#داستان_داداش_محسن
قسمت هفدهم
_داداش جون اینکه کار بدی نیست. خب چه اشکالی داره که بقیه هم تو خوشی های من شریک بشن، بقیه هم ببینند که من چقدر خوشبختم، خانواده خوب دارم، دوست های خوب دارم، شادم، میخندم، از زندگی لذت میبرم.... مگه بده؟
_ببین مریم جون... این کار چند تا مشکل داره...
اول اینکه من غیرتم اجازه نمیده که عکس ناموس منو هیچ نامحرمی ببینه....دوم اینکه وقتی تو از خوشی هات عکس و فیلم میذاری ، داری دل اونی که این چیزها را نداره میسوزونی... تو امشب از همین چلو کبابی که ما خوردیم عکس گرفتی، اگر همینو یکی ببینه و دلش بخواد ولی پولشو نداشته باشه که بگیره و آه بکشه، این آهش، زندگیتو میسوزونه. سوم اینکه تو فکر میکنی همه آدم ها مثل تو صاف و ساده ان؟! همه میشینن عکس هاتو نگاه میکنن و بعدم میپسندن و بعدم به قول خودت لایک میکنند و کامنت میذارن؟! تو از کجا میدونی. شاید یک نفر از بین این هزاران نفری که پشت سیستمش نشسته و داره عکس های تو رو نگاه میکنه، یه شارلاتان باشه و اهداف شومی در سر داشته باشه و اتفاقا خوب بلد باشه که چطوری ازت سوءاستفاده کنه.... درسته که من از این گوشی ها ندارم و تو این فضاها نیستم اما سالهاست که دارم تو جامعه میگردم و تجربه کسب میکنم. صدها مورد تا حالا شنیدم که از طریق همین فضاها فریب خوردند و کارشون به کجاها کشیده شد.... الهی قربون اون دل پاک و بی آلایشت برم آبجی جونم.... جامعه خیلی خرابه. خیلی مواظب خودت باش. پاتو توی جایی نذار که ممکنه بلغزه و زمین بخوری....
مریم اون شب تا صبح نخوابید و به حرف های محسن فکر کرد.
به نظرش محسن بیراه نمیگفت اما پس چرا بقیه که تعدادشان هم کم نیست همین کارها را با خیال راحت میکنند، هیچ مشکلی هم پیش نمیاد؟! بعد به خودش جواب داد که مگه همه کسانی که رانندگی میکنند، تصادف میکنند؟! مگه همه کسانی که سوار هواپیما میشن، سقوط میکنند؟! مگه همه اونایی که از کوه بالا میرن، پاشون لیز میخوره و پرت میشن پایین؟! مگه همه اونایی که شنا میکنند، غرق میشن؟! تو ممکنه بگی حواسم هست... این اتفاقا برا من نمیفته... من احتیاط میکنم... اما معمولا اونایی که میگن حواسم هست، بیشتر غرق شدن!!
🌸🌸🌸🌸
کانال داستان های آسمانی
❄️@dastan_asemani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚡️⚡️✖️۸۳ درصد از اندام زن برای تمامی مردان تحریک کننده است...
✨✨✖️۸۳ درصد از گویش مرد زن را به هم میریزد.../دکتر عزیزی
🎥#دکتر_عزیزی
@movafagh_ezdevaj🥀
#داستان_داداش_محسن
قسمت هجدهم
فردا صبح مریم به دانشگاه رفت. ساناز با ماشینش آمده بود دم در دانشگاه و داشت خودنمایی میکرد. همه بچه های دانشگاه دورش رو گرفته بودند و داشتند بهش تبریک میگفتند. ساناز که میدانست مریم اوضاع مالی خوبی نداره آمد جلو و گفت:
_سلام مریم جون چطوری؟ ماشینمو ببین... خوشت میاد؟! البته به پای ماشین بابای تو که نمیرسه! لابد بابات بنز آخرین سیستم داره... آره؟؟!! راستی چرا بابات ماشین شو دست تو نمیده؟؟!!
این حرف ها را با پوزخند و تمسخر و تحقیر هرچه بیشتر، تحویل مریم داد.
مریم که ازین فخر فروشی و متلک های ساناز، کاردش میزدی خونش درنمی آمد، ترجیح داد جوابی ندهد و به راهش ادامه داد. همین طور که داشت میرفت از پشت سرش صدای ساناز را میشنید که داشت با بقیه بلند بلند حرف میزد. یک نفر گفت:
_بابای مریم وضعش توپه. ماشین تو براش پول خورده!!
ساناز قهقهه ای زد و گفت: نه بابا... اون دختر اصلا بابا نداره....براتون خالی بسته...خودم آمارشو درآوردم.... خونه شون تو محله های پایین شهره.... اون پسره هم که آمده بود دنبالش، داداشش بود، نه پادوی باباش!!!
و بعد دوباره قهقهه مستانه ای زد و رفت...
🌸🌸🌸🌸
کانال داستان های آسمانی
❄️@dastan_asemani
#تربیت_کودک
💟اگر فرزندتان را دوست دارید ؛ به همسرتان احترام بگذارید...
شما خواسته یا ناخواسته، الگوی فرزندتان هستید. او از رفتار و گفتار شما میآموزد که چطور با جنس موافق و مخالفش رفتار کند.
