجام ندهی، ربا نخوری، نماز بخوانی و روزه بگیری در آینده در بهشت به تو حورالعین میدهیم؛ اما خوش به حال تو که بدون زحمت به آن رسیدی!
🌳گفت: تکلیف من چیست؟ گفتم: تکلیفت این است که خود را از جهنم نجات بدهی. گفت: یعنی فردا نروم؟ گفتم: بله نرو؛ چون گناه را باید یک باره ترک کرد و واجب فوری است، و گناه امشب را نباید به یک لحظه دیگر انداخت. همین الان باید رابطه خود را با گناهی که به آن آلوده هستی قطع کنی؛ اگر ده دقیقه دیگر طول بکشد و مرگ تو فرا برسد، مرگ بسیار بدی خواهی داشت.
🌳اگر بینماز هستی، باید همین الان با بینمازی وداع کنی. اگر با پدر و مادر خود قهر هستی، همین الان باید تصمیم آشتی بگیری. اگر رابطه شما با شوهر خود بیعلت به هم خورده، همین الان تصمیم به برگشت به خانه بگیر. اگر زن خود را آزار میدهی، همین الان باید تصمیم بگیری از آزار او دست برداری. اگر حرام میخوری، همین الان ترکش کن و مالهای حرام گرفته شده را به صاحبانش برگردان.
ادامه
👇👇👇👇
🌳گفتم: همین الان باید از این شغل بیرون بیایی. گفت: چشم، اکنون اراده میکنم که دیگر از این شغل بیرون بیایم و از فردا هم دیگر سر این کار نمیروم.
این کار، واقعاً جهاد اکبر است و از جنگ با دشمن بیرونی سختتر میباشد؛ چون در جنگ با دشمن بیرونی همه چیز تلخ است و همراه با کشتن و خونریزی و دود و آتش است؛ اما جنگ کردن با لذت نفس، جنگ با شهوتِ حرام، جنگ با ارتباط با نامحرم و خنده و کرشمههای آن چنانی، جهاد اکبر است؛ یعنی از جنگ با دشمن بیرونی هم خیلی سختتر است و هم بهره آن خیلی بیشتر میباشد.
🌳خلاصه، انقلاب پیروز شد و ده سال بعد از آن دیدار، روزی در شهر قم پیاده در خیابان ارم میرفتم، که ناگهان کسی از آن طرف خیابان مرا صدا زد، ایستادم، به من رسید و در آغوشم گرفت، چهرۀ نورانی و ملکوتی داشت، آثار سجده به پیشانیاش هویدا بود. گفت: ناهار برویم خانۀ ما، گفتم: به کسی وعده دادهام،
🌳گفت: شام بیا، گفتم: میخواهم بروم تهران، گفت: ده دقیقه بیا مسجد ما را ببین ما هشتاد نفر شهید دادهایم، دویست تا قاری قرآن داریم، خیلی بچههای با نشاطی هستند، به تو هم علاقه دارند. گفتم: آدرس مسجدت را بده میآیم.
🌳گفتم: از درسهای طلبگی چه میخوانی؟ گفت: درسهای مقدمات و سطح را خواندهام و اکنون درس خارج و دورۀ اجتهاد را میگذرانم. گفت: بالاخره بعد از این برخورد و حرفها ما را شناختی؟ گفتم: نه، من اولین بار است که تو را میبینم؛ اما چهره تو خیلی قشنگ است و همه چیز آخوندی به تو تمام است، ما با این که معروفی هستیم، قیافۀ تو را نداریم. دوباره گفت: واقعاً نشناختی؟ گفتم: نه، گفت: من همان جوان زنانه دوز لالهزار هستم!
📚برگرفته از کتاب امامت و ولایت نوشته استاد انصاریان
✾📚 @Dastan 📚✾
🔹ابلیس و نوحنبی🔹
✍وقتی که نوح نبی علیه السلام قوم خود را نفرین کرد و هلاکت آنها را از خدا خواست و طوفان همه را در هم کوبید، ابلیس نزد او آمد و گفت: تو حقی برگردن من داری که من می خواهم آن را تلافی کنم!!!
حضرت نوح در تعجب کرد و گفت:
بسیار بر من گران است که حقی بر تو داشته باشم ، چه حقی؟ ابلیس ملعون گفت همان نفرینی که درباره قومت کردی و آنها را غرق نمودی و احدی باقی نماند که من او را گمراه سازم ، من تا مدتی راحتم ، تا زمانی که نسلی دیگر بپاخیزند و من به گمراه ساختن آنها مشغول شوم
حضرت نوح نبی علیه السلام با این که حداکثر کوشش را برای هدایت قومش کرده بود، با این حال ناراحت شد و به ابلیس فرمود: حالا چگونه می خواهی این حق را جبران کنی؟ابلیس گفت: در سه موقع به یاد من باش! که من نزدیکترین فاصله را به بندگان در این سه موقع دارم:
1⃣هنگامی که خشم تو را فرا می گیرد به یاد من باش!
2⃣هنگامی که میان دو نفر قضاوت می کنی به یاد من باش!
3⃣ و هنگامی که با زن بیگانه تنها هستی و هیچکس در آنجا نیست باز به یاد من باش!
📚بحارالانوار، ج11، صفحات 288 و293
✾📚 @Dastan 📚✾