#تربیت_کودک
✔️ تکنیک هایی برای لذت بخش کردن تکلیف مدرسه برای #کلاس_اولی ها و دومی ها:
🔹قبل از تکالیف مدرسه به او فرصت استراحت بدهید.
🔹زمان مشخصی را هر روز برای انجام تکالیف مدرسه تعیین کنید.
🔹ساعاتی که مناسب سن اوست اجازه دهید تلویزیون تماشا کند.
🔹محیطی آرام و ساکت را برای کودک به وجود آورید.
🔹بعد از انجام تکالیف خستگی او را با یک نوشیدنی یا خوراکی سالم برطرف کنید.
🔹در صورت لزوم پاسخگوی بعضی از پرسش های درسی کودک باشید.
🔹ماهی یک بار با معلم او ارتباط داشته باشید.
🔹به هیچ عنوان کودک را مجبور به انجام تکلیف نکنید.
🔹سعی کنید انجام تکلیف را به صورت کاری شاد و لذت بخش تبدیل کنید.
🔹از کودک در مورد زمان انجام دادن تکلیف نظرخواهی کنید.
🔹حتما تشویق را چاشنی تکلیف داشته باشید.
❀ @madaranee ❀
امام موسی کاظم علیه السلام:
همانا بدنهای شمارا بهایی جز بهشت نیست.
پس آنها را به غیر بهشت نفروشید.
#صلواتتقدیمبهامامکاظم
#تربیت_کودک
💕 آرامش کلامی رفتاری والدین
✔️ یکی از نیازهای فرزندان نیاز به #امنیت است.
✍ مهمترین امنیت، آرامش کلامی و رفتاری والدین است.
والدینی که در تربیت فرزند مدام داد و بیداد می کنند، بدانند که کودک تا جایی مجبور به تحمل است و بعد از آن دیگر مجبور به تحمل نیست.
❀ @madaranee ❀
#داستان_داداش_محسن
قسمت هفدهم
_داداش جون اینکه کار بدی نیست. خب چه اشکالی داره که بقیه هم تو خوشی های من شریک بشن، بقیه هم ببینند که من چقدر خوشبختم، خانواده خوب دارم، دوست های خوب دارم، شادم، میخندم، از زندگی لذت میبرم.... مگه بده؟
_ببین مریم جون... این کار چند تا مشکل داره...
اول اینکه من غیرتم اجازه نمیده که عکس ناموس منو هیچ نامحرمی ببینه....دوم اینکه وقتی تو از خوشی هات عکس و فیلم میذاری ، داری دل اونی که این چیزها را نداره میسوزونی... تو امشب از همین چلو کبابی که ما خوردیم عکس گرفتی، اگر همینو یکی ببینه و دلش بخواد ولی پولشو نداشته باشه که بگیره و آه بکشه، این آهش، زندگیتو میسوزونه. سوم اینکه تو فکر میکنی همه آدم ها مثل تو صاف و ساده ان؟! همه میشینن عکس هاتو نگاه میکنن و بعدم میپسندن و بعدم به قول خودت لایک میکنند و کامنت میذارن؟! تو از کجا میدونی. شاید یک نفر از بین این هزاران نفری که پشت سیستمش نشسته و داره عکس های تو رو نگاه میکنه، یه شارلاتان باشه و اهداف شومی در سر داشته باشه و اتفاقا خوب بلد باشه که چطوری ازت سوءاستفاده کنه.... درسته که من از این گوشی ها ندارم و تو این فضاها نیستم اما سالهاست که دارم تو جامعه میگردم و تجربه کسب میکنم. صدها مورد تا حالا شنیدم که از طریق همین فضاها فریب خوردند و کارشون به کجاها کشیده شد.... الهی قربون اون دل پاک و بی آلایشت برم آبجی جونم.... جامعه خیلی خرابه. خیلی مواظب خودت باش. پاتو توی جایی نذار که ممکنه بلغزه و زمین بخوری....
مریم اون شب تا صبح نخوابید و به حرف های محسن فکر کرد.
به نظرش محسن بیراه نمیگفت اما پس چرا بقیه که تعدادشان هم کم نیست همین کارها را با خیال راحت میکنند، هیچ مشکلی هم پیش نمیاد؟! بعد به خودش جواب داد که مگه همه کسانی که رانندگی میکنند، تصادف میکنند؟! مگه همه کسانی که سوار هواپیما میشن، سقوط میکنند؟! مگه همه اونایی که از کوه بالا میرن، پاشون لیز میخوره و پرت میشن پایین؟! مگه همه اونایی که شنا میکنند، غرق میشن؟! تو ممکنه بگی حواسم هست... این اتفاقا برا من نمیفته... من احتیاط میکنم... اما معمولا اونایی که میگن حواسم هست، بیشتر غرق شدن!!
🌸🌸🌸🌸
کانال داستان های آسمانی
❄️@dastan_asemani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚡️⚡️✖️۸۳ درصد از اندام زن برای تمامی مردان تحریک کننده است...