چند مثال :
_ این بابات همیشه جورابهاش اینجا ریخته!!
_این مامانت همیشه دیر میکنه !! با این حرفها:
کودک احساس میکند که مقصر است.
همچنین شما با همین حرفهای ساده، جایگاه همسرتان را تخریب کردید. ذهن کودک درگیر می شود.
اگر با همسرتان مسئلهای دارید، بدون حضور کودک با هم صحبت کنید و مدام مسائل گذشته را جلوی کودک ورق نزنید و بیان نکنید.
برای کودک ، پدر و مادر دو نیمه بدنش هستند، پس با گله از همسرتان آرامش و شادی او را نگیرید.
❀ @madaranee ❀
#داستان_داداش_محسن
قسمت نوزدهم
مریم تا اسم پدرش را شنید گریه اش گرفت. کلاس را رها کرد و از دانشگاه زد بیرون.
دربست گرفت و مستقیم رفت سر مزار پدرش.
همین که به مزارش رسید، خودش را روی قبر انداخت و تا میتوانست ضجه زد. انگار از درون و بیرون داشت میسوخت.
هر چه توانست با پدرش درد دل کرد:« باباجون کجا رفتی؟ باباجون چرا اینقدر زود رفتی؟ چرا اینقدر زود ما رو تنها گذاشتی؟ دیدی امروز اون دختره چی میگفت؟ دیدی چطوری بی بابایی مو به رخم کشید؟ میبینی دخترت به چه روزی افتاده؟ اگه بودی نمیذاشتی از گل نازک تر به دخترت بگن. اگه بودی پشتم بودی. اگه بودی به همه نشونت میدادم و میگفتم منم بابا دارم. اگه بودی وضع زندگی ما این نبود. اگه بودی داداش مجبور نبود شبانه روز کار کنه تا یه پول بخور نمیر برامون بیاره. مجبور نبود درسشو ول کنه و بره کارگری کنه. اگه بودی زندگی ما هیچی کم نداشت. اگه بودی ما هم مثل بقیه آدم های پولداری بودیم. اونوقت اون ساناز نامرد، اینطوری پولشو به رخم نمیکشید...»
همین طور که سرش را روی قبر باباش گذاشته بود و گریه میکرد خوابش برد..
در خواب پدرش را دید که کنار ایوان نجف نشسته و لباس سفیدی به تن کرده بود.
مریم جلو آمد و جلوی پدر زانو زد.
پدر رو به ایوان نجف کرد و به دخترش گفت:« ایشون پدر همه بچه یتیم هاس. بعد ازین دیگه نگو من بابا ندارم. تو بهترین بابای دنیا رو داری...»
🌸🌸🌸🌸
کانال داستان های آسمانی
❄️@dastan_asemani
#داستان_داداش_محسن
قسمت بیستم
مریم از خواب بیدار شد. احساس آرامش عجیبی داشت. انگار که سالها خوابیده باشد. قلبش تسکین یافته بود. اشک هایش را پاک کرد و از جا بلند شد. به حضرت علی علیه السلام توسل کرد و از او خواست این آرامش و قوت قلبش را هرگز از دست ندهد. از ایشان خواست که در همه مراحل زندگی اش برایش پدری کند.
چند سال گذشت و مریم از دانشگاه فارغالتحصیل شد و یک پزشک موفق و سرشناس شد. درآمد خوبی پیدا کرد و توانست خانه خوبی در جای خوبی از شهر بخرد. برای برادرش ماشین بخرد. خلاصه اینکه زندگی شان سروسامان گرفت.
بنابر نذری که کرده بود، افراد بی بضاعت را رایگان درمان میکرد تا ثوابش به روح پدرش برسد و البته این عهدی بود که با مولایش بسته بود.
پایان
🌸🌸🌸🌸
کانال داستان های آسمانی
❄️@dastan_asemani
داستان داداش محسن هم تمام شد.
نظرتون چیه؟
داستانش چطور بود؟
کدوم یکی از داستان هامو بیشتر پسندیدید؟
نظراتتون را به این آی دی بفرستید.
@asemani4522
ممنون از همراهی تون
#تربیت_کودک
🔴 تهدید به کودک جرأت می دهد.
"اگر یکبار دیگر دوستت را اذیت کنی، یک کتک مفصل می خوری. اگر یکبار دیگر این کار را تکرار کنی من میدانم با تو. صبر کن تا بابا بیاد..."
هنگامی که کودک بارها تهدیداتی از والدین خود میشنود، ولی به ندرت عواقب کار بد خود را میبیند، تهدید به روشی نامناسب و بی حاصل برای مهار رفتار کودک تبدیل میشه، که نه تنها کودک را از انجام کار بد باز نمیدارد بلکه او را حریص تر می کند.
یعنی گاهی اوقات این تهدیدها حتی به کودکان این جرأت و شهامت را می دهد تا پدر و مادر خود را در آن محدوده امتحان کنند و صبر و تحمل آنان را بسنجند.
❀ @madaranee ❀
سلام دوستان
حالتون چطوره؟
داستان داداش محسن هم تمام شد.
از هفته دیگه داستان «ستاره ها چیدنی نیستند» را میذارم.
ممنون از همراهی تون🌹