eitaa logo
فرهنگ هزار موضوعی داستان، طنز،لطيفه ها و خاطرات آموزنده
106 دنبال‌کننده
14 عکس
1 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷بخش خاطرات معصومان (ع) و ياران 📙حرف ب 💠موضوع : بزرگواری بزرگواری 👈مالک اشتر که از امراء ارتش اسلام و فرمانده سپاه علی عليه‌السلام بود روزی از بازار کوفه عبور می کرد. پیراهن کرباسی در بر و عمامه ای از کرباس بر سر داشت یک فرد عادی و که او را نمی شناخت با مشاهده آن لباس کم ارزش ، مالک را حقیر و خوار شمرد و از روی پاره کلوخی را به وی زد. مالک اشتر این عمل موهن را نادیده گرفت و بدون و ناراحتی ، راه خود را ادامه داد. 👈بعضی که ناظر جریان بودند به آن مرد گفتند وای بر تو، آیا دانستی چه کسی را مورد اهانت قرار دادی ؟ جواب داد: نه گفتند این مالک اشتر دوست صمیمی علی عليه‌السلام است مرد از شنیدن نام مالک بخود لرزید و از کرده خویش سخت شد، نمی دانست چه کند. قدری فکر کرد، سرانجام تصمیم گرفت هر چه زودتر خود را به مالک برساند و از وی بخواهد، شاید بدین وسیله عمل ناروای خویش را جبران کند و از خطر مجازات رهائی یابد. در مسیری که مالک رفته بود به راه افتاد تا او را در مسجد به حال نماز یافت صبر کرد تا نمازش تمام شد، خود را روی پاهای مالک افکند و آن ها را می بوسید. مالک سؤ ال کرد این چه کار است که می کنی ؟ جواب داد از عمل بدی که کرده ام می خواهم فقال لاباءس علیک فوالله مادخلت المسجد الا لاستغفرون لک مجموعه ورام ، جلد ۱، صفحه ۲ مالک با و به وی فرمود: و هراسی نداشته باش به خدا قسم به مسجد نیامدم مگر آنکه از پیشگاه الهی برای تو طلب نمایم. ☺️برچسب ها : انتقال يافته https://eitaa.com/dastan_latifeh