✨✨✖️۸۳ درصد از گویش مرد زن را به هم میریزد.../دکتر عزیزی
🎥#دکتر_عزیزی
@movafagh_ezdevaj🥀
#داستان_داداش_محسن
قسمت هجدهم
فردا صبح مریم به دانشگاه رفت. ساناز با ماشینش آمده بود دم در دانشگاه و داشت خودنمایی میکرد. همه بچه های دانشگاه دورش رو گرفته بودند و داشتند بهش تبریک میگفتند. ساناز که میدانست مریم اوضاع مالی خوبی نداره آمد جلو و گفت:
_سلام مریم جون چطوری؟ ماشینمو ببین... خوشت میاد؟! البته به پای ماشین بابای تو که نمیرسه! لابد بابات بنز آخرین سیستم داره... آره؟؟!! راستی چرا بابات ماشین شو دست تو نمیده؟؟!!
این حرف ها را با پوزخند و تمسخر و تحقیر هرچه بیشتر، تحویل مریم داد.
مریم که ازین فخر فروشی و متلک های ساناز، کاردش میزدی خونش درنمی آمد، ترجیح داد جوابی ندهد و به راهش ادامه داد. همین طور که داشت میرفت از پشت سرش صدای ساناز را میشنید که داشت با بقیه بلند بلند حرف میزد. یک نفر گفت:
_بابای مریم وضعش توپه. ماشین تو براش پول خورده!!
ساناز قهقهه ای زد و گفت: نه بابا... اون دختر اصلا بابا نداره....براتون خالی بسته...خودم آمارشو درآوردم.... خونه شون تو محله های پایین شهره.... اون پسره هم که آمده بود دنبالش، داداشش بود، نه پادوی باباش!!!
و بعد دوباره قهقهه مستانه ای زد و رفت...
🌸🌸🌸🌸
کانال داستان های آسمانی
❄️@dastan_asemani
#تربیت_کودک
💟اگر فرزندتان را دوست دارید ؛ به همسرتان احترام بگذارید...
شما خواسته یا ناخواسته، الگوی فرزندتان هستید. او از رفتار و گفتار شما میآموزد که چطور با جنس موافق و مخالفش رفتار کند.
چند مثال :
_ این بابات همیشه جورابهاش اینجا ریخته!!
_این مامانت همیشه دیر میکنه !! با این حرفها:
کودک احساس میکند که مقصر است.
همچنین شما با همین حرفهای ساده، جایگاه همسرتان را تخریب کردید. ذهن کودک درگیر می شود.
اگر با همسرتان مسئلهای دارید، بدون حضور کودک با هم صحبت کنید و مدام مسائل گذشته را جلوی کودک ورق نزنید و بیان نکنید.
برای کودک ، پدر و مادر دو نیمه بدنش هستند، پس با گله از همسرتان آرامش و شادی او را نگیرید.
❀ @madaranee ❀
#داستان_داداش_محسن
قسمت نوزدهم
مریم تا اسم پدرش را شنید گریه اش گرفت. کلاس را رها کرد و از دانشگاه زد بیرون.
دربست گرفت و مستقیم رفت سر مزار پدرش.
همین که به مزارش رسید، خودش را روی قبر انداخت و تا میتوانست ضجه زد. انگار از درون و بیرون داشت میسوخت.
هر چه توانست با پدرش درد دل کرد:« باباجون کجا رفتی؟ باباجون چرا اینقدر زود رفتی؟ چرا اینقدر زود ما رو تنها گذاشتی؟ دیدی امروز اون دختره چی میگفت؟ دیدی چطوری بی بابایی مو به رخم کشید؟ میبینی دخترت به چه روزی افتاده؟ اگه بودی نمیذاشتی از گل نازک تر به دخترت بگن. اگه بودی پشتم بودی. اگه بودی به همه نشونت میدادم و میگفتم منم بابا دارم. اگه بودی وضع زندگی ما این نبود. اگه بودی داداش مجبور نبود شبانه روز کار کنه تا یه پول بخور نمیر برامون بیاره. مجبور نبود درسشو ول کنه و بره کارگری کنه. اگه بودی زندگی ما هیچی کم نداشت. اگه بودی ما هم مثل بقیه آدم های پولداری بودیم. اونوقت اون ساناز نامرد، اینطوری پولشو به رخم نمیکشید...»
همین طور که سرش را روی قبر باباش گذاشته بود و گریه میکرد خوابش برد..
در خواب پدرش را دید که کنار ایوان نجف نشسته و لباس سفیدی به تن کرده بود.
مریم جلو آمد و جلوی پدر زانو زد.
پدر رو به ایوان نجف کرد و به دخترش گفت:« ایشون پدر همه بچه یتیم هاس. بعد ازین دیگه نگو من بابا ندارم. تو بهترین بابای دنیا رو داری...»
🌸🌸🌸🌸
کانال داستان های آسمانی
❄️@dastan_asemani